إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • دیده‌وران معنوی همواره ما را به گذرایی و ناپایداری جهان، التفات و تذکر می‌دهند. به اینکه هستی و احوال آن مدام دستخوش تبدل و دیگرشدن است و هر روز رنگی و جلوه‌ای می‌گیرد و نباید انتظار ثبات و قرار و مانایی از این سپهر گردان و چرخ دوّار داشت. سعدی می‌گفت:

  • از اخلاقی که نداریم

    18 فروردین 1394

    تصور کنید یکی از یاران مؤمن و هم‌مسیران دعوت، گرفتار گناه کبیره‌ای شود و شما از آن مطلع شوید. چه می‌کنید؟

    اگر این فرد مؤمن عضو یک حرکت و جریان دیگر و متفاوت باشد چه؟ مثلا یکی از منتسبین به یک جریان فکر دینی دچار ابتلایی شد و لغزشی نسبتاً بزرگ از او سر زد؟

    آیا آنقدر ایمان داریم که بتوانیم «ستّاری»‌اش کنیم و از گناه او دستمایه‌ای برای تضعیف جریان رقیب فراهم نبینیم؟

  • «جرأت کنید راست و حقیقی باشید. جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع‌انگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید!!!»[1] «صداقت» غالباً به راست‌گویی معنا می‌شود، ولی واژه‌ی «یکرنگی» به‌گمان من، برابرنهاده‌ی دقیق‌تری است. مُراد از یکرنگی، همسویی و موافقت ظاهر و باطن فرد است یا همان: ساده بودن. 

  • «دنیا زشتی کم ندارد، زشتی‌های دنیا بیش‌تر بود، اگر آدمی بر آن‌ها دیده بسته بود. امّا آدمی چاره‌ساز است.»[گفتاری از ابراهیم‌ گلستان در فیلم خانه سیاه است]
    تردیدی در حجم زشتی‌ها و بدی‌هایی که جهان را آکنده‌اند وجود ندارد، اما تنها زمانی می‌توان از انبوهه‌ی زشتی و تاریکی کاست که به چشمی زیبابین آراسته بود.

  • جهان پُرتلاطم و آشوب‌زده‌ی ما بیش از هر زمانی دیگر به فرونشاندن آتش خشم و خشونت و از میان برداشتن روحیه‌ی انتقام و کین‌جویی محتاج است و در زمانه و زمینه‌ای که بسیاری می‌کوشند بر خاکستر متراکم حوادث تاریخی بدمند و شراره‌های خشم و انتقام را دیگربار بگیرانند، تأکید بر اغماض و چشم‌پوشی و رفتار کریمانه می‌تواند نویدبخش دنیایی بهتر و جهانی صلح‌آمیز باشد.

  • اموری برای ما مطلوب هستند که لازمه‌ی تحقق‌اش آن است که بسیاری از آدم‌ها از داشتن‌اش محروم باشند. یعنی داشتن‌اش مستلزم نداشتن بسیاری دیگر است. آنچه که استاد مصطفی ملکیان از آن با نام «مطلوب‌های اجتماعی فردی» تعبیر می‌کنند از این دسته هستند. یعنی مطلوب‌هایی که در ظرف و مجال جامعه تحقق می‌یابند اما این امکان وجود ندارد که برای تمامی آحاد جامعه قابل دستیابی باشند.

  • تعلیم عشق

    19 خرداد 1393

    «بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه‌ی خاص تو با کسی.»[نلسون ماندلا]

     سخن گفتن از «تعلیم عشق»، در فرهنگ و ادبیات مسلط ما، کار دشواری است. شاعران در گوش ما به فسون و فسانه خوانده‌اند: «عشق آمدنی بُوَد نه آموختنی!» مدتی است دیگر با این آموزه و باور همدلی ندارم. آری، عاشق شدن، آمدنی است و نه آموختنی. اما عاشق شدن اغلب نوعی انفعال است و تقریباً همه کس می‌توانند به آسانی چنین تجربه‌ای داشته باشند. دشواری و صعوبت کار در عاشق ماندن و باغبانی این نهال شکننده و ظریف است. هنر باغبانی عشق است که فضیلت است و کمتر انسانی متصف و آراسته به چنین هنری است. 

  • آیین دوست داشتن

    07 خرداد 1393

    سعاد محمد الصباح، شاعر و نویسنده‌ی کویتی می‌گوید: «اصلا مهم نیست که بگویی: «تو را دوست دارم»، مهم این است که بدانم: چگونه مرا دوست داری!»

    یکی از اوصاف بارز عارفان این است که می‌توانند آدمیان را همان‌گونه که هستند بپذیرند و دوست داشته باشند. ابوسعید ابوالخیر در این خصوص سخنی به غایت ژرف دارد: «با زاهدان، زاهد باش و با صوفیان، صوفی باش و با عارفان چنانک خواهی باش.»

  • زندگی ما آدمیان آمیخته به انواع و اقسام رنج‌هاست و هر کجا که به امید راحت و آسودگی‌ای پناه می‌جوییم، اسباب دل‌آزاری و رنج را در هیأتی نو و متفاوت می‌بینیم. یکی از دستاوردهای مهم زیستن معنوی و دینی، معنادار شدن رنج‌هاست. رنج‌های زندگی وقتی قرینِ معنایی قابلِ اتکا شوند، تاب‌آوردنی و درک‌پذیر می‌شوند. بهاء ولد می‌گفت: «دین هر کس آن است که همه رنج‌های وی به وی خوش شود.»[معارف بهاء ولد]

  • معلمان معنویت بر این باورند که در مسیر بهبودِ حال، لازم است که تلخی‌‌ها و مرارت‌هایی را به جان خرید. در بسیاری از مواقع، هم‌سو و هماهنگ با کشش‌ها و خوشایندهای خود حرکت کردن، آدمی را از «حالِ خوب» و رُشد معنوی باز می‌دارد. در کثیری از اوقات «خواسته‌های» ما بیان درستی از «نیازهای» ما نیستند. آدمی در ژرفاژرفِ روح خود به خیر و معنویت و فضیلت نیازمند است، اما خواسته‌های او همواره با نیازهای واقعی روحش هم‌گامی ندارد.