دکتر ابوالقاسم فنایی در ادامه گفتگو با دینآنلاین درباره «اخلاق دینی و اخلاق فرادینی»، به علل ایجاد فاصله میان علم و عمل اخلاقی در شهروندان میپردازد و ضمن اشاره به شیوههای لازم برای گستراندن رفتارهای اخلاقی در جامعه، برخی رفتارهای اجتماعی و سیاسی را از منظر اخلاقی، آسیبشناسی میکند. او در این گفتگو به مسائلی مانند اخلاق جنسی و شیوه برخورد با مسائل جنسی نیز میپردازد.
* در کشور ما چند دهه است که سخن از ابتنای هنجارهای اخلاقی بر دین است. بسیاری معتقدند که رفتارهای اخلاقی ترویج شده در جامعه و نتایج عملی این رفتارها، اگر کاملاً منطبق بر دین نباشد، دستِکم، ایدهآلهای یک جامعه دینی را تعقیب میکند. در مدارس اخلاق دینی تدریس میشود از ابتدایی تا پایان متوسطه؛ در دانشگاههای ما درسهایی با عنوان درس معارف، عهدهدار ترویج اخلاق دینی است. اما وقتی به جامعه نگاه میکنیم، میبینیم بسیاری از رفتارها مطابقت چندانی با آن آموزهها ندارند و افرادی که از همان مدارس و دانشگاهها فارغالتحصیل شدهاند، عملاً به آن آموزههای اخلاقی چندان پایبند نیستند. شما به عنوان کسی که در رابطه دین و اخلاق تأمل داشتهاید، چه راه حلی را برای از میان برداشتن شکاف میان علم و عمل یا تربیت اخلاقی و رفتار اخلاقی پیشنهاد میکنید؟
ـ این پرسش را در دو سطح میتوان مطرح کرد: یکی در سطح کلان و دیگری در سطح خرد. پاسخ آن در سطح خرد نیازمند تحقیقات جامعهشناسانه درباره جامعه ما به عنوان یک مورد خاص است، و من صلاحیت اظهارنظر درباره آن را ندارم. اما در پاسخ به این پرسش در سطح کلان چند نکته کلی به ذهنم میرسد که خدمت شما عرض خواهم کرد. اولاً این پرسش و پاسخ آن مبتنی بر پیشفرضهای ما درباره نقش آموزش اخلاق در رفتار اخلاقی است. صرف آموزش اخلاق به هیچ وجه برای اخلاقی زیستن کافی نیست. ممکن است شهروندان یک جامعه ارزشهای اخلاقی را بشناسند، اما در آن جامعه موانعی وجود داشته باشد که نگذارد این شناخت از ذهن شهروندان فراتر برود و جامه عمل به خود بپوشد. اخلاقی زیستن کار آسانی نیست، بلکه مقدمات فراوانی دارد و شناخت ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی صرفاً یکی از این مقدمات است.
بنابراین، یک سیستم جامع و کارآمد در زمینه تعلیم و تربیت اخلاقی نمیتواند به آموزش اخلاق و موعظه و نصیحت زبانی اکتفا کند، بلکه علاوه بر آن ناگزیر است برای فراهم کردن سایر مقدمات و برداشتن موانع اخلاقی زیستن نیز چارهاندیشی کند. این موانع، برخی فردی و برخی اجتماعی است. مثلاً یکی از مهمترین موانع اجتماعی بر سر راه اخلاقی زیستن فقر و محرومیت است. در جامعهای که با تنشهای ناشی از فقر دست و پنجه نرم میکند، اخلاقی زیستن مثل شناکردن بر خلاف مسیر آب خواهد بود. هرچقدر مشکلات، محرومیتها و تنشها و بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بیشتر و شدیدتر شود، زمینه مساعد و طبیعی لازم برای اخلاقی زیستن بیشتر از میان خواهد رفت. انسانها آستانه تحملی دارند، و اگر فشارها و تنشهایی که آنان را به زیرپانهادن و نادیده گرفتن ارزشهای اخلاقی دعوت میکند، از آن آستانه بگذرد، طبیعتاً افراد کمتری خواهند توانست در برابر آن فشارها مقاومت کنند. گاهی اوقات این فشارها به حدی میرسد که افراد اصولاً دغدغه اخلاقی زیستن را هم از دست میدهند و دلمشغولی آنان به تأمین معیشت، امنیت و سایر نیازهای اولیه چندان ذهن و ضمیر آنان را اشغال میکند که اصولاً مجال اندیشیدن، مراقبه اخلاقی و در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی را از دست میدهند.
بنابراین، یک پاسخ به پرسش شما این است که در شرایطی که ما در آن زندگی میکنیم موانع و هزینههای اخلاقی زیستن زیاد و سنگین است؛ و هرچه این موانع و هزینهها بیشتر شود، زندگی اخلاقی و پای بندی به ارزشهای اخلاقی در عمل مشکلتر میشود، و آن کسانی که حاضرند آن هزینه را بپردازند و این فشارها را تحمل کنند، تعدادشان کمتر خواهد شد. برای اخلاقی کردن جامعه صرف آموزش اخلاق اصلاً کافی نیست، بلکه موانع اخلاقی زیستن را هم باید از پیش پای مردم برداشت و هزینه سبک زندگی اخلاقی را تا حد امکان باید کاهش داد. اگر حکومتی دغدغه ترویج اخلاق را دارد، نمیتواند به آموزش اخلاق اکتفا کند، بلکه در درجه نخست باید بکوشد حداقلی از سطح معیشت را برای شهروندان خود فراهم کند و نیازهای اولیه آنان را تا حد معقولی برآورده کند. وقتی سیاست و معیشت مردم تا حد معقولی تأمین شود، بیشتر افراد انگیزهای برای دروغ گفتن یا رشوه گرفتن یا کمکاری و کمفروشی و دزدی نخواهند داشت. وقتی کسی از راه مشروع و با استفاده از ابزارهای اخلاقاً موجه میتواند درآمدی متناسب با هزینه زندگی خود کسب و نیازهای مادی خود را تأمین کند، نیازی نخواهد دید که برای رسیدن به اهداف خود ارزشهای اخلاقی را زیر پا بگذارد. بنابراین، بهترین خدمتی که یک دولت میتواند از نظر اخلاقی به شهروندان خود بکند این است که هزینه اخلاقی زیستن را در جامعه پایین بیاورد. این البته کار سادهای نیست و نیازمند برنامهریزی و مدیریت درست است.
این به گمانم یکی از علل یا دلایلی است که در ایجاد فاصله میان علم و عمل اخلاقی در شهروندان که شما بدان اشاره کردید نقش دارد. عامل یا دلیل دوم شکاف میان سخن و عمل خود مسئولان و دولتمردان است. وقتی خود مسئولان و دولتمردان در مقام عمل به ارزشهای اخلاقی که به زبان تبلیغ میکنند پایبند نیستند، نمیتوان از شهروندان انتظار داشت که چنین کنند. اگر من به عنوان یک وزیر یا رئیس اداره یا پدر خانواده عملاً به اخلاق پایبند نباشم و صرفاً از آن حرف بزنم، به دیگران بگویم دروغ نگویید اما خودم عملاً دروغ بگویم، به دیگران بگویم که حق یکدیگر را ضایع نکنید، اما خودم حق دیگران را ضایع کنم، نمیتوانم از مردم، کارمندان، یا فرزندانم انتظار داشته باشم اخلاقی عمل کنند. مردم بیشتر به رفتار من نگاه میکنند تا گفتارم. به همین خاطر امام صادق (ع) میفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم»، یعنی «مردم را با عمل خود به کار نیک دعوت کنید، نه با زبان خود».
عامل یا دلیل سوم این است که «تعلیم» اخلاقی را نباید با «تربیت» اخلاقی یکی گرفت. چیزی که ما در نظام آموزشی کنونیمان داریم تعلیم اخلاقی است نه تربیت اخلاقی. صرف دانستن اینکه چه کاری اخلاقاً خوب یا درست و چه کاری اخلاقاً بد یا نادرست است موجب نمیشود ما به انسانهایی اخلاقی بدل شویم. تربیت اخلاقی چیزی بسیار فراتر و مشکلتر از داشتن حافظهای انباشته از گزارهها و احکام اخلاقی است. به تعبیر دیگر، تعلیم اخلاقی باید درونی شود و از ذهن و حافظه افراد فراتر رود و جزئی از شخصیت و شاکله وجودی فرد بشود. شهروندان باید هویتی اخلاقی پیدا کنند تا به پشتوانه این هویت قوی و استوار بتوانند بر موانع اخلاقی زیستن غلبه کنند، و وقتی در محیطی قرار میگیرند که عوامل بیرونی آنان را به زیر پا گذاشتن ارزشهای اخلاقی دعوت میکنند، بتوانند در برابر این دعوت و وسوسه مقاومت کنند. تا وقتی تعلیم اخلاقی به شکلگیری و پرورش «هویت اخلاقی» در افراد تحت تعلیم نینجامد نمیتوان انتظار داشت که جامعه اخلاقی شود. از کوزه همان برون تراود که در اوست. رفتار انسانها تابع هویت آنهاست، نه تابع ذهنشان. متأسفانه در جامعه ما یک صدم تلاشی که برای پرورش هویت دینی در افراد میشود صرف پرورش هویت اخلاقی در آنها نمیشود، بلکه بدتر از این هویت دینی جای هویت اخلاقی را میگیرد. رفتار اخلاقی از هویت اخلاقی سرچشمه میگیرد، نه از علم اخلاق.
بنابراین، چیزی که ما در سیستم تعلیمی خود نداریم تربیت اخلاقی یا تربیت درست اخلاقی است. در این سیستم تربیت یا کمرنگ است یا اصلاً وجود ندارد. تعلیم اخلاقی هست. کتابهای اخلاقی زیاد است. آیات و روایات اخلاقی زیاد تبلیغ میشود و به گوش مردم میخورد، و بر در و دیوار نوشته میشود، اما اینها از سطح تعلیم فراتر نمیرود. متأسفانه به خاطر تلقی نادرستی که در باب رابطه دین و اخلاق در اذهان عموم مردم و مسئولان وجود دارد، نتیجه عملی نظام آموزشی رایج در جامعه ما نشستن هویت دینی به جای هویت انسانی/ اخلاقی افراد است. یعنی به جای اینکه هویت دینی به عنوان پشتوانه هویت اخلاقی عمل کند، آن را تضعیف و کمرنگ و تحریف میکند. در حالی که نسبت درستی که باید میان این دو هویت برقرار شود، نسبت چارچوب با محتواست؛ یعنی هویت انسانی/ اخلاقی باید چارچوب هویت دینی باشد، نه بر عکس، و نه اینکه هویت دینی جایگزین هویت انسانی/ اخلاقی شود. به همین خاطر میبینید در جامعه ما بسیاری از ارزشهای اخلاقی با استناد به توجیهات دینی نقض میشوند. در حالی که اگر هویت دینی جای هویت انسانی/ اخلاقی افراد را اشغال نکرده باشد، آنان به راحتی حاضر نخواهند شد مقتضیات هنجاری/ ارزشیِ هویت انسانی/ اخلاقی خود را نادیده بگیرند.
نکته بسیار مهمی که در همین رابطه مایلم بر آن تأکید کنم نکتهای است که به درد مربیان اخلاق، و نه معلمان اخلاق میخورد. بعضی از فیلسوفان اخلاق به این نکته اشاره کردهاند و حتی بعضی درباره آن کتاب نوشتهاند. این بصیرت اخلاقی/ تربیتی میگوید: بسیاری از رفتارهای ناروای اخلاقی که از آدمیان سر میزند به خاطر ضعف قوه عاقله، و جهل به ارزشهای اخلاقی نیست، بلکه به خاطر ضعف قوه تخیل، و غفلت از این ارزشها در مقام تصمیمگیری و عمل است. من وقتی به دیگری ظلم میکنم و حق او را ضایع میکنم، به خاطر این نیست که عقل من ضعیف است و نمیدانم که ظلم بد است، بلکه به خاطر این است که قدرت تخیل من ضعیف است، و نمیتوانم در هنگام تصمیمگیری و عمل خودم را در جای دیگری تخیل کنم، و درد و رنجی را که او با تمام وجود خود در اثر ظلم من تجربه خواهد کرد تخیل/ شهود کنم. یعنی نمیتوانم درکی ملموس، جاندار و تجربی از درد و رنج او داشته باشم. به همین خاطر ما انسانها را مسئول میدانیم. اگر قرار بود رفتارهای ناهنجار اخلاقی به ضعف قوه عاقله برگردد، نمیتوانستیم فرد بیاخلاق را سرزنش کنیم. زیرا مسئولیت هر کس به قدر عقل اوست. دانستن اینکه ظلم بد است به معنای تصدیق یک گزاره کلی توسط قوه عاقله است که در حافظه فرد ذخیره میشود. اما دانستن اینکه ظلم به این شخص خاص بد است به معنای درک ملموس و تجربی یک حکم جزئی اخلاقی توسط قوه تخیل و شهود اخلاقی است، و این درک نوع دوم است که میتواند روی رفتار فرد با دیگری تأثیر بگذارد و او را از انجام کارهای ناورای اخلاقی باز بدارد.
اتفاقاً این نکته که رفتار اخلاقی به قوه تخیل فعال و قوی نیازمندتر است تا به قوه عاقله در روایات ما نیز مورد اشاره و تأکید قرار گرفته است. برای مثال، امام علی(ع) در جایی از نهج البلاغه میفرمایند: «کفاکَ اَدباً لِنَفسِک اِجتنابُ ما تَکرَهَهُ مِن غَیرِک» یعنی «برای اینکه نفس خویشتن را تربیت کنی کافی است از انجام کارهایی خودداری کنی که دوست نداری دیگران بکنند». درواقع پیروی از این یک اصل اخلاقی برای اخلاقی زیستن کفایت میکند. نکات اخلاقی و فلسفه اخلاقی فراوانی را از این سخن میتوان استخراج کرد. در اینجا فقط به ذکر یک نکته که به پرسش شما مربوط است میپردازم. آن نکته این است که اخلاقی زیستن در گرو تقویت قوه تخیل اخلاقی است. کسی میتواند اخلاقی زندگی کند که بتواند از پوست خود به در آید و پیش از عمل و در مقام تصمیمگیری تخیل کند که اگر دیگران کاری را که او در صدد انجام آن است انجام دهند واکنش احساسی و عاطفی و داوری اخلاقی او نسبت به آنان و کارشان چگونه خواهد بود. به تعبیر دقیقتر، اخلاقی زیستن در گرو این است که شخص بتواند به کمک تخیل اخلاقی از وضعیت کنونی خود خارج شود و در وضعیتی آرمانی قرار گیرد، تا در اثر قرار گرفتن در آن وضعیت بتواند از منظر ناظر آرمانی/ بیطرف در مورد کاری که در صدد انجام آن است داوری کند. قرارگرفتن در این وضعیت به تجربه اخلاقی و شهود اخلاقی میانجامد و این تجربه و شهود عواطف و احساسات متناسب با خود را در روح و روان فرد پدید میآورد و این عواطف و احساسات روی رفتار بیرونی فرد با دیگران تأثیر میگذارد.
بنابراین، اگر بخواهیم انسانها را از نظر اخلاقی تربیت کنیم، به جای انباشتن حافظه آنان از پند و اندرز اخلاقی، باید بکوشیم تخیل اخلاقی آنان را تقویت کنیم. یعنی هدف تعلیم و تربیت اخلاقی و نیز هدف پند و اندرز نباید انتقال علم اخلاق به ذهن افراد و انباشتن حافظه آنان از گزارههای اخلاقی باشد، بلکه باید پرورش قدرت تخیل اخلاقی، هویت اخلاقی و قابلیت نگریستن از منظر اخلاقی در آنان باشد. بهترین و مؤثرترین راه برای تربیت قوه تخیل نیز هنر و ادبیات است. گاهی اوقات یک کلیپ یا نمایش چند دقیقهای تأثیرش از صدها ساعت سخنرانی و موعظه و نصیحت بیشتر است.
نکته دیگری که مایلم در پاسخ به پرسش شما روی آن تأکید کنم این است که جامعه ما در حال گذار است، و بخش یا بُعد مهمی از این گذار را گذار از نگرش سنتی به اخلاق به نگرش مدرن به اخلاق تشکیل میدهد. ما در برزخ میان سنت و مدرنیته گرفتار آمدهایم. از یک سو، درک و تلقی سنتی از اخلاق در ذهن بخشهایی از جامعه اعتبار خود را از دست داده و پشتوانه و ضمانت اجرایی دینی اخلاق ضعیف و کمرنگ شده، و از سوی دیگر، درک و تلقی مدرن از اخلاق و پشتوانه و ضمانت اجرایی فرادینی جای آن را نگرفته است. در چنین اوضاع و احوالی کاملاً طبیعی است که روش سنتی تعلیم و تربیت اخلاقی که مبتنی بر درک و تلقی سنتی از اخلاق است کارآیی خود را از دست بدهد. مسئولان تعلیم و تربیت در سرزمین ما به این نکته توجه ندارند که دلایلی که رفتار اخلاقی را برای نسلهای گذشته توجیه میکرد و انگیزه لازم برای رفتار اخلاقی را به آنان میبخشید در مورد نسل جوان تأثیر و کارآیی ندارد. در گذشته «هویت دینی» منبع توجیه و انگیزه اخلاقی زیستن بود. اما در جهان مدرن این نقش و مسئولیت به «هویت انسانی» واگذار شده است. مشکل جامعه در حال گذار ما این است که در این جامعه هویت دینی تضعیف شده، اما به همان نسبت هویت انسانی تقویت نشده است. تضعیف هویت دینی هم علل و دلایل گوناگونی دارد و یکی از مهمترین آنها سوء استفاده از دین برای توجیه ظلم و تبعیض و رفتارهای ناروای اخلاقی است.
بنابراین، ما ناگزیریم هم در مبانی و هم در اهداف و هم در روش تعلیم و تربیت اخلاقی تجدیدنظر کنیم. البته این تجدیدنظر لزوماً به معنای یا مستلزم تجدیدنظر در خود ارزشهای اخلاقی نیست. ارزشهای اخلاقی میتواند سرجای خود بماند، ولی توجیه و انگیزه پایبندی به این ارزشها از منبعی دیگر تأمین شود. درواقع ادعا این است که در گذشته نیز که هویت دینی چنین کارکرد مثبت و پررنگی را در قلمرو اخلاق داشته است، این خدمت را از رهگذر تغذیه هویت انسانی و فربهتر کردن آن انجام میداده است. هرچند قرائت ضد اخلاقی از دین و هویتی که پیرامون باور به چنین قرائتی در افراد شکل میگیرد موجب مسخ هویت انسانی و نحیف و کمرنگ شدن آن میشود.
هدف تعلیم و تربیت اخلاقی و نیز هدف پند و اندرز نباید انتقال علم اخلاق به ذهن افراد و انباشتن حافظه آنان از گزارههای اخلاقی باشد، بلکه باید پرورش قدرت تخیل اخلاقی، هویت اخلاقی و قابلیت نگریستن از منظر اخلاقی در آنان باشد.
درواقع بخشی از انگیزه من در طرح نظریه تقدم اخلاق بر دین و دفاع از این نظریه این بود که نشان دهم تعهد اخلاقی نه تنها مبتنی بر، و وابسته به، تعهد دینی نیست، بلکه مقدم بر آن است، و لذا اگر تعهد دینی و باورهای دینی کسی به هر دلیل یا علتی ضعیف شد و آن فرد به هر دلیل یا علتی تصمیم گرفت که از این پس هنجارهای دینی را مراعات نکند، نمیتواند از زیر بار مسئولیت اخلاقی خود نیز شانه خالی کند و تعهد اخلاقی خود را نادیده بگیرد. همانطور که فرمودید، به لحاظ تاریخی دین و اخلاق در جامعه ما به یکدیگر پیوند خوردهاند، و این پیوند در عین اینکه هیچ مبنای منطقیای ندارد، عملاً موجب میشود که وقتی تعهد دینی به هر دلیل یا علتی، از جمله توجیه و تئوریزه کردن رفتارهای ضد اخلاقی به اسم دین، تضعیف شد، تعهد اخلاقی هم تضعیف شود. افرادی که چنین تلقیای از رابطه دین و اخلاق در ذهن خود دارند، اگر تصمیم بگیرند سبک زندگی دینی را کنار بگذارند، به خاطر اینکه از سر خطا دین را با اخلاق یکی میدانند یا اخلاق را جزئی از دین میدانند، تنها سبک زندگی دینی را کنار نمیگذارند، بلکه سبک زندگی اخلاقی را هم کنار میگذارند و این بسیار خطرناک است. پیامبر میفرمایند: «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم». یک جامعه ممکن است غیر دینی باشد، اما به خاطر پایبندی اکثر افراد جامعه به ارزشهای اخلاقی و از جمله مهمترین آنها یعنی عدالت، سرپا بماند و زندگی دنیوی خوب و بسامانی داشته باشد. آن شالودهای که موجب انسجام اجتماعی میشود، مراعات ارزشهای اخلاقی و پایبندی به اخلاق است. بنابراین اگر جامعهای یا گروهی از افراد جامعهای از دین رویگردان شوند، ولی به ارزشهای اخلاقی پایبند باشند، آن جامعه با فروپاشی مواجه نمیشود. ولی در جامعه دینی اینطور نیست. اگر در جامعه دینی باورهای دینی تضعیف شد و گروهی از باورهای دینی دست برداشتند، اینها به طور همزمان، و به خاطر برداشت نادرستی که از رابطه دین و اخلاق دارند، از ارزشهای اخلاقی نیز دست برمیدارند. یعنی تعهد اخلاقی را هم کنار میگذارند. و این امر پیامد بسیار نامطلوبی دارد و جامعه را میبرد به سمت سقوط کامل، یعنی آن را به جنگل یا قلعه حیوانات بدل خواهد کرد.
* سنت و فرهنگ ما به خاطر وجود شاعرانی مانند حافظ و مولانا و فردوسی در این زمینه قوی است اما ...
- بله ولی صرف خواندن این متون کافی نیست. چگونه خواندن این متون مهمتر است. منظورم این است که تأثیر مثبتی که این متون میتوانند بر شخصیت و اخلاق خواننده بر جای بگذارند در گرو داشتن قصد و نیت مناسب خواننده در استفاده از این متون است. هدف از مطالعه این متون باید تربیت کردن، پروراندن و شکوفاکردن قوه تخیل و تغذیه کردن هویت اخلاقی و فربه کردن آن باشد. ما وقتی با حافظ یا مولانا یا حتی قرآن و نهجالبلاغه ارتباط برقرار میکنیم، معمولاً در صدد کسب اطلاعات بیشتر و غنی کردن انبان حافظه خود از گزارههای بیشتر هستیم، در حالی که هدف اصلی یک متن معنوی و اخلاقی این است که شخصیت مخاطبان خود را متحول کند، نه اینکه به دانستنیهای آنان در باب معنویت و اخلاق چیزی بیفزاید. این متون را باید مانند غذا یا دوا بلعید و هضم کرد و با آنها زندگی کرد. خوردن غذا غیر از مطالعه کتاب آشپزی است. چیزی که موجب فربهی روح، پرورش هویت اخلاقی و تحول شخصیت افراد میشود، فراتر رفتن از وضعیت وجودی کنونی و قرارگرفتن در تراز بالاتری از هستی است؛ وضعیت و ترازی که در آن شخص قادر میشود در زندگی روزمره تجربههای اخلاقی را از سر بگذراند و از منظر اخلاقی و از چشم دیگران یا پنجره وجود دیگران به کاری که در صدد انجام آن است بنگرد. این تجربه هم منبع معرفت اخلاقی است (منظورم از معرفت اخلاقی، معرفت گزارهای یا مفهومی نیست، بلکه درک وجدانی و ملموس منزلت و مقتضای اخلاقی وضعیتی است که شخص در آن قرار دارد)، و هم منبع عواطف و احساسات اخلاقی و انگیزش اخلاقی، و هم منبع دگرگونی شخصیت کسی که این تجربه را از سر میگذراند. حیات طیبهای که قرآن به آن اشاره میکند و آن را نتیجه پاسخ مثبت به دعوت خدا و رسول خدا میداند ترکیبی از حیات معنوی و حیات اخلاقی است. و روشن است که برای رسیدن به این حیات صرف تعلیم دین و اخلاق به هیچ وجه کفایت نمیکند.
به همین خاطر است که شخصیت گوینده یا نویسنده متن در اینجا نقش مهمی بازی میکند. فرق موعظه بلیغ با موعظه غیر بلیغ در دهانی است که این موعظه از آن بیرون میآید. ممکن است مفاد موعظه در هر دو مورد یکی باشد. اما اگر کسی آن را بر زبان بیاورد که خودش با آن زندگی میکند و آن موعظه ترجمان سبک زندگی خود او باشد و از دل او برآمده باشد، شخصیت او و زندگی او به سخن او تأثیر عاطفی و احساسی لازم را خواهد بخشید و لاجرم سخن او بر دل خواهد نشست و در تحول نفوس مخاطبان مؤثر واقع خواهد شد.
* یکی از نکاتی که در جامعه ما اهمیت دارد و مغفول مانده بحث اخلاق جنسی و شیوه برخورد ما با مسائل جنسی است. در فضای جامعه ما مثلاً در مدارس ما جوان وقتی با مسائل جنسی مواجه میشود، معمولاً این مواجهه، مواجهه پر دردسری است و منجر به بروز مشکلاتی در زندگی فرد میشود. با بروز این مشکلات، از همان آغاز نوجوانی یأس از تکامل اخلاقی در ذهن و روان نوجوان ایجاد میشود. از آنجا که اخلاق و دین در فرهنگ ما درهم تنیده شدهاند، شیوههای برخورد مربیان یا خانواده منجر به یأس کامل و جدایی نوجوان و جوان از دین و اخلاق میشود. نتیجه این میشود که فرد مأیوس از اخلاق با خود میگوید من که آب از سرم گذشته و در انحطاط اخلاقی هستم چه اهمیتی دارد که دروغ هم نگویم یا سایر فضایل اخلاقی را هم زیر پا نگذارم. فکر نمیکنید این یک نحوه اهمیت دادن به مسائل جنسی و غافل ماندن از اصول مهمتر اخلاقی نقصی در شیوههای تربیتی ما باشد؟ و پرسش دیگر اینکه در غرب چگونه با این مشکل مواجه شده اند؟ آیا موفق به ارائه راهحلی که برای ماهم مفید باشد، شدهاند؟
ـ بد نیست در اینجا دو موضوع را که در سختان به آنها اشاره کردید از یکدیگر تفکیک کنیم. یکی مسئله اخلاق جنسی است و دیگری مسئله وجود سلسله مراتب در نظام ارزشهای اخلاقی مورد قبول ما. ابتدا به موضوع دوم میپردازم. اگر ما درباب ارزشهای اخلاقی تکثرگرا (پلورالیست) باشیم، و ارزشهای اخلاقی را به یک ارزش بنیادین فرونکاهیم، در این صورت ناگزیریم به دو پرسش فرعی نیز پاسخ بگوییم: یکی اینکه «آیا این ارزشهای متکثر از حیث اهمیت در یک رتبه قرار دارند یا در طول یکدیگر قرار میگیرند و برخی از آنها از برخی دیگر مهمترند؟» و دوم اینکه «در صورت تعارض این ارزشها چه باید کرد؟». به گمانم شهودهای اخلاقی به ما میگویند که برخی از ارزشهای اخلاقی از برخی دیگر مهمترند. عین همین پرسشها را در مورد ارزشهای دینی نیز میتوان مطرح کرد. و در مورد این ارزشها نیز به صراحت و قاطعیت میتوان گفت و نشان داد که اولاً این ارزشها نیز متکثرند و ثانیاً برخی از آنها از برخی دیگر مهمترند.
پذیرش تکثر ارزشها و تفاوت آنها از حیث اهمیت دستکم دو پیامد مهم منطقی در بر خواهد داشت. پیامد اول این است که در صورت تعارض یا تزاحم دو یا چند ارزشبا یکدیگر ما موظفیم ارزش کم اهمیتتر را فدای ارزش مهمتر کنیم. این پیامد در فقه سنتی ما هم به رسمیت شناخته شده است (تحت عنوان تزاحم).
پیامد دوم این است که کسانی که ادعا میکنند اخلاقمدار یا دینمدارند، میزان حساسیتی که از خود در برابر نقض این ارزشها نشان میدهند باید با میزان اهمیت ارزش نقض شده متناسب باشد. یعنی اگر در برابر نقض یک ارزش درجه چندم از خود واکنش شدیدی نشان دهند، اما در برابر نقض یک ارزش درجه اول سکوت کنند و هیچ واکنشی از خود نشان ندهند، این نشان میدهد که انگیزه آنان در دفاع از ارزشهای اخلاقی یا دینی انگیزهای سیاسی یا اقتصادی است، نه انگیزهای دینی یا اخلاقی. همچنین است اگر در برابر نقض یک ارزش خاص در دورهای سکوت کنند و در دورهای دیگر به آن اعتراض کنند.
بنابراین، روشن است که تعهد دینی و تعهد اخلاقی اقتضا میکند که ما برای همه ارزشها درجه یکسانی از اهمیت قائل نشویم، و دربرابر نقض آنها حساسیت و واکنش یکسانی از خود نشان ندهیم. مثلاً حق الناس مهمتر از حق الله است، و حرمت دروغ و تزویر و ریا و ریختن آبروی مردم بیشتر از حرمت شرابخواری است. بنابراین، میزان پایبندی یک دیندار واقعی به ارزشهای درجه چندم نمیتواند به همان میزان پایبندی باشد که او باید نسبت به ارزشهای درجه اول داشته باشد. همچنین حساسیت و واکنش عاطفی و عملی او در برابر نقض این ارزشها باید با درجه اهمیت ارزش نقض شده متناسب باشد. برای مثال کسی که نسبت به بدحجابی حساس است، و حاضر است برای مبارزه با بدحجابی کفن بپوشد و تظاهرات کند، اما نسبت به رواج دروغ و ریا و اختلاس و غارت بیت المال و فقر در جامعه خود بیتفاوت است، معلوم میشود که حساسیتهای او دینی و اخلاقی نیست، بلکه سیاسی و اقتصادی است. متأسفانه در جامعه ما هستند کسانی که نسبت به بدحجابی واکنش تند و شدید نشان میدهند، اما اگر در طول روز صدها کودک خردسال را مشاهده کنند که در اثر فقر به جای رفتن به مدرسه مجبورند در سر چهارراهها یا پیادهروها جنس بفروشند یا شیشه اتومبیلها را تمیز کنند، و دیدن این صحنهها هیچ واکنشی را در آنان برنمیانگیزد.
درواقع مشکلی که ما داریم این است که نظام ارزشی اخلاقی و دینی در جامعه ما کاملاً وارونه شده، و ارزشهای درجه چندم جای ارزشهای درجه اول را گرفتهاند. و این خود یکی از نشانههای یک جامعه بد اخلاق است. اتفاقاً هم اولیای دین و هم متفکران بزرگ ما نسبت به وارونه شدن نظام ارزشی بسیار حساس بودهاند. برای مثال، حضرت علی(ع) در آنجا که میفرماید: اسلام پوستین وارونه بر تن خواهد کرد، مرادشان همین است. یکی از نقدهای اصلی حافظ به جامعه دینی روزگار خود نیز همین است که در این جامعه نظام ارزشها وارونه شده و ارزشهای درجه دوم یا چندم جای ارزشهای درجه اول را گرفتهاند. مثلاً آنجا که میگوید: «در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا را بگشایند»، دقیقاً به همین نکته اشاره دارد که اگر کسی حساسیت و دغدغه دینی و اخلاقی درستی داشته باشد و نظام ارزشی مورد قبول او وارونه نباشد، به بازبودن در خانه تزویر و ریا باید بیشتر حساسیت داشته باشد تا باز بودن در میخانه. بعلاوه، نکته اخلاقی مهم دیگری که در این بیت نهفته است این است که سلب آزادی مردم و تحمیل ارزشهای درجه دوم دینی و اخلاقی بر آنها با استفاده از زور موجب شیوع و رواج تزویر و ریا در جامعه میشود و این به معنای دفع فاسد به افسد است. غزالی نیز وقتی علم اخلاق را فقه باطن مینامد و آن را برتر از فقه ظاهر مینشاند و از احیای علوم دین سخن میگوید، درواقع در صدد اصلاح این وارونگی است. مقصود او از احیای علوم دین احیای علوم باطنی مانند اخلاق و عرفان است، وگرنه میدانیم که در زمان او علوم ظاهری مانند فقه و کلام پررونق بودند.
اما در مورد اخلاق جنسی نیز به ذکر چند نکته اکتفا میکنم. اولاً ما باید بپذیریم که درک سنتی از اخلاق جنسی کارآیی خود را از دست داده و نیازمند بازنگری است. نسبت دادن بحران اخلاقی جامعه در این مورد و موارد مشابه به تهاجم فرهنگی دشمن سادهترین راه برای فرار از بار سنگین مسئولیت است. فرض کنید این ادعا مقرون به صواب باشد که در این مورد و موارد مشابه ما با تهاجم فرهنگی دشمن روبهرو هستیم؛ و این ادعا تا حدودی قابل تأیید هم هست. اما بحث بر سر این است که مگر قرار است کسی که ما با او دشمنی میکنیم با ما دشمنی نکند و به ما تهاجم نکند؟ از دشمن نمیتوان انتظاری غیر از تهاجم داشت. بحث بر سر این است که «چرا با در دست داشتن این همه امکانات دفاع ما در برابر این تهاجم فرهنگی تا این حد ناکارآمد بوده است؟» گمان نمیکنم که امروزه کسی باور داشته باشد که در برابر تهاجم فیزیکی دشمن با توپ و تانک و هواپیما و موشک ما باید با نیزه و شمشیر از خود دفاع کنیم. یعنی همه باور دارند که این ابزارهای دفاعی کارآمدی خود را از دست دادهاند و باید جای خود را به ابزارهای جدید و کارآمد بدهند. پرسش این است که چرا در زمینه تهاجم فرهنگی ما باید گمان کنیم که در این مورد همان سلاحهای سنتی کارآیی دارند؟ آیا نباید شکست خود در زمینه دفاع در برابر تهاجم فرهنگی را به رسمیت بشناسیم و به فکر نوکردن ابزارهای دفاعی خود در این زمینه باشیم؟ تهاجم فرهنگی دشمن وقتی مؤثر است که دفاع ما در برابر آن تهاجم کارآمد نباشد و این ناکارآمدی علل یا دلایل متعددی دارد. یکی از این علل یا دلایل عبارت است از فروکاهش تهاجم فرهنگی به مسئلهای سیاسی و نظامی، و سپردن وظیفه دفاع در برابر این تهاجم به سیاستمداران و نظامیان، و دیگری عبارت است از توهم جاودانگی ابزارهای دفاعی در قلمرو فرهنگ. دفاع فرهنگی در برابر تهاجم فرهنگی را باید به اصحاب فرهنگ سپرد. به باور بنده فرهنگ ایرانی اسلامی ما آنقدر قوی هست که بتواند در برابر هجوم فرهنگهای بیگانه مقاومت کند، و تاریخ این مرز و بوم شاهد خوبی بر این مدعاست. ایران در طول تاریخ خود از سوی اقوام گوناگونی مورد تهاجم قرار گرفته و تخریب شده است، اما همین گروههای مهاجم نتوانستهاند فرهنگ ایرانی اسلامی را عوض کنند، بلکه با گذشت یکی دو نسل خود آنان در دل این فرهنگ غنی هضم شدند.
نکته این است که ترویج این فرهنگ و نهادینه کردن آن باید به دست فرهنگشناسان سپرده شود. کارآمدی نهاد فرهنگ در گرو جدایی و استقلال آن از نهاد سیاست و سایر نهادهای اجتماعی است. دخالت سیاستمداران و نظامیان در قلمرو فرهنگ مانند این است که شما مدیریت یک بیمارستان یا وزارت بهداشت را به یک سیاستمدار یا سرهنگ بسپارید. فلسفه تقسیم کار اجتماعی و تفکیک نهادهای اجتماعی از یکدیگر در جهان مدرن دقیقاً همین است که دخالت این نهادها در کار یکدیگر موجب ناکارآمدی آنها میشود. با ذهنیت و شیوههای سیاسی و نظامی نمیتوان به امور فرهنگی سامان بخشید و معضلات فرهنگی را به نحوی شایسته حل و فصل کرد.
ثانیاً، عقلانیت اقتضا میکند ما از تجربه دیگران، از جمله غربیان در حل معضلات اجتماعی و فرهنگی خود استفاده کنیم، البته استفاده از تجارب دیگران، غیر از تقلید کورکورانه از آنان است. متأسفانه متولیان امور فرهنگی گمان میکنند که در این زمینهها ما کاملاً بینیازیم، و میتوانیم بدون بررسی انتقادی تجارب دیگران، مشکلات خود را حل و فصل کنیم. در مورد برطرف کردن نیازهای جنسی جوانانمان نیز ما ناگزیریم راهی منطقی و معقول پیدا کنیم که با موازین دینی و اخلاقی و سنتها و ارزشهای ما سازگار باشد. مهم این است که ما بپذیریم که این راهحل از قبل موجود نیست، و تنها از رهگذر تحقیق و تفکر و گفتگو و تکیه بر منابع خودی و تجارب دیگران میتوان به آن رسید. اما پیش از پرداختن به حل این مسئله خاص گامهای مقدماتی دیگری را هم باید برداشت. در اینجا فقط به دو گام مهم مقدماتی اشاره میکنم. اولی تصحیح وارونگی نظام اخلاقی موجود و جاری در جامعه و نشاندن هر ارزشی در جایگاه شایسته آن در نظام ارزشهاست که قبلاً درباره آن توضیح دادم. این سخن بدین معناست که اصلاح اخلاقی روابط سیاسی و اقتصادی بسی مهمتر است از اصلاح اخلاقی روابط جنسی؛ زیرا فساد سیاسی و اقتصادی خطرناکتر و زیانبارتر از فساد جنسی است. تهاجم دشمن نیز صرفاً فرهنگی نیست، بلکه سیاسی و اقتصادی هم هست. بگذریم از اینکه اصلاح اخلاقی روابط جنسی را نمیتوان به دست کسانی سپرد که دستشان به فساد سیاسی و اقتصادی آلوده است. دومین گام مقدماتی به گمان من عبارت است از بازنگری در خصوص اخلاق جنسی رایج در جامعه. ما نباید گمان کنیم که این اخلاق بی عیب و نقص است و نیازمند بازنگری نیست. البته این بازنگری باید توسط کسانی انجام شود که صلاحیت انجام چنین کاری را دارند. چنانکه در فصل دوم اخلاق دینشناسی به تفصیل نشان دادهام، حل مسائل و معضلات جامعه مدرن بر اساس درک و تلقی سنتی از دین و اخلاق هم منطقاً ناموجه است و هم عملاً ناکارآمد.
اگر بخواهم پاسخم به این پرسش شما را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله این است که اخلاق جنسی رایج در جهان غرب و اخلاق جنسی رایج در جامعه ما هر دو با اخلاق جنسی آرمانی فاصله دارند و لذا نمیتوان به استناد یکی از آنها دیگری را نقد کرد. اما در پرتو اخلاق آرمانی (نُرمتیو) هر نظام اخلاقیِ موجودی را میتوان نقد کرد، و ما از طریق نقد عقلانی و منصفانه اخلاق موجود است که میتوانیم به اخلاق آرمانی نزدیک شویم.
* شما اشاره کردید به اینکه تربیت اخلاقی در کشور ما قوی نبوده و شکاف بین نظر و عمل یا بین شناخت و کاربست اخلاق به دلیل همین فقدان تربیت قوی است. در واقع بخشی از آن شکاف مربوط به فقدان تربیت اخلاقی و بخشی هم مربوط به فقدان تعلیم اخلاقی قوی است. من فکر نمی کنم شما مدافع این باشید که ما تا الان تعلیم قوی ای هم در ایران داشتهایم...
ـ بله فقدان تعلیم اخلاقی درست و قوی را هم می پذیرم. به چند معنا ما این تعلیم اخلاقی درست را نداشتهایم. یک معنایش این است که یک کارهایی میکردیم که آن تعلیم را خنثی میکردیم. یعنی اگر واقعاً دوست داریم آن تعلیم مؤثر باشد، نباید کارهایی بکنیم یا زمینهای ایجاد کنیم که اثر آن تعلیمات را خنثی کنیم.
* من می خواهم این بحث را گره بزنم با تفکر اخلاقی در ایران. با وجود کارهای زیادی که در زمینه تفکر اخلاقی در سالهای اخیر صورت گرفته هنوز هم ما با فقر تفکر اخلاقی مواجه هستیم. این فقر تفکر در دو سطح وجود دارد: یکی در سطح متخصصان در رشتههای مختلف که هریک به نوعی با اخلاق سرو کار دارند. تألیفات شما هم تا حد زیادی در پی جبران این نقیصه است. حتی من در بین سیاستمداران دیدهام کسانی را که اعتراف میکنند ما با آقای ملکیان بود که فهمیدیم و قانع شدیم که سیاست باید اخلاقی باشد. در سطح دیگر ما با عامه مردم مواجه هستیم. در بین مردم طبیعی است که نباید انتظار داشته باشیم که مثل متخصصان با مباحث نظری اخلاق درگیر شوند. اما فرض کنید موضوعی مانند تخیل اخلاقی را اگر ما بتوانیم به خوبی در جامعه جا بیاندازیم که مردم آن را در زندگی خود جاری کنند و یا مباحث مربوط به هوش هیجانی که خیلی با اخلاق مرتبط است و مانند اینها را اگر بتوانیم به زندگی عامه مردم بیاوریم، دستاوردهای خوبی در زمینه اخلاق عمومی حاصل خواهد شد. اما در این سطح عمومی هم ما خوب کار نکردهایم. پرسشم این است که هم برای متخصصان و هم برای عامه مردم و هم برای متخصصانی که میخواهند اخلاق را به عامه مردم ارائه دهند، چه راه کارها و توصیه هایی ناظر به فضای ایران می توان داشت؟
- این پرسش را باید از کسانی بپرسید که در زمینه روانشناسی اخلاق و جامعهشناسی اخلاق کار کردهاند. من در این زمینه روانشناسی اخلاق مطالعات ناچیز و پراکندهای دارم، اما در مورد جامعهشناسی اخلاق هیچ نمیدانم، و به هر تقدیر در این مورد سخن سنجیدهای نمیتوانم داشته باشم. اما بد نیست مجدداً این نکته را خاطرنشان کنم که جامعه ما در حال گذار است و برخی از مشکلات اخلاقیای هم که داریم ناظر به همین وضعیت است. جامعه در حال گذار جامعهای است که از نظر اخلاقی دارد پوست میاندازد، یعنی از طرفی پایبندیاش به پارهای از ارزشهای سنتی متزلزل میشود، و از طرف دیگر، ارزش های جدید هنوز جا نیفتاده و به رسمیت شناخته نشده است، و توسط نظام تعلیم و تربیت در درون افراد نهادینه نشدهاند. من پیشتر هم گفتهام که یکی از وجوه یا ابعاد مهم تعارض سنت و مدرنیته تعارض اخلاق سنتی با اخلاق مدرن است. البته به هیچ وجه توصیه نمیکنم که ما خوب است یا باید مدرن شویم. این یک بحث جداگانه است. ما ناگزیریم بر اساس نیازهای خود و مبانی تصمیمگیری عقلانی تصمیم بگیریم مدرن بشویم یا نشویم. این به شرطی است که مدرن شدن امری اختیاری و انتخابی باشد. در این مورد من با رأی استاد ملکیان موافقم که عقلانیت اقتضا میکند که نخست مؤلفههای اجتنابناپذیر/ غیر انتخابی مدرنیته را از مؤلفههای اجتنابپذیر/ مدرنیته جدا کنیم و سپس مؤلفههای اجتنابپذیر خوب مدرنیته را از مؤلفههای اجتنابپذیرِ بد آن جدا کنیم. در مورد مؤلفههای اجتنابناپذیر، کاری نمیتوان کرد، یعنی چارهای به جز پذیرش و تسلیم شدن به آنها نداریم. این مؤلفهها حتا اگر شر هم باشند از شرور اجتنابناپذیرند. مخالفت و جنگیدن با این مؤلفهها نشان بیخردی یا کمخردی است. اما در مورد مؤلفههای اجتنابپذیر ما موظفیم مؤلفههای خوب مدرنیته را بپذیریم و از مؤلفههای بد آن اجتناب کنیم. مخالفت با مؤلفههای خوب مدرنیته به بهانه ناسازگاری آنها با سنت نیز نوع دیگری از نابخردی است.
عرض بنده این است که اگر ما به هر دلیلی تصمیم گرفتیم از تکنولوژی مدرن و فرآوردههای مدرنیته استفاده کنیم، باید بدانیم که این تکنولوژی و فراورده به لحاظ ارزشی خنثی و بیطرف نیست، و لذا برای استفاده کارآمد و بهینه از آن ما ناگزیریم تغییرات لازم را در نظام ارزشی خودمان ایجاد کنیم تا استفاده از این فرآوردهها زندگی ما را دچار بحران نکند. چیزی که الان گرفتار آن هستیم همین است که فرآوردههای مدرن و تکنولوری مدرن را گرفتهایم، اما این تکنولوژی مدرن را میخواهیم با اخلاق سنتی پیوند بزنیم، و این شدنی نیست، بدین معنا که موجب بحران میشود. به قول مولانا: «یا مکن با پیلبانان دوستی یا بنا کن خانهای در خورد پیل». این نحوه از مواجهه با تکنولوژی مدرن موجب میشود که ما از سنت رانده شویم و به مدرنیته هم نرسیم. در واقع با این ترکیب، معایب و بدی های هر دو را هم زمان و در کنار هم خواهیم داشت. وضعیت رانندگی در کشور ما نمونه گویایی است از وضعیت گذار و گیر افتادن در برزخ سنت و مدرنیته. چنانکه میدانید بر اساس آمار رسمی، تلفات رانندگی در ایران بیشتر از تلفات در جنگ است. و به گمان من تنها دلیل این امر این است که ماشین به عنوان یکی از مظاهر مدرنیته وارد زندگی ما شده، اما اخلاق استفاده از آن نادیده گرفته شده، تا چه رسد به اینکه در وجود ما نهادینه شده باشد. همینطور است میزان مصرف دارو. بازهم برطبق آمار رسمی، میزان مصرف آنتی بیوتیک در ایران برابر است با میزان مصرف آن در کل قاره اروپا. و این نیز بدین معناست که ما پزشکی مدرن را از غربیان گرفتهایم، اما اخلاق پزشکی مدرن را از آنان نگرفتهایم. فعلاً کاری به این نداریم که طب مدرن خوب است یا طب سنتی یا طب سوزنی. سخن بر سر این است که هر طبی را که شما انتخاب کنید ناگزیرید اخلاق متناسب با آن را هم بشناسید و بپذیرید و در چارچوب آن اخلاق از آن طب استفاده کنید. استفاده از پزشکی مدرن در چارچوب اخلاق متناسب با طب سنتی به بحران میانجامد. یک تفاوت مهم میان این دو طب این است که داروهای طب سنتی معمولاً عوارض جانبی ندارند، اما داروهای طب مدرن عوارض جانبی دارند و لذا شما نمیتوانید آنها را مانند نقل و نبات مصرف کنید، بلکه در استفاده از آنها باید به حداقل ضروری اکتفا کنید. مثلاً، مصرف زیاد و بیرویه آنتی بیوتیک موجب میشود که باکتریها در برابر آنتی بیوتیک مقاوم شوند.
زندگی ما را دچار بحران نکند. چیزی که الان گرفتار آن هستیم همین است که فرآوردههای مدرن و تکنولوری مدرن را گرفتهایم، اما این تکنولوژی مدرن را میخواهیم با اخلاق سنتی پیوند بزنیم، و این شدنی نیست، بدین معنا که موجب بحران میشود. به قول مولانا: «یا مکن با پیلبانان دوستی یا بنا کن خانهای در خورد پیل». این نحوه از مواجهه با تکنولوژی مدرن موجب میشود که ما از سنت رانده شویم و به مدرنیته هم نرسیم. در واقع با این ترکیب، معایب و بدی های هر دو را هم زمان و در کنار هم خواهیم داشت. وضعیت رانندگی در کشور ما نمونه گویایی است از وضعیت گذار و گیر افتادن در برزخ سنت و مدرنیته. چنانکه میدانید بر اساس آمار رسمی، تلفات رانندگی در ایران بیشتر از تلفات در جنگ است. و به گمان من تنها دلیل این امر این است که ماشین به عنوان یکی از مظاهر مدرنیته وارد زندگی ما شده، اما اخلاق استفاده از آن نادیده گرفته شده، تا چه رسد به اینکه در وجود ما نهادینه شده باشد. همینطور است میزان مصرف دارو. بازهم برطبق آمار رسمی، میزان مصرف آنتی بیوتیک در ایران برابر است با میزان مصرف آن در کل قاره اروپا. و این نیز بدین معناست که ما پزشکی مدرن را از غربیان گرفتهایم، اما اخلاق پزشکی مدرن را از آنان نگرفتهایم. فعلاً کاری به این نداریم که طب مدرن خوب است یا طب سنتی یا طب سوزنی. سخن بر سر این است که هر طبی را که شما انتخاب کنید ناگزیرید اخلاق متناسب با آن را هم بشناسید و بپذیرید و در چارچوب آن اخلاق از آن طب استفاده کنید. استفاده از پزشکی مدرن در چارچوب اخلاق متناسب با طب سنتی به بحران میانجامد. یک تفاوت مهم میان این دو طب این است که داروهای طب سنتی معمولاً عوارض جانبی ندارند، اما داروهای طب مدرن عوارض جانبی دارند و لذا شما نمیتوانید آنها را مانند نقل و نبات مصرف کنید، بلکه در استفاده از آنها باید به حداقل ضروری اکتفا کنید. مثلاً، مصرف زیاد و بیرویه آنتی بیوتیک موجب میشود که باکتریها در برابر آنتی بیوتیک مقاوم شوند.
نظرات