إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • کدام امید؟

    07 بهمن 1398

    می‌توان از دو نوع امید سخن گفت. امید آنگاه که به چیزی یا کسی تعلق می‌گیرد(امید به) و امیدواریِ مطلق که تعلق به چیز یا کسِ خاصی ندارد. امید از نوعِ «امید به» را می‌شود «خوش‌بینی» نامید. محاسبات و پیش‌بینی‌هایی می‌کنیم و خوش‌بین هستیم که محاسبات ما درست از آب دربیایند و نتیجه‌ی دلخواه ما حاصل شود. در این سطح، امید در چارچوبِ محاسبات جای می‌گیرد، می‌تواند رخوت‌آور باشد و ما را گرفتارِ خیالات خام و آرزوهای تباه کند. چنان به امکانِ خاص و معیّنی دل‌بسته و خوش‌بین می‌شویم که از تجربه‌ی امکان‌های دیگر چشم می‌پوشیم و ممکن است

  • من نمی‌دانم داستان کربلا آنگونه که برای ما روایت کرده‌اند تا چه اندازه مطابق با واقع است. نه می‌دانم و نه وقت و انگیزه‌ی کافی دارم که در این زمینه پژوهشی روشمند و تاریخی انجام دهم. همچنین می‌خواهم همه‌ی حواشی امروزی را که بر اثر سیاست‌زدگی امر دینی در ما گونه‌ای مقاومت ایجاد کرده است وقتاً نادیده بگیرم. نادیده بگیرم که این حرف‌ و حدیث‌ها تا کجا دستمایه‌ی سیاست‌های ناروا یا دیوارکشی‌های مذهبی قرار گرفته است. می‌خواهم موقتاً همه‌ی سوء‌استفاده‌های فردی و جناحی و سیاسی را که می‌تواند پاک‌ترین چیزها را هم آلوده کند، نادیده بگیرم.

  • مهمترین مشخّصه‌‌ی‌ یک زندگی معنوی، توجّه به «بودن» است. انسان معنوی مدام در پی این است که بودن‌اش را ارتقا دهد و بر بها و قیمت روحش بیفزاید. به جای آنکه فکر کند در چشم دیگران چه اندازه جذاب و محبوب است (آنچه می‌نماییم) و یا اینکه مالک چه چیزهایی شده است (آنچه داریم)، به این می‌اندیشد که روحش چقدر ارزشمند است.(آنچه هستیم)

     شوپنهاور می‌گوید: «آنچه سرنوشت انسان‌های فانی را پی می‌افکند، از سه مشخّصه‌ی اساسی ناشی می‌گردد: آنچه هستیم، آنچه داریم و آنچه می‌نماییم»(در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمّد‌ مبشّری‌، نشر نیلوفر، ص ١٩)

  • چکیده‌ی معنویت

    05 خرداد 1398

    «يَا مُحَمَّدُ! أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ، فَإِنَّكَ مُفَارِقُه، وَاعْمَلْ مَا شِئْتَ، فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِهِ وَعِشْ مَا شِئْتَ، فَإِنَّكَ مَيِّتٌ»(صحیح‌الترغیب و الترهیب، شعب الایمان بیهقی، مستدرك الحاكم)

    (ای محمد! هر که را می‌خواهی دوست بدار، اما بدان که او را ترک خواهی کرد. هر چه می‌خواهی انجام بده، اما از یاد مبر که پیامد آن را خواهی دید. چنان که می‌خواهی زندگی کن، اما از یاد مبَر که روزی خواهی مُرد.)

    این حدیث، ‌از درخشان‌ترین‌ سخنان معنوی است که در کلماتی اندک به عُمده‌ترین اوصاف معنوی اشاره می‌کند. سه توصیه‌ی ارجمندی که در حدیث قدسی آمده‌اند هر یک کتابی ژرف‌اند که می‌توانند زندگی ما را چراغ‌آیین کنند.

  • سعدی می‌گفت:
    چنان قحط‌سالی شد اندر دمشق
    که یاران فراموش کردند عشق
    (بوستان، باب اول)
    گاهی چنان اوضاع بر ما تنگ می‌شود، که عشق را فراموش می‌کنیم. هوشنگ ابتهاج می‌گوید:
    «عشق من و تو؟... آه
    این هم حکایتی است.
    اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
    از بهر نان شب،
    دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.»
    شاعری دیگر اما می‌گوید اصالت عشق، درست در همین قحط‌سالی‌های دمشقی پدیدار می‌شود:
    «در این قحط‌سال دمشقی
    اگر حرمت عشق را پاس داری
    تو را می‌توان خواند عاشق
    وگرنه به هنگام عیش و فراخی
    به آواز هر چنگ و رودی
    توان از لب هر مُخَنَّث

  •  خدای کریم
    یکی از عاشقان خوب تو با ما گفته است: «با کریمان کارها دشوار نیست». دل‌مان به کَرَم تو گرم است. به بارش ابرِ خطاپوش تو که قادر است تیرگی‌ها و کاستی‌های ما را بشوید و از میان ببَرَد. آنچه در نخستین آیات قرآن خود را به آن وصف کرده‌ای کرم است: اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ. تو بزرگوارترینی و بزرگواری آمرزش بی‌حساب و عطای فراگیر است. به بزرگواری تو که بیش از هر چیز در خطابخشی و جرم‌پوشی نمود یافته، پشت‌گرمیم. در عین حال که مراقبیم نگریستن به کریمیِ تو ما را فریفته نسازد و از عمل باز ندارد.

  • سگ، در سه مذهب امامیه، شافعیه و حنبلیه نجاست ذاتی دارد، اما در مذهب مالکیه طاهر است و می‌توان در لباسی که سگ آن را زبان زده نماز خواند. مالکیه تنها قایل به شستشوی ظرفی هستند که سگ آن را زبان زده و این حُکم را هم نه از سرِ نجس دانستن سگ بلکه از روی تعبد و امتثال امر انجام می‌دهند. در مذهب حنفیه نیز سگ، نجاست عینی ندارد و تنها گوشت، آب دهان و غذایِ نیم‌خورده‌ی آن نجس است و موی و پوست سگ، طاهر است.

    به‌رغم نظرات فقهی موجود، پیامبر خدا با نقل واقعه‌ای برای یاران خویش، ما را به چشم‌انداز دیگری نیز توجه می‌دهد. این حکایت را که در مراجع معتبر حدیثی آمده است از زبان شیرین سعدی بشنویم:

  • یکسال از آن حادثه مهیب گذشته است. تب و تاب رسانه‌ای خوابیده اما رنج‌ها و زخم‌ها همچنان بیدارند. دل، دیرتر از هر چیزی، تسکین می‌یابد. ویرانی خانه‌ها و صدمات جسمی شاید زودتر و بهتر ترمیم شده باشند، اما زخم‌هایی که بر پیکر روح و جان فقدان‌چشیدگان نشسته، به این زودی‌ها رفتنی نیست. برای آنان که مانده‌اند غمناک باید بود، چرا که رفتگان، آسودند. و مرگ، ظاهراً، پایان رنج است. با تهیه مسکن و مایحتاج مادّی و تدابیر بهداشتی و یاری‌های پزشکی می‌توان بخشی از رنج را فروکاست، اما دردِ فقدان، سخت‌جان است. بسیار سخت‌جان.

  • عطار نیشابوری وقتی می‌خواهد رابعه‌ی عدویه را بستاید می‌گوید: «او نه یک زن بود، بل صد مرد بود...» زن وقتی خوب است که مرد باشد؛ چرا که از نظر عطار و قاطبه‌ی مردان، مرد بودن فضیلتی است مسلّم. ادبیات و فرهنگ ما مجموعاً همین سوگیری را به‌ نسبت زنان داشته است.

    خواجه نظام‌الملک در کتاب سیاست‌نامه می‌نویسد: «زنان اهل سترند و کامل عقل نباشند و غرض از ایشان گوهر نسل است که بر جای بماند و هر چه از ایشان اصیل‌تر، بهتر و شایسته‌تر‌ و هر چه‌ مستوره‌تر و پارساتر، ستوده‌تر و دلپذیرتر... با زنان تدبیر در کارها کنید، اما هر چه ایشان گویند چنین باید کرد، به خلاف آن کنید تا صواب آید چراکه در خبر این است: شاوروهُنَّ و خالِفُوهُنّ.

  •  ابوالاعلی مودودی گر چه مدتی در حوزه‌های دینی درس آموخته بود، اما هر چه بود از طیف و تبار حوزویان به شمار نمی‌آمد و در شکل و شمایل عالمان دین پا به عرصه‌ی فعالیت نگذاشت. مودودی با نبوغ ویژه‌ای که داشت، علاوه بر فعالیت‌های سیاسی و حضور در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی، تقریباً در اکثر مجالات دینی اظهار نظر کرد و تألیفات فراوان و متنوعی بر جای نهاد.

    به‌رغم آنکه ابوالاعلی مودودی در اغلب نظرات و دیدگاه‌های دینی‌اش از چهارچوب‌های سنّتی خارج نشد و در ارتباط با فضای دنیای متجدد و فلسفه‌های غرب و مدرن، پذیرا و گشوده نبود، اما به‌سبب پاره‌ای نواندیشی‌ها و تفکرات مستقل و نیز نگاه نقد‌گونه‌ای که به تاریخ و میراث سلف داشت مورد مخالفت شدید و هجمه‌های بعضاً غضب‌آلود و طردآمیز روحانیون و مجموعه‌های سنتی دینی شبه‌قاره‌ی هند قرار گرفت. منتقدان او عموماً منتسب به جریان دیوبندیه و برآمده از دارالعلوم‌های دینی بودند.