چکیده
پژوهش حاضر به بررسی تمایل به نوعدوستی در روابط اجتماعی و عوامل موثر بر آن در شهر یاسوج پرداخته و تلاش کرده است اولا میزان تمایل به نوعدوستی را در بین شهروندان تعیین و سپس ارتباط آن را با همدلی, مسئولیت اجتماعی، تحلیل هزینه و پاداش و متغیرهای جمعیتی (سن، جنس، وضع تأهل، میزان تحصیلات و قومیت) بررسی نماید. روش به کار رفته در این پژوهش، روش پیمایشی است. جامعه آماری کلیه افراد ١٥-٦٥ ساله شهر یاسوج هستند که ٣٨٦ نفر به عنوان نمونه تعیین و با استفاده از روش نمونه گیری تصادفی چند مرحله ای انتخاب شدند. ابزار تحقیق، پرسشنامه می باشد که جهت تعیین اعتبار آن از روش اعتبار سازه به کمک تکنیک تحلیل عاملی و جهت تعیین پایایی از شیوه هماهنگی درونی به روش آلفای کرانباخ استفاده شده است. نتایج پژوهش در راستای پاسخ به هدف اولیه پژوهش بیانگر آن هستند که میانگین نمره نوعدوستی از میانگین واقعی, به طور معنا داری بیشتر است.
تصمیم گرفتم عنوان مقاله را نیمهکاره رها کنم و متن را به پایان برسانم، به خاطر اینکه دوست دارم شما عنوان را با کلماتی که بهترین تناسب را با جای خالی دارد، پر کنید. همهی ما در مسیرها و در مراحل مختلف زندگی افراد منحصر به فردی هستیم؛ بنابراین عبارتی که در جای خالی میآید معنای متفاوتی برای هر یک از ما خواهد داشت.
اگر شما به طور حرفهای مشغول به کار هستید، چرا در شغلی که اکنون دارید، کار میکنید؟
آیا به دلیل علاقهمندی به این زمینه است و اینکه شما را به رضایت زیادی میرساند؟ یا به خاطر این است که در دانشگاه تحصیل کردید و تنها شغلی که برای این مهارت پیدا کردید این بوده و در نهایت استخدام شدید؟ شاید به خاطر پولی است که شما به دست میآورید یا میدانید که میتوانید از این مسیر درآمد کسب کنید؟
دو یا سه سال دیگر به مرحله پیش از بازنشستگی رسیدهاید و با خود میگویید که چطور به دنبال بازنشستگی هستم؟ آیا همه کارهایی که میخواستید در سی یا چهل سال گذشته انجام دهید را انجام دادهاید؟ همهی اهداف یا آرزوهای انجام نشده؟ آیا با توجه به همهی تصمیمات و خطراتی که اتخاذ کردید از فرجام زندگی خود تا آن روز شادمان هستید؟
با مجموعهای از سفارشهای گرانبهای امام بنا روبهرو هستیم که به خاطر داشتن رنگ الهی، واقعگرایی و سازگاری با روح انسان و جامع بودن در زمینههای مختلف، شایستهی درنگ و تأمّل است. این وصایا در قالب درخواستهایی دلسوزانه از جانب یک دعوتگر صادق و مربی مجرّب و فقیهی آگاه مطرح شده است. امید که پروردگار، ما را از آن بهرهمند گردانده و در ترازوی حسنات ایشان قرار دهد .
این متنِ وصایای روشنگر امام شهید حسن البنا (رح) است، که با این عنوان منتشر گردیده است:
«من وصايا المُرشد العام» از سفارشات مرشد عام:
•برادرم! بدون هدف زندگی نکن، زیرا خداوند شما را پوچ و باطل نیافریده و بیهوده در این کرهی خاکی رها نکرده است.
•برادرم! بگذار خداوند بالاترین و مهمترین آرمان و هدفت باشد. این سخن خداوند متعال را بشنو که میفرماید: «ففِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَکُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ» (50 الذاریات) به سوی خدا بگریزید، که من از سوی او برای شما بیمدهندهای آشکارم
مباحثۀ علمی در مورد رابطه بین معنا و شادکامی، درمورد چگونگی گذران زندگی خوب ، پرسشهای اساسی ایجاد میکند.
فیلسوفان، پژوهشگران و رهبران معنوی،درباره اینکه چه چیزی موجب ارزشمندی زندگی میشود،بحث و جستجو کردهاند. آیا زندگی سرشار از شادکامی است یا سرشار از هدف و معنا؟ آیا بین این دو تفاوت وجود دارد؟
به یک فعّال حقوق بشر فکر کنید که با ظلم مبارزه میکند اما در نهایت به زندان میرسد، آیا او خوشحال است؟ یا انسانی که شبها (و برخی روزهای) خود را با پریدن از یک مهمانی به مهمانی دیگری میگذراند، آیا این زندگی خوب است؟
اینها صرفاً پرسشهای دانشگاهی نیستند. این پرسشها میتوانند به ما کمک کنند تا مشخص کنیم که باید انرژی خود را کجا سرمایهگذاری کنیم تا منجر به زندگی موردنظر ما شود.
اخیراً برخی از پژوهشگران این پرسشها را عمیقاً بررسی کردهاند و سعی دارند تفاوتهای یک زندگی معنادار و یک زندگی شاد را روشن کنند. تحقیقات آنها نشان میدهد که زندگی فراتر از خوشحالی است، که این حتّی برخی از یافتههای پیشین در زمینۀ روانشناسی مثبتگرا را زیر سؤال میبرد و تا حد مطلوبی پوشش خبری و نقد رسانهها را از آن خود میکند.
یکی از اسباب درخشش فقه اسلامی در دوران طلایی آن، توانایی فقیه در جمع بین فقه متون شرعی و فقه احوال واقعی جامعه بود. فقیه زمانی فقیه حقیقی بهحساب میآید که بین فقه به معنای فهم متون اسلامی و فقه واقع، هماهنگی و توازن ایجاد نماید، البته نه به این معنا که واقع بر متن مسلط باشد، چون هیچ عالمی چنین تصوّری از فقه واقع ندارد؛
امروزه مفهوم شهروندی به یکی از مهمّترین ایدههای سیاسی عصر ما تبدیل شده است. شهروندی ایدهای است که بیدرنگ هم حق افراد را برای برخورداری از حقوق به رسمیت میشناسد و هم مسؤولیّتهای جمعیشان را که اداره با ثبات امور بر آنها مبتنی است.
از جمله حقوق له و علیه شهروندان آزار ندیدن و آزارنرساندن است. آلودگی آب، هوا، خاک، محیط زندگی، و آلودگی صوتی و ... از جمله آزارهایی هستند که شهروندان با آن مواجه هستند.
در اینجا به آلودگی صوتی خواهیم پرداخت، طبق قاعده زرّین «لا ضرر و لا ضرار» از ضرر رسانیدن بهخود و دیگران نهی شده است.
آلودگی صوتی عاملی برای پریشانی و سلب آرامش و آسایش از شهروندان است که بارها از این آزار شکوه داشته و نالیدهاند، از جمله:
- مهمانان بعد از اتمام شبنشینی تا نیمه شب، بعد از خداحافظیهای مکرّر موقع حرکت ماشین، راننده اقدام به بوق زدن میکند ...! راننده محترم فکر نمیکند نیمهشب موقع استراحت همسایههاست؟!
نارنجیپوش مهربان! خشخش جاروهایت در نیمههای شب، قبل از خواب در رختخواب راحت و قبل و بعد از اذان صبح، عرق شرمندگی بر جبینم جاری میسازد.
میدانم دلیل این نابهنگامی ساعت کاریت چیست!
آره خوب میدانم دلت نمیخواهد مایی که سبب این همه زحمت برایت شدهایم، شرمنده شویم، در خلوت شب تمیز میکنی تا ما نفهمیم که کثیف کردهایم، تا خیلی راحت لحظهی پایین کشیدن شیشهی خودروهای آنچنانی و ریختن آشغال در کف خیابان را فراموش کنیم، انگار که اصلاً نریختهایم.
میدانم که همّت و ارادهات بسیار بلندتر از دستهی جارویت است و در مقابل نامهربانیها کوتاه نخواهد آمد. مردانه برای کسب روزی حلال کار میکنی و هر روز بهتر از قبل خرابکاریهای همشهریانت را جارو میزنی تا شهر تمیز بماند و مای شهروند شرمندهی آَشغالی که دیروز بی محابا در کف خیابان ریختیم نشویم.
ایکاش این همه بزرگواری و مهربانی تو، کمی ما را بهخود میآورد و با پرهیز از ریختنهای بی محابا در تمیز نگهداشتن محیط زندگی به همکاری وادار میکرد.
ایکاش میفهمیدیم هر آشغالی که در کف خیابان و کوچه و بازار میاندازیم کمر چون تو عزیزی را برای برداشتن خم میکند و تصمیم میگرفتیم که دیگر تکرار نکنیم.
تقدیم به آنان که مینویسند
با توام با تو ای قلم،
ای آشنای دیرین من،
میدانم خستهای از دو چیز: بیهودگی و دیوار
قلم اگر حس اثربخشی نکند، موج بیهودگی بر او یورش میبرد. از این رو، نوشتن، در خود شکستن است، زیرا واژگان، خیلی زودتر از ما میفهمند که برلبهی تیغ راه میروند
با این همه،
امّا در خلوت مهتاب و شبهای بی سایه، چشم به راهت میگشایم تا مگر از پس ستارهای که پنهان شدهای، بیرون بیایی. و تنهایی شبانه را در بزم واژگانی محزون و گریزپای، جشن بگیریم. در ساحل کویر پر تلاطم و بر خط افق دور دست، منتظرم تا شاید با تو لبریز از معنا شوم. در پایان کوچه و آغاز راه، کلمات کز کردهی ذهنم در گوشهای، همچون طفل سرگردان و گمگشته، دستهایم را رها نمیکنند.
آی قلم، چقدر دوست دارم گرمای آوازت را با دستانم احساس کنم. تو را که داشته باشم، در رودخانهی اسرار آمیز و خیالانگیز انتهای شب، روح مجروحم را شستشو خواهم داد و غمهایم را به دست نسیم میسپارم. این تو هستی که همیشه به ملاقات دردهای کهنهای می آیی که حلقوم آدمی را میفشارند. در لبخند نوازشگرت، آهسته و بی آنکه بشنوی، با آسمان زمزمه میکنم. از زبان تو با خودم سخن میگویم.
زید بن اسلم گفت: شبی امیرالمؤمنین عمر بن خطاب (رض) برای بررسی اوضاع مسلمانان در مدینه سرکشی میکرد من با وی بودم از مدینه بیرون رفتیم و در آن صحرا دیوار مخروبهای بود که در کنارش آتشی روشن بود. عمر مرا گفت: یا زید بیا آنجا شویم و بنگریم تا کیست که نیم شب آتشی افروخته است، رفتیم چون نزدیک رسیدیم زنی را دیدیم که دیگی کوچک «قابلمهای» بر سر آتش نهاده و دو بچه در کنارش خفتهاند و میگفت: خدای تعالی داد من از عمر بستاند که او سیر خورده و ما گرسنهایم. عمر که آن شنید مرا گفت یا زید این زن مشکلی دارد. تو اینجا باش تا من از حال او بپرسم. رفت و گفت: بدین نیم شب چه میپزی در این صحرا؟ گفت زنی درویشم و در مدینه سرای ملک ندارم و بر هیچ چیز قادر نیستم و از شرم آن که دو طفل من از گرسنگی بگریند و بانگ دارند و من چیزی ندارم که ایشان را سیر کنم و همسایگان بدانند که ایشان از جهت گرسنگی میگریند و من عاجز ماندهام، به اینجا بیرون آمدهام.
به بلندای قامتش سیاهپوش شده است!
شاهوی خوشقامت
هنوز عزادار فرهاد بود! که داغ فرزندان رشیدش دوباره بر دلش نشست.
چه مصیبتی!
چه جانکاه و تکان دهنده!
یاد آن صحابیای افتادم که تا فرمان جهاد را شنید، چند خرمایی که در دستش بود را رها کرد و عاشقانه لبیک گفت! چون نمیخواست یک دم هم تعلّل کند حتی به اندازه خوردن چند خرما.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل