به مناسبت روز زن مسابقه آشپزی بین خواهران جماعت دعوت و اصلاح روز دوشنبه 1خردادماه جاری در شهرستان جوانرود برگزار شد.
در این مسابقه که به همت کمیته ی خواهران شهرستان جوانرود در سالن اجتماعات مسجد حضرت ابراهیم برپاشد، شرکت کنندگان با پخت انوع غذاهای متنوع، تهیه انواع شیرینی، سوپ و سالاد هنر خود را در تهیه این نوع غذاها به معرض نمایش گذاشتند.
آدمیزاد که مهمان این دنیاست، عمرش کم و کوتاهه، بدنیا آمدن و مردنش خیلی سریع است، میگذرد انگار باد است، زندگیش مثل بهار پرگل و گیاهه، درحالیکه پاییز بسیار سریع است، چیزی نمیگذرد که در خاکی...
دیروز منزل به منزل ... امروز تنها و خلوت ... تختخواب و خانه عوض شده با خاک...
آدمیزاد در این بهار تمامشدنی، خانواده درگرد اویند...
فرازهایی از خطبهی دوم دکتر یوسف قرضاوی رییس اتحادیهی جهانی علمای مسلمین در مسجد عمر بن الخطاب (رض) دوحه پایتخت قطر:
برادران و خواهران گرامی! لازم میبینم در اینجا به چند موضوع اشارات کوتاهی داشته باشم و دیدگاهم را در باره آنها بیان کنم:
هرچند دکتر مردانپور بعد از متحمل شدن دو ماه زحمت برنامهریزی و .... به علت رخ دادن این اتفاق از رسیدن به قلهی اورست باز میماند، اما به جامعهی بشری این پیام گهربار و بینظیر را میدهد که دسترسی به قلهی انسانیت و فداکاری بسی ارزشمندتر از فتح بام جهان است.
کوهنورد کرمانشاهی، «دکتر کیخسرو مردانپور» در فاصلهی 100 متر مانده به فتح بام دنیا نجات جان همنوردش را به افتخار فتح اورست ترجیح داد.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو :: یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو «حافظ»
ابتدای سخنم میخواهم نگاهی به بهار و زیباییهای آن داشته باشم. همهی ما میدانیم که بهار فصل زنده شدن و نو شده طبیعت است به گونهای که درختان خشک و بیجان از خواب بیرون آمده و شکوفه میزنند و پیراهن سبز خود را دوباره بر تن میکنند، از خاک مرده گلها با رنگهای مختلف میرویند و از دل خاک بیرون آمده و رشد میکنند و طبیعت را زیبا میکنند.
در یک باغ خیلی خیلی زیبا دو درخت زیبا و بزرگ بودند و یک مرد مهربان باغبان آن باغ بود که از آنها مراقبت میکرد، مردی از آنجا رد میشد، ناگهان درخت پر از سیبی را جلوی خودش دید و هیجان زده شد، یکی از آن سیبها را بخورد.
ولی وقتی که دستش را بلند کرد تا یکی از آن سیبها را بخورد، باغبان آمد و گفت: «چهکار میکنی این درختها مال من است، من اینها را کاشتهام و بزرگشان کردهام»
یکی بود یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود.
یک پیرمرد و یک پیرزن در یک کلبه ی کوچک و قدیمی زندگی می کردند. آن ها خیلی فقیر بودند, یک روز پیرمرد به زنش گفت: می خواهم آن درخت را که پیش خانیمان است قطع کنم تا با فروش هیزم های آن پولی به دست آورم. پیرزن گفت: «برویم» آن دو از کلبه بیرون رفتند و می خواستند درخت را قطع کنند، ناگهان صدایی از درخت شنیده شد...
کودکی چیزهای زیبایی به من آموخت، آموختنی که با هر بار مرور خاطراتش به من انرژی خاصی میبخشد، این انرژیبخشی مرا وادار می کند که وجود فطرتی پاک را باور داشتهباشم، هر چند آغازمان با فطرتی پاک بودهاست، نمیدانم چرا کودکی این قدر ارزشمند است که تا مرگ، خاطراتش استوار باقی میماند، حتی این خاطرات در بزرگسالی مرا رسم زندگی میآموزد، شاید بر این باور باشیم که کودکی به ما هیچ نمی آموزد، چون کودکیم هیچ نمیدانیم،
دعوت به سوی خدا جزء بالاترین و بهترین کارهاست و بزرگترین مسؤولیت و عبادتها و نهایت هدف است.
بالاتر از آن عمل وجود ندارد؛ زیرا خداوند آن را برای تو انتخاب نموده است (مانند سایر فرائض دینی واجب است بر هر فرد مؤمن و مسلمانی)
دعوت به سوی خداوند، پرهیزگاری و سعادت دنیا را به همراه دارد و اجر و ثواب آخرت را برای تو افزایش میدهد.
دعوت به سوی خدا مسؤولیت مهمی است که در رسالت پیامبران و فرستادگان خداوند به آن بسیار اشاره شده است و بعد از آن بر بندگان مسلمان به امانت نهاده شده است و تا روز قیامت این امانت سنگین...
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل