إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • سرمایه‌ی زندگی من، دخترک شیرین‌تر از عسلم

    در آستانه‌ی شش ماهگی هستی و هر چه می‌گذرد بر حجم شیرینی‌ات افزوده می‌شود. من کشته‌ی نگرش تو به هستی هستم. نگاهی که ترجمان گفته‌ی تولستوی است: «تا زمانی که زندگی سرمست و از خود بیخودمان می‌کند، می‌توان زندگی کرد».

    گل نوشکفته‌ی من! اگر آدمی می‌توانست این نگاه تپنده را در باقیِ مسیر زندگی هم حفظ کند، زندگی خیلی گوارایش می‌شد. می‌دانی دخترکم، وقتی در آغوشت گرفته و در محدوده‌ی اتاق خوابت که پر از رنگ‌های شاد و بشاش است می‌گردانم‌ات چنان سرمست و طربناک به این سو و آن سو می‌نگری که هر که نداند فکر می‌کند نخستین بار است که به این اتاق آمده‌ای. انگاری مکاشفه‌ی دلکشی برایت روی داده است، چه خوب است که می‌شد نمایش زندگی را همچون مکاشفه‌ای راز آمیز تجربه کرد. خوشا به سعادتت کودک من!

  • مواجهه‌ی مطلوبِ ‌با ابعاد و سویه‌های راحت‌افزا و بسط‌آور و جهاتِ مطبوع و خوش زندگی، مواجهه‌ی شاکرانه و از سرِ‌قدردانی است. وصفِ قدردانی و ادای شکر، در خُلقیّات فردِ‌ مؤمن، نقش پررنگی دارد. 

    نخستین گام در اتصاف به وصف شاکری و قدردانی، توجهِ عمیق به گستره‌ی ناپیدا کرانِ نعمت‌ها و موهبت‌های خداوندی است. قرآن توجه آدمی ‌را به این حقیقت جلب می‌کند که شمارش نعمت‌های خداوند از محدوده‌یِ توانِ آدمی‌ خارج است:

    (وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ)[ابراهیم:34]

  • بهاریّه‌

    10 فروردین 1392

    بهار که می‌رسد، خون تازه و بازیگوشی در رگان طبیعت می‌دود. جهان، چون زیبارویی که بر رخ گلگونه‌ کشیده، با نبضی گرم و تپنده، حرکت و جنبشی نشا‌ط‌آور در پیش می‌گیرد. هستی، یک‌باره شور و گرما و پویه و تکاپو می‌شود. از این‌روست که بهار، رستاخیز و قیامتی کوچک به شمار می‌رود. اهل معنویت بر این باورند که بهارِ جانِ آدمی هم هر گاه فرا رسد، رستخیز و گرما، به ارمغان دارد.

  • صبر، نحوه‌ای از مواجهه‌‌ در مواقع و مواضعِ تنگنا و فشار است که نه قواعد اخلاق نقض شود و نه فرد، گرفتار تلاطم‌های روانیِ مهارناپذیر گردد. یعنی در تنگناهای جان‌سوز، حدّ و مرزهای اخلاق را رعایت کردن و زیر فشارهای طاقت‌فرسا، از مسیرِ درست و حق، منحرف نگشتن. با این تعریف، صبر، یک انفعال نیست.

  • جامعیت و فراگیری دین در گرو این است که فرد دین‌دار، از نگرشی ویژه نسبت به زندگی و هستی برخوردار باشد. مهم‌ترین اثر دین، بخشیدن چشم اندازی نو به زندگی است. اگر بخواهیم نگرش قرآنی به زندگی و طرز زیستنِ موردِ پسندِ قرآن را دنبال کنیم، می‌توانیم در یک پرسش مشخص دنبال جواب باشیم. سؤال عمده و جدی این است که آیا زندگی و هستی آسایشگاه است یا آزمایشگاه؟

  • دین‌شناسی و دین‌ورزی عارفان مختصات و رنگ و بوی ویژه‌ی خود را داشته و تفاوت‌های چشمگیری با دیانت پیشگی اهل فقه یا اهل کلام دارد. نگرش عارفان در باب قرآن درخشش و تابانی چشم نوازی دارد که به چند مورد از آن اشاره می‌کنیم.

  • ساعت یک ظهر بود. روز پنج شنبه، پنجم مرداد سال یکهزار و سیصد و نود یک خورشیدی. چشمان کوچک و کنجکاوت چهار کُنجِ پیرامونت را می کاوید. من سرخوش و بی قرار بغلت کرده بودم و آمدنت را به عرصه ی زندگی – این مجال بی رحمانه کوتاه- تبریک می گفتم. نخستین باری که چشمانت به این دنیا گشوده شد. با حیرت می نگریستی. آمدی تا در صدف وجودت گوهر بسازی. گرمای حضورت مثل یک دوش داغ در سرمای زمستانی جان بخش بود. اندرونم پُر بود و سرشار و هیچ خلائی نبود.

  • آنچه در این نگاشته، قصدِ طرح آن را دارم، نشان دادنِ قرائت و سبکی از دین‌ورزی است که در آن، پاسداشتِ حرمتِ انسان و توجه به رنج او، محور اصلیِ دلنگرانی و محلِّ اعتنا و اهتمامِ بلیغِ فردِ دیندار است.

    می‌دانم که دیگر، تعبیرهایی نظیرِ اسلامِ سوسیالیستی یا اومانیسم اسلامی (و همچنین دموکراسی دینی و...) ترکیب‌هایی التقاطی و نچسب و رهزن هستند که در آن وفاداری به گوهره‌ی هر دو واژه، فرونهاده شده و نخ‌نما بودن آن چندی است که دیگر رو شده است. کوشش من نشان دادن (و چه بسا تنها تذکرِ) اشاراتی در درونِ متون دینی و همچنین تجربه‌ی زیسته‌ی پاره‌ای از عارفان فرهنگ اسلامی است، که به زعم من، شِمایی از این رویکرد را فراچشم می‌آورند. ذکر دو نکته پیش از ورود به بحث را ضروری می‌بینم.

  •  

     «جهان را نوازش کن!» تعبیرِ دلاویز و رسالت شاعرانه‌ای است که سهراب سپهری در یکی از نامه‌های خود عنوان کرده است [۱]. در این آموزه، آیینِ مهربانی به تمام قد، حضور دارد. «جهان رانوازش کن!» ضرباهنگِ تمامِ جویبارهایِ آرام و مهربان و نرمایِ همه‌ی نسیم‌های ملایم و خوشبو را تداعی می‌کند.

  •  سهراب سپهری در رابطه با « مرگ» به چشم اندازی دست یافته است که ویژه، غبطه انگیز، و به شدت زیباست.

    او در پایه ای از رشد و تعالیِ وجودی قرار گرفته که می تواند مجموعِ فرآیند زندگی را دوست بدارد و با همه چیز جهان، بر سرِ مهر و آشتی باشد. چرخه ی زندگی و مرگ که از پیشانی هستی نازدودنی است و هیچ موجودی را گریز وگزیری از آ ن نیست، برای سپهری، پذیرفته شده و مطبوع است. بلوغ و پختگی و تعالی می خواهد که آدمی بتواند هستی را با همه ی ابعاد ناگزیرش در آغوش بکشد و دوست بدارد.

    بنگرید که سپهری با چه لحنی از مرگ پدرش سخن می گوید: