إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • زندگی، گیسوان خود را در آینه‌ی نگاه ما شانه می‌زند[1]. هستی به مثابه‌ی یک متن، تفسیر بردار و قرائت پذیر است. آدمی در جایگاه یک تماشاگر، منفعل و اثرپذیرِ محض نیست. بلکه با هستی رابطه‌ا‌ی دیالکتیکی و دوسویه دارد. آنچه در آینه‌ی ذهن و ضمیر ما نقش می‌بندد، تصویر برابر با اصل واقعیت نیست. در آینه‌ی کوچک نگاه ما تنها بخش‌‌‌هایی از واقعیت جلوه می‌کند و روی می‌نماید. اینکه در میان گستره‌ی ناپیدا کرانِ واقعیتِ پیرامون ما، سهمِ تماشای ما کدام است، بستگی به روحیه و چشم انداز ما دارد. بسته به این است که پنجره‌ی درون را به کدام سمتِ عالَمِ بیرون گشوده‌ا‌یم.

  • اگر خورشیدِ حقیقت، چهره بنماید، کسانی که پنجره‌‌‌هایِ بیشتری رو به او گشوده‌اند، بهره‌ی افزونتری می‌برند. هر انسانی یک پنجره است و ما با نزدیک شدن به چشم‌اندازانسان‌‌‌هاست که به حقیقت نزدیک می‌شویم. از زمان کانت به این سو، این انگاره در ذهن و ضمیرِ غالبِ انسان‌‌‌ها رخنه کرده است که ذهنِ آدمی نه یک آینه – آنگونه که پیشینیان می‌انگاشتند- بلکه یک عینک است

  • برای اینکه از دریای خروشان زیبایی، کوزه‌ی وجود خود را لبریز کنیم، نیازمند تغییر نگرش و پویش خویشیم. در این زمینه، توجه به چهار امر ضروری به نظر می‌رسد: ۱. اینجایی و اکنونی زیستن. یا به دیگر سخن: تمرکز. هر چه گسسته از هر مکانی جز اینجا و هر زمانی جز اکنون، زندگی کنیم، هر چه نگاه‌مان متوجه و منعطف به زمان حالِ حاضر باشد و با تمام ابعاد وجودی در حوضچه‌ی اکنون شنا کنیم، گوهر زیبایی را بیشتر فراچنگ می‌آوریم. برای غوطه خوردن در زیبایی، توجهی ژرف به موقعیتی که در آن هستیم، لازم است. 

  • حضور زندگی در کودکان، به طرز سرشاری، تپنده و زنده است. شادابی، سبکبالی، صفای خاطر، تجربه ی بی واسطه ی هستی، سادگی و نگاه رازآمیز به جهان، از مؤلفه های کودکانگی است. کودکان واجدِ ویژگی هایی غبطه انگیزاند که بازآفرینی و تقویتِ آنها در ارتقایِ وضعیت وجودی ما بسیار مطلوب است. به همین سبب، کودمنشی یا کودک وارگی مورد توصیه ی فرزانگان بوده است. در نزد مسیحیان، کودکانگی ستایش می شود چرا که مسیح کلیدِ ورود به ملکوت و رازِ فرزانگی را در بازگشت به کودکی می دانست: «نزد عیسی آمدند و گفتند: چه کسی در ملکوت آسمان بزرگتر است؟ آنگاه عیسی طفلی را برپای داشت و گفت: هر آینه به شما می گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگزبه ملکوت آسمان ره نمی یابید.»[1]

  • حجمِ وقت

    07 مهر 1391

    تمامیِ سرمایه‌ی زندگانی را لحظه‌هایی می‌دانم که به شتابِ قطره هایِ جویبار در گذرند.‌گاه از تهی سرشار و‌ گاه ژرف و پر مغز، به تاریکخانه‌ی عدم می‌ریزند. در این میان، مهم‌ترین توصیه‌ی دیده‌وران، حجم دادن به لحظه‌ها و بسطِ زمان و خوش داشتنِ وقت بوده است. 

  • جهان ما، آکنده از امور و واقعیت‌های تغییرناپذیر است. خرسند بودن و رضایت دادن و پذیرش واقعیت هایِ دگرگون ناشدنی، شرط بهروزی و شادکامی است. 

  •  «مرگ به موقع»، زمانی است که فرد در اوج کمال و پختگی و رسیدگی(بلوغ)، از شاخه ی لرزان حیات، پَر می کشد.

     میوه ای را در نظر بگیرید که تنها زمانی چیده شدن و جداشدن از شاخه، برایش به موقع و به وقت خواهد بود، که به منتهای کمال رسیده باشد. یعنی وقتی که «رسیده» باشد. میوه ای «رسیده» است که غایتِ وجودش، تحقق یافته باشد. از دانه ای کوچک و تهی دامن، به میوه ای تمام و شیرین، مبدّل شده باشد. وقتی میوه ای خام و نارَس است، چیدنش به موقع نیست. نیچه می گفت: «زندگی ات را به کمال برسان و به موقع بمیر.» وقتی به کمال برسی، مُردنت البته به آسانی و به زیبایی روی می دهد. از نگاه یک تماشاگر هم چنین مُردنی که در انتهای کمال روی داده، مثل چیدن میوه ای به بار نشسته و شیرین و رسیده، زیبا خواهد بود. 

  • دردِ بیکرانگی

    01 شهریور 1391

    مواجهه‌ی وجود ِ کرانمند با امرِ بیکران، همراه با لرزه‌ها و تکانه هایِ دردآور است. برای کسی که وجودی روشن و دیده ور دارد، تماشایِ زیباییِ بیکران که در ذره ذره‌ی هستی دامن گسترده است، به مثابه‌ی میزبانِ خورشید شدن است. گرما و روشنایِ وصف ناپذیرش نزدیک است که بند بندِ وجودت را ذوب کند.

  • در رهگذار باد، نگهبان لاله بودن، وظیفه‌ای خطیر و دشوار است. چراغ روشن زندگی را در تندبادهای یأس آور حفاظت کردن، گل شاداب و خندان حیات را از گزند پژمردن مصون داشتن، همتی جانانه می‌طلبد. تنها زنده اندیشانند که به زیبایی ره می‌برند. 

  • در شعری از ژاک پره ور، شاعر فرانسوی می خوانیم:

    «تو گفتی که پرنده ها را دوست داری 

    اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی 

    تو گفتی که ماهی ها را دوست داری 

    اما تو آن ها را سرخ کردی 

    تو گفتی که گل ها را دوست داری 

    و تو آن ها را چیدی 

    پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری 

    من شروع کردم به ترسیدن.»

    چمنزارهای دلفریب ییلاق های اسالم تالش، در حوالی این روزها، شاهد ِ تولد و شهادت شقایق های آتش آیین است. شقایق هایی که نوید زندگی می دهند و سرخی خونینشان، حکایت سرشت و سرنوشت غمناک انسان و روابط انسانی است.