شبهات وارده از سوی خاورشناسان 

کلمه‌ی خاورشناسی نخستین بار در سال 1630 شمسی به یکی از اعضای کلیسای شرقی یایونانی اطلاق شد و در سال 1361 آنتونی وود، ساموئل کلارک را به عنوان یک خاورشناس برجسته توصیف‌ نمود. در فرهنگ‌ جدید آکسفورد خاورشناس، orientalist نامیده شده است. (کسی که در زبان و ادبیّات شرقی مهارت دارد) 

خاورشناسي ميراث كنجكاوي‌ها و پژوهش‌هايي است كه مسيحيان پس از پايان گرفتن جنگ‌هاي صليبي در برابر فرهنگ اسلامي آغاز كردند كه اين شناسايي در سرآغاز خود با افترا و ناسزا همراه بود به گونه‌اي كه در قرون وسطي گاهي پيامبر (ص) را اسقفي رومي معرفي می‌كردند كه چون به مقام پاپی دست نيافت، به عربستان گريخت و آيين‌ ناصوابي بر ضد مسيح ؛ بنيان نهاد! و اين افتراي شگفت را پيربل در فرهنگ تاريخي فلسفي از قول گزارشگران مسيحي نقل كرده است. دروغ‌ها و افسانه‌هايي كه در عصر شكسپير ميان مردم انگلستان درباره‌ي پيامبر (ص) و مسلمانان رواج داشت در فصل نهمِ كتاب هلال و گل سرخ تأليف چيو گرد آمده است. 

مونتسكيو كه از فلاسفه و قانون‌گذاران شهير غرب در نيمه‌ي نخست از قرن هيجدهم ميلادي به شمار مي‌رود به پاره‌اي از اين افسانه‌هاي بي‌اساس اعتماد نموده و از آنها در كتاب روح‌القوانين‌ ياد كرده است، مي‌نويسد : «پريدو در شرح حال محمّد مي‌گويد كه وی خديجه ل را در سنّ پنج سالگي به حباله نكاح آورد و در هشت سالگي با وي همخواب شد.» حتي برخي از خاورشناسان نام پيامبر بزرگوار را انكار مي‌كنند؛ مثلاً دكتر جواد علي در كتاب تاريخ عرب در اسلام مي‌نويسد :

«الويس سپرنگر ـ خاورشناس اتريش ـ بر اين قول رفته كه واژه‌ي محمّد، نام خاص پيامبر (ص) نبوده است و اين نام را تحت تأثير خواندن انجيل و پيوند با مسيحيان بر خود نهاده و خاورشناسان ديگر نيز رأي او را تأييد كرده‌اند.» 

قرآن به عنوان بنياد گوهرين اسلام، از نيمه قرن اول هجري (هفتم ميلادي) هدف اصلي هجوم تمام نويسندگان مخالفِ آن، در شرق و غرب قرار گرفت. در آغاز، اين گونه حملات متوجه نظم كلي قرآن بود. تلاش‌هاي نافرجام‌يوحنا دمشقي در کتاب فرقه‌هایا آن چه ائيميوس زيجابنيوس در كتابش با نام باور فراگير منتشر ساخت، از این گونه اند 

با وجود اين نخستين حمله گسترده و مفصل به قرآن در كتاب نيكتياس بيزانس به نام نقض دروغ‌هاي موجود در كتاب مسلمانان انجام گرفت. به گواهي تاريخ، گسترده‌ترين و مفصل‌ترين حمله به كتاب قرآن و اسلام توسط خاور شناس «ژان كنتا كوزين امپراتور بيزانس» در دو كتاب انجام گرفت؛ كتاب نخست با عنوان بر ضد بزرگداشت مسلمانان و دومين كتاب با نام بر ضد نمازها و تلاوت‌هاي مسلمانان. 

با سقوط قسطنطنیه به دست ترکان مسلمان درسال1453میلادی، تمام جدل‌های بیزانسی بر ضد اسلام متوقف و کانون حمله به اروپای مسیحی منتقل گشت. به‌گونه‌ای که نیکولاس کوزایی روند تازه‌ایی از حمله را به‌دستور و خط‌دهی پاپ پیوس دوم آغاز نمود. به‌همین دلیل كتاب غربال قرآن در سال 1345 ميلادي در شهر بال سويس در سه جلد توسط كاردينال نيكولاس كوزايي منتشر شد. در جلد اول بر اين ادعاست كه حقيقت انجيل با استناد به قرآن اثبات مي شود. او در جلد دوم به شرح مفصل مذهب كاتوليك پرداخته و جلد سوم را با برخي تناقض‌هاي قرآني پايان داده است. 

در این میان شماری از پدران دومینیکیز زوئیت با نشرکتاب‌هایی، به قرآن و اسلام حمله می‌کردند. از جمله:

ـ دنیس امین، کتاب اندرنیرنگ محمّد

ـ آلفونس سینا، کتاب استوارسازی ایمان

ـ لوییس ویو، کتاب ایمان راستین مسیحی

اما نخستين پژوهش مفصل بر ضد قرآن در دهه‌ي پاياني قرن هفدهم صورت گرفت. اين پژوهش توسط «لودويكو مراكچي» در كتابي دو جلدی با عنوان جهان (متن) قرآن انجام‌يافت. جلد اول با عنوان مقدّمه‌اي در ابطال قرآن در چهار بخش مجزا در سال 1961 ميلادي به چاپ رسيد. وي در جلد دوّم با ارائه‌ي متن عربي قرآن همراه با ترجمه لاتيني بر بخش‌هاي مبهم آن شرح و تعليق زد و در پايان به نقد و رد متن قرآن پرداخته است. برخي سطحي‌گرايان بانگ برآورده‌اند كه در قرآن جعل، تقليد و سرقت رخ داده است. خاور شناساني چون گلدزيهر، نولدكه، شوالي و مارگليوث اين گونه‌اند. 

عدّه‌ای از خاورشناسان در طی قرن‌های متمادی بر آن بوده‌اند تا با پژوهش در مورد شباهت قرآن و دیگر کتب مقدّس بر تأثیرپذیری قرآن از انجیل و تَلَمود استدلال کنند. از جمله کتاب‌های زیر با رویکرد یهودی:

ـ آبراهام گیگر، «محمّد از متون یهودی چه چیز برگرفته است؟»

ـ هارتویج هرشفلد، «عناصر یهودی در قرآن»

ـ همو، «مشارکت‌هایی در شرح قرآن و پژوهش‌هایی نوین در فهم و تفسیر قرآن و نام‌های یهودی و مشتقّات آن در قرآن»

ـ سیدرسکی، «منشأ اسطوره‌های اسلامی در قرآن»

ـ هاینریش اشپایر، «داستان‌های کتاب مقدس در قرآن»

ـ اسراییل شاپیرو، «بازگویه‌های توراتی در بخش‌های قرآن»

 

کتاب‌هایی با رویکرد مسیحی:

ـ ریچارد بل، «اصل اسلام در محیط مسیحی آن»

ـ تورآندریه، «اصل اسلام و مسیحیت»

ـ همو، «درآمدی بر قرآن». [1]

مونتگمري وات، خاورشناس اسكاتلندي، از ‌يك سو اذعان مي‌نمايد كه: «بنا بر عقيده‌ي مسلمانان قرآن كلام خداست و محمّد خود نيز با اين ديده به آن مي‌نگريست و مسلماً به اين امر ايمان كامل داشته و تصور مي‌كرد كه مي‌تواند (ميان) افكار خود و آنچه را از بيرون به او مي‌رسيد، تمييز دهد». با وجود اين پروفسور وات ادّعا مي‌كند كه پيامبر (ص) نزد خود وحي را تغيير داده و در صدد اصلاح آن برآمده است چنان‌چه مي‌نويسد: «ظاهراً محمّد براي گوش دادن به الهامات، روشي مخصوص داشته است و اگر وحي بر او نازل مي‌شد كه احتياج به اصلاح داشت، آن را اصلاح مي‌كرد.»

بلاشر در ترجمه‌ي آيه 58 سوره‌ي اعراف تعبير «النَّبي الاُمي» را با پيامبر بت‌پرستان‌ يا پيامبر گروهي كه كتاب آسماني ندارند، برابر مي داند. همچنين در ترجمه‌ي آيه‌ي 48 سوره‌ي عنكبوت نيز تحريفي آشكار روا مي‌دارد و مي‌نويسد: «مقصود قرآن آن است كه محمّد كتاب‌هاي كليمي و مسيحي را از حفظ نداشته و ‌يا رونويسي نكرده است و از اين عبارت نمي‌توان فهميد كه او مي‌توانسته بخواند و بنويسد ‌يا نمي‌توانسته؟!»

در حالي كه هر كسي با ادبيات عرب سر و كار داشته باشد به سهولت از انحراف وحي آگاهي مي‌يابد. 

خداوند در عنكبوت/48 مي‌فرمايد: 

«تو پيش از آن (نزول قرآن) هيچ كتابي را نمي‌خواندي و به دست خود نمي‌نوشتي كه در آن صورت، ‌اهل باطل در كار تو ترديد مي‌كردند.» 

همچنين بلاشر در كتاب تاريخ ادبيات عرب مي‌نويسد: «وحي محمّدي، فاصله‌اي ميان مفاهيم و معاني شاعران پيش از اسلام و شاعران آغاز اسلام به وجود نياورد.» [2]

تئودور نولدكه آلماني در پايان بخش نخستين و آغازبخش دوم از تاريخ قرآن خود رواياتي را گردآورده كه نشان مي‌دهند، پيامبر (ص) الهاماتي داشته كه با قرآن كنوني همراه نيست و او ضمن بحث در موارد فوق در اصالت سوره فاتحه ترديد نشان مي‌دهد و ادّعا مي‌كند، اين سوره هم وحي قرآني نبوده و نوعي دعا بايد باشد. همچنين لغزش عجيب ديگري كه نولدكه در تاريخ قرآن مرتكب شده، آن است كه وي پنداشته حروف مقطعه در آغاز برخي سوره‌ها اشاره به نام‌هاي صحابه دارند. بدين صورت كه به گمان او هر كدام از‌ ياران پيامبر(ص)مصحفي براي خود نوشته و نامشان را به رمز در آغاز سوره‌هاي قرآن نهاده بودند تا مصحف آنها از مصاحف ديگر جدا باشد ولي کاتبان قرآن به دلیل غفلت اين رمزها را در متن كتاب وارد ساختند.[3]

هانري كربن خاورشناس فرانسوي به دنبال نوعي باطن‌نگري بود كه به انكار ظواهر شرع مي‌انجاميد و در اين باره می گفت:« عرفان اسماعيلي همه‌ي احكام ظاهري را داراي معاني مكتوم و حقيقت باطني مي‌داند، پس چون اين معاني باطني برتر از معاني ظاهري احكام است و ترقي روحاني پيروان به درك آن معاني وابسته است بنابراين ظاهر شرع به منزله‌ي قشري است كه بايد‌يك بار به طور قطع آن را در هم شكست.» 

او براين باور بود كه ظاهر و باطن اسلام با هم درتعارض است، او حتي باطني‌نگري را مورد تأييد ائمه شيعه مي‌دانست و هماهنگ با انديشه‌هاي باطنيه، اسلام را آييني مبتني بر اسرار و معماها مي‌پنداشت و مي‌نويسد: «آيين اسلام بر اساس تعليم اصول و اسرار بنا شده است». 

و از اين كه غزالي در كتاب فضائح ‌الباطنيّه بر ضد اين گروه سخن گفته و تمام احكام اسلام را رمز و چيستان نشمرده ابراز شگفتي مي‌كند و در دفاع از مذهب باطني مي‌نويسد: «امروز ما پاسخ‌هاي پرمغز اسماعيليه را به حمله‌هاي غزالي مي‌دانيم، همه‌ي سؤالات او را مي‌توان مورد انتقاد قرار داد.»

كربن همانند باطنيان با ابزار تأويل از ظاهر شريعت در گذشته، به گمان خود می‌تواند به باطن دين راه ببرد. چنان‌چه مي‌نويسد: «هفت امام در مذهب اسماعيلي، رمز هفت ملك دوّارو سیارگان آن است». ‌يا مقصود از زوجات پيامبر (مادران مؤمنين) در قرآن كريم امامان اهل بيت هستند. هانري كربن ضمن بحث از معاني باطني قرآن ادعا مي‌كند كه شيعيان، قرآن را كتابي مثله شده مي‌شمارند».[4]

به جز اخباري مسلكان شيعه بزرگان علماي اماميه چون شيخ صدوق، سيد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ طبري و علامه حلي، قرآن كريم را مصون از هر گونه تبديل و تغيير مي‌دانند. 

وقتی بر مطالعاتم در زمینه‌های مختلف قرآنی افزودم و به خواندن کتاب‌های مختلف در زمینه‌ی مسائل گوناگون دینی و غیر دینی مشغول شدم و آرا و افکار متفکّران غربی و شرقی و افرادی که در کشورهای اسلامی داعیه‌ی روشنفکری را دارند، تجزیه و تحلیل نمودم و در محافل و مجالس محقّقانه، خود را مخاطب سخنان افراد قرار دادم و در مقالات اینترنتی و شبکه‌های مختلف ماهواره‌ای تأمّل و تدبّرنمودم، دریافتم که پیرامون این کتابی که شیفته و مجذوبش شده بودم شبهات فراوانی پخش و نشرمی‌شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم با نگاهی برون دینی و درون دینی به تحلیل وپاسخ شبهاتی كه ممكن است براي افرادي كه شناخت كافي از قرآن ندارندوتاحدی گمراه كننده و اغواگر باشد پرداخته، تا بر همگان عیان شود چه ذخیره‌ی گرانبهایی در اختیار مسلمانان است که  متأسفانه از آموزه‌هایش بهره نبرده و دستوراتش را به کارنمی‌گیرند.ازجمله: 

 

الف) باور به تاریخی‌بودن احکام و قوانین قرآنی

عدّه‌اي از كساني كه داعيه‌ي روشنفكري ديني را دارند جهت هماهنگ نمودن متون ديني (قرآن) با مفاهيم دنياي مدرن به عصري نگري پناه برده و بر اين باورند احكام و قوانين قرآني در عصر نزول، عاقلانه‌ بوده اما در عصر حاضر اين احكام و قوانين نياز به تجديدنظر اساسي داشته و بايستي در جهت عاقلانه نمودن و عادلانه خواندن آنها كوشید. عده‌اي از آنها هم ملاك عقلاني بودن را عقلانيت ابزاري مربوط به اين عصر و معيار عادلانه بودن را نيز عدالت به معناي مدرن آن در نظر گرفته و در صدد هستند با اصل گرفتن آنها و پيرو قرار دادن متون ديني در راستاي هم‌خواني و هم‌نوايي اين متون با عصر حاضر بكوشند. 

متأسفانه افرادي كه انسان‌ها را در قالب تاريخ ريخته كه غبار فرهنگ و تمدن بر آنها می نشيند و ابعاد ثابت و تغيير ناپذير انسان‌ها را فراموش مي‌كنند در پرتو نگرش به انسان تاريخي، احكام و قوانين ثابت و نصوص قطعي ديني را كه مربوط به فطرت انسان‌هاست را مربوط به همان دوران نزول دانسته و در زيست جهان نزول، آن را عقلاني و عادلانه پنداشته و از آنها در دوران مدرن، سلب عقلانيت و عدالت مي‌نمايند. متأسفانه حتي عده‌اي از اين روشنفكرنمايان، اجتهاد در پرتو نصوص را نيز دست و پا زدن دينداران در راستاي هماهنگي با دنياي مدرن تلقي مي كنند. درحالي كه اصول و كليات ديني جهت سروسامان دادن به ابعاد ثابت بشري كه به حكم انسان بودن ويژگي مشترك تمامي آدميان در تمامي اعصارتاريخي است از سوي پروردگار براي هدايت عقل بشري و جلوگيري از آزمون و خطا‌هاي بشري نازل شده است و انسان‌هايي كه بر فطرت خدايي خويش باقي مانده باشند به طور حتم اجراي اين قوانين و اصول را جهت هماهنگي خويش با جهان هستي، در راستاي تأمين اهداف عاليه‌ي پروردگار و ايفاي نقش خليفه‌گري خويش دانسته و با اصل گرفتن تمامي دستاوردهاي بشري در تمام دوران مدرن و پسامدرن به ورطه‌ي خودباختگي راه نيافته اند و به مقابله‌ و ضديت با اصول كلي الهي برنمي‌خيزند و در رسانه‌ها با بدست گرفتن پرچم آزادي‌خواهي و دفاع از حقوق بشر، قوانين دين را به باد انتقادهاي ناآگاه و تخريبي خويش نمي‌گيرند. به عنوان مثال عده‌اي ازمجذوبین غرب، احياگران ديني را مورد طعنه و انتقاد خويش قرار مي‌دهند كه آنها بيعت را همانند دموكراسي دانسته و در سايه‌ي به‌كارگيري اين واژه كه مربوط به دوران سنت است، به آن رنگ و لعاب مدرن داده و دموكراسي را از دل آن بيرون مي‌آورند، در حالي‌كه چنين برداشتي از بيعت توسط هر كسي ارائه شود، جاي اشكال دارد؛ چرا كه خداوند جهت اداره‌ي سياسي جامعه بشري و جلوگيري از فساد سياسي ناشي از عدم توازن قدرت، چند اصل كلي را از طريق آخرين پيامش به سوي انسان‌ها گسيل داشته و جزئيات و شيوه‌ي اجراي آن را به عقل بشري در پرتو فرهنگ‌ها و شرايط مختلف جامعه واگذار نموده است. آن چه به عنوان اصول كلي از سوي خداوند مقرر شده: یکی انتخاب حاكم و‌يا هر فردي در رأس امور سياسي است که بايستي توسط مردم و از طريق شوري انجام پذیرد. حال اين شيوه  در دنياي جديد - كه شاهد رشد جمعيت و پيشرفت دانش و تجربه بشري بوده‌ايم- مي‌تواند از طريق مشاركت آحاد جامعه و از طريق صندوق رأي صورت ‌پذيرد. اصل دوم در اين راستا مشاركت زن و مرد هر دو در انتخاب حاكم است كه در جامعه‌ي مدينه از طريق بيعت صورت پذيرفته (عقبه 1و2) و درعصرحاضر به شيوه‌اي مطابق با مقتضیات این عصر، صورت می پذیرد. اصل سوم امربه معروف ونهی ازمنکراست که درراستای نقدحاکمان وکارگزاران جهت سر و سامان دادن به امور سياسي جامعه‌ وجلوگیری از استبدادرأی ونظرومطلق نگری كه در شيوه‌ي سنتي آن، آحاد جامعه در صفوف نماز با خليفه همدم و همنشين بودندو به صورت رو در ‌رو ومستقیم صورت مي‌پذيرفت، چنانچه اعرابي رو به حضرت عمر كرده و به او هشدار مي‌دهد که در صورت عدول از اوامر الهي با شمشير راستش مي‌كند و ‌يا ايراد زن عرب بر عمر بن خطاب بر سر تعيين مهريه و ... ولی در دنياي جديد كه دسترسي به حاكمان براي اكثريت‌ جامعه ميسّر نيست از طريق احزاب و گروه‌ها و از طريق رسانه‌ها و مجلات و روزنامه‌های مستقل صورت مي‌پذيرد. 

اصل چهارم در اين رابطه تفكيك قواست و عدم وابستگي قوا به همديگر به‌گونه‌اي كه نبايستي تمامي قوا تحت سلطه‌ي اقليتي باشند هرچند به صورت صوري و ظاهري از همديگر منفك باشند. همچنان كه در عصر خلفاي راشدين اين استقلال كه برگرفته از آموزه‌هاي نبوي و آخرين پيام آسماني بود به نحو احسن انجام مي‌پذيرفت. خليفه كه در رأس قوه‌ي مجريه قرار دارد، توسط قاضي در برابر ‌يك شهروند ‌يهودي به دليل نداشتن حجت كافي محكوم مي‌شود و شوراي حل و عقد كه برگزيدگان و متخصّصان جامعه‌ي اسلامي هستند در پرتو كليات، به استخراج و استنباط قوانين مي‌پردازند كه شكل مدرن آن دراین دوران به صورت پارلمان جلوه‌گر است. حتي جامعه‌ي اسلامي مي‌تواند از دستاوردهاي عقلِ بشريِ سايرجوامع نیز استفاده نماید به‌شرطی که برخلاف اصول کلی و نصوص قطعی متون دینی نباشند؛ چراکه حکمت گمشده‌ی انسان مومن است، هرجاباشد، انسان دیندار با اوست. دربقیه‌ی مسائل و زمينه‌ها هم بدين شيوه است كه خداوند جهت بهبود زندگي اجتماعي، جلوگيري از فساد اقتصادي و سر و سامان دادن به غرايزو خواست‌هاي آدمي چون حرص، كبر، .... اصول و مباني تغييرناپذيري را نازل فرموده است كه ملاك و معيار تمامي قوانين اجتهادي و وارداتي، از سایرجوامع و ملل است نه اين كه مسلمانان موظف به پيروي از متغيرات و احكام و قوانين سيال گذشتگان باشند كه غبار تاريخ و فرهنگ و تمدن بر آن نشسته است. ما مسلمانان بر اين باوريم كه فساد ناشي از قدرت و ثروت نامشروع، تضاد و شكاف طبقاتي، فساد ناشي از كبر، حرص و طمع، غريزه‌ي جنسي و ... تنها مختص عصر نزول نيستند که احكام و قوانين، جهت جلوگيري از فساد ناشي از آنها در عصر نزول عادلانه و عاقلانه باشند و امروز غيرعقلايي و ناعادلانه.

 متأسّفانه معتقدین به عصری نگری در نظر نمي‌گيرند كه با ارائه‌ي چنين ديدگاهي در درجه‌ي اول خاتميت پيامبر(ص) را زير سؤال برده و رسالت جهاني اسلام را كه بسياري از آيات قرآني مبين آن است، به چالش مي‌كشند و رسالت پيامبر (ص) را در حد رسالت ساير پيامبران كه مختص شرايط زماني و مكانيِ خاصي بود پايين مي‌آورند. همچنين با ارائه‌ي چنين ديدگاهي جهالت خويش را نسبت به ابعاد وجودي انسان و متون ديني اسلام به اثبات مي‌رسانند. آنها در نظر نمي‌گيرند كه احكام و قوانين الهي به دو بخش ثوابت كه فرا زماني و مكاني است و متغيّرات كه باتوجه به شرایط تاریخی و فرهنگ حاکم برجامعه تغییرمی کند، تقسيم شده و علماي دين موظف‌اند ضمن پاسداري از ثوابت و اصل گرفتن آنها، متغييرات را با توجه به شرايط زماني و مكاني به گونه‌اي كه با اصول و مباني ديني تضاد نداشته باشد، استنباط ‌نمايند. ثوابت هم در سايه‌ي علم محيط و لايزال پروردگار و شناخت همه‌جانبه‌اي كه پروردگار از ويژگي‌هاي روحي و جسمي آدميان دارد ـ خصوصياتي كه به درازاي تاريخ بشري و در تمامي مكان‌ها در بين همه‌ي انسان‌ها مشترك و تغيير ناپذير است ـ تشريع مي‌شود. وقتي خداوند جهت از بين بردن فساد سياسي و اقتصادي حاكم بر جوامع، قوانيني را ارسال مي‌نمايد‌ يا جهت سر و سامان دادن به بعضي غرايز و دفاع از عقل، ناموس، نفس، مال، دين (آزادي عقيده) دستوراتي را توسط آخرين پيامبر خويش (ص) عرضه مي‌دارد اين‌ها اختصاص به‌يك مقطع زماني ‌يا محدوده و مكاني خاص نداشته؛ بلکه در تمام مقاطع تاريخي و در همه‌ي مكان‌ها و زمان‌ها در گذشته، حال و آينده همزاد و همراه بشر بوده كه تخطّي از اين دستورات به طور حتم آدمي را از آن فطرت خدايي دور و زمينه‌ساز فساد در جامعه به جاي عمران و آباداني خواهد شد. البته اجرا و عمل به اين ثوابت هم نياز به شرايطي دارد كه تا محقّق‌شدن آن شرايط به تأخير انداخته مي‌شود. به عنوان مثال اين شرايط در‌ يك جامعه‌ي توحيدي كه فهم صحيحي از دين خداوند دارند و افراد به واسطه‌ي جهان بيني حاكم بر اسلام، تربيت شده باشند و ايمان به توحيد و معاد در ابعاد وجودي آدميان ريشه دوانيده باشد، به واسطه‌ي حكومت اسلامي در صورتي به مرحله‌ي اجرا درمي‌آيند كه اولاً ‌تمامي ابعاد شريعت اسلامي با همديگر در نظر گرفته شوند نه اين كه بخشي ازآن به عنوان استفاده‌ي ابزاري در خدمت قشر خاصي درآيد، ثانياً مقدمات بسياري از دستورات بايستي توسط حاكميّت اسلامي فراهم آيد. در بخش حفاظت از ناموس به طور حتم بايد همه‌ي احكام را با هم درنظر گرفت و مقدمات هم به طور حتم لازم و ضروري است، به گونه‌اي كه اگر جامعه‌ي اسلامي نتواند زمينه‌هاي ارضای غرايز جوانان را از طريق ازدواج سهل و آسان فراهم آورد و از سوي ديگر محرك‌هاي متنوعی را در جامعه پخش شده ببيند؛ به طور حتم نمي‌تواند داعيه‌ي پاسداري از حريم قوانين اسلامي را داشته باشد. در ضمن قوانين ارسالي از سوي خداوند با قوانين تصويب شده توسط پارلمان‌هاي بشر در موارد زير مي‌تواند تفاوت داشته باشد. 

1ـ همچنان كه گفته شد خداوند در سايه‌ي شناخت انسان و جهان هستي از كوچكترين ذره‌ تا بزرگترين آن و بدون توجه به منافع گروهي خاص بلكه در راستاي هدف خلقت قوانین فرا زماني و فرا مكاني را به سوي آدميان ارسال مي‌دارد (شناخت از ويروس HIV و غريزه‌ي جنسي انسان و مشكلات اين غريزه در آينده). 

2ـ خداوند با توجه به تفاوت جسمي و روحي حاكم بر آدميان (به‌خصوص زنان و مردان) فراميني را به سوي انسان‌ها گسيل مي‌دارد كه ضمانت اجرايي داشته باشند و امكان پياده شدن آن‌ها با توجه به واقعيت‌هاي حاكم بر جامعه‌ي بشري باشد، نه اينكه آرمان گرايانه یا در خلأ و به صورت تئوري تنها در حد شعارهاي دهن پركن بوده كه امكان پياده شدن آن در حيات انساني امكان پذير نباشد. مثلاً ادعاهايي كه فمنيست‌ها بخصوص فمنیست‌های راديكال ها در دشمني با مردان و جداسازي از آنها ارائه مي‌دهند ‌يا فمنيست‌هاي ليبرال و ساير فمنيست‌ها در راستاي همسان‌سازي همه‌ی جانبه حقوق و مرد نمودن زنان ارائه مي‌دهند به‌گونه‌اي است كه به هيچ وجه با خصوصيات جسمي و روحي زنان همخواني ندارد كه ثمره‌ي آن افزايش روز افزون خشونت عليه زنان، متلاشي نمودن نهاد خانواده، افزايش كودكان بي‌سرپرست، كار اجباري زنان، عدم تساوي حقوق زنان و مردان و ... بوده به گونه‌ای که با وجود تلاش‌هاي چندين ساله‌ي فمنيست‌ها درطول امواج‌يك و دو و سه ـ هر چند نمي‌توان تلاش‌هاي آن‌ها را در بسياري از جنبه‌ها از جمله حق تعيين سرنوشت (حق رأي)، مالكيت خصوصي و ... ناديده گرفت، در اسلام همه‌ي اين حقوق محفوظ و لحاظ شده است ـ بايستي از سردمداران آن‌ها سؤال كرد كه براي عموم زنان چه دستاوردي داشته‌اند و آيا اشاره‌ي آنها به چند هزار زن كه توانسته‌اند موقعيت‌هاي سياسي، اجتماعي و ... كسب نمایند؛ مي‌تواند اين همه خشونت و بي‌عدالتي را در حق اين همه زن، كه قربانيِ مرد سالاري و برداشت‌هاي مردگرايانه شده‌اند را توجيه و تفسير كند؟ آيا تا به حال از خود پرسيده‌اند كه چرا در دادن شعارهاي خويش نيز تابع تئوري‌هاي مرد سالارانه بوده‌اند و كالاگونه به عنوان ابزاري در خدمت تفكّرات مردسالارانه درآمده‌اند؟

3ـ قوانين بشري متأثر از ذهن محدود و ناقص بشري است كه محصور در حصار مكان و زمان است. چه بسا انسان‌ها امروز قوانيني را به تصويب برسانند كه در آينده صدمات جبران‌ناپذيري را متوجه جامعه‌ي انساني نمايد. به عنوان مثال ما امروز شاهد هشدار كارشناسان محيط زيست در زمينه‌ي نابودي كُره‌ي زمين به دليل همين قوانين بشري كه توسط نظام سرمايه‌داري به تصويب رسيده، هستيم، همچنين فقر، گرسنگي و مرگ جمع كثيري از افراد جامعه‌ي انساني، شيوع بيماري‌های مختلف در اثر تصويب قوانين در راستاي آزادي غريزه‌ي جنسي، فروپاشي خانواده، آوارگي و بي‌پناهي و خشونت عليه كودكان و زنان در كشورهاي مختلف جهان ثمره‌ي چنين قوانيني است كه تشريع كنندگان چه بسا در آغاز بر اساس علم محدود و متأثّر از غرايز خويش، نيّت خيري داشته‌اند و هيچ وقت تصور چنين فرجامي را براي حيات انساني نداشتند. 

شراب را كه خداوند جهت حفاظت از عقل آدميان براي هميشه حرام نموده، گاه توسط آدميان در مقاطعي ممنوع و گاهي نوشيدن آن را آزاد نموده اند و ‌يا به تصويب قوانيني در راستاي رفاه حال همجنس‌بازان پرداخته‌اند كه امروزه در پارلمان‌هاي اروپايي تحت عناوين آزادي‌هاي فردي و دفاع از حقوق بشر صورت مي‌پذيرد؛ وهم اکنون به عنوان‌يكي از اصول اخلاقي در دنياي مدرن مورد تكريم واقع مي‌شود. 

4ـ قوانين بشري به هيچ وجه نمي‌تواند بيانگر مصالح آحاد جامعه باشد. این قوانین به جاي در نظر گرفتن مصالح جمعي، منافع حزبي و گروهي را در نظر گرفته و مصلحت جمع را به پاي منافع گروهي و حزبي قرباني مي‌نمايد. 

5ـ تمامي آحاد جامعه همچنان كه در دموكراسي مستقيم صورت مي‌پذيرد، نمي‌تواند در تصويب قوانين نقش داشته باشند. نمايندگان مردم هم در اكثر مواقع برآيند نخبگان جامعه نيستند؛ چرا كه بسياري از نخبگان به دليل قبض منابع اطلاع‌ رسانيِ جامعه از سوي ثروتمندان و صاحبانِ ثروت و قدرت و اغفال عامه‌ي مردم از تصميم گيري در مسايل كلان كشوري محروم مي‌مانند. 

 

قرآن و رویدادهای عصر نزول 

بخشي ديگر از آيات قرآن‌كريم به مطرح كردن و پاسخِ رويدادها و سوالاتی مي‌پردازد كه در عصر نزول روي داده است. سؤالات بي‌شماري كه مردمان عصر نزول از رسول خدا (ص) مي‌پرسيدند؛ آن قسمت از آنها كه با فطرت بشري و براي سامان زندگي آدميان در كليه‌ي اعصار لازم و ضروري است، در آخرين پيام خداوند گنجانده شده تا راهنماي بشريت براي هميشه باشد. 

خداوند در سوره‌ي مجادله مي‌فرمايد:

«خداوند گفتار آن زني را مي‌پذيرد كه درباره‌ي شوهرش با تو بحث و مجادله مي‌كند و به خدا شكايت مي‌برد.خداوند قطعاً گفتگوي شما دو نفر را مي‌شنود؛ چرا كه خداوند شنوا و بيناست. كساني كه زنان خود را ظهار مي‌كنند(و به ايشان مي‌گويند، شما براي ما همسان مادران مان هستيد) آنان مادران شان نمي‌گردند بلكه مادران شان تنها زناني هستند كه ايشان را زاييده‌اند. چنين كساني سخن ناهنجار و دروغي را مي‌گويند. خداوند بسيار با گذشت و آمرزگار است.» 

در اين آيات، خداوند زني را مورد تكريم قرار مي‌دهد كه در فضاي منزل و در جَوِّ مردسالارِ عصر نزول، بي‌پناه شکایت به درگاه الهي مي‌برد. چه بسيارند نواهايي كه به دليل حاكميتِ افكار جاهلي و تفكرات سبوعانه‌ي مردسالارانه، در نطفه خفه شده‌اند و ره به جايي نبرده‌اند ولي خداوند در آخرين پيامش نداي مظلومانه‌ي اين زن را برجسته مي‌نمايد تا درسي براي تمامي بشريت باشد كه اين‌ها حدود خداوند هستند و كسي ياراي تجاوز از اين حدود را ندارد هرچند به لحاظ جسمي قوي‌تر يا از نظر موقعيت اجتماعي و مادي بر اساس معيارهاي زميني برتر باشند. حريم‌ها و روابط بايستي آن‌چنان كه خداوند تعيين نموده، سازگار با فطرت بشري، حفظ شود. درهم‌تنيدن روابط زناشويي با مادري امري قبيح است كه با روح حاكم بر اسلام هم‌خواني ندارد؛ تشبيه نمودن همسر به مادر، روح و روان زن را مكدر نموده و تأثيرات منفي بسياري را بر او مي‌گذارد البته اگر اين تشبيه از جهت تحريم باشد نه تكريم.

سيد قطب : در في ظلال مي‌نويسد: «مي‌بينم كه آسمان در كار و بار روزانه‌ي خانواده‌ي فقير، كوچك و به گردابِ غم افتاده‌اي دخالت مي‌كند تا داوري خدا را درباره‌ي قضيه‌ي آنان بيان دارد. يزدان سبحان گفتار زني را شنيده است كه با پيامبر خدا (ص) درباره‌ي آن قضيه گفتگو كرده است.»[5]

در زمان جاهليت قديم (و تمامي جاهليت‌هاي پس از آن) ‌مرد چه بسا بنابه دلایلی  بر زنش خشم ‌گیريد و به اوبگوید: تو براي من مثل مادرم هستي. بدين وسيله شوهرش بر او حرام مي‌گرديد ولي زن طلاق داده نمي‌شد و آزاد نمي‌گرديد. اين‌ گوشه‌اي از درد و رنج زن بود كه در دوره‌ي جاهلي با آن مواجه بود. عايشه مي‌گويد: «حمد و سپاس خداوندي را سزاوار است كه گوش او همه ی صداها را مي‌شنود». خوله‌ي ستيزه‌گر به پيش پيامبر (ص) آمد، در گوشه‌اي از همين خانه بود. نمي‌شنيدم چه مي‌گويد: تا اين آيات نازل شد.

سیدقطب می نویسد:«در همه‌ي اين‌هاتصویری از زندگي اين جماعت بي‌نظير در اين برهه‌ي شگفت‌ از زمان است. اين جماعت همچون ارتباط مستقيم و بدون واسطه‌اي را احساس مي‌كند؛ چشم به راه رهنمود و رهنمون آسمان درباره‌ي هر كاري از كارهاي خودشان مي‌گردند. اميدوارند؛ آسمان اين اين انتظار را بپذيرد؛ انتظاري كه همه‌ي آنان را اهل و عيال خدا مي‌سازد، اهل و عيالي كه خدا ايشان را مي‌پايد و آنان هم بسان كودك كوچكي به پدر و نگهدار خود چشم انتظار مي‌دوزند و مواظبت پدر و نگاهداریش را مي‌طلبند. چشم انتظار الطاف الهی بوده و مواظبت او را مي‌طلبند و مي‌پايند.[6]»

درس مهم ديگري كه از اين آيات می‌توان گرفت؛ درسي فرازماني و مكاني كه وجدان ها را بيدار و هوشيار مي كند و آن ناظربودن‌ خداوند برتمامي رفتار و كردار آدمیان در طول زندگي دنيوي است. در خلوت‌هاي شبانه، به دور از چشم قوانين و نيروهای بازدارنده، زماني كه مظلومي مورد ظلم و ستم واقع مي‌شود. چه بسيارند مرداني كه در جمع و در حضور ديگران، در رسانه‌ها و شبكه‌هاي مختلف، داعيه‌ي دفاع از حقوق زنان را دارند ولي در خلوت منازل، آنان را به چشم انسان نمی نگرند. بنابراین روابط زناشويي بين زن و مرد را تنها با قوانين بيروني، شعارهاي فريبنده و راه‌اندازي ميتينگ‌ها و كنفرانس‌هاي فمينيستي نمي‌توان سامان داد. بايستي هر دو، چه زن و چه مرد نيرو و اراده‌اي را هميشه و در همه حال احساس نمايند كه ناظر بر اعمال و رفتارشان بوده و هرآن‌چه انجام مي‌دهند را به ثبت رسانده و حتي از راز درون‌شان نيز باخبر باشد. آن‌وقت است كه ريشه‌ي تفكرات پست و رذايل مردسالارانه و نگاه حقيرآميز به زنان خشكیده شده و زنان هم در پرتو حدود الهي همچون مردان در نهايت آرامش و آسايش زندگي مي‌كنند. حدودي كه هيچ كدام از آنها، حتي اگر قواميّت در دست مردان باشد حق پايمالي آن را ندارند. آيا اين چنين آيتي فقط به عصر نزول اختصاص دارد يا فرازماني و مكاني است؟

 آيات آغازين سوره‌ي نور هر چند بر اساس رويدادهاي عصر پيامبر (ص) نازل شده‌اند، ولي درس و پندهاي بسيار آموزنده‌اي مي‌توان از آنها گرفت كه در بسياري زمينه‌ها به پاكسازي و زدون گرد و غبار شبهات و تهمت‌ها به‌خصوص در مواقعي كه يكي از اهداف پنج‌گانه‌ي شريعت مورد تجاوز واقع مي‌شود، ‌مي‌پردازد. در آيه‌ي دوم براي زناكار مجازاتي را تعيين مي‌نمايد تا محيط جامعه را از فوران غرايز و زيان‌هاي ناشي از آن ـ چه زيان بهداشتي و چه زيان اجتماعي (درگيري‌هاي‌افراد) ـ مصون داشته و در آيات بعدي به دفاع از حريم خصوصي و كرامت و عزّت انساني زن و مرد همت مي‌گمارد تا مبادا محيط جامعه آكنده از تهمت و افترا شده و حريم‌ها زير پا لگدمال گردند و زنان و مردانِ بي‌گناه قرباني بي‌تقوايي و تسويه‌حساب‌هاي شخصي افرادی شوند كه در راستاي ارضاي اغراض شخصي به ناموس افراد مي‌تازند و جدال‌ها و مقابله‌هاي عقيدتي، سياسي و اجتماعي خويش را با فدا كردن ناموس ديگران تسكين ‌دهند. چنان‌چه منافقان اين عمل بينهايت زشت و قبيح را در حقّ پيامبر (ص) روا داشتند و همسر گرامي شان را به زنا متّهم نمودند. بنابراين جهت دفاع از حريم افراد آوردن چهار شاهد لازم است وگرنه كساني كه به زنان و مردان پاک دامن تهمت ناروا می‌زنند، اگر سه نفر هم باشند؛ به آنها هشتاد ضربه شلاق زده می‌شوند و هرگز گواهي دادن آنان پذيرفته نمي‌شود و فاسق به حساب مي‌آيند. (تنبیه شخصی، اجتماعی و دینی)

«كساني كه به زنان پاك‌دامن نسبت زنا مي‌دهند، سپس چهار گواه (بر ادعاي خود، حاضر) نمي‌آورند، بديشان هشتاد تازيانه بزنيد و هرگز گواهي دادن آنان را نپذيريد و چنين كساني فاسق هستند، مگر كساني كه (قبل از حد) توبه كنند؛ چرا كه خداوند آمرزگار و مهربان است.»

پيامبر (ص) مي‌فرمايد: «حدود و تعزيرات را از مسلمانان بزداييد مادام كه مي‌توانيد. اگر برون‌رفت و گريزگاهي براي شخص بزهكار پيدا كرديد، او را آزاد و رها كنيد؛ زیرا پيشوا در عفو و گذشت به اشتباه رود بهتر است از اينكه در تعزير و عقوبت دچار اشتباه شود.»[7]

سيد قطب : در في ‌ظلال مي‌نويسد: «بدين خاطر است اسلام گواهي چهار نفر عادل را مي‌طلبد كه اعتراف كنند، آن عمل پلشت را ديده‌اند يا اقراري صورت بگيرد كه شك و شبهه‌اي در صحّت و درستي آن نماند. گاهي گمان مي‌رود كه در اين صورت تعزير و عقوبت، وهم و گماني بيش نيست و كسي را باز نمي‌دارد؛ زيرا تعزير و عقوبت قابل پياده شدن و تحقق يافتن نيست.»

ولي اسلام ساختار كارش را بر تعزير و عقوبت بنا و استوار نمي‌سازد؛ بلكه كارش را بر پيشگيري و محافظت از اسباب و عللي بنا و استوار مي‌سازد كه به بزه و گناه مي‌كشانند و بر تهذيب نفس‌ها برقرار و بر پاكسازي درون‌ها و بر حساسيتي پابرجا مي‌دارد كه آن را در دل‌ها برمي‌انگيزد و در نتيجه دل‌ها را از اقدام به بزه و گناه به دور و بركنار مي‌دارد. تعزير و عقوبت نمي‌گردد مگر آن كساني كه به گناه، بزه و زنا مي‌نازند و مي‌بالند، ‌آن كساني كه مرتكب زنا مي‌شوند به شيوه‌ي رسواگرانه‌ي بي‌شرمانه‌اي كه گواهان آنان را مي‌بينند و مشاهده مي‌كنند یا كساني كه دل‌شان مي‌خواهد تعزير و عقوبت ببينند تا بدين‌وسيله پاك شوند و در اين كارهم الحاح و اصرار مي‌ورزند (مانند ماعز و رفيقش). قرآن مجيد در عقوبت، تعزير وتهمت‌زدن ناموسي اين همه سختگيري، شدت و حدّت دارد و عقوبت آن را به تعزير زنا نزديك مي‌كند (هشتاد ضربه) گذشته از عدم پذيرش گواهي و ننگين كردن و رخنه گرفتن با واژگان دال بر فسق و فجور و ... عقوبت و تعزير اول بدني است و دوم اخلاقي است و در ميان جمع مردمان اجرا مي‌گردد. اين عذاب و عقاب كافي است كه سخن تهمت زننده‌ي ناموسي از اعتبار ساقط گردد و گواهي و شهادتي از او پذيرفته نمي‌شود. سوّمين عقوبت او ديني و آييني است؛ چرا كه او منحرف از ايمان، و خارج از راه راست است. بنابراين جامعه‌ي اسلامي با پراكنده كردن و پخش نمودن اتهام و سهل و ساده گرفتن آن زيانبار و زيانمند مي‌شود.[8]»

جاهلان و خفاشان‌ شب‌پرست؛ مغرضان در حق اين آيين آسماني شايد بيش از همه‌ی احكام و قوانين الهي، به اين حكمِ شريعت مي‌تازند؛ چرا كه آن را سدي در برابر بي‌بند و باري جنسي و هوي و هوس‌هاي حيواني خويش مي‌دانند. آنها به قدري آلوده شده‌اند كه مي‌خواهند روابط جنسي را از حريم منازل به محافل عمومي بكشانند و سراسر محيط اجتماعي را آلوده و درگير اين عمل پلشت و زشت نمايند. به روابط دو جنس مخالف راضي نبوده و با آزاد نمودن همجنس‌بازي، آميزش جنسي با حيوانات درصددند حرص و آز جنسي خويش را برآورده نموده و رواج دهنده‌ي ابتذال و سكس در جامعه باشند. هزينه‌هاي هنگفتي صرف مي‌كنند؛ كتاب مي‌نويسند؛ به انتشار مقالات همت مي گمارند؛ داستان‌ها و رمان‌هاي محركِ جنسي در جامعه اشاعه مي‌دهند؛ در شبكه‌هاي ماهوراه‌اي از طريق زنان و مردان مسخ شده ذهن آحاد جامعه را درگير غريزه‌ي جنسي نموده و با ساختن فيلم‌هاي تلويزيوني رذالت خويش را به نهايت رسانده و مي‌خواهند حريم‌ها را بشكنند. آنان زنان و دختران را همچون درختان منازل خويش مي‌پندارند كه بايستی از ثمره‌ي آنها استفاده نمود و نزديكي جنسي با دختران، خواهران و كليه‌ي محارم خويش را رواج مي‌دهند، آنها در تئوري‌هاي خويش همه چيز را به غريزه‌ي جنسي مرتبط می‌دانند، حركت تاريخ را در اين مسير تفسير و تأويل مي‌نمايند، مكيدن پستانِ مادر را ناشي از ارضاي غريزه‌ي نوزاد دانسته و خلاصه انسانِ با اين همه عظمت روحي و ويژگي‌هاي جسمي را در حد يك دستگاه، آن هم دستگاه جنسي و تناسلي و اندام‌ها و غرايز او را در حد غريزه‌ي جنسي تنزل داده و تمام تلاش او را در راستاي ارضاي هر چه بيشتر آن توجيه مي‌نمايند.

اخيراً فيلمي با عنوان «سنگسار ثريا» كه در خارج از كشور ساخته‌شده با زبان فارسي در سطح جامعه پخش و دست به دست در بين آحاد جامعه مي چرخد كه نهايت پستي، جهالت، ‌و دشمني كارگردان و بازيگران آن را با دين اسلام به تصوير مي‌كشد. فيلمي كه در نهايت زيركي از خلأ ديني افراد جامعه بهره برده تا آحاد جامعه را نسبت به اين آيين بدبين نمايد. فيلمي پر از تحريف واقعيت كه ناشي از ناآگاهي و غرض‌ورزي كارگردان فيلم نسبت به دين اسلام است. در اين فيلم براي متأثر نمودن بيننده صحنه‌هايي به تصوير كشيده مي‌شود تا از اين طريق بتوانند هر چه زودتر به اهداف پليد خويش برسند: داستان فيلم، زني به اسم ثريا است كه پس از اختلاف با شوهرش از سوي امام جماعت مسجد و شوهرش مورد اتهام زنا واقع مي‌شود به‌گونه‌اي كه شوهر و بعضي افراد روستا، مردي را وادار به اقرار مي‌نمايند كه با ثريا عمل زنا انجام داده است. بعد از متّهم نمودن زن، لباس سفيد بر تنش كرده، گودالي برايش حفر نموده و زن را در داخل آن قرار مي‌دهند و سپس با آجر و سنگ‌هاي بزرگي كه ازقبل در اطراف گودال جمع شده با نداي الله اكبر، زن مورد هجوم و حمله‌ي افراد جامعه واقع مي‌شود. دوربين بر روي زن متمركز مي‌شود و صحنه‌ي ضربه خوردن و آغشته شدن و غلتیدنش در خون را به تصوير مي‌كشد. در حين سنگسار بارها تصوير قرآني كه در دست امام جماعت است به نمايش گذاشته مي‌شود، و نداهاي الله اكبر افراد روستا برجسته مي‌گردد و زن مي‌ميرد و قرباني تسويه حساب شخصي شوهرش كه با او اختلاف داشته و امام جماعتی مي‌شود كه خواهان نزديكي با او بوده ولي زن به آن راضي نشده بود.

تمام اين اتّفاقات توسط خاله‌ي ثريا براي يك خبرنگار فرانسوي تعريف مي‌شود تا شايد اين اتّفاقات و ظلم به زنان در كشورهاي اسلامي به گوش تمامي جهانيان برسد. 

به‌راستي اين چه رذالتي است، آدمي را چه شده است؟ چرا اين‌گونه بدون علم و بينش و آگاهي و در نهايت خشم و غضب، با تحريف واقعيّت‌ها بر آيين ميليون‌ها مسلمان مي‌تازد؟ چرا براي اغراض سياسي اين‌گونه به خداوند مي‌تازند و عليه پروردگار اعلام نبرد مي‌كنند؟ آيينش را به سخره گرفته و با احكام و قوانينش اين‌گونه برخورد مي‌نمايند. ما به هيچ وجه منكر اين واقعیت نيستيم كه در طول تاريخ و در عصر حاضر ممكن است احكام و قوانين اسلامي مورد استفاده‌ي سودجويان واقع شود. ممکن است گرگ‌صفتاني كه لباس ميش بر تن كرده‌اند، منافق‌گونه جهت ارضاي هوي و هوس خويش به هر كاري متوسّل شوند. اين منافق‌صفتان ممكن است در هر قشري اعم از روحاني، عالم، بازاري، زن و مرد باشند ولي جای تعجُّب بسیادارد که به‌جاي تاختن بر آنها، گروه‌هایی مغرضانه تماميّت يك آيين را مورد هجمه‌ي خويش قرار دهند و بر آن بتازند. 

سؤالات بي‌شماري را بايستي از اين كارگردان و بازیگرانش پرسيد:

ـ آيا تا به‌حال براي يك بار به متون ديني مسلمانان و كتاب‌هاي فقهي آنان مراجعه كرده‌ايد؟

 ـ در كدام كتاب به شما اين اجازه را مي‌دهند، اين‌گونه زني را متّهم و جانش را بگيرید؟

ـ آيا در مورد حكم كسي كه مرتكب زنای محصنه مي‌شود اطلاع و آگاهی داريد؟

ـ آيا به‌صرف متّهم نمودن زني توسط شوهرش بدون آوردن 4 شاهدِ عادل حکم اجرا مي‌شود؟ 

چرا مردي كه اقرارکرد با آن زن زنا نموده، حدی بر او جاري نشد؟ 

آيا احكام و قوانين اسلام در هر جامعه‌اي و در مورد هر فردي اجرا مي‌شود؟

آيا عمل سنگسار مورد اتّفاق تمامي علماست و يا عدّه‌اي به دليل مبناي حديثي بودن آن، با سنگسار مخالفت نموده‌اند؟

و صدها سؤالات ديگر كه اگر كسي كمترين شناختي از آيين اسلام داشته باشد، به آساني پاسخ آنها را مي‌داند ولی از چشم اين كارگردان مغرض مغفول مانده است.

حقارت اين افراد به حدّي است كه نياز به پاسخگويي آنها نيست؛ چرا كه به‌راستي آنها در حدّي نيستند كه وارد مباحث علمي شوند و وقت و فكر خويش را صرف جواب به آنها نمود. هدف از اشاره‌ی به اين فيلم هم احساس وظيفه نسبت به افرادي در جامعه‌ي اسلامي بود كه ناآگاهانه مجري اهدافِ پليد آنها شده‌اند و يا عدّه‌اي از خواهران و برادراني است كه بعد از مشاهده‌ي اين فيلم دردمند ‌و از صحنه‌هاي آن ناراحت و متأثرشدند وگرنه چنين افرادي به اندازه‌ي جوهر خودكاری هم كه صرف پاسخ آنها مي‌شود، ارزش ندارند.

و اما در مورد زني كه توسط همسرش مورد اتهام قرار مي‌گيرد:

«كساني كه همسران خود را متّهم مي كنند و جز خودشان گواهاني ندارند، هر يك از ايشان بايد چهار مرتبه خداي را به شهادت بطلبد كه (در اين نسبت زنا كه به همسرم دادم) راستگو هستم. در پنجمين مرتبه (بايد بگويد) نفرين خدا بر او باد اگر دروغگو باشد.»( نور/7ـ6)

ابن‌عباس گفته است: هلال ابن اميه پيش پيامبر (ص) آمد و گفت: شب هنگام از مزرعه‌ي خود برمي گردد، در كنار همسرش مردي را مي‌يابد، با چشمان خويش او را ديد و با گوش‌هاي خود صداي او را شنيد ولي در حق او كاري نكرد، صبح كه شد؛ بامدادان به خدمت پيامبر خدا (ص) رسيد و به او عرض كرد: اي پيغمبر خدا (ص) من شامگاهان به پيش زنم برگشتم و مردي را پيش او يافتم، پيامبر خدا (ص) اين خبر را نپسندید و سخت بر او ناراحت شد. انصار دور او گرد آمدند و گفتند: به همان چيزي گرفتار آمديم كه سعد پسر عباده گفت. مگر اين كه پيامبر (ص) هلال را تازيانه بزند و گواهي او را در ميان مردمان مردود و نامقبول دارد. هلال گفت: به خدا سوگند من اميدوارم كه يزدان راه‌چاره‌اي را براي اين كار پيدا كند. به پيامبر خدا (ص) عرض كرد: اي پيامبر خدا (ص) چنين مي‌بينم از خبري كه با خود آورده‌ام، سخت پريشان و ناراحت شده‌اي. خدا مي داند كه من راستگو هستم. به خدا سوگند پيامبر خدا (ص) مي‌خواست دستور دهد؛ هلال پسر اميه را تازيانه بزنند و گواهي او را در ميان مردم باطل اعلام كند كه خدا بر پيامبرش وحي نازل فرمود. پيامبر (ص) مسرور گرديد و فرمود:

«اي هلال مژده باد تو را، كه خدا براي تو گشايش و راه‌چاره‌اي ترتيب داد.»

هلال عرض كرد: من كه از پروردگار بزرگوار خود همين اميد و انتظار را داشتم.

حال با صداي بلند به تمامي مرداني كه دم از حقوق زنان داده و نداي پاسداري از حقوق آنها را سر مي‌دهند، مي‌پرسم، براي يك لحظه خود را جاي هلال آن بزرگمرد تربيت يافته‌ی مكتب پيامبر (ص) قرار دهيد؛ تصورنمائید، خسته و كوفته از كارِ روزانه در حال بازگشت به منزل هستید و زن خويش را همبستر با مردي بيگانه مي‌بينند. چه كار مي‌كنيد؟ آيا فوران خشم و غضب تمامي تئوري‌هاي فمينستي را در ذهن و روانتان زير پا له نمي‌كند؟ آيا در همان موقع براي زنتان حق آزادي جنسي قايل مي‌شويد؟ آیا زن را به حال خود رها نموده و بر او و مرد زانی نمی‌تازید؟

جواب آري ندهيد، روي من با كساني نيست كه مردانگي خويش را از دست داده و همچون خوكان، تعصب و تقدس پيوند زناشويي را ارج نمي‌نهند؛ چرا كه آنان پست‌تر از حيوانات، به اندازه‌ي خروس و يا گاو نري غيرت و شهامت ندارند. حال جواب دهيد. آیا در حالي كه ضربان قلبتان به تپش افتاده، فوران خشم رگ‌هاي گردن‌تان را قوي نموده و شراره‌هاي عصبانيّت از چشمان‌تان هويداست با هر آن چه در دست دارید بر سر و روي زن و مرد نمي‌كوبيد و تا دم مرگ لت و پار‌ه‌شان نمي‌كنيد؟ يا هم چون اين صحابي‌گرانقدر تسليم امر پروردگار شده و راه چاره را از پيامبرش مي‌جوييد.

بله اين عمل شما ناشي از خشم و غضب انساني و تعصب ناموسي و كردار آن صحابي بزرگوار ناشي از تربيت ايماني است. از شما مي‌پرسم آيا چنين فردي به خود جرأت مي‌دهد؛ حقوق زنان را پايمال كند.

با قسم خوردن مرد زن متّهم مي‌شود و بايستي حد براي او جاري شود. حال ممكن است بپرسيد اين چه حكمي است؟ ممكن است هر مردي با زنش دچار جدل شود؛ او را متهم نموده تا از شرش خلاصي ‌يابد. عجله نكنيد؛ این قانون، جز قوانین بشري كه عواقب و فرجام کار را در نظر نمی‌گيرد، نیست بلکه اين قانون از سوي پروردگار عالميان كه آگاه بر هر آن چه در تصور است؛ نازل شده و تمامي جوانب را در نظر دارد.

بنابراين خداوند در سوره‌ی نور/9ـ8 مي‌فرمايد: 

«اگر زن خدا را چهار بار به شهات بطلبد كه شوهرش دروغگوست؛ عذاب را از او دفع مي‌نمايد و در مرتبه‌ي پنجم (بايد بگويد كه) نفرين خدا بر او باد، اگر شوهرش راست بگويد.»

اين چنين خداوند، درحین پاسداري از ناموس و حريم افراد و ارزش نهادن به زندگي خصوصي و زناشويي، جلوی هرگونه سوء‌استفاده از قوانينش را می‌گیرد.

از تمامي خوانندگان عزيز مي‌پرسم؛ آيا تشريح چنين قانونِ همه جانبه‌اي مي‌تواند كار بشر باشد؟ آيا اگر تمامي انسان‌ها جمع شوند، مي‌توانند چنين قانون جامعي را جهت حفظ و حراست از ناموس، حريم خصوصي، جلوگيري از وقوع جرم، ظلم ننمودن از زنان و مردان در نهايت عدالت وضع نمايند؟ اگر مي‌توانند و نمونه‌اي داريد؛ ارائه دهيد.

پيامبر (ص) پس از سوگند خوردن زن، تبرئه‌ي او را اعلام و ميان آن دو جدايي انداخت و دستور فرمود: كه او فرزند خود را به پدري نسبت ندهد و او را حرام‌زاده نگويد؛ زیرا هركسي كه فرزند خود را حرام زاده بگويد، بر او حد اجرا مي‌گردد.

سيد قطب مي‌نويسد:

«اين شريعت اين چنين آمده است تا با حالت واقعيتي رويارويي شود كه عملاً بوده و براي چاره‌سازي موقعيتي آمده كه براي خود صاحب حادثه و براي مسلمانان سخت بوده است و براي پيغمبر خدا (ص) مايه‌ي دردسر و دشواري گرديده است و گزير و گريزي از آن نيافته است تا آن‌جا كه به هلال همان‌گونه كه در روايت بخاري آمده ، می‌فرمایند: يا بايد دليل و حجت بياوري يا حد بر پشت‌ تو آشنا مي‌شود.

اندكي در برابر اين واقعه مي‌ايستيم تا ببينيم كه اسلام با اين قرآن درون‌هاي غيرتمند اعراب را چگونه ساخته است. درون هاي غيرتمندي را كه هر چه زود منقلب و متأثر مي گردد و تنوره‌ مي‌زند و رزم را مي‌آغازد و پيش از منقلب گرديدن و متأثر شدن هم چندان نمي‌انديشد. به‌گونه‌اي كه سعد بن عباده پس از نزول آيه مي‌فرمايد: به خدا سوگند اي پيغمبر (ص) مي‌دانم كه اين آيه حق است و قطعاً از سوي يزدان نازل گرديده وليكن اگر من، مرد گولي را ببينم كه ران در ران همسر من گذاشته و حق نداشته باشم، او را به تكان و هيجان اندازم و بلكه بروم چهار نفر گواه را بياورم!!! به خدا سوگند من هرگز اين چهار نفر را نمي‌آورم و او را به خود رها نمي‌كنم، تا كام دل خود را برآورده كند.

 اين چنين سعد نمي‌تواند، هم چون تصوّري را به ذهن راه دهد ولي هلال چنين عملي را مي‌بيند ولي ميان نفس خود، قرآن را سد و مانع مي‌بيند. وقتي كه فرمان قرآن را مانع هر اقدامي مي‌بيند بر احساسات و عواطف خود چيره مي‌گردد بر موروثات خويشتن غالب مي‌آيد و بر منطق محيط عربي چيره مي‌شود و همه‌ي اين‌ها را به انتظار حكم خدا و رسولش ربط و پيوند مي‌دهد. هان! اين هلال پسر اميه است كه با چشمان خود مي‌بيند و با گوش خود مي‌شنود و او تنهاي تنهاست. شكايتِ درد و رنج خويش را به پيشگاه پيامبر خدا (ص) مي‌برد اما پيامبر خدا (ص) چاره و گريزي از اجرای حدِ خدا پيدا نمي‌كند. اين است كه مي‌فرمايد: يا بايد دليل و حجت بياوري يا حد بر پشت تو آشنا مي‌شود. ولي هلال تصور نمي‌كند كه خدا او را به دست حد بسپارد، در حالي كه در ادعاي خويش صادق است.»[9]

حال سؤالي كه مطرح مي شود این است که آيا مي‌توان اين احكام را منحصر در عصر نزول دانست؟ آیا ساري و جاري بودن چنین احکامی در اين عصر را باید غيرعادلانه و غيرعقلايي تصوّر كنيم؟ 

آيا اين احكام و قوانين از سوي پيامبر (ص) تشريح شده يا آسماني است و خداي بزرگ به عنوان رحمت بر بشريّت از طريق آخرين پيامش به این بشر خاکی ارزاني داشته‌است؟

درس مهم ديگري كه از اين آيات مي‌توان گرفت، اين است كه بايستي تمامي افرادي كه دچار بيماري سوء‌ظن ناموسي هستند و به بهانه‌ي غيرت مردانگي زنان خويش را از آن چه خداوند برايشان مباح نموده، محروم مي‌نمايند؛ به دختران خويش اجازه‌ي حضور در فعاليّت‌هاي اجتماعي و درس خواندن نمي‌دهند؛ مانع از ورود زنانِ خويش به صحنه‌ي اجتماع حتّي با حجاب و نقاب مي شوند، اگر داعيه‌پیروي از كتاب و سنت رسول (ص) را دارند از هلال ياد بگيرند كه چگونه بر احساسات، عواطف و منطق محيط عربي خويش غالب آمد و همه را در پرتو حدود الهي قرباني كرد.

خداوند در اين سوره علاوه بر قوانين فوق به ذكر وسيله و راه هاي پيشگيري از گناه و به‌خصوص گناه ناشي از غريزه‌ي جنسي مي‌پردازد و به انسان‌ها ياد مي‌دهد، چگونه از دام نفس اماره و شياطين مصون بماند از جمله: اجازه گرفتن براي ورود به منازلِ ديگران، دستور به دوري كردن از نظر و نگريستن به نامحرمان، نهي از آشكار نمودنِ زينت خويش در حضور نامحرمان، تشويق و ترغيب به شوهر دادن بيوه زنان، برحذر داشتن از وادار كردن دختران به زناكاري و فاحشه‌گري، توصيه به رعايت حجابِ زنان، توصيه به ازدواج، اجازه گرفتن كودكان رسيده به سن بلوغ براي ورود به اتاق پدران و مادران در چند نوبت که آنها استراحت مي‌كنند، همه‌ي اين‌ها اسباب پيشگيري هستند كه پاكي و پاكدامني را در درون و احساس و شعور را در محيط بيروني تضمين مي‌كند.

پرسيدن از هلال ماه (بقره/189) از آنچه بايستي صدقه و نفقه داده شود (بقره/215) جنگ نكردن در ماه‌هاي حرام (بقره/217)تحریم شراب، قمار (بقره/219) نظر اسلام راجع به معامله و مخالطه‌ي با يتيمان (بقره/220) درباره‌ي حيض و آميزش به هنگام حيض، آيا فقط مربوط به عصر نزول بوده يا امروز هم مي‌تواند براي آحاد جامعه مورد سؤال واقع شود؟

آيا پرسش از هلال ماه و تعيين اوقات روز، نوع صدقه و انفاق كه افراد بايد بپردازند، تحريم شراب، وجود يتيمان و شيوه‌ي برخورد با آنها، حيض و دوران قاعدگي براي زنان فقط در عصر نزول اتفاق افتاده و امروز جاي سؤال نيست كه فقط آنها را در عصر نزول عقلايي بدانيم؟

آيا پرسش از خوردني‌هاي حلال (مائده/4) جواب به سؤالات در مورد قيامت و زمان آن (اعراف/18، نازعات/42) پرسش در مورد غنائم جنگي (انفال/1) و روح (اسراء/85) اشاره‌ي قرآن به داستان ذوالقرنين و سپس سؤال از پيامبر (ص) و درس‌هايي كه از اين داستان مي‌توان گرفت (كهف/83) پرسش در مورد كوه‌ها و پاسخ به آن جهت اثبات قيامت و قدرت پروردگار (طه/105) اختصاص به عصر نزول دارد و پاسخ به آنها براي مردمان اين عصر ضرورتي ندارد؟

بنابراين به‌طور قطع مي‌توان گفت: از سؤالات بي‌شماري كه هر روز صحابه مطرح مي‌نمودند، اصحابي كه مي‌خواستند تمامي زندگي سياسي، اجتماعي، خانوادگي خويش را بر طبق فرامين الهي سازمان بدهند؛ آن دسته از سؤالاتي، در قرآن مطرح شده كه داراي احكامي فرازماني وفرا مكاني است. اين سؤالات و جواب‌هایشان يا در راستاي ارائه‌ي توحيد صحيح و مقابله و مبارزه با شرك و بت‌پرستي يا در راستاي اثبات قيامت و حيات پس از مرگ، يا در راستاي تصحيح افكار و انديشه‌هاي غلط مردمان آن دوران بوده است كه عقايد خويش را به شكلي تحريف شده از پيامبران و آيين گذشتگان چون ابراهيم، نوح و موسي و عيسي دريافت داشته‌اند یا دربردارنده‌ي نكات اخلاقي و قوانين تغييرناپذيري است كه همسان با فطرت ثابت بشري هستند.

 

قرآن و تجربه‌ی نبوی پیامبر (ص)

 شبهه‌ي ديگر كه عدّه‌اي از مدعيان روشنفكري به قرآن وارد مي نمايند، رفع قُدسيّت و بشري‌نمودن آيه‌هاي آن است. بدين ترتيب آنها مدعي‌اند كه قرآن از لحاظ لفظ و معنا متعلق به پيامبر (ص) بوده كه در نتيجه‌ي قرب الهي برايش حاصل شده است. حتي عده‌اي پا را از اين فراتر نهاده و قرآن را حاصل تجربه‌ي نبوي پيامبر دانسته كه همانند تجربه‌ي شاعران است. حال اگر از ديدگاه درون ديني به اين قضيه نگاه كنيم در طول تاريخ اسلام، هيچ‌يك از متفكرين اسلامي چنين ادعايي نداشته‌اند؛ هر چند در مقاطعی از تاريخ بين معتزله و اشاعره بر سر مخلوق بودن و نبودن‌يا قديم و حادث بودن قرآن اختلاف نظر وجود داشت، به گونه‌اي كه اشاعره چون قرآن را تجلي صفات خداوند مي‌دانستند آن را همانند وجود خداوند، قديم به حساب مي‌آوردند ولي به اين شكل كه قرآن را حاصل تجربه‌ي پيامبران و همانند حالاتي بدانند كه بر شاعران مستولي مي‌شود و پيامبر (ص) را در لفظ دهي و معنادهي به قرآن دخيل بدانند مربوط به عصر حاضر بود كه عدّه‌اي از متفكران اسلامي با تأسي از فيلسوفان غرب بدان گرويده‌اند. از سوي ديگر آيات بي‌شماري در قرآن اين شائبه كه قرآن منتسب به پيامبر (ص) باشد را رد مي‌كند تاجایی که جمع کثیری از اساتيد دانشگاه و روحانيون در رد اين نظريه كه به وسيله‌ي دكتر سروش مطرح شد، بدان آيات استناد نموده‌اند. حتي خود قرآن نيز در برابر اين نكته كه مشركان مطرح مي‌نمودند كه: پيامبر شاعر بوده و ‌يا آن را از ديگران آموخته است با اقامه دليل، آياتِ قرآن را منتسب به خداوند مي‌داند كه محمّد تنها واسطه بين خداوند و مخلوق است. پس از لحاظ درون ديني، نمي‌توان هيچ دليلي ارائه داد كه الهي بودن قرآن مخدوش و آموزه‌هاي ديني منتسب به پيامبر (ص) باشد؛ مگر اينكه دلايلي از برون دين را بر آن تحميل نماييم و همان رويه‌اي را در پيش بگيريم كه علماي مسيحيت در راستاي هم‌خواني متون مقدس خويش با مدرنيته و علوم آن در پيش گرفتند. 

در اين بخش به جاي ارائه‌ي دلايلي از متون ديني در رد چنين ديدگاهي به اين نكته اشاره مي‌نماييم كه قرآن به عنوان معجزه‌ي پيامبر خاتم (ص) تمام توان بشري را به مبارزه و تحدّي طلبيده و بشر با وجود به‌كارگيري تمامي توانايي‌ها و استعدادهايش در مقابل اين اعجاز عظيم الهي، جز تسليم كاري از دستش ـ در طول ادوار تاريخي ـ بر نيامده است. 

آدمي در طول تاريخ داراي سه نيرو و حس در درون خويش بوده است كه سرچشمه‌ي دستاوردهاي بشري در جنبه‌هاي مختلف زندگي است. حس كنجكاوي كه ثمره‌ي آن علوم استدلالي و فلسفي و بينشي می‌باشد؛ در طول تاريخ دستاوردهاي بي‌شماري در زمينه‌هاي جهان‌بيني و كشف قوانين و سنن پروردگار در زمينه‌هاي فيزيك، شيمي، زيست، نجوم و ... برای آدمی به ارمغان آورده است كه قرآن با جهان‌بيني عام و فراگيري كه ارائه مي‌دهد بي‌نظير بودن خود را بر تمامي جهان بيني‌های ارائه شده توسط مكاتب بشري تحمیل می‌کند. 

در زمينه‌ي علوم تجربي هم كه اوج آن را در عصر حاضر مشاهده‌ مي‌كنيم هر چند چنين ادعايي توسط متفكرين اسلامي مطرح نشده كه قرآن كتابي است علمي كه جنبه‌هاي مختلف علوم تجربي را پوشش ‌دهد؛ ولي در آيات بي‌شماري ضمن دعوت انسان به تفكر، تعقل و تدبّر، هم‌نوايي خويش را با علم و تكريم نهادن به علما را ‌يادآور مي‌شود، همچنین قرآن در راستاي تأمين اهداف خويش به مجموعه‌اي از قوانين علمي در زمينه‌هاي مختلف اشاره مي‌كند كه نه تنها با قطعيات علميِ عصر حاضر مغايرت ندارد؛ بلكه به گونه‌اي اعجاز گونه با دستاوردهاي بشر در زمينه‌ي علوم مختلف هماهنگي دارد؛ قوانيني كه هزار و چهارصد سال پيش، توسط فردی امي در لابه‌لاي آيات قرآني گنجانده شده است. صحت اين ادعا هم، اقرار دانشمندان و عالمان مختلف در رشته‌هاي مختلف علوم تجربي نسبت به این آيات است كه جمع كثيري را وادار به خضوع و خشوع در برابر آيات قرآن كرده است؛ به‌گونه ای که كتاب‌هاي بي‌شماري را در راستاي اين هماهنگي‌ها تألیف نموده‌اند. اشاره‌ي قرآن به مراحل خلقت انسان در رحم، تعيين جنسيت توسط مردان، اشاره‌ي قرآن به گازي بودن اوليه‌ي زمين و آسمان و قانون مهبانگ، حركت خورشيد، كرويت زمين و حركت آن، كه بنابر قوانين بطلميوسي كه در آن اعصار بر جهان حاكم بودـ تمامي دانشمندان مركزيت را به زمين داده و آن را ثابت تصور مي‌كردندـ بسياري ديگر از جنبه‌هاي اعجاز، مثل خبر از آينده و گذشته همه بشري بودن را از قرآن سلب مي‌نمايد. همچنين اگر انسان در زمينه‌ي به‌كار گيري حس نيكي و خيرخواهي كه باعث به‌وجود آمدن مكاتب اخلاقي در طول تاريخ بوده‌اند نهايت جهد و تلاش خويش را به‌كار گيرد، به‌هيچ‌وجه نمي‌تواند اصول اخلاقي و ارزش‌هايي همانند قرآن ارائه دهد كه به‌دليل شمول و فراگيري آن فرا زماني و فرا مكاني بوده، تمامي ابعاد وجودي انسان اعم از جسم و روح را در بر گرفته و با توجه به تفاوت‌هاي جسمي و روحي آدميان تشريح شده باشد. البته نبايستي اين نكته را فراموش كرد كه چنين تلقي از مكاتب اخلاقي هنگامي صحيح است كه قايل به حسن و قبح ذاتي افعال بوده و اخلاقيات را برون ديني تصور كنيم وگرنه از نظر كساني كه اصول اخلاقي را غير بشري و از سوي خداوند مي دانند اين مكاتب بشری را در داشتن اخلاقيات، وامدار اديان آسماني مي‌دانند. حال چه اخلاقيات را برون ديني بدانيم و چه آن را به اصول كلي و امور جزئي اخلاقي ‌يا اخلاق خادم و مخدوم انساني تقسيم كنيم، بايستي حتماً نكات زير را در نظر گرفت:

1ـ ارزش‌هاي اخلاقي اسلام از نظر فراگيري و شموليت و در نظر گرفتن تفاوت‌ها، بي‌نظير است. 

2ـ اصول اخلاقي بشري متأثر از هوي و هوس شخصي بوده كه ممكن است باعث دور شدن آدميان از فطرت انساني شوند. به‌عنوان مثال مصرف شراب در جریان بازی‌های جام جهانی 2010 در برخی کشورها تا بیست برابر افزایش یافت. 

3- ضمانت اجرایی قوانین دینی به دلیل درونی نمودن این اصول اخلاقی و ارتباط دادن این قوانین باسعادت و شقاوت اخروی به‌هیچ‌وجه با قوانین بشری قابل مقایسه نیست. به‌عنوان مثال قوانین خانواده در خلوت خانه و به‌دور از چشم مجریان قانون، مانع از تحمیل اراده‌ی مردسالارانه بر زن می‌شود؛ چرا که فرد دیندار همواره خداوند را ناظر بر اعمال و رفتار خویش می‌بیند. (البته دینداران واقعی، نه کسانی که ظاهری مزیّن و باطنی شیطانی دارند.)

حس و نيروي ديگري كه آدميان در طول تاريخ به‌كار گرفته‌اند و سرچشمه‌ي هنر بوده است حس زيبايي خواهي است به‌گونه‌اي كه هيچ دوره‌ي تاريخي‌يافت نمي‌شود كه از هنر بي‌بهره باشد. 

در عصر پيامبر (ص) قويترين فن و هنري كه مردم داشتند، فصاحت و بلاغت بود. فصاحت اشاره به ظاهر كلام دارد كه كلمات منظم باشند و نامأنوس نباشند و بلاغت ناظر به روح و معنا است كه در جاي خويش، سخن گفته شود.

عرب زبانان كه در اوج فصاحت و بلاغت بودند نه در عصر نزول و نه بعد از آن با وجود تحدّي قرآن مبني بر اينكه كتابي همچون قرآن و ده سوره و یا سوره‌اي مانند آن را بياورند؛ نتوانستند در اين مسير گامي برداشته و‌ياراي رقابت با قرآن را نداشتند و در برابر تحدّي قرآن دچار عجز و ناتواني شدند. بازار شعر و شاعري تعطيل و شاعران هم از اين به بعد با الهام از قرآن شعرهاي خويش را مي‌سرودند. اثر پذيري شاعرانِ بزرگ ايران زمين؛ همانند سعدي، حافظ، مولوي و ... از قرآن و آموزه‌هاي ديني باعث شد آنها شاهكارهايي چون مثنوي، بوستان و گلستان را به جامعه‌ي بشري عرضه كنند تا بشريت براي هميشه مجذوب و شيفته‌ي آنها شود و متأثّر از آموزه‌هاي اخلاقي و داستان‌هاي نغز و آموزنده‌ي آنها باشد. 

در زمينه‌ي آهنگ و موسيقي هم اگر انسان نهايت تلاش خويش را در زمينه‌ي آهنگ‌شناسي و ارتباط و سازگاري آهنگ با فطرت و روان آدميان به كار گيرد، به‌طور حتم‌ياراي مقابله با آهنگ و موسيقي قرآني را نخواهد داشت و به اين نتيجه مي‌رسد که تنها آهنگ قرآني با روح و روان آدمي سازگاري داشته و كمال تعبيه آهنگ در نزديكي آن به آهنگ و موسيقي قرآني است. 

طباطبايي در مقاله‌اي با عنوان قرآن و روزگار نو در راستاي هماهنگي آموزه‌هاي قرآني با عصر حاضر و عدم تعارض عقل و علم با قرآن، گزاره‌هاي قرآني را شامل ايمان به خدا، روز رستاخيز، وحي، امور اخلاقي و احكام حقوقي مي‌داند و ضمن بررسي هر كدام از آنها به اين نتيجه مي‌رسد كه هيچ‌يك از اين آموزه‌ها با عقل و علم دنياي مدرن تعارض ندارند. ايشان بيان مي‌دارد كه قرآن در جهت اثبات توحيد، روش فلاسفه قديم را دنبال نمي‌كند که از مفهوم وجود، ممكن الوجودو واجب‌الوجود بحث مي‌نمودند بلكه نشانه‌هاي قدرت خداوند در طبيعت را بيان كرده و ادعا دارد كه تدبيري حكيمانه در هستي به‌كار رفته است. 

«بگو چه كسي از آسمان (به وسيله‌ي نور و باران) واز زمين (به وسيله‌ي فعل و انفعلات خاك و رويش گياهان و درختان و...) به شما روزي مي‌رساند؟‌ يا چه كسي بر گوش و چشم‌ها تواناست؟ ‌يا چه كسي زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مي‌آورد؟‌ يا چه كسي امور جهان و جهانيان را مي‌گرداند؟ ‌(پاسخ خواهند داد و) خواهند گفت: آن خداست. پس بگو. آيا نمي‌ترسيد و پرهيزگار نمي‌شويد؟» ( يونس/31)

«آن كه هفت آسمان را بالاي‌يكديگر و هماهنگ آفريده است اصلاً در آفرينش و آفريده‌هاي خداوند مهربان خلل و تضاد و عدم تناسبي نمي‌بيني پس ديگر بار بنگر آيا هيچ‌گونه خللي و رخنه‌اي مي‌بيني؟باز هم بارها و بارها بنگر و ورانداز كن. ديده سرانجام فروهشته و حيران و درمانده و ناتوان به سويت بازمي‌گردد.» (ملك/3ـ4)

آري قرآن با حواله كردن انسان‌ها به تدبر و تأمل در هستيِ پيرامون خويش به‌عنوان نشانه‌هاي صنع الهي، توحيد و‌يكتاپرستي را از آن استنباط مي‌كند. شيوه‌اي كه با پيشرفت علم، مكشوف شدن اسرار طبيعت و پرده برداشتن از ظواهر آن و مشاهده‌ی آن همه نظم و پيچيدگي، حكمت و عظمت خالقي را نشان می دهد كه تمامي اجزاي هستي را با كميت و كيفيت معين و استعداد و توانايي معين در جهتي معين و به‌سوي هدفي معين سوق مي‌دهد، حال افراد در هر سطح علمي وقتي به هر گوشه‌اي از اين جهان هستي مي‌نگرند مشاهده مي‌كنند برای هر ماده‌ای اندازه‌ و مقداري معينی تعيين شده (خلق وبر آن) و به آن، براساس طرح و نقشه ی قبلی صورت بخشیده شده است و به تعبیرقرآنی اجزایش منظم شده است (فَسَوّي) و به هر كدام به اندازه‌ای معين، نيرو و استعداد عطا شده (قدر) و هر ذره در اين عالم هستي، در مسيري به سوي هدفي معين هدايت مي‌شود (فهدي)مشاهده‌ی چنین نظمی در کائنات، آدمی را به‌يقين مي‌رساند كه بري بدون باري، تقديري بدون مقدّر، تصويري بدون مصوّر و هدايتي بدون هادي ممكن نيست. آن‌گاه در برابر خدايي كه خالق، باري، مصوّر، هادي و قادر است سر تعظيم فرود آورده و مصداق اين آيه قرآن خواهد شد كه «اِنَّمَا ‌يَخشي اللهَ مِن عِبَادِه العُلَماءُ». حال از اين جهان هستي برگ درختي را در نظر مي‌گيريم و آن را در برابر دو شخص‌يكي مربوط به ده قرن پيش و عالمي گياه‌شناس در عصر حاضر قرار مي‌دهيم تا ببينيم هر كدام از اين افراد چگونه به اين برگ مي‌نگرند و چه تصور و اندیشه‌ای نسبت به این برگ دارند؟ آیا فهم توحیدی آنها یکسان خواهد بود؟ به‌طور حتم آدم ده قرن پيش آن‌چه از ‌يك برگ مشاهده مي‌كند صفحه‌ي نازك سبز رنگي است كه در فصل بهار بر بالاي درختان نمايان مي‌شود، گاه‌گاهي در زير سايه‌ي آن، به استراحت مشغول شده و لحظاتي هم با تكان دادن درخت و ريزاندن برگ‌ها بر روي زمين، آن را خوراك گاوها و گوسفندانش مي‌نمايد و چه بسا اگر اهل تفكر باشد شير دام‌هايش را وابسته به آن برگي بداند كه از آن تغذيه مي‌كنند و از اين طريق مقلدانه شكري بر زبان آورده و بر خالق آن برگ اداي تعظيم و تكريم‌نمايد. در فصل پاييز هم همان برگ را مشاهده مي‌نمايد كه زرد شده و به‌واسطه‌ي باد پاييزي بر روي زمين قرار گرفته و پس از مدتي محو و نابود مي‌شود. اين چنين بهار و پاييز پشت سرهم مي‌گذرند تا به عصر حاضر قدم مي‌گذاريم؛ ميكروسكوپ‌‌هاي نوري و الكتروني كشف شده و در اختيار انسان‌ها قرار مي‌گيرند و گياه‌شناسي به‌واسطه‌ي آنها در مورد همين برگ مشغول تحقيق و برررسي مي‌شود. نگاه به اين صفحه‌ي نازك، آدمي را متحير و سرگردان مي‌نمايد؛ چراكه برگ به اين نازكي از چند لايه با هزاران خانه (سلول) ساخته شده ‌است، مادّه‌اي موم ‌مانند از جنس نوعي ليپيد همچون چسبي كه دانش‌آموزی به برگ كتاب‌هايش مي‌زند، روي برگ را پوشانده و لايه‌اي به نام كوتيكول را به‌وجود مي‌آورد كه برگ را در مقابل سرما، حمله‌ي ميكروب‌ و تبخير آب محافظت مي‌كند. اين ماده از جنس معين؛ به اندازه معين و جهت هدفي معين روي برگ درختان قرار گرفته است. بلافاصله در زير آن ‌يك رديف سلول منظم به نام روپوست در بالا و پايين قرار گرفته‌اند كه تعدادي از آنها شكلي شبيه لوبيا پيدا كرده و به‌گونه‌اي روبروي هم قرار مي‌گيرند تا در وسط خود سوراخي به نام روزنه ايجاد نمايند. سوراخ‌هايي‌كه با جذب آب توسط همان سلول‌هاي لوبيايي شكل (نگهبان روزنه) باز و بسته مي‌شوند. [10] انسان اگر از هدفي كه برگ براي آن آفريده شده باخبر نباشد، اين سؤال برايش پيش مي‌آيد كه اين سوراخ‌ها به چه دردي مي‌خورند، وقتي مشاهده مي‌كند، در سطح پاييني برگ تعداد آنها بيشتر است، تحير و سرگردانيش بيشتر مي‌شود ولي وقتي وظيفه‌ي برگ مشخص شد، قرارگيري آن سوراخ‌ها و حكمت و قدرت به‌وجودآورنده‌ي آنان، بيشتر عيان مي‌شود. در بين دو رديف سلول بالايي و پائيني چندين رديف سلول به شكل نرده‌اي و اسفنجي مشاهده مي‌شود كه ميانبرگ نام دارند و در بين آنها هم لوله‌هايي كه به آنها رگبرگ گفته مي‌شود. راستي اين همه لايه و سلول‌هاي مختلف و متفاوت در همان برگي وجود دارد كه هر روز با بي‌اعتنايي و بي‌توجهي از كنار آن رد مي‌شويم و گاهي آن را لگدمال كرده و زماني در زير سايه‌اش به استراحت مشغول مي‌شويم. اصلاً اين همه سلول به چه دردي مي‌خورد؟ آيا به‌وجود آورنده‌ي آن براي تفريح و سرگرمي و بدون هدف و طرح و برنامه‌اي آن را به‌وجود آورده‌است؟ با معلوم و مشخص‌شدن هدف و كار برگ، آدمي براي لحظاتي از حركت باز مي‌ايستد و به فكر فرو مي‌رود و در برابر به‌وجودآوردنده‌ي آن برگ به تدبّر و تأمّلي عميق فرو مي‌رود. آري اين برگ غذاي تمامي موجودات اين كره‌ي خاكي را تأمين مي‌نمايد؛ تمام غذاهايي كه روزانه مصرف مي‌كنيم؛ اعم از: پروتئين‌ها (گوشت)، ليپيدها (چربي و روغن)، ‌هيدرات‌هاي كربن (قند و نان) همه و همه مستقیم و غیرمستقیم توسط اين برگ‌ها ساخته مي‌شوند. به‌راستي عجيب است. آیا چنین چيزي امكان دارد؟ اين برگ ساده و نازك و ساختن اين همه غذا، چگونه ممكن است؟ آدمي با آن همه توان علمي و در پيشرفته‌ترين كارخانجات و با مدرن‌ترين تجهيزات چنين توانايي ندارد، اين برگ بدون وسايل و ابزار چگونه چنين كاري را انجام مي‌دهد. وقتي آدمي در می‌یابد اكسيژني كه به‌واسطه‌ي آن زنده است و در جريان عمل دم فرو مي برد و به‌واسطه‌ي آن انرژي غذاها را آزاد مي‌كند، از همين برگ است، بيشتر متحيّر شده و به اهميت اين برگِ ساده و نازك هر چه بيشتر پي مي‌برد. فكر عميقي آدمي را فرا مي‌گيرد. آيا اين برگِ فاقد شعور و آگاهي که در برابر توان آدمي مقهور و ضعيف است و ‌توسط حيواني خورده مي‌شود، اين همه توانايي را چگونه کسب کرده است؟ امّا آن‌چه که مهم است این که برگ شايسته‌ي تكريم و تعظيم نيست؛ چرا كه بسيار ضعيف‌تر از آن است كه معبود واقع شود. تأمل در لایه‌های برگ و این که ازسلول‌هایی هستند که از چند عنصر فاقد شعور و آگاهی و توانایی ـ نيتروژن، اكسيژن و هيدروژن ـ ساخته شده‌اند؛ انتخاب اين چند عنصر محدود از بين بیش از صد عنصر و تركيب شدن آنها به نسبت‌هاي معين و مشخص براي ساخت مواد آلي، قرار گرفتن مواد آلي و معدني در كنار هم براي ساخت قسمت‌هاي سلول (غشا، سيتوپلاسم، هسته و اندامك‌ها) ناگزير انسان را متوجه واجب‌الوجودی مي‌نمايد كه در نهايتِ دانايي و توانايي به تدبير امور مشغول بوده كه ذره كوچكي از علم و حكمت و عظمتش در اين برگ متجلّي شده است. 

خدايي كه از اين همه ماده (پروتئين، هيدرات‌كربن، ليپيد، اسيدنوكلئيك و مواد معدني) به اندازه‌هاي معين جدا كرده تا خالقيت خويش را به جهانيان نشان دهد آن‌گاه با صورت بخشيدن به اين مواد و لايه‌هاي مختلف برگ، در نهايت برگ را به‌وجود آورده و لايه‌ها را نظم بخشيده تا مصور بودنش براي ما عيان شود و آن‌گاه هرچيز را به مقدار مشخص و معين نيرو و استعداد بخشيده تا هر انسان متفكري تقدير خداوندي را در آن مشاهده كند. كوتيكول وظيفه‌ي خويش را انجام مي‌دهد. تصور كنيد اگر به جاي ليپيد جنسش ازماده‌ی ديگري بود، اگر سلول‌هاي نگهبان، لوبيايي‌‌شكل نبودند، اگر تعداد سوراخ‌ها در بالاي برگ بيشتر بود، (آب برگ تبخير مي‌شد) اگر سلول‌هاي ميانبرگ فاقد كلروپلاست بودند، اگر لوله‌هاي درون برگ وجود نداشتند، چه اتفاقي مي‌افتاد؟ مسلماً هدف تأمين نمي‌شد. ولي خداوند آنها را در كمال دقت و نهايت نظم سامان بخشيده تا در مسيري معين، هدفي معين را تحقق بخشند و صفت هادي بودن خداوند، جلوه‌گر شود. در این‌جا هدف، تأمين غذاست و برای تحقق هدف، برگ به‌واسطه‌ي كلروفيلِ درون كلروپلاستِ درون سلول‌هاي ميانبرگ، نور خورشيد را مي‌گيرد، دي‌اكسيد كربن را از طريق روزنه‌ها از هوا دريافت مي‌دارد و آب را از طريق ريشه و به‌واسطه‌ي آن لوله‌ها به سوي خويش فرا مي‌خواند تا از تركيب آنها در سايه واكنش‌هاي بسيار پيچيده‌ي شيميايي، غذا (گلوكز) و اكسيژن را بسازد. سپس همين گلوكز به تناسب گياه به چربي (دانه‌هاي روغني) نشاسته (سيب زميني) پروتئين (لوبيا و سويا) و ... تبديل مي‌شود و ما بدون زحمت زياد، از آن در جهت تأمين ماده و انرژي خويش بهره مي‌بريم. بالا آمدن آب از عمق چندمتري به ارتفاع چند صد متري هم خود داستاني دارد كه بزرگي خداوند را بيشتر جلوه‌گر مي‌نمايد و به‌گونه‌اي‌ كه اگر مولكول‌هاي آب همچون زنجير به‌وسيله‌ي پيوند هيدروژني به هم متصل نمي‌شدند، چه بسا امكان صعود آب ممكن نبود؛ اگر خورشيد كمي به زمين نزديكتر و ‌يا دورتر بود، اگر برگ در بالاي درخت و نازك نبود و هزاران اما و اگر ديگر، آيا باز هم ما مي‌توانستيم غذاي خويش را از اين برگ دريافت کنیم؟ اين برگ علاوه بر غذاسازي حتّي موقعي كه در روي زمين قرار مي‌گيرد در سايه‌ی پوسيدگي به مواد معدني تبديل شده و به عنوان كود به تقويت خاك كمك مي‌كند. حال از شما مخاطبان عزيز مي‌پرسم آيا پيشرفت علم، آدمي را به سوي توحيد سوق مي‌دهد ‌يا الحاد و بي‌ديني؟

برگ درختان سبز در نظر هوشیار       هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

(سعدی) 

 فقط از شما مي‌خواهم كتاب اثبات وجود خدا، تدوين جان‌كلو و ومونسما ترجمه‌ احمد آرام، سيّدمهدي اميني، علي‌اكبر مجتهدي، علي‌اكبر صبا و عبدالعلي كارنگ را مطالعه فرماييد تا بفهميد كه ديدگاه، فرانك آلن استاد فيزيك زيستي، رابرت موريس پيچ فيزيك‌دان، جان كلولند كوثرن رياضي‌دان و شيمي‌دان، ادوارد لوتركيل جانورشناس و حشره‌شناس، والتر اوسكار لندبرگ عالم فيزيولوژي و بيوشيمي، توماس ديويد پاركس متخصّص تحقيقات شيميايي، جان ويليام كلاتس عالم ژنتيك، جرالدت. دن هرتاگ متخصّص تحقيقات كشاورزي، راسل چارلز آرتيست زيست‌شناس و گياه‌شناس، پيترو استونر عالم نجوم و رياضي‌دان و... در مورد خداوند چيست. 

استاد طباطبايي در زمينه روز رستاخيز و مقايسه‌ي آن، با عصر حاضر مي‌نويسد كه قرآن در مورد عمر دنيا و ويراني عالم، ‌از بين رفتن كائنات و نابودي خورشيد و ستارگان صحبت مي‌نمايد كه علم امروز نيز بر آن صحه گذاشته است، ايشان مي‌نويسند كافي است كتاب پيدايش و مرگ خورشيد اثر ژرژگاموف را بخوانيد تا مفهوم «إذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» قرآن را به صورت علمي برايت توضيح دهد. 

البته قرآن پس از پايان حيات و ويراني عالم از برپايي جهاني تازه صحبت به ميان مي‌آورد كه انسان در آن جا به پاداش و كيفر نيكي‌ها و بدي‌هاي خويش مي‌رسد، چرا كه قرآن ادّعا دارد انسان بي‌هدف‌آفريده نشده‌است. «ابراهيم/48، ص/27، مؤمنون/115». 

همچنين در مجموعه‌ي مقالات (پاسخ‌ها و نقدها) مي‌نويسد: «آيات مربوط به آخرت دو دسته‌اند:‌ يك دسته از ويراني نظام كنوني جهان خبر مي‌دهند كه به صورت شگفتي با داده‌هاي علمي سازگاري دارند و كتاب‌هايي که دانشمندان علوم تجربی درباره‌ی پایان عمر منظومه‌ی شمسی نوشته‌اند، گواه این مدّعاست. 

دسته‌ی دیگر از آیات درباره‌ی پدیدآمدن جهانی نو خبر می‌دهند و پاداش و کیفر الهی را در آن جهان به نمایش می‌گذارند که علوم تجربی در اين مورد نفياً و اثباتآً ساكت است ولي خرد آدمي لزوم چنين عالمي را تصديق مي‌كند.»[11]

طباطبايي سپس در مورد مقايسه وحي با علوم امروزي مي‌نويسد:‌ «فيلسوفان كهن چنين مي‌پنداشتند كه اجرام آسماني و افلاك سماوي داراي نفس روحاني هستند و از امور عنصري آگاهي دارند و نفوس مستعده مي‌توانند در خواب ‌يا بيداري با آنها ارتباط برقرار كنند و از اين راه به معرفت كائنات نائل شوند چنان‌چه ابن‌سينا به پيروي از فلاسفه مشاء بر همين رأي رفته است و در كتاب المبدأ و المعاد مي‌نويسد: « كائنات بدان سبب شناخته مي‌شوند كه روان انسان با نفوس اجرام آسماني پيوند مي‌يابد و براي ما پيش از اين روشن شد كه اجرام مزبور از آن‌چه در جهان عنصري مي‌گذرد آگاه هستند.»[12]

امّا دنياي امروز هوش برتر، روشن‌بيني، الهام و رويا را انكار نمي‌كند و در علم پاراپسيكولوژي مباحثي مطرح مي‌شود كه از روانشناسي بسيار فراتر مي‌رود و ما را به درك الهامات روحي و وحي پيامبران نزديك مي‌كند. 

سپس طباطبایی با اشاره به تعدادي از آموزه‌هاي اخلاقي قرآني، بيان مي‌دارد كه هيچ خردمندي در عصر حاضر اين آموزه‌ها را غيرعقلاني و ناعادلانه نمي‌داند: از جمله عدالت در حق دشمنان، عفو و چشم‌پوشي از خطا، تعهّد در اداي امانت و ... 

ايشان همچنين بيشترين تقابل عصر حاضر با آموزه‌هاي قرآني را در بخش حقوقي و قوانين آن مي‌داند و با بيان دو نكته‌ي مهم، اشاره مي‌كند كه ما مسلمانان مبناي حقوقي خويش را داريم و قرار نيست كه مبناي حقوقي ما در برابر غرب داراي نارسايي باشد و نظام حقوقي آنها درست‌تر باشد. اولاً مبناي حقوقي قرآني بر زيربناهايي واقع شده كه براي اجراي آن حقوق، زيربناها هم لازمند؛ مثلاً اسلام به خانواده اهميت مي‌دهد، مرد را قيّم و زن را دستيار او قرار داده است. مرد مسئول تأمين مخارج خانواده بوده و همچنين از آن‌جايي كه بايستي به زن مهريه بپردازد و مخارج ازدواج را تأمين نمايد، جهت اجراي بهينه‌ي عدالت ارث پسر دو برابر دختر در خانواده است. (البته ارث زن نصف مرد نیست.) 

ثانياً: در مباحث حقوقي، معمولاً اجتهاد از حاكميت و نفوذ برخوردار است و چه بسا با پيدايش عسر و حرج، تغيير ماهيت در موضوعات و تفاوت عرف به تغيير شكل قوانين حقوقي بينجامد. در پايان ايشان ضمن توصيه به امت اسلامي براي اين كه قرآن را امام كل قرار دهند، به فوايد اين پيشنهاد اشاره مي‌كند:

الف) تقرُّب و نزديك شدن مسلمين به هم 

[وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ] آل‌عمران/103

ب) پاكسازي انديشه‌هاي موهومي كه از طريق فلسفه، تصوف افراطي و احاديث ساختگي و آراء موجه فقهي وارد دين شده است. 

ج) كلام و قوانين الهي در مقابل افراد و شخصيت‌ها از احترام و اهميت بيشتري برخوردار مي‌شوند؛ ‌يعني ضابطه جايگزين رابطه مي‌شود. 

 

 

رفع قدسیّت از آموزه‌های قرآن با نشاندن معرفت دینی به جای دین

همچنین عدّه‌اي از مدّعيان روشنفكري با مطرح‌كردن بحث معرفت ديني و ارائه‌ي قرائت‌هاي گوناگون از متون ديني مي‌خواهند از اين متون قداست‌زدايي نموده و قرآن را از حالت الهي و آسماني بودن به رتبه‌ي زميني تقليل دهند تا شايد از اين طريق بتوانند متون ديني را نقدپذير و هماهنگ و هم‌نوا با مدرنيته و دستاوردهاي بشري قلمداد نمایند. آنها با الهام گرفتن از مفاهيم دوران پسامدرن همچون هرمنوتيك و پلوراليسم و تقليل متون ديني به فهم مفسر بر اساس افق ديد و زيست جهاني كه در آن است، مي‌خواهند هم فهم واحدي از دين را نفي كنند و هم به دنبال نوعي كثرت در عالم انديشه‌ي ‌ديني باشند. آنها با تأثيرپذيري از متفكّراني همچون فردريك شلاير ماخر (1768ـ1834) و ويلهم ويلتاي (1832ـ1911)، مارتين هايدگر و هانس گئورك گادامر كه بيش از هر كس بر اهميت هرمنوتيك براي توصيف وضعيت انساني تأكيد داشتند، روش‌هاي گوناگوني را براي تفسير متن پيشنهاد مي‌دهند. اين متفكران آموزه‌هاي ديني را متّهم به انحصارطلبي، دگم بودن و مطلق‌گرايي كرده و با ارائه‌ي چنين ديدگاهي دايره بر حق بودن و برخورداري از حق را وسعت بخشيده و ساير اديان ديگر را ضمن برخورداري از حقايق، در بارگاه الهي مأجور مي‌دانند. حتي عدّه‌اي از آنها از اين هم فراتر رفته و اديان غير بشري را نيز نجات‌يافته و در زمره‌ي محبوبان الهي به‌شمار می‌آورند. 

اين افراد اگر از طريق پلوراليسم به تسامح و تساهل بين پيروان اديان مختلف باور داشته باشند، نه تنها اشكالي به آنهاوارد نيست بلكه ديدگاه‌شان مطابق متون ديني مسلمانان نيز خواهد بود ولي آن‌چه از نظر قرآن جاي اشكال دارد اين باور ايشان است كه تمامي اديان در عصر حاضراعم از بشري و غير بشري داراي لب و گوهري‌يكسان بوده و بر منهج حق و صراط مستقيم قرار دارند و در صورت ماندن بر دين خويش و عمل به فرامين آن، در فرداي قيامت از اهل نجات قلمداد مي‌شوند. چنان‌چه پروفسور فرانكومتو اسلام‌شناس غربي مي‌گويد: «من فكر مي‌كنم كه باطن و روح عمل و قانون خيلي مهم است. وي آن‌گاه با اشاره به عبادت خالصانه مسلمان، راهب، هندو در نصف شب مي‌گويد: همه داراي روح تعبد هستند، لذا نبايد به ظاهر قانون زياد توجه كرد. پس چيزي كه مهم است، احكام نيست بلكه روح و معناي آن است كه متناسب با شكل‌هاي گوناگون انجام مي‌شود.»[13]

قرائت ديگري از پلوراليسم مدعي است كه تمامي اديان، داراي سهمي از حقيقت هستند؛ نه همه حق كاملند و نه همه باطل مي‌باشند. بنابراين از نظر آنها ديني كه حقِ جامع و به‌دور از هر گونه تحريف باشد، وجود ندارد. چنان‌چه دكتر پنتي كانين محقق و استاد دانشگاه فنلاند در رشته اديان مي‌گويد: «من طرفدار نظريه تنوّع دیني جان هيك مي‌باشم و همچون او معتقدم كه در تمامي اديان عنصري از حقيقت وجود دارد و مي‌توان بر اساس مشتركات همه‌ي اديان، ديني نو‌آيين بنا كرد». 

يا پزانت مي‌گويد: «هر دين مأموريت خاص خود را در جهان دارد و براي ملتي كه به آنها موهبت گرديده و تمدني كه بايد در آن سرايت كند، مناسب است».[14]

عدّه‌اي ديگر از معتقدين پلوراليسم مانند بعضي از متكلمان كاتوليك چون هانس كونگ متكلم سوئیسی، هانيتز رابرت وكارل رینر بر اين باورند: هر چند اديان ديگر واجد نقاط قوت و حسنات هستند و مي‌توان تكثر حقايق اديان را به رسميت شناخت اما هنجارترين، كامل‌ترين و مطمئن‌ترين راه، دين و آيين آنان است. رینر مي‌گويد: «همه‌ي اديان غير مسيحيت در طرح نجات خدا جايي و شأني دارند، بعضي بدون شك مظهر لطف الهي‌اند امّا در الگوي نجات که خداي متعال در نظر دارد، فقط نقش تمهيدي و زمينه‌سازانه دارند، لطف وافر و نجات كامل را فقط در سنت مسيحي بايد جستجو كرد.» 

 در نهايت در نوعي قرائت افراطي از پلوراليسم، نه تنها حقانيت همه‌ي اديان الهي مطرح است بلكه مكاتب الحادي و منكر چون ماترياليسم نيز مشمول حقانيت قرار گرفته و پيروانش بر صراط مستقيم قرار دارند. سويدلر مي‌گويد: «ما نبايد تنها عنوان دين را به‌كار ببريم، چون در اين صورت مكاتبي كه معتقد به خدا نيستند از حوزه‌ي دين خارج مي‌شوند و اين نوعي تبعيض عليه آنهاست. از اين‌رو بهتر است بگوئيم كه هر مكتبي كه راهي براي بشر معرفي مي‌كند، برحق است، حتي تفكّر ماركسيسم.»[15] 

البته ديدگاه ديگري تحت عنوان شمول‌گرايي وجود دارد كه هيك آن را قرائت ترحمي توصيف مي‌كند. طرفداران اين ديدگاه منكر هرگونه حقيقتي در ساير اديانند و از حيث اعتقاد و معرفت، دين خود را‌ يگانه دين حق مي‌پندارند ولي پيروان اين ديدگاه، لطف و عنايت الهي و فيض حضرت مسيح را در حق پيروان ساير اديان تعميم می‌دهند. به تعبير كارل رانر پيروان ساير اديان كه صادقانه خداجو هستند، مسيحيان بي‌نام به شمار می‌روند. چنین تلّقی‌ای در بيانيه‌ي دومين شوراي واتيكان (1962ـ1965) نيز استنباط مي‌شود كه تأييد مي‌كند، همه‌ي انسان‌ها به نحوي با مسيح پيوند دارند و مي‌توانند از بركات عملِ فديه‌وار او برخوردار شوند.

و در نهایت تقرير ديگري اختلاف را به تعدّد جذبه‌ها، شهودها و ‌يا تجربه‌هاي ديني پيامبران منتسب مي‌كند كه مربوط به پيامبران و حالات معنوي و فضل آنان مي‌شود موافقان اين تقرير با دخل و تصرفاتي كه در وحي مي‌كنند و آن را از یک فيض فوق عقلاني و اختصاص به پيامبران، به انواع مادون، از انسان عادي گرفته تا زنبور عسل تعميم و گسترش مي‌دهند. در اين تقرير تقريباً رابطه‌ي دين با خدا و وحي و فرستادن فرشته‌ي وحي و كتاب، قطع شده و تنها رابطه‌ي دين با پيامبران و تجربه هاي ديني آنها متصور است. خلاصه از نظر اين ديدگاه تكثُّر اديان از تكثُّر و اختلاف تجربه‌هاي دينی پيامبران در مقام تجربه و همچنين تكثُّر و اختلاف تفسيرها در مقام بيان، نشأت گرفته است. 

بنابراين معتقدان به تكثّر اديان را مي‌توان به چهار دسته: تعدّد اديان حق، اديان ناخالص، حقّ بودن اديان در عين اكمليت دين و تكثر مكاتب و اديان بشري و غيربشري و برحقّ بودن شان تقسيم نمود كه در اثبات ادعاي خويش به موارد زير استناد مي‌كنند. 

1ـ تكثّر مفهوم‌ها: عدّه‌اي از آنها بر اين باورند كه درك حقايق از توان معرفت و ذهن انسان خارج است، بنابراين آنها تكثر اديان را معلول تكثُّر فهم و معرفت بشري مي‌دانند. ايشان اذعان می‌کنند كه انسان‌ها در مواجه با حقيقت واحدي به نام دين برداشت‌ها و درك‌هاي گوناگوني دارند؛ بنابراين هيچ كس حق ندارد فهم و شناخت خويش  از دين را كاملاً مطابق با واقع بداند. مبناي فلسفي اين ديدگاه به موضع كانت در فرق نهادن ميان نومن (واقعيت و پديده) و فنومن (عمل و پديدار) برمي‌گردد و به مثالي كه مولوي در مثنوي معنوي مبني بر تلقي افراد مختلف از فيل در‌ يك اتاق تاريک می‌آورد، تمسّك می‌جویند. جان هيك مي‌گويد: «اديان بزرگ جهان تشكيل دهنده‌ي برداشت‌هاي متغير و دريافت‌ها و واكنش‌هاي گوناگون از‌ يك حقيقت غايي و مرموز الوهي‌اند». [16]

ويلفرد كنت ول اسميت در كتاب معنا و غايتِ دين، اديان را بازتاب تنوّعات انواع انساني و طبايع و صورت‌هاي انديشه مي‌داند. 

دكتر سروش هم در اين زمينه مي‌نويسد: «سخن در اديان الهي نيست كه عين حق‌اند، سخن در فهم آدميان و مذاهب مختلف دين است كه هميشه مخلوطي از حق و باطلند. وقتي باران دين ناب از آسمان وحي بر خاك افهام بشر مي‌بارد، ذهن آلود مي‌شود.»

2ـ تكثّر منظرها: اين ديدگاه اختلاف را نه معلول ذهن انساني كه معلول تعدد منظر و چشم‌انداز خود پيامبران معرفي مي‌كند به اين معنا كه حقيقت‌يكي است ولي نگاه پيامبران از نظرگاه و موضع خاصي سبب تنوع اديان شده است كه آن هم وابسته به قابليت و توان سرشتي انبياست كه دريافت‌هاي متنوعي از حقيقت، در قالب‌ها و آيين‌هاي مختلف ارائه مي‌دهند.

جان هيك پس از ذكر داستان فيل مي‌نويسد: «همه‌ي آنها درست مي‌گفتند اما هر كدام به‌يك جنبه از كل واقعيت اشاره كردند و مقصود خود را در قالب تمثيل‌هاي بسيار ناقص بيان داشتند، بنابراين اختلاف‌يهوديت، مسيحيت، و اسلام اختلاف حقّ و باطل نيست بلكه دقيقاً اختلاف نظرگاه است؛ حقيقت‌يكي بوده كه سه پيامبر از سه زاويه به آن نگريسته‌اند.» 

دكتر سروش مي‌گويد: «همه‌ي ما در چنين تاريك‌خانه‌اي قرار داريم و لذا هيچ‌گاه همه‌ي واقعيّت را آن‌چنان كه بايد در چنگ نمي‌گيريم. هركس به اندازه‌اي و از منظره‌اي آن را مي‌بيند و درمي‌يابد و به‌همان اندازه توصيف مي‌كند.» 

3ـ تكثّر مجلّي و تجربه: بر اساس اين ديدگاه اختلاف آيين و برداشت‌ انبيا به ظهورات و تجليات مختلف خداوند بر پيامبران برمي‌گردد و اختلاف‌يا وحدت اديان، وابسته به خواست الهي است. بدين‌معنا كه خداوند همانند كتاب آفرينش كتاب هدايت و تشريع بشري را نيز گوناگون و متفاوت تقرير كرده است. 

جان هيك مي‌گويد:‌ «‌اين اديان شايد به ظهورات، چهره‌ها، صور و تجليّات ‌يك خدا باشند و شايد راه‌هاي متفاوتي هستند كه خداوند را به آدميان مي‌نماياند.» 

پترسون مي‌گويد: «‌يك خداي متناهي مي‌تواند از طريق‌ يك تجلّي‌ يا از طريق تجلّي‌هاي گوناگون با اشخاص مختلف یا انسان‌هاي گوناگون ارتباط برقرار نمايد.»

دكتر سروش مي‌نويسد: «بر پيامبران سه گونه و از سه روزنه (حقيقت) تجلّي كرده است، لذا آنها سه دين عرضه كرده‌اند. بنابراين سِرّ اختلاف اديان، فقط شرايط اجتماعي و ‌يا تحريف شدن ديني و درآمدن ديني ديگر نبوده است بلكه تجلي‌هاي گوناگون خداوند در عالم، هم چنان‌كه طبيعت را متنوع كرده، شريعت را هم متنوع كرده است.»

اگر چنان‌چه دنياي مسيحيت و انديشمندان و متفكّران مسيحي در صدد باشند با پناه بردن به پلوراليسم، نوعي حقّانيت را براي آيين خود به ارمغان بياورند و براي ميلياردها پيرو اين اديان دريچه‌اي از نجات پيدا كنند، ایرادی بر آنها وارد نيست؛ چرا كه پيروان آنها با برداشتِ انحصارگرايانه از دين خويش، راه را بر هرگونه تسامح و تساهل و ديالوگ و گفتگو با پيروان ديگر اديان به‌خصوص اسلام بسته بودند كه با ارائه‌ي ديدگاه‌هاي پلوراليستيك از اديان، زمينه را براي تعامل و گفتگو بين اديان فراهم کردند. چنان‌چه دومين شوراي واتيكان در سال 5ـ1963م با صدور بيانيه‌اي از همگان مي‌خواهد: «اين شوراي مقدس، هم‌اكنون از هر دو طرف مي‌خواهد كه گذشته‌ها را فراموش كنند و از اين پس مسيحيان و مسلمان بكوشند تا ميان خود تفاهم برقرار كنند و براي حفظ و پيشبرد مصالح همه‌ي افراد بشر در راه عدالت اجتماعي و اخلاق نيكو و همچنين صلح و آزادي‌يكديگر، همكاري كنند.» 

و اين‌چنین شورای واتیکان گام بلندی در پذيرش حقانيت اسلام برداشت‌ و مسلمانان را موحد خواند و بدين ترتيب جلو بسياري از درگيري ها و خونريزي‌هايي كه در طي سال ها جنگ‌هاي صليبي به وقوع پيوسته بود تا حدي گرفته شد. 

از سوي ديگر، اين متفكرين و انديشمندان علاوه بر اين كه اديان خويش را نسخ شده، توسط آيين اسلام‌يافتند، به مشكلات و نارسايي‌هاي فراواني در متون ديني خويش در برابر عقل و علم جديد دست‌يافتند كه راهي جز پناه بردن به ارائه‌ي چنين ديدگاه‌هايي از سوي ايشان نبود از جمله اين نارسا‌يي‌ها:

 

بشري بودن كتاب مقدّس

كتاب مقدس نه كلام الهي است و نه سخنان حضرت موسي و عيسي. اناجيل اربعه، دستنويس حواري و پيروان حضرت مسيح‌اند و تورات هم در حملات به بيت‌المقدس از بين رفته و توسط افرادي ديگر گردآوري شده است. 

دکتر موریس بوکای می‌نویسد:

عهد عتيق علاوه بر سرودها، دربردارنده‌ي حكم و امثال، ادعيه و نفرين و هم شامل قوانيني است كه انبياي بني‌اسرائيل پس از ارجاع مأموريت الهي به آنان، براي مردم مقرّر كرده‌اند. بنا به نوشته‌ي استاد ادموند ژاكوب همگي اين سخنان يا از طريق خانواده‌ها و يا از طريق معابد به شكل روايت تاريخ قوم برگزيده‌ي خداوند سينه به سينه نقل گرديده و سپس نظير حكايت اخلاقي يوتام (دوران باب 9، شماره‌ي 7و21) به‌سرعت به‌صورت قصه و افسانه‌ درآمده است. پس از آن كه قوم يهود ـ در پايان قرن هشتم قبل از ميلاد ـ در كنعان استقرار يافت، كتابت را براي حفظ و انتقال سنت به‌كار گرفت امّا اين وسيله حتّي در خصوص مطالبي چون قوانين ـ كه در نظر افراد بايد بيش از امور ديگر دوام داشته باشد ـ با دقت كامل مورد استفاده و اقع نگرديد. بنابراین هر چند مي‌توان گفت كه جوهر و مايه‌ي اصلي وقايع به ما رسيده امّا در هر حال بايستي توجّه داشت كه جزئيات مطالب را بايد به بوته‌ي انتقاديِ سخت‌گيرانه سپرد؛ زيرا مداخلات بشر در كتاب شفاهي ابتدايي فراوان بوده است.[17] 

در واقع نخستين هيأت قطعي عهد عتيق مربوطه حدود يك قرن قبل از ميلاد مسيح است. حتّي عدّه‌اي معتقدند كه عهد عتيق در يك قرن بعد از ميلاد مسيح به‌صورت قطعي در آمده است. بنابراين عهد عتيق به عنوان يك اثر ادبيِ قوم يهود در فاصله‌ي قرن دهم قبل از ميلاد و قرن اول قبل از ميلاد تحرير و تكميل شده و در آنها تجديدنظر صورت گرفته است. در واقع عهد عتيق كتبي است كه چند بار در متن آنها دست برده و تغيير و تبديلش داده‌اند. (مثل اسفار اربعه) در قرن نوزدهم راجع به منابع عهد عتيق تحقيق دقيق‌تري به‌عمل آمده است كه در سال 1854 چهار منبع براي آن ذكر نمودند:

1ـ مدارك يهوه‌اي در قرن نهم قبل از ميلاد

2ـ تاريخ تدوين مدارك الوهي

3ـ تثنيه كه تحرير‌ آن به قول ژاكوب درقرن هشتم قبل از ميلاد و به‌قول دوو در دوره‌ي يوشيا (قرن هفتم قبل از ميلاد)بوده است.

4ـ مجموعه‌ي كاهنان كه در دوره تبعيد و پس از آن (قرن ششم قبل از ميلاد) تدوين شده است. تعداد منابع، سبب اختلاف و تكرار فراوان در متن اسفار شده است.»[18]

همچنین دکتر بوکای در مورد اناجیل می‌نویسد:

«مطالعات مدرسه‌ي كتب مقدسه اورشيلم ـ و ازجمله مطالعات علمي پدر روحاني به نوا و بوآمار ـ به‌خوبي ثابت مي‌كند كه اناجيل چندين بار نوشته شده و در آنها تجديدنظر و تصحيح به‌عمل آمده است. اين روحانيون به خوانندگان انجيل‌ها هشدار مي‌دهند كه به هنگام خواندن انجيل‌ها بايستي در موارد متعدد از اين فكر كه بيان مستقيم عيسي را مي‌شنوند، صرف‌نظر كنند. در نتيجه بايد انجيل‌ها را با شانسون دوژست فرانسوي كه در زمره‌ي ادبيات قرون وسطي است، مقايسه كرد.»[19]

قبل از دوران اخير اكثريّت مسيحيان فقط با قطعات منتخبه‌ي اناجيل كه به هنگام مراسم مذهبي قرائت مي‌شد و يا در منبر مورد تفسير قرار مي‌گرفت، آشنا بوده‌اند . حتّی اینجانب در دوره تحصيلات متوسطه‌ام در يك مؤسسه كاتوليكي، آثار ويرژيل و افلاطون را به يوناني دراختيار داشتم ولي عهد جديد در دسترسم نبود؛ زیرا کشیشان از سؤالاتي مي‌ترسيدند كه استادهاي مان از جوابش درمي‌ماندند. از زماني كه عيسي دنيا را به درود گفته تا اواسط قرن دوم (بيش از يك قرن) دو گرايش يهودی ـ مسيحي و مسيحيت بولسي در مبارزه بوده‌اند. با اين همه تا سال 70 گرايش يهودي ـ مسيحي اكثريت كليسا را در اختيار داشته است. كاردينال دانيه‌لو ـ عضو آكادمي فرانسه ـ به يك رشته نوشته‌ي يهودي- مسيحي اشاره مي‌كند كه بيانگر نظرات جماعتي است كه ابتدا در اطراف حواريون تشكيل شده‌است. انجيل عبريان (مصري) رساله كلمان و معارف كلمانتين و مكاشفه‌ي دوم يعقوب و انجيل توما از آن جمله‌اند. بي‌شك، قديمي‌ترين آثار ادبيات مسيحي را بايستي به اين گروه يهودي- مسيحي منتسب ساخت. اما با جنگ يهود و سقوط اورشليم در سال 70 وضع دگرگون شد و مسيحيان به بريدن از يهوديان تمايل پيداكردند. بولس پس از مرگ پيروز گرديد و مسيحيت به اعتبار جامعه‌شناسي و سياسي از يهوديت جدا شده و به‌صورت قوم سوم درآمد. با اين همه از لحاظ فرهنگي گرايش يهودی مسيحي تا آخرين شورش يهوديان به سال140 تسلّط خود را حفظ كرد. بايد دانست كه انجيل‌ها بلافاصله پس از پايان رسالت مسيح شكل نگرفته‌اند و صورت مدوّن آنها، مربوط به بيش از يك قرن پس از اوست. ترجمه‌ي جامع، حدود سال170 را تاريخ تدوين رسمي انجيل‌هاي چهارگانه مي‌داند. بنابراين همان‌طور كه ‌خواهيم‌ديد در حال حاضر ادعاي ژوستين به اين كه مؤلفان اين انجيل‌ها حواريون بوده‌اند، قابل‌قبول نيست. به‌نظر تريكو، انجيل‌هاي متي، مرقس و لوقا قبل از سال 700 تحرير گرديده‌اند امّا اين امر فقط در مورد انجيل مرقس (آن هم احتمالاً) قابل‌قبول است. كولمان دركتاب عهد جديد مي‌نويسد: كه مؤلفان انجيل‌ها، سخنگويان جماعت مسيحيان ابتدائي‌اند؛ يعني جماعتي كه به تثبيت و تدوين سنت شفاهي پرداخته است. سنّت شفاهي به‌ خصوص گفتارها و منقولات مجزّا و پراكنده از هم، سال‌ها حاكم و سپس صاحبان انجيل‌ها به‌شيوه‌ي خود و موافق با شخصيت خاصِ خويش و اشتغالات ذهني و كلامي مخصوص خود ميان گفتارها و رواياتي كه در سنت محيطي خود اخذ كرده‌اند، پيوندهايي برقرار نموده ‌است. پدر روحاني كانن ژسه مي‌نويسد: از اين پس انجيل‌ها را نبايستي كلمه به كلمه بازگرفت؛ زيرا آنها نوشته‌هايي هستند كه به اقتضاي روز تحرير شده‌اند و نوشته‌هاي مبارزه و نبردند و مؤلفان آنها به ذكر و نقل كتبي سنن جماعات خود درباره‌ي عيسي پرداخته‌اند. ترجمه جامع نيز مي‌نويسد: انجيل‌ها متوني هستند كه با محيط‌هاي مختلف تطابق يافته و به نيازهاي كليسا پاسخ گفته و اشتباهات راتصحیح کرده اند. مولفان انجیل ها از آن‌چه سنن شفاهی عرضه کرده‌اند، مطالبی را موافق چشم‌انداز خود گردآورده و تحرير نموده‌اند.

انجيل متی: در ميان انجيل‌هاي چهارگانه مقام نخست از آن انجيل متي است. درباره‌ي شخصيت متي بايد گفت كه در حال حاضر وي را به ‌عنوان يكي از همراهان عيسي ؛ به شمار نمي‌آورند. اين نكته محل بحث و ترديد نيست كه مؤلف انجيل متي يهودي بوده و لغات مورد استفاده‌اش فلسطيني‌اند و متن هم به يوناني تحرير شده‌است. كولمان مي‌گويد: طرف خطاب انجيل متي، مردمي بوده‌اند كه در عين تكلم به زبان يوناني از فرهنگ يهودي و زبان آرامي اطلاع داشته‌اند. معمولاً عقيده بر اين است كه انجيل متي در سوريه و احتمالاً در آسياي صغير و يا در فنيقيه نوشته شده‌است؛ زيرا در اين نواحي عده‌ي زيادي يهودي زندگي كرده‌اند. بسياري از مؤلفان، تاريخ تحرير نخستين انجيل را بين سال‌هاي 80ـ90 و شايد كمي زودتر مي‌دانند. به‌هرحال در اين باب نمي‌توان به يقين كامل رسيد. همگان در اين امور معتقدند كه متي انجيل خود را براساس منابع مرقس و لوقا نوشته است. با اين همه به‌قول كولمان متي از انجيل مرقس (كه شاگرد عيسي نبوده) استفاده‌ي فراوان كرده است.

انجيل مُرقس: اين انجيل كوتاه‌ترين انجيل و قديمي‌ترين آنهاست. اما اين انجيل هم كتاب يك‌ حواري نيست؛ بلكه بيشتر تحرير شاگرد يك حواري است. كولمان، مرقس را شاگرد عيسي ؛ نمي‌داند. سنت بر اين جاري است كه مرقس را در روم همراه پترس بدانند. با قبول اين وضع تاريخ تدوين انجيل مرقس را بايد پس از مرگ پطرس دانست. نزديكترين تاريخ به‌نظر مفسران ترجمه‌ي جامع بين 65 تا70 و به ‌نظر كولمان در حدود سال70 مي‌شود.

انجيل لوقا: به‌نظر كولمان لوقا يك واقعه‌نگار و به‌نظر كانن ژسه يك رمان‌نويس واقعي است. انجيل لوقا يك اثر ادبي بي‌چون و چراست كه به زبان يوناني كلاسيك و بدون استعمال لغات و حاشيه نوشته شده‌است. لوقا خود جزو شهود عيني زندگي عیسی نبوده‌است. گروهي معتقدند: لوقا همان پزشكي است كه بولي در برخي از رسالات خود از وي نام برده‌است (ترجمه‌ي جامع كولمان). ناقدان كنوني تاريخ تحرير اين انجيل را در حدود سال‌هاي 90ـ70 مي‌دانند.

انجيل يوحنا: اين انجيل با سه انجيل ديگر كاملاً تفاوت دارد و درباره‌ي مؤلف آن ابهامات كلي وجود دارد. يوحنا پس از مؤلفان ديگر به تحرير خود پرداخته است.

بنابراين اناجيلي كه در دست ما هستند، بازتابي‌اند از آگاهي‌هائي كه جماعات مسيحي ابتدايي از زندگاني و رسالت عيسي داشته‌اند و پرتوي از باورها و مفاهيم كلامي اين جماعات هستند كه توسط سخنگويان آنان، يعني مؤلفان اناجيل به ما انتقال يافته‌اند.

چهار مدرك اصلي كه منابع اوليه‌ي اناجيل هستند، به‌نام‌هاي الف و ب و ج و د خوانده شده‌اند. خاستگاه مدرك الف يك محيط يهودي مسيحي است. اين مدرك الهام‌بخش متي و مرقس است. مدرك ب تفسير مجردي است از مدرك الف كه براي استفاده‌ي كليساهايي تنظيم شد كه با مشركان مسيحي‌شده در تماس بوده‌اند و  الهام‌بخش همه‌ي مؤلّفان انجيل‌ها غير از متي بوده است. از مدرك ج مرقس و لوقا و يوحنا الهام‌ گرفته‌اند و مدرك د نيز تشكل‌دهنده قسمت اعظم مداركي است كه ميان متي و لوقا مشترك است. اين مدركِ مشترك، همان است كه نظريه‌ي دو منبع به آن توجّه كرده است. هيچ كدام از مدارك اصلي؛ به تحرير متون قطعي امروزي نينجاميده است. در واقع ميان اين مدارك و تحرير نهايي، تحريرهاي واسطي وجوددارند كه متي و مرقس واسط، لوقاي مقدم و يوحنامي نامند. اين چهار مدرك واسط منبع تحرير نهايي اناجيل اربعه‌اند. نتيجه اين بحث آن است كه با خواندن انجيل كنوني ما به هيچ‌وجه اطمينان نداريم كه قول عيسي را دريافت كرده‌ايم. نخستين نوشته‌هايي كه درجريان افتاده و پيش از اناجيل اهميّت يافته، رسالات بولس هستند كه چند دهه زودتر از اناجيل به رشته تحرير درآمده‌اند.[20]»

ـ عدم دسترسي به نسخه‌هاي اصيل كتاب مقدس: ويل دورانت درتاريخ تمدن مي‌نويسد: «تمامي انجيل‌يوحنا، تصنيف شخصي از طلاب مدرسه اسكندريه است.»

 

تحريف كتاب مقدّس 

آشنایی با کتاب مقدس

كتاب مقدّس علاوه‌ بر گزارش‌هاي تاريخي به‌عنوان منبعي از حكمت‌هاي اخلاقي نيز به‌شمار مي‌رود. پنج كتاب اول از كتاب مقدس براي يهوديان كتاب قانون است كه آنها را به ‌عنوان اساس آموزه‌هاي اخلاقي‌شان گرامي مي‌دارند. اين كتاب‌ها توسط كتاب‌هاي ديگري نظير نبوئيم و تلمود تفسير و شرح شده ‌است. مسيحيان علاوه ‌بر اين پنج كتاب، آموزه‌هاي اخلاقي عيسي را نيز در اختيار دارند و آن‌ها را به مثابه‌ي تفسير و شرح كتاب‌هاي قانون عهد قديم مي‌دانند. ده فرمان به طوركلي اساس و بنيان اخلاقيات مسيحيان و يهوديان محسوب مي‌شود. مهم‌ترين بخش كتاب قانون مربوط به كشتار و قرباني و افرادي است كه ناپاك‌اند.

كتاب مقدس در واقع يك كتاب نيست بلكه مجموعه‌ايي از انواع گوناگون نوشتارها، اعم از تاريخي، ادبي، حقوقي، اخبار غيبي و اخلاقي فراهم آمده‌است. آن‌ها در هزاران سال پيش در ميان يهوديان قديمي؛ يعني بني‌اسرائيل پديد آمده و بعداً از طريق كليساي مسيحي كه از حدود شش قرن قبل از ميلاد تا قرن دوم ميلادي نوشته شده‌اند به‌دست ما رسيده‌ است. كتاب مقدس مشتمل بر حداقل 66 كتاب است و داراي دو بخش اصلي است كه به‌عنوان عهد عتيق مشتمل بر متون مقدّس يهود، و عهد جديد مشتمل بر نوشته‌هاي اختصاصي مسيحيان شناخته مي‌شود. پنج كتاب اول از عهد عتيق از سفر تكوين تا سفر تثنيه، موسوم به قانون يا تورات است. عهد عتيق نوشته‌هاي ديگري را نيز دربردارد كه يهوديان آنها را با عنوان پيامبران يا نبوئيسم و نوشته‌ها يا كتوبيم ناميده‌اند. عهد عتيق نه‌تنها براي يهوديان بلكه براي مسيحيان به‌خصوص مسيحيان اوليه مقدس است كه تمام آن در ابتداء به زبان عبري (زبان قديم يهوديان) نوشته‌شده است گرچه بخش‌هاي اندكي از آن به يكي از زبان‌هاي سامي به‌نام زبان آرامي كه در زمان عيسي در فلسطين رايج بود، نوشته شده‌است. بخش قانونِ عهد قديم كه در عبري تورات ناميده مي‌شود؛ حاوي پنج كتاب اول عهد عتيق است از كتاب آفرينش تا كتاب تثنيه كه گزارشي از آفرينش جهان، پيدايش نسل انسان، تاريخچه‌اي از قوم بني‌اسرائيل و داستان اسارت‌شان در مصر تا نجات بوسيله موسي و اسكان در سرزمين مقدس بوده و همچنين دربردارنده‌ي دستورالعمل‌هايي به قوم يهود است. (ده فرمان كه خداوند در كوه سينا به موسي داد.)

قديمي‌ترين كتاب از كتاب‌هاي تورات سفر تثنيه است كه برخي از بخش‌هاي آن احتمالاً به بيش از 600 سال قبل از ميلاد مربوط است. بعد از پنج كتاب اول (تورات) كتاب‌هاي زيادي كه نوعاً در ارتباط با افسانه‌ها و تاريخ يهود اوليه است قرار گرفته و سپس نوشته‌هاي غيبي و مقدس نظير مزامير و امثال آمده‌است. اولين كتاب (كتاب يوشع) داستان فتح سرزمين موعود را باز مي‌گويد پس‌از آن كتاب داوران آمده‌است و كتاب‌هاي پادشاهان و تواريخ ادامه‌دهنده‌ي داستان‌هاي كتاب داوران است. مزامير مجموعه‌ايي از سرودهاي مذهبي است‌ كه بسياري از آنها به داوود پادشاه (حدود 980 ق.م) منسوب است.

كتاب ديگر از عهد قديم غزل‌ها يا غزل سليمان نام دارد كه مجموعه‌اي از اشعار عاشقانه است‌كه به سليمان منسوب است. كتاب ديگري كه تناسب چنداني با مجموعه‌ي عهد عتيق ندارد كتاب جامعه است كه نويسنده‌ی كتاب، خود را فرزند داود (سليمان) خطاب مي‌كند كه احتمالاً در حدود سال 300ق.م نوشته شده‌است.

بسياري از نوشته‌ها كه اكنون در كتاب مقدس آمده در حدود سال 200ق.م توسط يهوديان به‌عنوان بخش‌هاي كتاب مقدس پذيرفته شده است اما اين‌كه چه كتاب‌هايي بايد به عنوان منبع معتبر به‌رسميت شناخته شود،نهايتاً در حدود سال 100 ميلادي مشخص شده است. شايان توجّه است كه بين يهوديان، كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها در مورد اجزاي تشكيل‌دهنده‌ي كتاب مقدس اختلاف‌نظر وجود دارد. عهد جديد مشتمل بر چندين كتاب است: بخش اول چهار انجيل است كه از زندگي و آموزه‌هاي عيسي مي‌گويد. پس‌از آن اعمال رسولان قرار دارد كه شماري از وقايع بعد از مرگ عيسي در آن آمده‌است. بخش بعدي تعداد زيادي رساله يا نامه است كه توسط پولس رسول خطاب به نخستين گروه‌هاي مسيحي نوشته شده‌است. بخش پاياني آن که در واقع كتاب مقدس نيز با آن پايان مي‌يابد كتاب مكاشفه است كه حاوي رؤياي اسرارآميز يوحنا در ارتباط با پايان اين جهان و داوري خداوند در مورد مردم است.

اين كتاب‌ها همه به زبان يوناني كه زبان بين‌المللي رايج در آن عصر بوده نوشته شده‌اند؛ گرچه مردمي كه در آن يادشده‌اند به زبان آرامي سخن مي‌گفته‌اند.(داستان‌هاي شفاهي به زبان آرامي بوده كه بعداً نويسندگان اناجيل دانسته‌هاي خويش را به زبان يوناني نوشتند.)

در حدود سال 185 ميلادي چهار انجيل موجود در عهد جديد منسوب به چهار نفر به‌نام‌هاي متي، مرقس، لوقا و يوحنا مطرح شده‌اند كه چيزي در مورد اين افراد نمي‌دانيم. حتي نام آنها نيز قطعي نيست؛ چراكه تا اواخر قرن دوم ميلادي هيچ گزارشي از آن‌ها نداريم ـ انجيل متي، مرقس و لوقا انجيل‌هاي هم‌گون ناميده مي‌شوند كه در يك نگاه سطحي، تشابه آنها مشخص مي‌شود. بيش‌ترِ دانشمندان براين باورند كه مرقس قديمي‌تر بوده و متي و لوقا هريك بدون اطلاع ديگري از انجيل مرقس اقتباس و نسخه‌برداري كرده‌اند. بيش‌تر دانشمندان الهيات براين باورند كه هرچهار انجيل بعداز سال 70ميلادي نوشته شده‌اند. زماني‌كه اورشيلم به دست رومي‌ها افتاد. متي، لوقا و يوحنا احتمالاً مربوط به بعد از سال 90ميلادي هستند. دانشمندان امروز به‌طور عموم با اين امر موافقند كه هدف اين نويسنده‌ها حفظ و نگهداري تاريخ زندگي واقعي عيسي نبوده‌است؛ بلكه بيش‌تر مي‌خواسته‌اند عقايد مذهبي خود را تبليغ كنند. بنابراين به خود حق مي‌دادند كه مطالب را طوري تغييردهند كه با هدف‌شان سازگار باشد. 

برخي از نامه‌هايي كه توسط پولس رسول به رومي‌ها، قرنتيان، غلّاطيان، فيليپي‌ها و تسالونيكيان نوشته‌شده، قديمي‌تر از اناجيل هستند. (بيش از 70سال ميلادي) كه البته انتساب اين نامه به پولس مورد ترديد است.

كتاب اعمال رسولان كه در كتاب مقدس قبل از نامه‌هاي پولس قرارداد كارهايي را كه رسولان پس‌از به صليب كشيده‌شدن عيسي انجام می‌دادند گزارش و به چگونگي آغاز كار كليساي اوّليه در اورشيلم و توسعه آن در ميان ملت‌هاي غيريهودي و مسافرت‌‌‌‌‌ها و فعاليت‌هاي تبليغاتي پولس رسول مي‌پردازد كه ظاهراً لوقا آن‌را نوشته‌است. تاريخ نگارش كتاب اعمال رسولان درحدود سال 90 تا 100 ميلادي است. بخش پاياني كتاب مقدس، كتاب وحي منسوب‌به يوحنا نامي است كه گاهي با نام يوحناي مقدس الهي خوانده‌شده‌است. اين نوشته شامل يك سلسله از رؤياهاي خيالي در مورد آخرين حوادث در زندگي بشر است و مطالبش به‌قدري مبهم و رمزي است كه آن را همه‌چيز به‌جز وحي مي‌توان ناميد. در ميان نوشته‌هاي پيشين مسيحي اناجيل ديگری؛ مانند انجيل توما و انجيل عبرانيان و نامه‌هاي بسيار ديگري وجود دارد كه محتواي آن‌ها باهم مخالفند. 

كليساي اوليه، كتاب مقدس خود را با انتخاب آن از ميان كتاب‌هاي موجود تعيين كرد. كتاب‌هايي كه  بيشترين سازگاري را با عقايد خودشان در آن زمان داشتند.

 

تناقضات و اشتباهات در کتاب مقدّس

كتاب مقدس براي خوبي‌هايي كه در اين كتاب آمده، كم‌ترين احترامي قايل نيست و به نكوهش‌ها توجّهي ندارد. او دستور مي‌دهد قتل مكن آن‌گاه دستور قتل هزاران نفر را صادر مي‌كند. (خروج31/12)

عيسي مي‌گويد: ناسزا نگوئيد ولي ديري نمي‌پايد كه خطاب به فريسي‌ها خشمگينانه مي‌گويد: اي نادانان اي نابينايان. او مي‌گويد: ايراد نگيريد ولي خود از كساني كه با او موافق نيستند به شدت ايراد مي‌گيرد. (مرقس 16/16، متي17/23)

كتاب مقدس پر از چيزهايي است كه تجربه‌ي گذشته به ما مي‌گويد كه در اين دنيا واقع‌شدني نيست. در برخي موارد مطالب تاريخي اين كتاب به‌صورت خيلي ساده با هم تناقض دارند؛ به‌طور مثال يهوياكين در آغاز فرمانروايي‌اش هشت سال داشته كه سه ماه و ده روز در اورشليم حكومت‌كرده‌است.(دوم تواريخ ، 9/36) اما در جاي ديگري، او در آغاز حكومتش هيجده سال داشته و حكومتش سه ماه به‌طول مي‌انجامد.(ر.ك دوم پادشاهان 8/24) اخزيا وقتي به‌تخت سلطنت نشست، در جايي آمده 22 سال داشت.(دوم پادشاهان 8/26) و در جايي ديگر آمده‌ كه 42 ساله بوده است.(دوم تواريخ، 2/22)ميكال، دختر شائول، مطابق آيه‌ي 23 از باب ششم كتاب دوم سموئيل تا آخر عمر بچه‌اي ندارد اما مطابق آيه‌ي8 از باب 21 همان كتاب پنج پسر دارد. همچنين بنابر كتاب پيدايش شالح پسر ارفكشاد است اما لوقا در مورد او مي‌نويسد: او پسر قينان بود و قينان پسر ارفكشاد بود.(لوقا، 36/3).

در برخي موارد هم سخن خدا(دركتاب مقدس) به‌گونه‌اي است كه بسيار كم‌تراز حد انتظار و تصور از سخن خداست؛ به‌عنوان مثال خرگوش در جايي به‌عنوان حيوان نشخوار‌كننده مطرح مي‌شود. (لاويان6، /11)يا اشاره مي‌كند به پرندگان و حشرات چهارپا (لاويان، 23ـ20/11) در جايي آمده‌است كه خداوند خودش نيز نتوانست يك قبيله‌ي دشمن را عقب بزند؛ زيرا آن‌ها داراي ارابه‌هاي آهنين بوده‌اند. (داوران، 19/1)

همچنين گزارش عهد قديم از تاريخ پر از مطالب باورنكردني‌است؛ نظير داستان آدم‌و‌ حوا، نوح و كشتي‌اش، ما به‌سختي مي‌توانيم معناي ظاهري برخي از گزارش‌ها را بپذيريم. گزارش‌هايي نظير اين‌كه زن لوط به ستون نمك تبديل شد، يونس در شكم ماهي زندگي مي‌كرد، يا اين‌كه خداوند به ماهي دستور داد او را به بيرون پرت كند، يا دعاي یوشع كه خورشيد با دعايش بر بالاي جبعون و ماه برفراز اَیَلون از حركت باز ايستادند.

به‌نظر مي‌رسد كه حسابگري كتاب مقدس نيز سهل‌انگارانه دچار اشتباه مي‌شود. سليمان براي معبد اورشليم حوض‌گردي مي‌سازد كه قطر آن ده ذراع و محيط آن سي ذراع است كه از اين حسابگري چنين به‌دست مي‌آيد كه عددپی با عدد سه برابر است.مطابق اناجيل، عيسي توسط روح خدا از مريم باكره به‌دنيا مي‌آيد بنابراين او پسر خدا محسوب مي‌شود اما عيسي خودش اين مطلب را انكار مي‌كند و در جايي مي‌گويد: كه او از نسل داوود پادشاه است. (مكاشفه يوحنا، 16/3) متي و لوقا نيز نسب او را ازطريق پدر به داوود مي‌رسانند. (متي17ـ1/1، لوقا، 38ـ23/3) در انجيل متي عيسي با 25 واسطه به داوود مي‌رسد ولي اين رقم در انجيل لوقا به 41 مي‌رسد. متي پدر يوسف را يعقوب مي‌نامد درحالي كه در لوقا پدرش به هلي نام‌بردار است.

مريم، دختر باكره است اما با اين‌حال بايد پسري به‌نام عیسي به‌‌دنيا ‌آورد. بنابراين خداوند فرشته‌اي را نزد او مي‌فرستد تا خبر اين تولد را به او اعلام كند. اما مطابق متي(20/1) فرشته در عالم رؤيا نزد يوسف مي‌آيد و در انجيل لوقا (35ـ28/1) فرشته اين مطلب را جز به مريم نگفته‌است. انجيل متي مي‌گويد: كه عيسي در برابر كساني كه به او تهمت زدند سكوت مي‌كرد ولي انجيل يوحنا (38ـ19/18) مي‌گويد: عيسي آن‌ها را جواب مي‌داد. عيسي در يوحنا (13/3) مي‌گويد: كه هيچ‌ كس جز او به آسمان‌ها بالا نرفته امّا كتاب مقدس(دوّم پادشاهان11/2، پيدايش24/5، عبرانيان5/11) عين همين ادّعا را به ايلياد خَنوخ نسبت مي‌دهد.

مطالبي در اناجيل وجود دارد كه اختيار را از انسان سلب مي‌كند. همچنين اين شكل كه خداوند بسياري از جويندگانش را طرد مي‌كند در اناجيل مطرح‌شده‌است.

پولس مي‌گويد: بشر با داشتن ايمان، نه كارهاي خوب، زندگي جاويد به‌دست مي‌آورد (روميان، 28ـ27/3) اما يعقوب مي‌گويد: انسان باداشتن كارهاي خوب نه ايمان، زندگي ابدي به‌دست مي‌آورد. (يعقوب، 26ـ20/2) قوانين الهي در كتاب مقدس اغلب مخالف يكديگرند. براي مثال در حزقيال (20/18) آمده پسر نبايد بار گناه و شرارت پدر را به‌دوش بكشد اما در خروج (5/20) برعكس آن آمده‌ است. شبيه همين در كتاب اشعيا نيز آمده، آن‌جا كه مي‌گويد: پسران تو به‌خاطر شرارت اجدادشان كشته خواهند ‌شد.(اشعيا، 21/14)

از نظر عهد جديد تمام افراد بشر به‌خاطر گناه آدم، گناهكار بود و محكوم به مرگ شده‌اند. در ششمين فرمان موسي آمده‌است: قتل مكن اما در انجيل متي(34/10) عيسي مي‌گويد: گمان مبريد كه آمده‌ام صلح و آرامش را بر زمين برقرار‌سازم نه، من آمده‌ام تا شمشير را برقرار نمايم.

خداوند در روز اول آفرينش نور را مي‌آفريند و سپس در روز چهارم پس از آفرينش گياهان و حيوانات، خورشيد و ماه را به‌ منظور روشنايي روز و شب مي‌آفريند و بعد از آن ستاره‌ها را مي‌آفريند.

در كتاب مقدّس مرد پرهيزگار بايد به‌ خاطر عيسي همسرش را رها كند. (متي 29/19) عهد جديد به ازدواج تنها به ‌عنوان ارضاي غريزه جنسي نگاه مي‌كند كه فقط اختصاص به دنيا دارد. (مرقس 25/12) و مرد حتي‌الاِمكان بايد از روابط جنسي حتي با همسرش اجتناب ورزد. (اول قرنتيان 29/7) و عيسي مي‌آموزد كه بهترين كار براي مرد آن است كه اگر مي‌تواند خود را اخته كند. (متي 12/19) مسيحيان تشويق مي‌شوند تا زنان و خانواده‌هايشان را به‌‌خاطر (عشق) به مسيح رها سازند. (متي22/8، 35/10، 29/19، لوقا59/9)

از نظر نويسندگان انجيل، كُشتن عيسي كار يهوديان بوده ‌است. گرچه به‌وسيله‌ي روميان و به دستور پانتيوس پيليت انجام گرفته‌است. در انجيل متي آمده‌است كه وقتي پيليت نسبت به اعدام مسيح بي‌ميل بود، يهوديان با گريه گفتند: خونش به گردن ما و فرزندانمان باشد.(متي 25/27)

پولس در اوّلين نامه‌اش به تسالونيكيان مي‌نويسد: «ايشان (يهود) انبياي پيشين و حتّي عيساي خداوند را كشتند. اكنون نيز بي‌رحمانه ما را آزار مي‌دهند آنان هم با خدا مخالفند هم با انسان (تسالونيكيان 15/2) يوحنا نيز يهوديان را دشمنان خدا به‌شمار آورده و آن‌ها را فرزندان شيطان مي‌نامد. (يوحنا 44/8) لوتر نيز حمله‌ي تند خود عليه يهود ـ در رساله‌اي به‌نام يهود و دروغ‌هايش در سال 1543م ـ را براساس كتاب مقدس مي‌داند.(البته در دومين دوره‌ي مجمع واتيكان (1965ـ1962) كليساي كاتوليك مقرّر داشت يهوديان فعلي را نبايد به‌‌خاطر مرگ عيسي نكوهش كرد.)[21] 

بنابراين امروزه بسياري از مسيحيان هم آن‌چه كه در كتاب مقدّس مي‌گويد قبول ندارند. برادران‌ هانسان در كتاب اخيرشان به ‌نام مقدس بدون اوهام نوشته‌اند كه كتاب مقدس وحي الهي نيست، حاوي اشتباهاتي است، جهان‌بيني‌اش غيرعلمي است، گزارش‌هاي تاريخي‌اش نوعاً در زمره‌ي قصّه، افسانه و اسطوره است، معجزه‌هايش هرگز اتّفاق نيفتاده‌اند و برخي از بخش‌هاي آن غيراخلاقي و منزجركننده است. آن‌ها حتّي براين‌باورند كه تلاش در جهت سمبوليك دانستن يا اعتقاد به معاني برتر در متوني از قبيل سفر اعداد و لاويان و تثنيه و حتّي در نامه دوم پطرس تلاشي بي‌نتيجه است. توماس‌پاين گفته‌است: كتاب مقدس مانند ديگر آثار قديمي و تاريخي آميزه‌اي از خرافه و حقيقت و امور محتمل و نامحتمل است.[22]

در لاويان (33ـ19/15) آمده كه زنان درطول مدت قاعدگي و تا هفت روز نجس هستند. آن‌ها تا زماني كه پاك نشده‌اند بايد از تماس با چيزي مقدس خودداري كنند. هم‌چنين در لاويان (8ـ2/12) مي‌خوانيم زنان در زماني‌كه بچه به‌دنيا مي‌آورند ناپاك هستند. در تثنيه (2/33)آمده که خداوند شخص حرام‌زاده و بچه‌هايش را تا ده‌نسل از ورود به داخل جماعت منع نموده‌است. در تثنيه (21/22) به شوهر توصيه مي‌كند كه اگر در روز عروسي ديد كه تازه عروسش بكارت ندارد آن زن بايد بر در خانه‌ي پدرش سنگسار شود تا بميرد. كتاب مقدس مي‌گويد: كه زن بخاطر گناهش بايد براي هميشه درد زايمان را تحمل كند. (پيدايش 16/3) در كتاب مقدس همچنين آمده‌است: وقتي خداوند يكي از دنده‌هاي آدم را در يك عمل جراحي برداشت؛ ابتداء او را به خواب عميقي فرو برد.(پيدايش 21/2) عهد عتيق به وضوح مي‌گويد كه خدا بي‌رحم است و از قومش نيز بي‌رحمي انتظار دارد. او فرمان مي‌دهد كه دشمنان اسرائيل بايد با بي‌رحمي و شقاوت وصف‌ناپذيري از بين بروند. تمام زنان و مردان و همه‌ي اطفال و خردسالان بايد قتل و عام شوند.

 (تثنيه 16-13/30، سموئيل اول، 43/15، يوشع8)

زماني كه خداوند، خدايتان آنها را به شما تسليم كند و شما آنها را مغلوب نماييد بايد همه‌ي آنها را بكشيد با آنها معاهده‌ايي نبنديد و به آنها رحم نكنيد بلكه ايشان را به‌كلي نابود سازيد. (تثنيه7ـ1/3، 26-1/7، 17-16/20، خرقيال 5/9)

حتّي در تثنيه، ( 2/7 )به بني‌اسرائيل توصيه مي‌كند زن و مرد و حتي طفل شيرخواره، گاو و گوسفند و شتر و الاغ دشمنان را نابود كنند. مطابق سفر تثنيه (21ـ18/21) يك بچّه لجوج و نافرمان بايد توسط پدرش سنگسار شود تا بميرد.

همچنين در كتاب مقدّس پيش‌گويي‌هايي صورت پذيرفته كه هنوز محقّق نشده‌ است. عيسي بارها به اولين گروه مسيحيان گفته‌بود: «مطمئن باشيد اين نسل خواهد ماند و اين وقايع را خواهد ديد.» (مرقس30/13، متي34/24، لوقا 32/21) يا برخي از كساني كه در اين‌جا هستند پيش از مرگ مرا در شكوه ملكوتم خواهند ديد. (متي28/16)

از نظر عيسي تنها فقيران هستند كه وارد بهشت مي‌شوند. (متي39/5) و ثروتمندان تنها به‌‌خاطر اين‌كه ثروت دارند از بهشت محروم مي‌شوند.(متي24/19، لوقا24/6، 31ـ19/16) و عيسي مي‌گويد: «براي خودت روي زمين ثروت نياندوز.» (متي19/6)

حوزف مكاب در سال 1939م درمورد اين بيان عيسي كه در انجيل متي(39/5)آمده‌است: که اما من مي‌گويم كه اگر كسي به تو زور گويد، با او مقاومت نكن، حتي اگر به‌گونه‌اي راست تو سيلي زند، گونه‌ي ديگرت را نيز پيش ببر تا به آن نيز سيلي بزند.» نوشت: « اگر ما مؤظف بوديم آن‌طور كه عيسي مي‌گويد، عمل كنيم، در اين‌صورت، وقتي نازي‌ها كشور چكسلواكي را گرفتند، بايد منطقه‌ي آلسپس لورين در شمال شرقي فرانسه را نيز به آنها تقديم مي‌كرديم. اين از نتايج حتمي اين فرمان عيسي است. اما خداوند خودش در مقابل بدي‌هايي كه در حقش مي‌شود اين‌گونه رفتار نمي‌كند. او افراد را به ‌خاطر بدي‌هايي كه در حق او كرده‌اند مجازات مي‌كند.»[23]

همچنين در انجيل متي 1/7 آمده‌است: «از كسي ايراد نگيريد تا از شما نيز ايراد نگيرند.»

بنابراين نظام اخلاقی‌اي كه ما از كتاب مقدّس مي‌گيريم، اغلب ما را به‌خاطر انجام كارهايي محكوم مي‌كند اما به همان اندازه ما را تشويق نمي‌كند كه كارهاي خوب انجام دهيم يا اين كه ما را به‌خاطر قصور در انجام كارهاي خوب سرزنش می كند. يك نظام متعادل اخلاقي بايد بين سرزنش كردن در مورد كارهاي بد و تشويق كردن در انجام كارهاي خوب تعادل برقرار سازد. (ص175)

خداوند در كتاب مقدس فروش دختران را تجويز كرده (خروج 11ـ1/21، لاويان 46ـ44/25) و برده‌داري و زدن آنها تا مردن را تجويز نموده‌است. (خروج 21ـ20/21) به‌دنيا آوردن فرزند دختر مدّت ناپاكي را دو برابر مي‌كند. شصت‌و‌شش روز (لاويان5ـ2/12)

كتاب مقدس، زن را به‌خاطر اين‌كه حوا ميوه‌ي درخت ممنوعه را چيده و آدم را فريفته است مورد سرزنش قرار مي‌دهد. و از آن ‌زمان تاكنون زنان گناهكار محسوب مي‌شوند. از زنان به عنوان یک اغواگر باید دوری کرد. بهترین کار این است که کسی اصلاً با زنان تماس برقرار نكند و هرگز زن نگيرد. (ر.ك: اول قرنتيان 9ـ1/7)

زنان بايد در سكوت و با اطاعت كامل به فراگيري مسايل روحاني بپردازند. اجازه نمي‌دهم زنان به مردان چيزي ياد دهند يا بر آنان مسلّط شوند زنان بايد در جلسات كليسايي ساكت باشند علّت اين امر آن است كه خدا نخست آدم را آفريد بعد حوا را و اين آدم نبود كه فريب شيطان را خورد بلكه حوا فريب خورد و گناه كرد. (اول: تيمو تائوس 14ـ11/2)

به‌طورخلاصه می توان اشکالات کتاب مقدس را در موارد زیر دانست:

الف) آموزه‌ي تثليث: ‌يوحنا 5/20

ب) اتّهامات ناروا به پيامبران: ‌يوحنا 2 :1ـ11، سِفر تكوين 19: 30ـ38

ج) وجود افسانه‌ها: كُشتي گرفتن حضرت‌ يعقوب با خدا، سفر پيدايش 32 :24ـ30

د) گناه فطري، که تصليب حضرت عيسي كفاره اين گناه است: رويان 34:3، 20:3 

و) تقويت ظلم، سكوت در برابر ظالم: متي 38:5 و اكثر نامه‌هاي پولس به روميان 

هـ) تناقضات:

ـ نسبت ‌يوسف نجار در متي به ‌يعقوب و در لوقا به هالي مي‌رسد. 

ـ در متي، مسيح از نسل سليمان بن داود و در لوقا از نسل ناتان بن داود است. 

علاوه بر اين‌ها مي‌توان به بسياري از آموزه‌هاي مسيحي و يهودي اشاره نمود كه با قطعيّات علمي و بديهيات عقلي در تضاد و تناقض است كه در كتاب جداگانه‌اي به نام قرآن و علم به آن پرداخته مي‌شود. 

هم چنین ‌يكي از اصولي كه مبناي اعتبار و حقّانيت كتاب مقدّس را مخدوش مي‌كند، تصريح به ظهور آيين و پيامبري ديگر در تورات و انجيل است. در انجيل ‌يوحنا در مواقع مختلف خبر از ظهور پيامبري به نام پاراقليطا (پريكليطوس) داده مي‌شود. 

ليكن من راست مي‌گويم كه شما را مفيد است كه اگر من نروم پارقليطا نخواهد آمد! اما اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستاد (يوحنّا، 7:16) من از پدر مي‌خواهم كه پارقليطا را به‌سوي شما بفرستد تا هميشه با شما باشد. ‌يوحنا (16:14) برخي از مسيحيان مي‌پندارند كه پارقليطا پيامبر موعود انجيل است اما اختلاف، در تطبيق آن بر پيامبر اسلام است. بشارت‌هاي متعددي درباره‌ي پيامبر اسلام در كتاب مقدس وجود دارد كه مناقشات بسياري را برانگيخته است. بعضي از عالمان‌يهودي و مسيحي با چشم انصاف به اين بشارت‌ها نگريسته و ظهور و شريعت پيامبر (ص) را با جان و دل پذيرفته و بسا خود نيز كتاب‌هايي در اثبات نبوت پيامبر (ص) و نسخ كتاب مقدس نگاشته‌اند. كتاب معروف «انيس‌الاعلام» نوشته‌ محمّد صادق فخرالاسلام و «الدين و الدّولة» نوشته‌ي علي بن ربان الطبري از آن جمله‌اند و از متفكّران معاصر غربي كه به آيين اسلام گرويده‌اند، پروفسور حامد الگار استاد دانشگاه بركلي آمريكا و دكتر روژه گارودي متفكر فرانسوي است.[24]

ولي آن‌چه مايه‌ي تعجّب و نگراني است، هم‌نوايي متفكّران و انديشمندان‌اسلامی با غربی‌ها است كه با وجود ادّعاي شناخت از آموزه‌هاي اسلامي و گزاره‌هاي قرآني كه بر نارسايي‌هاي كتاب مقدس (عهد قديم و جديد) صحّه مي‌گذارند ـ خود نيز از تمامي آنها بري است ـ همان استنباطات و استدلال‌هاي ايشان را به‌كار مي‌گيرند تا با بالا بردن اديان گذشته و پايين كشيدن آيين اسلام، آنها را در داشتن حقايق و آموزه‌هاي سعادت‌ و نجات‌بخش هم‌ رديف قرار ‌دهند، در حالي كه قرآن با وجود اذعان به تمامي نارسايي‌ها و اشكالات موجود در تورات و اناجيل، پيروان آنها را در راستاي آزادي عقيده و باور به رسميّت شناخته، هر نوع جبر عقيدتي و ايمان اجباري را به شدّت در آيات بي‌شماري مورد نكوهش قرار داده و فرجام آن را منافق‌پروري تلقّي مي‌كند. 

[وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ‎] بلد/10

[وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا] كهف/28

[ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ] بقره/176

و نه تنها پيروان خود را به مدارا و تسامح نسبت به مخالفان و حتي نيكوكاري و احسان و رعايت عدالت در حق ايشان فرامي‌خواند بلكه به آنها توصيه مي‌نمايد كه بر سر خير و نيكي با كافران و پيروان ساير اديان همكاري و همراهي داشته باشند. (يوسف ؛ در دربار فرعون مصر، حضور پيامبر (ص) در حِلف‌ الفضول، همكاري و قرارداد پيامبر (ص) با ‌يهوديان و مسيحيان) 

[لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ] ممتحنه/8

«خداوند شما را باز نمي‌دارد از اين كه نيكي و بخشش بكنيد به كساني كه به سبب دين با شما نجنگيده‌اند و از شهر و ديارتان شما را بيرون نرانده‌اند. خداوند نيكوكاران را دوست مي‌دارد.‏»

 

 

محتواي اصلي قرارداد پيامبر (ص) با مسيحيان نجران

«محمّد (ص) پيامبر خدا ملتزم مي‌شود كه جان و مال و اراضي و عقايد و معابد آنها (مسيحيان) از هر گونه گزندي مصون خواهد ماند و هيچ گونه تحميل و تحقيري به آنان روا نخواهد شد و نيز اراضي آنان به وسيله‌ي لشكريان اشغال نخواهد گرديد مادامي‌كه اهالي نجران بدين پيمان وفاداربمانند، هيچ نيرويي متعرّض‌آنان نخواهد شد.»[25]

بنابراين قرآن علاوه بر به رسميت شناختن آزادي عقيده و باور، تعامل و ارتباط با پيروان ديگر اديان را سرلوحه‌ی زندگي پيروان خويش قرار داده و در كنار آن، علاوه بر اين كه نفي حقانيت از ساير اديان مي‌نمايد و ديگر اديان را نسخ شده از سوي پروردگار قلمداد مي‌كند، پذيرش آموزه‌هاي خويش را بر پايه‌ي استدلال و منطق قرار داده است. به همين دليل پيروان ساير اديان را كه حقانيت اسلام به آنها ابلاغ نشده ‌يا درست و به شيوه‌ي صحيح آن را دريافت نكرده و‌يا مادامي كه توسط فردی ناصح و امين بر آنها اتمام حجت نشده باشد؛‌يعني از درون تسليم منطق و استدلال قرآني نشده باشند آنها را اهل نجات تلقي كرده و در زمره‌ي مسلمانان فطري قرار مي‌دهد كه مفسرين از اين آيات چنين برداشت نموده‌اند. 

 [إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ] بقره/62

«كساني كه ايمان داشتند (پيش از اين به پيغمبران، و آنان كه به محمّد باور دارند) و يهوديان، و مسيحيان، و ستاره‌پرستان و فرشته‌پرستان، هر كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته و كردار نيك انجام داده باشد، چنين افرادي پاداششان در پيشگاه خدا محفوظ بوده و ترسي بر آنان نيست و غم و اندوهي بديشان دست نخواهد داد.‏»

دكتر موريس بوكای مي‌نويسد: «مردم كشورهاي غربي از مسايل مربوط به اسلام آگاهي ندارند اما از اين بابت نبايد تعجب كرد؛ زيرا دقت در چگونگي تعليم و تربيت نسل‌هاي متعدد غربي و اطلاعاتي كه راجع به مسايل مذهبي مربوط به مجموعه‌ي بشريت به آنها عرضه مي‌كنند، نشان مي‌دهد كه معلّمان و مربيان اين نسل‌ها، آنان را نسبت به اسلام در جهلي تمام عيار نگه مي‌دارند. از اعصار قديم گرفته تا اين ايام، دين اسلام را همواره به نام محمّد و مسلمانان را به نام محمد‌ي‌ها خوانده‌اند و مي‌خوانند و اگر نيك بنگريم درمي‌يابيم غرض حفظ اين اعتقادِ غلط در افكار و انديشه‌هاست كه: دين اسلام، باورها و اعتقاداتي است كه از كار و فعاليت يك بشر حاصل شده و خداوند را (به معنايي كه مسيحيان در نظر دارند) در كار دين دخالتي نيست. بسياري از معاصرانِ فرهنگ غربي نيزکه به وجودابعاد مختلف فلسفي، اجتماعي و سياسي اسلام توجه كرده‌اند، هيچ‌گاه آن‌طور كه بايد و شايد به اسلام، به معناي اخص به عنوان يك دين مبتني بر وحي نپرداخته اند و در اين باب زحمت سؤال را نيز به خود نداده‌اند.

خلاصه كنم و بگويم كه بسيارند مسيحياني كه در محيط مخالفت صريح با اسلام پرورش مي‌يابند و با هرگونه انديشه‌اي درباره ي اسلام مي‌ستيزند و به اين ترتيب راجع به واقعيت اسلام در جهل مي‌مانند و در مورد اصول مبتني بر وحي اسلامي داراي عقايدي سراپا نادرست‌اند.»[26]

حال سؤالي كه مطرح مي‌شود اين است كه اگر افراد به جاي توسُّل جستن به ديدگاه‌ها و نظريات فيلسوفان غربي و مبنا قرار دادن آنها، قرآن را مبناي فكر خويش و وجه استدلال خود قرار دهند آيا در بسياري از افكار و انديشه‌هاي خويش تجديدنظر نخواهند كرد؟ اين افراد اگر قبل از تأثيرپذيري از افكار فيلسوفان غرب و مكاشفات خرافي عده‌اي از عارفان، به قرآن رجوع نموده ـ و صحه گذاشتن قران بر آيات محكمات و متشابهات را بپذيرند ـ آيا باز تمامي آيه‌هاي قرآني را معرفت‌پذير دانسته و به جاي دين از معرفت ديني سخن به ميان مي‌آورند؟ آيا با وجود اين همه تناقضات در كتاب‌هاي آسماني (توحيد در برابر تثليث) دوباره از حقانيت همه‌ي اديان صحبت به ميان آورده و اين تناقضات را وابسته به معرفت بشري قلمداد مي‌كنند؟ اصلاً ايشان كه معرفت بشري را آغشته به حق و باطل مي‌دانند بر چه مبنايي حقايق و واقعياتي چون وجود خداوند، وجود اديان و وحي را مي‌پذيرند؟ آيا استدلال خويش را آلوده به خطاپذيري معرفت بشري مي‌پندارند؟ اصلاً ما چه دليلي بر حقانيّت فهم‌ها و معرفت‌هاي مختلف ديني خواهيم داشت كه شاهد عدم تلازم بين تكثر فهم و حقانيت وجود فهم‌هاي متناقض نباشيم؟ آيا تشبيه پيامبران به تعدادی كور در اتاقي تاريك كه با فيلي مواجه مي‌شوند، درست است؟ اين چه خدايي است كه آنها به مردم معرفي مي‌نمايند که جهت راهنماي عقل بشري در راستاي نيل به سعادت، وحي را نازل فرموده ولي نمي‌تواند‌يك سري اصول ثابت و محكم را به پيامبرانش ابلاغ نمايد؟ و‌يا نمي‌تواند پيامبراني برگزيند كه گوهر ثابتي از اديان را دريافت كنند بلكه هر كدام بر اساس توان و استعداد، تلقّي وبرداشت متفاوتی از ذات و مغز اديان خواهند داشت؟ گاهي خداي واحد و ‌يكتا را در تجربه‌ي خويش و زماني آن را به شكل سه خدا، هنگامي به صورت سنگ، چوب، درخت و حيوانات می‌یابند؟ ‌يا اين چگونه خدايي است كه به افراد بشري با فطرت‌هاي ثابت به شكل‌هاي مختلف خود را متجلي خواهد كرد و فهم صحيح و واحدي را به انسان‌هاي خاكي ارائه نمي‌دهد؟ اصلاً اگر اين گونه است چه نيازي به پيامبران و انبياي الهي است؟ اگر پیامبران و پیام الهی بر سردرگمي و عدم شناخت حقيقت واحد و صراط مستقيم انسان‌هامی افزایند، چرا خداوند بايد پيامبراني را روانه‌ي اين كره‌ي خاكي نمايد و اين همه سختي و شكنجه را بر ايشان تحميل كند؟

البتّه قرآن به صراحت تكثّر در عرصه شرايع را با توجه به شرايط زماني و مكاني مي‌پذيرد و بر اين امر صحه مي‌گذارد كه پيامبران گذشته با توجه به منطقه‌اي كه در آن برگزيده شده‌اند، برخي احكام و قوانين مخصوص به آن منطقه و سرزمین را از سوي پروردگار آورده‌اند و در نهايت توسط اسلام، همه‌ي آن شريعت‌هاي گذشته نسخ شده‌اند. بنابراين قرآن به جای در عرض هم قراردادن ادیان، آنهارا در طول‌ يكديگر ترسيم مي‌نمايد. چه بسا در گذشته چندين پيامبر هم‌عصر بوده‌اند و برخوردار از مكاشفات روحي، ولي همه ملزم به تبعيت از ‌يك شريعت واحد بوده‌اند، حتي در صورت پذيرش اختلاف اديان بر مبناي تفاوت تجليات و كشف‌هاي دروني نمي‌توان حقايق همه‌ي اديان را از آن استنباط نمود؛ زیرا هم‌چنان که بيان شد از آن كثرت‌هاي طولي استنباط مي‌شود كه تمامي مكاشفات گذشته توسط آيات محكم و صريح قرآني نسخ شده است و شريعت نهايي و همگاني همان است كه توسط حضرت محمّد  (ص) ابلاغ شده است و حكمت عدالت الهي هم مقتضي پايبندي تمامي افراد اين كره‌ي خاكي به شريعت اسلام است.[27] چون اين شريعت در بطن حقيقت گنجانده شده، تحقق حقیقت هم بدون اجراي شريعت ميسر نبوده و پذيرفتنی هم نیست و بالاترين درجه مكاشفات هم، افراد را بي‌نياز از پايبندي به احكام و قوانين اسلام نمي‌نمايد. 

علاوه بر اينها بايستي به متفكّرين اسلاميِ معتقد به كثرت‌گرايي و صحه گذاشتن بر حقانيت اديان دیگر گوشزد نمود كه آيات بي‌شماري از قرآن كريم خلاف ديدگاه و نظر ايشان مي‌باشد. ازجمله: 

1ـ دين نزد خدا‌ يكي است.

2ـ دين قرآن جهاني است. 

[وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ ] انبياء/107

«‏(اي پيغمبر !) ما تو را جز به عنوان رحمت جهانيان نفرستاده‌ايم.‏»

3ـ پيام همه‌ي رسولان ‌يكي است. (احزاب/40، انبياء/92)

4ـ انسان‌ها بايد به همه‌ي رسولان و پيامبران ايمان بياورند. (بقره/136، 177، 285، نساء/150ـ151)

5ـ پيامبر (ص) به سوي اهل كتاب هم فرستاده شده است. (مائده/ 15و19)

6ـ تورات و انجيل به رسالت پيامبر (ص) اشاره نموده‌اند. (اعراف/157، صف، 6)

«يهوديان و مسيحيان در صورت پايبندي به متون ديني خويش بايد به اسلام ايمان بياورند.» 

7ـ اهل كتاب بايد به قرآن ايمان بياورند. (بقره/41و91، آل‌عمران/10و70)

8ـ كتاب های آسماني همديگر را تأييد مي‌كنند. (مائده/46و48و43، آل عمران/50)

9ـ‌يهوديت و مسيحيت از گوهر و مغز دين خود منحرف شده‌اند. (بقره/9، 87، 80، 89، 79، 11)

10ـ تورات و انجيل تحريف شده‌اند. (بقره/75، نساء/46)

11ـ‌يهوديان و مسيحيان هدايت را انحصاراً مال خود مي‌دانند. 

[وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُوا ۗ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۖ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ‎] بقره/135

«و (ليكن بر گفته خويش پافشاري مي‌كنند و) مي‌گويند : يهودي يا مسيحي بشويد تا (به راه راست) رهنمود شويد. بگو : (ابراهيم هرگز بر اين آئينهاي تحريف شده نبوده و) بلكه (دين توحيدي داشته است، و ما پيروي از) دين راست و پاك ابراهيم مي‌كنيم (كه اسلام آن را دوباره زنده كرده است) و جزو مشركان نبوده است.‏»

12ـ دشمني اهل كتاب با مؤمنان در بسياري موارد تصريح شده است. (بقره/109، 105، آل‌عمران/69)

13ـ اشاره قرآن به غلبه‌ي اسلام بر ديگر اديان. (توبه/33، صف/9)

14ـ آينده‌ي تاريخ ازآنِ صالحان است. 

[وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ] نور/55

«خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده‌اند و كارهاي شايسته انجام داده‌اند، وعده مي‌دهد كه آنان را قطعاً جايگزين (پيشينيان، و وارث فرماندهي و حكومت ايشان) در زمين خواهد كرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه كه پيشينيان (دادگر و مؤمن ملّتهاي گذشته) را جايگزين (طاغيان و ياغيان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاريخ) كرده است (و حكومت و قدرت را بدانان بخشيده است). همچنين آئين (اسلام نام) ايشان را كه براي آنان مي‌پسندد، حتماً (در زمين) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نيز خوف و هراس آنان را به امنيّت و آرامش مبدّل مي‌سازد، (آن چنان كه بدون دغدغه و دلهره از ديگران، تنها) مرا مي‌پرستند و چيزي را انبازم نمي‌گردانند. بعد از اين (وعده راستين) كساني كه كافر شوند، آنان كاملاً بيرون شوندگان (از دائره ايمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقيقي مي‌باشند).‏»

همچنين نامه نوشتن پيامبر (ص) به پادشاه ايران، هرقل روم، اسقف نجران و نجاشي همگي بيانگر حق بودن آيين اسلام و حقانيت كتاب آسماني مسلمين است. ضمن اين‌كه چون در بين اديان، آئین حضرت محمّد (ص) اخيرترين و تازه‌ترين آنهاست و فاقد اشكالات موجود در ساير كتب آسماني مي‌باشد كه خداوند خود وظيفه‌ي حفاظت از آن را بر عهده گرفته و آموزه‌هاي آن موافق با بديهيات عقلي و قطعيات علمي است عقل نيز حكم مي‌كند كه هر انسان آزادانديشي بدان ايمان آورده و در دام تئوري‌ها و نظريات تكثرگرايانه متفكرين و فيلسوفان غربي و غيرغربي نيفتد. 

اكبر گنجي در مقاله‌ی «گزاره‌هاي غير عقلاني در اسلام» با تأثیرپذیری از افکار و اندیشه‌های فیلسوفان غربی بر آیات قرآنی و آموزه‌های دینی می‌تازد. ايشان از اين دو آيه كه دين نزد خداوند اسلام است و هر كس غير از اسلام دين ديگري را انتخاب كند از او قبول نمي‌شود، چنين برداشت مي نمايد كه چه بسا چنين برداشتي از اين آيات و برداشت لفظي از آنها، اصل آزادي عقيده رازير سؤال برده و از نگاه اسلام ساير اديان و افكار از حق حيات محروم بوده و گردن مخالفان فكري و عقيدتي زده می‌‌شود. 

در حالي كه افق ديد ايشان كه ناشي از عدم فهم صحيح از اسلام و درهم آميختگي در افكار فيلسوفان و تصوف سده‌هاي ميانه و افكار و انديشه‌هاي مدرن و غلط آنها است، چنين برداشتي را به آنها تحميل نموده وگرنه هيچ ديندار آگاهي كه از سيره حضرت رسول (ص) و آراي مفسّران اسلامي اطلاع داشته باشد، چنين تلقي از اين آيات نخواهد داشت. مفسّرانِ اسلام هر چند دين واقعي را نزد خدا، اسلام (به معناي خاص‌يا به معناي تسليم شدن در برابر پروردگار اعم از آدم تا خاتم) مي‌دانند و شريعت پيامبر (ص) خاتم را جهاني و ناسخ ديگر اديان تلقي مي‌كنند و بر اين باورند كه گزاره‌هايي از دين كه به صورت نص و آيات محكم از سوي پروردگار نازل شده است، خدشه ناپذير و فرا زماني وفرا مكاني است. (البته هر آييني حق دارد كه خود را درست و بر مسير صحيح بداند) ولي بر اين باورند: حق آزادي عقيده از جمله حقوق اوليه‌ي ‌انساني است كه از سوي پروردگار اعطا شده و كسي توان سلب آن را ندارد. نگاهي به سيره‌ي پيامبر (ص) و تسامح و تساهل حكومت ايشان در مدينه با‌يهوديان، مسيحيان و ساير حكومت‌هاي پس از ايشان مؤيد اين مسئله است كه پيروان ديگر اديان در پناه حكومت اسلامي ضمن حفظ و نگهداري آيين خويش به انجام عبادات در عبادتگاه هاي خويش پرداخته و تعرّضي از سوي مسلمانان آگاه به ايشان صورت نپذيرفته است و اين قضيه به حدي روشن و مبرهن است كه از ديد تاريخ‌نگاران اسلامي و غير اسلامي دور نمانده است. در ضمن آيات بي‌شماري از قرآن نيز بر آزادي آدميان در انتخاب عقيده تأكيد دارند و اين مسئله به حدي داراي اهميّت است كه حتّي در كتاب‌هاي فقهي، فصلي به عنوان رابطه‌ي مسلمان با غيرمسلمان به آن اختصاص پيدا كرده است. مفسّران در اين زمينه پا را فراتر نهاده و نه تنها وجود اديان و فرق گوناگون را به رسميّت مي‌شناسند؛ بلكه اين حق را به خود نمي‌دهند كه آنها را جهنّمي و مستوجب عذاب الهي در فرداي قيامت بدانند؛ چرا كه بر اين باورند كه: اولاً بايستي دين اسلام و دعوت پيامبر (ص)  به ايشان برسد، اين دعوت به صورت صحيح و درست به ايشان ابلاغ شود و با ايشان در اين زمينه اتمام حجّت صورت گيرد؛ ‌يعني آنها در برابر منطق اسلام حرفي براي گفتن نداشته باشند و تسليم دلايل و براهين اسلام شوند و چون اتمام حجت امري دروني است و به شخص بستگي دارد نهايت تسامح و تساهل با غير مسلمانان صورت مي‌پذيرد. عدم اهانت به مقدّسات ساير اديان، اجراي عدالت در حق ايشان، برخورداري از كليه حقوق اوليه و انساني خويش به حدّي روشن است كه با نگاهي مختصر و آگاهي در اين زمينه براي هر فرد مشخص مي‌شود.

مدّعيان کثرك‌گرايي ديني بدين معنا كه ساير اديان هم داراي حق بوده و نيازي به ورود ايشان به حوزه‌ي اسلام نيست، هر چند با دلايل برون ديني و با تأثيرپذيري از فلاسفه غرب قدم به چنين وادي مي‌گذارند ولي در مراحل بعدي به گزاره‌ها و آموزه‌هايي از متون ديني هم كه پلوراليسم درون ديني را به رسميّت مي شناسد و جواز تكثر فقهي را داده است اشاره و با تمسّك به اين آيات پشتوانه‌ي ديني نيز براي آراء و نظرات خويش ساخته و بر افكار خويش مُهر تأييدي از سوي پروردگار مي‌زنند ولي به اين همه آيات كه در رد پلوراليسم به آن معنايي كه در ذهن ايشان است توجه نكرده و در نظر نمي‌گيرند و حتّي تقسيم‌بندي آيات به محكمات و متشابهات را به‌حساب نياورده و زير عنوان نسبي‌گرايي اقدام به ارائه‌ي رأي و نظر مطلقي مي‌نمايند كه جاي تأمّل و تدبّر دارد. 

 

نفی کلّیت قرآن در سایه افکار ناسیونالیستی و شوونیزمی

عدّه‌اي از افراد جامعه تفكّرات ناسيوناليستي و شوونيزمي و تعصبّات قومي چنان ذهن و فكرشان را آلوده نموده که بر اين باورند: قرآن كتابي عربي و متعلق به اعراب بوده و محمّد (ص)  هم پيامبري عربي است و هيچ‌گونه ارتباطي با اقوام و ملل ديگر ندارد. آنها كه با استفاده از مظلوميت ملّت كُرد در طول ادوار تاريخي توانسته‌اند در بين افكار عمومي پايگاهي براي خويش پيدا کنند سعی نموده اند که اسلام - دين عربي از نظر آنها- را عامل اصلي اين جور و ستم در حق ملّت كرد دانسته و با تفكيك نمودن مليت از ديانت با صداي رساي خويش در رسانه‌ها نداي حذف و به حاشيه راندن اسلام در كردستان را سر ‌دهند. هر چند عده‌اي از آنها با الهام گيري از سكولاريسم دين را امري شخصي مي‌دانند و آن را محصور در درون و قلوب افراد تصورکرده و اجازه‌ي ورود آن به صحنه‌ي اجتماعي را نمي‌دهند. 

خلاصه آنها با اين ادعايشان قرآن را كتابي عربي، محمّد را پيامبري متعلق به اعراب و در نتيجه همچون‌يهوديان خداوند را نيز خالق اعراب مي دانند. به دليل اهميت اين موضوع و جهت تنوير افكار خوانندگان گرامي، نكات زير را متذكر مي‌شوم. 

1ـ در آيات بي‌شماري قرآن به عنوان كتابي متعلق به تمام بشريت و جهت سعادت همه‌ي آنها معرفي شده است و اين كتاب هر چند در شبه جزيره عربستان و در ميان اعراب بدوي آن زمان نازل شده است. (كه حكمت آن را خداوند بهتر مي‌داند) ولي خطاب آن به تمامي انسان‌ها با هر زبان و ملّيت و نژادي است. در قرآن هيچ‌گونه برتري براي قوم عرب وجود نداشته و ملاك عزت و كرامت انسان‌ها از نظر اسلام تقوا است كه براي تمامي ملل قابل دسترسي است. بسياري از آيات اين كتاب حاوي تهديد و بشارت عذاب، براي مشركينی است که عرب بوده و چه بسا جمعی از آنها از نزديكان و بستگان پيامبر (ص) نيز بوده‌اند.(ابولهب عموی پیامبر (ص))

در اسلام تمامي افراد اعمّ از بلال حبشي، سلمان فارسي، صهيب رومي و بزرگان قريش چون ابوبكر c و عمر c در صفی واحد، در نمازهاي جماعت، درس وحدت و ‌يكساني را پس داده‌اند و اسامه ـ فرزند زيد که برده بود ـ فرمانده‌ي لشكري مي‌شود كه تمام اصحاب بزرگ رسول خدا در آن حضور دارند. در اين كتاب اختلاف رنگ و زبان و نژاد به‌عنوان نشانه‌اي از سوي پروردگار به رسميت شناخته شده و تمام ملل و قبايل و نژادها بايستي ضمن افتخار به مليت و نژاد خويش، زير لواي امت واحده همديگر را شناخته و جهت عمران و آباداني اين كره خاكي و عبادت پروردگار گام برداشته و تفكرات فاشيستي، نازيسمي و شوونيزمي را در پاي برادري و برابري دفن كنند. 

خداوند می فرماید:

[يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ] حجرات/13

«ای مردم! ما شما را از زن ومردی آفریده ایم، وشمارا قبیله قبیله وتیره تیره نموده ایم تا همدیگر رابشناسید.بیگمان گرامی ترین شما در نزد خدا متّقی ترین شما است. خداوند مسلّماً آگاه و باخبر است.»

خداوند چه زیبا دراین آیات، گذشته‌ی همه‌ی آدمیان را از زن ومردی معرفی می‌کند و ملاک برتری را نه درمعیارهای زمینی، بلکه در تقوایی می‌داند که کسب آن برای همه یکسان است؛ تقوایی که اگر سبب برتری شود آگاهی ازآن اختصاص به خداوند دارد و کسی نمی‌تواند از آن آگاه شود و هیچ‌کس را شایسته‌ی تقدّس نمی‌نماید. مسلّماً خداوند بر تمامی تعصبات و تقسیم بندی‌های زمینی آگاه و باخبر است.

 همچنین خداوند در آیه‌ای دیگر از قرآن کریم می‌فرمایند:

[وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ] روم/22

«از زمره‌ی نشانه‌های خدا آفرینش آسمان‌ها و مختلف‌بودن زبان‌ها و رنگ‌های شماست. بی‌گمان در این دلایلی است برای فرزانگان و دانشوران.» 

آری دامن‌زدن بر تعصّبات قومی و قبیله‌ای و باور به برتری نژادی و تلاش در راستای یکسان‌سازی، در اُفتادن با سنّت الهی و حرکت در جهت عکس نظام هستی بوده که جاهلان بر آن صحّه می‌گذارند و اندیشمندان و فرزانگان آن را آیتی از سوی پروردگار در راستای ایفای بهینه‌ی نقش خلیفه‌گری انسان‌ها در جهت عمران و آبادانی این کُره‌ی خاکی و بندگی صحیح و درست خداوند تلقّی می‌کنند. (فساد و ویرانی‌ای که جنگ‌های نژادی بر جامعه‌ی جهانی تحمیل نموده، مؤید این است، به‌همین دلیل ناسیونالیست افراطی در تقابل با توحید قرار دارد.)

2ـ جايگزيني واژه‌ي ملّت به جاي امّت واحده، امريست جديد و به دوران پس از فرو پاشي خلافت عثماني برمي‌گردد كه كشورهاي استعمارگر براي دوام و ماندگاري خويش و دسترسي به بازار و منابع زيرزميني كشورهاي مستعمره با ترسيم مرزهاي اختلافي و گماشتن حاكماني دست نشانده و رواج افكار پان ناسيوناليستي زمينه‌ساز اختلافات قومي و نبردهاي بي‌پايان در اين كشورها شدند وگرنه قبل از آن، تمامي اقوام و ملل در صف واحد قرار داشتند. چنان‌چه در سپاه صلاح‌الدين ايوبي كُرد، از تمامي ملل و اقوام، بدون برجسته سازي مليت شان حضور داشتند و ملاك برتري را نه در مليت كه در كسب رضاي پروردگار جستجو مي‌نمودند.

3ـ ملّت كُرد بيشترین لطمه و ضربات را از تفكّرات سكولاري و ضدّ ديني خورده است نه از دين، آن هم دين اسلام. هر چند حاكمان و برخي اقوام با منتسب نمودن خويش به اسلام حقوق اين ملّت را ضايع و انواع جور و ستم‌ها را در حق‌شان روا داشته اند ولي ستمي كه احزاب سكولار ـ بعث عراق و سوريه و حزب سكولار منتسب به آتاتورك و ژنرال‌هاي آن ـ نسبت به ملّت كُرد روا داشته‌اند، نابخشودني و غير قابل جبران است. پس مظلوميت ملّت كُرد را بايد به پاي كشورهاي لائيك و سكولاری نوشت كه ددمنشانه‌ترين رفتارها را در حق اين ملّت شجاع و بي‌پناه روا داشته‌اند.

4ـ از همان آغاز شكل گيري جنبش‌هاي آزادي خواهانه‌ی ملّت كرد، براي احقاق حقوق خويش عليه حكومت‌هاي مركزي، در رأس اكثر اين جنبش‌ها افرادي ديندار قرار داشته‌اند كه نه تنها دين اسلام را مانع احقاق حقوق خويش نمي‌دانستند بلكه از آموزه‌هاي ديني به خصوص آيات مربوط به مبارزه با ستمگران، جهاد و شهادت طلبي براي تحريك و تشويق مردم جهت دسترسي به حقوق اوليه‌ی خويش بهره برده‌اند. افرادي چون مرحوم قاضي محمّد، شیخ سعيد نوري، ماموستا مصطفی بارزاني و ... همگي دينداراني بودند كه در كنار پايبندي به متون ديني، جهت رفع مظلوميت اين ملّت ستمديده اقدامات مؤثري انجام داده‌اند. 

5ـ دينداران بنا بر مسؤوليتي كه خداوند بر دوش‌شان گذاشته که اساس دعوت تمامي انبياي الهي هم همين بوده، وظيفه دارند، در تمامي اعصار و مكان‌ها براي اجراي عدالت، مبارزه با طاغوت و ظلم و جور به پا خيزند و با هر حزب و گروهي كه در اين راستا گام برمي دارند، همكاري و هميار‌ي نمایند. بنابراين ضمن تحسين و تمجيد و هم‌نوايي با كليه‌ي جنبش‌هاي آزادي خواهانه، خود را در كنار آنها و ‌يار و ‌ياور ایشان مي‌دانند. 

حال اگر اين تلاش‌ها در راه رفع مظلوميت ملتي ستمديده و مظلوم كه همواره قرباني تعصبات ملي و ديني و مطامع كشورهاي ديگر بوده، باشد- و جور و تبعيض را از روي شانه‌هاي برادران و خواهران كردمان بردارد- بايستي جديت و كوشش دينداران مضاعف شود؛ به همين دليل متدينين، ضمن به رسميت شناختن افكار و عقايد متفاوت در كنار خويش به عنوان حقوق اوليه‌ي هر انساني و صحه گذاشتن بر اين كه تنوع آراء و سلايق و انديشه، جزو ذات بشري و از ويژگي‌هاي سراي امتحانِ دنيوي است، در راستاي رفع ظلم و ستم ملي حاضرند با تمامي احزاب ديگر با حفظ اصول و ارزش‌هاي خويش، دست دوستي داده و آن را به منزله‌ی افتخاری براي خويش تلقی مي‌‌کنند كه نه تنها براي سعادت دنيوي هم‌وطنان خويش جديت به‌خرج می دهند بلكه تلاش براي سعادت اخروي آنها را نيز سرلوحه‌ي برنامه‌ي خويش قرارداده‌اند.

عدّه‌اي دیگر از افراد جامعه اسلامي که مخالفت و مقابله با كليت قرآن كريم، پيامبر (ص) و كل آيين اسلام را سرلوحه‌ی زندگی خویش نموده‌اند و قرآن را كتابي عربي، محمّد را پيامبر اعراب و همچون‌يهوديان خداوند را مختص به عرب‌ها مي‌دانند و شب و روز از طريق شبكه‌هاي ماهواره‌اي و سايت‌هاي اينترنتي دشمني با آيين اسلام را وجه همت خويش قرار داده‌اند، پان‌ايرانيسم‌هايي هستند كه تبعيت و پيروي از فرامين اسلام را عقب‌ماندگي و نشانه‌ی جهل و ناداني مي‌دانند ولي خود داعيه‌ي بازگشت و پيروي از آييني را دارند كه اگر وجود داشته باشد، متعلّق به صدها سال قبل از اسلام مي‌باشد. آنها افراد جامعه اسلامي را دعوت مي‌كنند به‌جاي پرستش خداي‌يكتا، اهورامزدا را عبادت كنند، به‌جاي پيروي از محمّد از زرتشت پيروي كنند، به‌جاي اجراي فرامين قرآن، دستورات اوستا را اجرا نمايند و اين همه آموزه‌هاي اخلاقي قرآن را فداي كردار نيك و پندار نيك و گفتار نيك اوستا نمايند، به‌جاي زيارت آرامگاه پيامبر (ص) از سنگ نبشته داريوش در بيستون و تخت جمشيد ديدن نموده و آن را به عنوان‌يادگار و ميراث گذشته، ارج نهند. هر چند به‌هيچ‌وجه نمي‌توان منكر عدالت و خدمات گذشتگان به جامعه بشري بود و اگر چنان‌چه پادشاهاني عادل و دادگستر در گذشته‌ی تاريخ وجود داشته‌اند ‌يا اگر مصلحاني چون زرتشت جهت رهايي مظلومان و نهادينه‌ كردن اخلاقيات در جوامع انساني به پا خاسته‌اند، شايسته ارج و احترامند، ولي به هيچ‌وجه نمي‌توان در برابر غرض‌ورزي و تعصّب افرادي سكوت اختيار كرد كه تعصّب و جهالت چنان كر و كورشان نموده كه در روز روشن به انكار آفتاب روشن و نوراني مي‌پردازند و نداي حق‌طلبانه آموزه‌هاي قرآني آنها را از خواب غفلت و بي‌خبري بيدار نمي‌كند و همچنين در رؤياي بندگي و بردگي براي پادشاهاني هستند كه از خون دل رنج كشيدگان و دسترنج مظلومان فرش طلايي بهارستان را ساختند و در كاخ‌‌هاي زرين و سر به فلك كشيده خويش و در حرمسرا‌ها با هزاران زن به ارضاي غريزه جنسي مشغول بوده‌اند، جوانان جامعه اسلامي را دعوت به گذشته‌اي مجهول، بي‌هويت، بي‌ريشه و آيين نامعلوم و نسخ شده مي‌نمايند و با بي‌انصافي، تمامي خدمات و دستاورد‌هايي كه اسلام براي ايرانيان به ارمغان آورده را ناديده و اسلام را برابر با عربيّت گرفته و بر هر آن چه اسلامي و عربي است، مي‌تازند. به‌همين دليل لازم است نسبت به گذشته تأملي داشته باشيم تا شايد حقيقت در جلوي چشم ها مكشوف گردد. 

متأسفانه پان ایرانیست ها جامعه را به پيروي از آييني فرا‌ مي‌خوانند كه از نظر محقّقين فرهنگ و تاريخ ايران هم شبهات فراواني پيرامون آن وجود دارد به‌گونه‌اي كه تاريخ ولادت پيامبر اين آيين دقيقاً مشخص نيست. طبق روايات مختلف تاريخ زندگي زرتشت بين قرن ششم و ‌يازدهم پيش از ميلاد بوده و عدّه‌اي هم بر اين باورند كه تاريخ ولادت زرتشت از قرن هفتم پيش از ميلاد، قديمي‌تر نیست. زرتشتيان هند كه پارسي خوانده مي‌شوند، عيد تولد زرتشت را در نهم خرداد ـ موافق با 30 ايار (مه فرنگي) مي‌گيرند و معتقدند كه ولادت او در سال 589 پيش از مسيح بوده ‌است. در تمامي اسناد ملي ايران، از هخامنشيان تا اسلام، نام و ذكري از زرتشت و‌يا كتابي به نام اوستا بر سنگ، سفال و‌ يا سکه و ظروف ديده نمي‌شود. اطلاعاتي هم كه اشاره دارد به این‌که زرتشت در‌ يكي از استان‌هاي شمال‌ غربي ايران، نزديك اروميه و‌ يا در ري متولّد شده و ‌يا اين‌كه پدرش از آذربايجان و مادرش از ري بود، هيچ اعتباری نداشته و بر سندي متّكي نيست».[28]

در مورد كتاب مقدس زرتشتيان (اوستا) هم به‌همين شكل اطلاعاتي كه وجود دارد به‌جاي اين كه باعث روشنگري شود بر ابهامات و سردرگمي خوانندگان مي‌افزايد، چنان‌چه محمّد محمّدي ملايري در تاريخ و فرهنگ ايران صفحه‌ي310 مي‌نويسد:

«معلوم نيست كه اوستا در چه تاريخی به صورت كتاب واحد در آمده، فقط مشخص است كه در دوره هخامنشيان از كتاب اوستا دو نسخه بزرگ، مشتمل بر هزار فصل كه به بيست و ‌يك نسك تقسيم مي‌شده، وجود داشته و در دوره ساسانيان هم بار ديگر به گردآوري اوراق پراكنده‌ی اين كتاب كه پس از حمله اسكندر متفرق شده بود، پرداختند و به بيش از سيصد‌ و چهل‌ و هشت فصل رسیده است كه همان را نيز بيست ‌‌و ‌يك نسك كردند. این در حالی است که اوستاي ساساني، ‌يك‌سوم اوستاي قديم بوده ولي آن چه اكنون از اوستا وجود دارد يك‌چهارم كتاب دوره ساساني است كه داراي هشتاد و سه هزار كلمه است.»[29]

«چرا در گل نبشته بابلي كوروش اين همه اشارات توراتي مي‌يابيم ولي خبري از ‌يك واژه اوستايي نيست و چرا او اهورا مزدا و خداي زرتشتيان را نمي‌ستايد و نمي‌شناسد و مردوك و نبوه را مي‌ستايد.»[30]

ارانسكي در كتاب «زبان‌هاي ايراني» صفحه‌ي 51 مي‌نويسد : «يكي از پيچيده‌ترين مسايل ايران‌شناسي مربوط به زمان و مكان و شرايط تدوين اوستا و تاريخ بخش‌هاي آن است.» 

اوستاي کنونی كتابي است بسيار نو تدوين همراه با تنوّع بيان، لغات و آراء، توصيه‌ها و برحذر داشتن‌ها در آن به گونه‌ای است كه گويي مدون آن لااقل با انجيل و تورات و قرآن آشنا بوده و بخش‌هايي از هر سه كتاب را براي اختراع‌ يك دينِ واحد ملي و سراسري در ايران كهن تلقين كرده‌است، هيچ چيز تفريحي‌تر از اين نيست كه اينك بسياري از محققين تاريخ ايران برآنند كه به علت قدمت بيشتر، آن سه كتاب آسماني، انديشه و بيان را از اوستا ربوده‌اند. چنان چه شجاع‌الدين شفا در كتاب «ايران كهن، در هزاره‌ي نو» صفحه‌ي 306 مي‌نويسد: «آن چه از بررسي تحقيقات گسترده نتيجه‌گيري مي‌شود اين است كه تقريباً همه برداشت‌هاي ماورا الطبيعه ی تورات، و دو كتاب توحيدي ديگر، انجيل و قرآن در زمينه بقاي روح و جهان ديگر و سنجش اعمال آدميان در روز ستاخيز و كيفر ‌يا پاداش آنان در بهشت‌ يا دوزخ و نيز درباره شيطان و ملائك مستقيماً از فرجام‌ شناس مزدايي ايران دوره هخامنشي در سال‌هايي كه سرزمين فلسطين بخشي از شاهنشاهي پارس بود، وارد تورات شده‌است.» در مي‌يابيم كه آقاي شفا بدون هيچ دليل و مدركي‌ يك اوستاي كامل، شامل تمام شيت‌ها و نسك‌ها و فصل‌ها در زمان هخامنشيان مي‌آفريند و بعد بخش‌هايي از قرآن، انجيل و تورات را برگرفته از آنها مي‌داند. نیبرگ در كتاب «دين‌هاي ايران باستان» صفحه‌ي 426 مي‌نويسد: «اوستاي هخامنشي چيزي نيست جز ‌يك سند افسانه‌اي كه به عنوان دارنده وحي نخستين در آغاز، آن را خواسته‌ بودند.» 

با توجّه به مطالب فوق، آقاي پورپيرار، شعوبيه را با توجّه به اوضاع و احوال اجتماعي ايران پس از اسلام در توليد اوستا و زرتشت مؤثر مي‌داند كه براي مقابله با اسلام راهي جز ساختن آييني جديد نداشتند و مي‌نويسد: «موطن زرتشت همچون موطن شاهنامه سرايان، مؤلفين نخستين متن‌هاي فارسي جديد، موطن ‌يعقوب، ابومسلم، سام و زال و رودابه و رستم همه در شرق هستند؛ چرا كه شعوبيه لانه در خراسان و شرق داشته‌است.»[31]

دكتر شريعتي در مورد «آئين زرتشتي» و «کتاب اوستا» بيان مي‌دارند:

«در مورد يگانه بودن يا دوگانه بودن خداي زرتشت دو نظر است: يكي همان نظريه‌ي كلاسيك است كه زرتشت‌هاي عادي نيز قبولش دارند. از اين نظر مذهب زرتشت، مذهب دوگانه پرستي است. مذهب اهورا و اهريمن، مذهب انگرمئي نو و سپنتامئي نو و دو ذات خير و شر. هر كه ـ و هرچه ـ بد باشد جزء انگرمئي نو است و اگر خوب باشد سپنتامئي نو و اين دو همواره در نبردند. پس اعتقاد مذهب زرتشت به دوگانگي ذات در جهان است.

نظر دوّم از آن مؤرّخين و نويسندگان جديد است كه در كار تحليل و احياي مذهب زرتشت‌اند. اين‌ها وقتي مي‌بينند ذهن امروز جهان، توحيد را مي‌شناسد و مي‌ستايد و مي‌پرستد و حتي غيرمذهبي‌ها با مقايسه‌ي مذاهب اعتراف مي‌كنند كه توحيد عالي‌ترين شكل تكامل‌يافته‌ي بينش مذهبي است، مي‌كوشند تا از مذاهب مورد توجّه‌شان چهره‌اي توحيدی بسازند؛ از آن جمله رادها كريشنان مي‌خواهد از مذهب هندو ـ با يك‌دو جين خدا ـ چهره‌اي توحيدي ترسيم كند. البته كوشش او قابل ستايش است، اما نه به عنوان توجيه مذهب شرك و موحد جلوه دادنش كه اگر خود به عنوان مذهبي تازه اعتقادش را باز مي‌گفت بيشتر قابل ستايش بود تا اين كه برخلاف همه‌ي واقعيات و اسناد موجود به توجيه كردن بنشيند.»[32]

كتاب اوستا شش فصل است اگر از ابتداء به انتها ورق بزنيم چنان است كه از زمان قديم به جديد مي‌آئيم. اولين فصل گات‌هاست كه به عقيده‌ي زبان شناسان بزرگي چون «بَن ونيست» اثر خود زرتشت است كه به نام سرودهاي ديني خطاب به اهورا مزدا سروده است. زبان‌شناسان زبان اين سروده‌ها را كهنه‌ترين زباني مي‌دانند كه در ميان ما وجود دارد. برگات‌ها سروده‌هايي افزوده‌اند كه مجموعه‌ي گات‌ها و اضافات یسنا را مي‌سازند كه سروده‌هايي است مربوط به عدالت و پرستش خدا. اين اضافات زبان جديدي دارد كه از لحاظ زبان شناسي متعلق به دوره‌ي هخامنشي است و بعد به ويسپرد ونديداد مي‌رسيم كه از نظر زبان شناسي به اواخر دوره‌ي ساساني مربوط است. پس از نظر زماني، اوستا از زمان زرتشت آغاز مي‌شود و به پايان دوره‌ي ساساني (زمان انوشيروان) و آستانه‌ي ظهور اسلام مي‌رسد.در مطالعه‌ي اوستا هرچه از گات‌ها دور مي‌شويم از توحيد و لحن اهورا مزداي واحد و يگانه و زرتشتي كه اهورا مزدا را خالق همه چيز خطاب مي‌كند، فاصله مي‌گيريم و به اواخر كتاب كه مي‌رسيم به طور روشن و مشخص جهان به دو نيم تقسيم مي‌شود. دو رئيس كه هر دويشان هم‌شأن و هم‌نيرويند و در برابر هم. در سويي اهورا مزداست و در سوي ديگر اهريمن. بنابراين، اوستاي قديم، يك متن ديني توحيدي است و هرچه پيش مي‌آييم و به روزگار ساسانيان نزديك مي‌شويم به شركي مي‌رسيم كه براساس دوگانه پرستي بسيار مشخص و غيرقابل توجيه و تفسير استوار است.[33]

همچنان‌كه در بحث مذهب ودايي گفتم، اصالت از آن طبقات است و خدايان براساس طبقات اجتماعي تقسيم مي‌شوند و طبقات براساس تناسخ توجيه فلسفي و ديني مي‌يابند در مذهب زرتشتي نيز، طبقات زيربناي ديني پيدا مي‌كند. در جامعه‌شناسي شرك كه چند خدايي زير بناي فكري بوده است براي توجيه زيربناي اجتماعي؛ يعني چند خدايي به اين معناست كه چند گروهي، چند نژادي و چند طبقه‌اي در جامعه، پديده‌اي جهاني، طبيعي، الهي، ازلي و لايتغير است؛ زيرا وقتي خدايان را به بالا و پايين و بزرگ و كوچك تقسيم مي‌كنند، تقسيم شدن بندگان را نيز به كوچك و بزرگ و بالا و پائين توجيهي خدايي مي‌سازند. طبقات در مذهب زرتشتي هرچند به شدّت مذهب‌ودائي تقسيم نشده است اما به هر حال طبقه‌بندي اجتماعي زيربناي الهي يافته است. در اديان هندي و ايراني دو خدا وجود دارد يكي وارونا، خداي آسمان و ديگري ميترا خداي محبّت، رحمت، مهر و خداي زمين. وارونا مظهر حكّام و قدرتمندان جامعه است و ميترا ـ در اوستاي ميثره، همان مهر = خداي روحانيّت، موبدان، مغان و برهمنان است. اين دو خدا رابطه موبد و خسرو ـ يا راجه و برهمن در هند ـ و صاحب نفوذ ديني و قدرت سياسي را توجيه مي‌كنند. خداي سوم ايندرا است كه خداي جنگ، قهرمانان، پهلوانان، زورمندان، سپاهيان و اشراف ـ صاحبان اسب و شمشير است و خداي چهارم، خداي دهقانان و كشاورزان است كه خرمي‌ها را در جهان مي‌آفريند. ميترا و وارونا نگهبان راتواند. راتو يعني نظام و ناموس كائنات؛ يعني نظم. نظم در تاريخ عبارت بوده است از روابط اجتماعي‌اي كه به نام دين تقدس پيدا مي‌كرده است تا هركس در آن نظم حساب كارش را ببيند و هركه و هر طبقه جاي خويش را در زندگي اجتماعي بشناسد و تكان هم نخورد. اين خدابندي و طبقه‌بندي ـ كه توجيه كننده‌ي طبقات اجتماعي هستند ـ در زمان ساسانيان به شكل ديگري در مي‌آيد. موبدان خداي يگانه‌ي زرتشتي را تجلي تثليثی دادند و گفتند: زرتشت خود فرموده: آتش رمز و اشاره‌اي از جهان ملكوتي اهورائي است و بايد آتش را تقديس كرد و احترامش گذاشت. آن‌گاه موبدان آتش را سه قسمت كردند يكي در استخر- فارس- كه آتش روحانيان و موبدان بود، ديگري در آذربايجان كه آتش شاهزادگان و جنگجويان و سومين آتش «ريوند» آتش دهقانان و كشاورزان بود.[34]

مقام موبدي، مقامي موروثي بود. موبدزاده چه خوب و چه بد جانشين پدر مي‌شد؛ فقط كافي بود كه مقداري قوانين و حركات و رسوم را بياموزد. براي موبد شدن و به جامه‌ي روحانيت زرتشتي درآمدن، علم شناخت دين لازم نبود فقط بايد مراسم پيچيده‌ي نذر، قرباني و تشريفات عمومي را دانست و ادعيه‌اي حفظ داشت.

در مذهب زرتشتي، اهورا مزدا، خداي بسيار بزرگي است كه در دسترس انسان‌هاي معمولي نيست و نمي‌توان به او تقرب و توسل جست و پرستش كرد و چيزي خواست. اين ايزدان و خدايان كوچكند كه دم دستند و پاسخگوي نياز مردمان.

در كتاب انسان و اديان نوشته ميشل مالرب آمده‌است: «در ميان كساني كه شيفته دوران باستان‌اند و زرتشت را شناخته‌اند کم‌اند آنهايي كه مي‌توانند با بيان علمي ثابت كنند او ديني آورده و پراكنده باشد تا آن‌جا كه آدمي وسوسه مي‌شود باور كند كه هرگونه‌ نشانه‌ي اين آيين كهن از زمان‌ها پيش از ميان رفته‌است. زرتشتيان خداي خود را اهورا مزدا مي‌نامند. اهورا؛‌ يعني خدا در برابر اهريمن و مزدا نام خداست. آتش را همسان خدا مي‌انگارند و نماد خدا مي‌دانند كه همه روشنايي از اوست. دين زرتشتي بسيار كهن است و زرتشت كه زندگي‌اش به روشني شناخته شده نيست، بنيانگذار اين دين نبوده بلكه اصلاح‌گر آن است. شايد در سده هفتم و هشتم پيش از ميلاد مسيح وقبل از دين زرتشتي، دين اسطوره‌اي بود كه در آن خداياني چند ـ كمابيش توانمند ـ رو در روي‌ يكديگر بودند. كتاب ديني زرتشتيان اوستاست كه در اصل، بيست‌ويك بخش بوده ولي امروزه بيش از خرده‌ريزي از آن برجاي نمانده‌است. اين كتاب مقدس كه در آغاز به سانسكریت نزديك بوده، سپس به پهلوي ـ فارسی عهد باستان- در آمده و زبان آغازين كتاب وانهاده شده‌است. امروزه اوستا به زبان گجراتي (كه زبان ناحيه‌ی بمبئی است) وشبیه به فارسي امروزي است. آيين زرتشت تا زماني دراز ‌يك دين دوگانه انگار، به‌شمار مي‌رفت كه در آن خداوند نيكي و خداوند بدي در پيكار بودند كه امروزه دين زرتشتي خود را ‌يگانه‌پرست مي‌شناسد.»[35]

در كتاب زرتشت مزد‌ينسا و حكومت آمده‌است: «نیبرگ، موطن اصلي زرتشت را خوارزم و بارتولومه زادگاه آن را شمال‌غربي می داند. جكسون معتقد است پدر زرتشت اهل آذربايجان و مادر وي آذري بوده‌است و زرتشت مجبور شده به شرق مهاجرت كند و گات‌ها را در آنجا تنظيم نموده است، هرتسفله خاورشناس آلماني، زرتشت را از خانواده سلطنتي مادها دانسته و موطن او را در غرب ايران حدس مي‌زند كه به علت مخالفت با اشرافِ مادي، ‌محاكمه و به شرق ايران تبعيد شده‌‌‌‌است، آلتهيم مبدأ زرتشت را در شمال‌شرقي ايران سرزمين باكتريا حدس مي‌زند، هينينگ شرق‌شناس آلماني شمال ‌شرق ايران را زادگاه و محل اعلام پيام زرتشت مي‌داند. كريستنس دانشمند دانماركي هم شرق ايران را موطن او مي‌داند. هومباخ زبان‌شناس و خاورشناس شهير آلماني شمال‌شرقي ايران را به طور مسلم موطن زرتشت مي‌داند. شدر منشاء زرتشت را شمال‌شرقي سرحدات ايران و در تركستان شرقي (نواحي درياچه آرال) حدس مي‌زند و معتقد است زرتشت هرگز به سرزمين كنوني ايران قدم نگذاشته‌است، گيگر منطقه تأثير و ظهور او را سرزمين اسكيت‌ها‌يا ساك(كه همان سيستان ‌يا ساكستان است) مشخّص مي‌كند. نويسندگان تاريخ عصر اوستا گيگر، اشپيگل و ويندشيمان مي‌نويسند: كه اغلب مورخان رومي نظير سين‌سلوس و پانودوروس زرتشت را به بلخ نسبت داده‌اند.»[36]

 اوستا مجموعه شعاير، آداب و رسوم، برداشت‌ها و معتقدات مذهبي اقوام آريايي است كه به ايران مهاجرت نموده و زرتشت را به پيامبري پذيرفته‌اند. بنابر روايت زرتشتي ويشتاسپ دستور داد تا اصول تعليمات پيامبر را جمع‌آوري و در دو نسخه تنظيم نمايند. اين مجموعه همان اوستاست كه در قديم اپستاك‌يا اصل و بنيان ناميده‌مي‌شده‌است. طبق روايات در حمله اسكندر و آتش‌زدن تخت‌جمشيد نسخه محفوظ در اين شهر از ميان رفته و نسخه ديگر به دست‌يونانيان افتاده‌است. در زمان ساسانيان اردشير بابكان كه‌يك مغ بوده، فرمان داده تا مجدداًتعليمات زرتشت را جمع‌آوري كنند و اين وظيفه به عهد تنر(تنظر)موبدِ موبدان محول گرديد تا او با مكاشفه و وحي مطالب صحيح را از غلط جدا نموده و اوستاي واقعي را كه اوستاگ ناميده مي‌شده، تنظيم نمايد. جانشين اردشير، شاپور اول اين كار را تكميل نمود و تحت‌نظر وزير خودآذرباد مهراسپند اين كار را به انجام رساند. با حمله‌ی اعراب، مجدداً اين نسخه هم كه در شيز نگهداري مي‌شده، از بين رفت. سپس در زمان مأمون خليفه عباسي، موبدي به نام آذر فرنبغ اجزاء اوستا را جمع‌آوري و مجموعه‌اي به زبان پهلوي به نام دینكرد تنظيم و پس از آن، موبدي به نام آذرباد، آن‌را به اتمام ‌رساند. تنظيم دینكرد در قرن نهم ميلادي آغاز و در پايان همان قرن به پايان ‌رسید.[37] 

هم‌چنان كه بيان شد در مورد تاريخ و محل تولّد زرتشت و ‌يا اين كه اصلاً وجود داشته یا نه، در بين تاريخ نگاران اختلاف نظر اساسي وجود دارد، اين كه آيا او پيامبر الهي بوده كه بر او وحي مي‌شده و‌يا به عنوان‌يك مصلح اجتماعي، عليه آداب و رسوم زمان خويش برخاسته، چندان مشخص نيست. در واقع كتاب آسماني زرتشتيان، هم سرنوشتي بهتر از خود زرتشت ندارد. حال اگر ما بدبينانه‌ترين حالت را در نظر بگيريم آن‌چنان كه ناصر پور پيرار در پلي بر گذشته بيان داشته، از اساس، منكر زرتشت، اوستا و دين زرتشتي نشويم و در خوشبينانه‌ترين حالت هم او را پيامبري از پيامبران الهي بدانيم كه كتاب آسماني‌اش سرنوشتي بدتر و ناگوار‌تر از عهد قديم و جديد دارد. به كساني كه به اين گذشته‌ي تاريك و آكنده از ابهام و پر از تضاد و تناقض مي‌بالند توصيه مي نمايم كه دست از تعصب برداشته؛ چراكه محمّد هم‌يكي از پيامبران الهي و آخرين آنها بوده كه تمامي اديان گذشته را منسوخ اعلام نموده است. پس به‌جاي دشمني با آيين سعادت بخش آسماني اسلام و دعوت از افراد به بازگشت و رجوع به اين گذشته سردرگم، كلام حق را شنيده و همانند آباء و اجدادو نياكان خويش كه در بدو ورود اسلام به ايران در عرض كمتر از نيم قرن و بدون آشنايي با زبان عربي، شيفته و جذب اخلاق نيكو و سيرت زيباي صحابه كرام شدند و ايمان آوردند و از آيين زرتشتي روي‌‌گردان شدند و با دستان خويش آتشكده‌ها را خاموش نمودند و در سايه ‌آموزه‌هاي قرآني هزاران متفكر و انديشمند و اديب و مفسر و محدث را به جهانيان معرفي نمودند شما هم در اين راستا گام بر داريد و خود را ايراني‌تراز حافظ، سعدي، مولانا، بخاري، رازي، بوعلي سينا و ... نپنداريد و به‌جاي اين كه مقلّدانه دنباله‌رو شايعاتي چون كتاب سوزیِ كتاب‌خانه‌هاي ايران و مصر كه زاييده افكار متعصّبانه و كينه‌توزانه‌ي افرادي چون سرجان مكلم انگليسي، مرتضي راوندي، عبداللطيف بغدادي و ابراهيم پورداود آن‌هم در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري؛ ‌يعني تقريباً هفت قرن پس از فتح ايران توسط مسلمين ارائه شده است، باشید و به شعور ميليون‌ها نفر از آباء و اجداد خويش توهين روا ‌داريد كه اين جرأت را نداشتند با بيش از صدو چهل هزار نفر و داشتن حاكميتی چون امپراطوراي ساساني از آيين زرتشتيِ خويش محافظت نمایند و در برابر لشكر پنجاه هزار نفري اعراب دين، مليت و آيين خويش را باختند و از ترس شمشيرِ عده‌اي محدود از اعراب كه خود آنها را فاقد تمدن و مهارت در شمشير‌زني مي‌دانيد سر تسليم فرود آورده و در عرض كمتر از نيم قرن نه تنها آيين زرتشتي خويش را وانهادند بلكه زبان قرآن را به عنوان زبان رسمي و كتابت در تأليفات خويش برگزيدند، از شما مي‌پرسيم آن شهرهاي با خاك‌يكسان شده توسط اعراب كجايند؟ چرا نامي از آنها در تاريخ برده نشده است؟ آن همه دانشمند و متفكري كه در ايران قبل از اسلام با آن همه مشكل در كتابت و نگارش وجود داشته اند، كجايند كه اين همه كتاب را به نگارش درآورده‌اند تا خوراك حريق مسلمين شود؟ چرا سري به آثار مورخيني چون مسعودي و مقدسي نمي‌زنيد كه بيان داشته‌اند تا زمان آنها، (قرن چهارم) هنوز آتشكده‌هاي ايرانيان بر جاي مانده بود؟

چرا سري به كتاب‌هاي تاريخ ايران، نوشته ی ادوارد براون، گوستاولوبون فرانسوي در تمدّن اسلام و عرب و ديگر كتب تاريخي نمي زنند تا حقايق برایتان مكشوف شود و كمتر كوركورانه قدم در جاي پاي كساني بگذارید كه در دشمني با اسلام شهره‌ي خاص و عام‌اند. 

پروفسور توماس آرنولد در تاريخ گسترش اسلام مي‌نويسد: «زجر و شكنجه و تجسّس عقايد و دين، در تمام مردم (ايران)‌يك نوع حسّ تنفّر عليه دين رسمي زرتشتي و خاندان پادشاهي كه به تحميل آن بر مردم كمك مي‌نمود، به‌وجود آورده بود و موجب آن شد كه فتح اعراب به صورت‌يك نوع نجات و رهايي وآزادي جلوه نمايد.»[38]

براون در جريان فتح اسلامي اتّهاماتي را که برخي از خاورشناسان مغرض، درباره‌ي اسلام روا مي‌دارند، رد مي‌كند؛ مثلاً اين تهمت را نمي‌پذيرد كه اسلام به زور شمشير بر مردم جهان تحميل شده است! چنان چه در اين‌باره مي‌نويسد: «چه بسا تصور كنند كه جنگجويان اسلام، اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب‌يكي از دو راه مخير مي‌ساختند: اول قرآن، دوم شمشير، ولي اين تصور صحيح نيست؛ زيرا گبر و ترسا و ‌يهود اجازه داشتند، آيين خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزيه بودند و اين كاملاً عادلانه بود؛ زيرا اتباع غير مسلم خلفا (گبران، ترسايان، يهوديان و...) از شركت در غزوات و دادن خمس و زكات كه بر امت پيامبر فرض بود، معافيت داشتند.» 

بلاذری در كتاب «فتوح‌البُلدان»، در صفحه‌ی 69 نوشته است: «هنگامي كه ‌يمن بيعت نمود، پيامبر (ص) عدّه‌اي را به آن جا فرستاد تا مردم را به احكام و آداب شريعت اسلام آشنا سازند و از كساني كه اسلام مي‌آورند، خمس و زكات مقرره را بخواهند و از آنان كه بر آيين مسيح و محبوس و ‌يهوديان باقي مي‌ماندند، جزيه بگيرند. در مورد عُمّان نيز ابوزيد را فرمان داد كه از مسلمين وجوه برّيه و از مجوس جزيه بستانند. (ص7) در بحرين مرزبان ايران و برخي از هموطنانش به آيين اسلام گرويدند ولي ديگران به كيش زرتشت باقي ماندند و هر فرد بالغ و رشيد (در سال) به‌طور سرشمار، جزيه مي‌داد.»[39](تاريخ ادبي ايران، ترجمه‌ي علي پاشا صالح، ص297، 298 )

برخي از خاورشناسان ادّعا دارند كه جنگجويان اسلام كتابخانه‌هاي ايران و اسكندريه را به آتش كشيدند! با آن‌كه تواريخ كهن چون تاريخ طبري، ‌فتوح‌البلدان بلاذري و فتوح ‌الشام واقدي و... به هيچ‌وجه از چنين رويدادي‌ ياد نمي‌كنند. 

براون اين اتّهام را درباره‌ي كتابخانه‌ي اسكندريه مردود مي‌شمارد و مي‌نويسد: «چنان كه گيبسون اظهار مي‌دارد كتابخانه‌ي گرانبهاي اسكندريه سه قرن پيش ازحمله مسلمين به مصر، به‌دست مسيحيان متعصّب سوخته شد.»[40](تاريخ طب اسلامي، ترجمه‌ي مسعودرجب نيما، ص51)

توماس واكر آرنولد مي‌نويسد: «موقعي كه ارتش مسلمانان به درّه اردن رسيد و ابوعبيده در محل اردوگاه، سپاه خود را مستقر نمود، ‌سكنه‌ي مسيحي منطقه، نامه‌اي بدين مضمون براي مسلمانان ارسال داشتند: اي مسلمانان! ما شما را بر بيزانس‌‌ها ترجيح مي‌دهيم، هر چند آنها هم كيش ما هستند؛ زيرا شما ما را در دين و ايمان خود آزاد گذارده و با ما با ترحّم و مهرباني بيشتر رفتار مي‌كنيد و از اعمال زور و ظلم در مورد ما خودداري مي‌نماييد و حكومت شما بر ما به مراتب بهتر از حكومت بيزانس‌هاست؛ زيرا آنان اموال ما را به غارت برده و خانه‌هاي ما را تصاحب نموده‌اند. اهالي امسا دروازه‌هاي شهرهاي خود را بر لشكر هراكليوس بستند و به مسلمانان اطلاع دادند كه حكومت و عدالت اسلامي را بر بي‌عدالتي و فشار و تعدّيات‌ يونانيان ترجيح مي‌دهند. 

سلطنت آخرين پادشاه ساساني با هرج و مرج ناراحت‌كننده‌اي همراه بود و احساس مردم ايران نيز نسبت به فرمانروايان خود غير دوستانه بود؛ زيرا فرمانروايان، نيروي خود را در راه تأييد سياست زجر و شكنجه به منظور تثبيت خود و تقويت دين دولتي و زرتشتي به كار مي‌بردند. روحانيون زرتشتي قدرت وسيعي را در دستگاه دولت و دربار در اختيار داشتند و در شوراي سلطتني و دربار داراي نيرو و نفوذ فوق‌العاده‌اي شده بودند و براي خود سهم و نقش مهمي را در اداره‌ي امور مدني و دولتي كشور اشغال كرده بودند. آنان از قدرت خود به منظور زجر و شكنجه و فشار بر ساير گروه‌هاي ديني (كه بسيار نيز بودند)که با آنها توافق نداشتند، استفاده مي‌نمودند. 

اين زجر و شكنجه و تجسّسِ عقايد و دين در تمام مردم ‌يك نوع حس تنفّر عليه دين رسمي زرتشتي و خاندان پادشاهي كه به تحميل آن (كيش) بر مردم كمك مي‌نمود به‌وجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب به عنوان نوعی نجات و رهايي و آزادي جلوه ‌نمايد.»[41]

 اين مطلب كه پذيرش اسلام به‌وسيله‌ي مسيحيان معلول فشار نبود مي‌توان از شواهد تاريخي كه حاكي است از اين كه (در طول مدت خلأ‌ در مقامات و پست‌هاي روحانيّت مسيحي) مسيحيان از آزادي كامل ديني برخوردار بودند و مي‌توانستند كليساهاي خود را نگهداري و تعمير كنند و حتّي كليساهاي جديدي بسازند و از محدوديّت‌هايي كه در موارد مختلف داشتند، نيز آزاد شدند و در محاكم خصوصي خود، محاكمه مي‌شدند و رهبانان و روحانيون از پرداخت مقرّري و ماليات معاف بودند و حتّي از امتيازاتي نيز برخوردار بودند استفاده كرد.» 

پيروان تمام اديان مختلف توانستند تحت حمايت حكومتي كه آزادي ديني و معافيت از خدمت نظام اجباري را در مقابل پرداخت مبلغ ناچيزي براي آنان تأمين می‌نمود نفس راحت و آزادي بكشند. 

«براي شرق با عشق و علاقه‌ي خاصي كه به سادگي مفاهيم دارد، فرهنگ‌يونان از نقطه‌نظر ديني، ‌يك نوع بدبختي بود؛ زيرا تعليمات عالي و ساده‌ي مسيح را به‌يك سلسله تفكرات پيچيده و غيرقابل درك و مملو از نكات قابل تشكيك و ترديد تبديل کرده بود. اين بلاتكليفي ديني و پيچيدگي روحي منتهي به پديد آمدن‌يك احساس عميق شد و اساس اعتقادات ديني را متزلزل نمود به‌طوري كه وقتي سرانجام به‌طور غيرمترقبه از بيابان عربستان خبر ظهور پيام و دين جديد منتشر شد؛ اين مسيحيتِ شرقي غيرمشروع كه در اثر اختلافات داخلي متلاشي شده و اساس اعتقاداتش را از دست داده بود نتوانست در برابر جذابيت دين جديد كه توانست در همان وهله‌ي اول تمامي شك و ترديدهاي ناراحت‌كننده را زايل نمايد و موفق شد علاوه بر عقايد و اصول ساده و آسان و غير قابل تشكيك، امتيازات مادي فراواني را نيز عرضه دارد، مقاومت بنمايد».[42]

دکترشریعتی در این زمینه بیان می‌دارند:

«توده‌ي مردم به خاطر رنج و عشق است كه به ديني مي‌گرايند رنج از يك كمبود و عشق به يك ايده‌آل و هدف؛ مثلاً رنج و استثمار از سرمايه‌داري و عشق به برابري طبقاتي در خاور دور و آمريكاي لاتين. حال چه زيربناي اعتقادي و فلسفي اين مكتب ماترياليسم و ماديت باشد چه ايده‌اليسم و معنويت. چون رنجش را رنج وجود طبقات و استثمار و ايده‌آلش را جامعه‌ي بي‌طبقه، برابر و آزاد پاسخي دارد يا پيشرفت اسلام در آفريقا به اين دليل نيست كه توحيدش از لحاظ فلسفي و كلامي تشريح مي‌شود و با شرك مذاهب ديگر و فلسفه‌هاي ديگر مقايسه مي‌شود يا به دليل نبوت و معاد و فصاحت و بلاغت قرآن و امثال اينهاست بلكه به دليل رنجي است كه آفریقا در طول تاريخش كشيده، حقارتي كه قرن‌ها تحمل كرده و عشق به رهايي از اسارت و حقارت در وجودش پديد آمده است كه همين باعث مي‌شود سياه آفريقائي به‌سوي اسلام بيايد. بعد از آن است كه دانشمندانش به تحقيق و بررسي مسائل مختلف مي‌پردازند.

توده‌ي ايراني هم در اسلام و پيامش، آزادي و نجاتي مي‌يابد كه در مذهب زرتشت نمي‌یافته است اگر در مذهب زرتشت هم بوده باشد در مذهب موبدان زرتشتي ديگر نبوده است.»[43]

بنابراين آنان كه در برابر اسلام شكست خوردند، ملت ايران نبودند بلكه حكومت‌ها بودند و همين مردمند كه مورد اهانت مورخين امروزي قرار گرفته‌اند؛ زيرا حسابشان را از حساب حكومت‌ها جدا نكرده‌اند. ايراني ترسو و زبون نبود كه از برابر سپاه عرب بگريزد، پول پرست نبود كه اگر يزدگرد شكمش را آباد كند و جيبش را پر، با دشمن بجنگند، پفيوز نبود كه نه ملّيت بفهمد و نه استقلال و عزّت و نه ذلّت و اسارتِ بيگانه. اين كثيف‌ترين دشنام‌ها به ملّت بزرگ ايران را محققاني نشخوار مي‌كنند كه به خيال خودشان ملّي‌اند و ايران دوست و مخالف بيگانه؛ يعني مي‌خواهند بگويند ايراني به زور و زر اسلام را گردن نهاد نه رضا و ايمان. اين‌ها ملت ايران را با خودشان عوضي گرفته‌اند كه قلم‌شان، زبانشان، عمل‌شان و فكرشان خيلي راحت و سريع و طبيعي دلال زور مي‌شود و كاسب زر. اصول دين‌شان در همه حال و هر وضعي دوتاست ترس و طمع. يكي پرنياني و ديگري زعفراني! چرا همين سپاهي كه در نهاوند و قادسيه به اين سادگي از چند هزار عرب برهنه و فقير شكست مي‌خورد چند سال پيش بزرگترين قدرت نظامي امپراتوري روم را با صدها هزار سوار كارِ مجهز و ورزيده و مسلّح شكست مي‌دهد؟ چرا بخارا سه بار پياپي قتل و عام مي‌شود و هرگاه سپاه عرب گامي دور مي‌شود باز عصيان مي‌كند؟ پيداست چرا؟ در آن‌جا عمر خليفه بود و مشاوران و فرماندهانش اصحاب بزرگ پیامبر(ص) و در این‌جا بنی‌امیّه آمده بود و مشاوران و فرماندهانش غارتگران وحشي عرب. ولي بعدها وقتي ايراني مشاهده كرد با وجودی كه اسلام است برابري نیست و تبعيض طبقاتي است، اشرافيت ايراني رفته و اشرافيت عرب آمده، خسرو رفته و خليفه آمده، وقتي مشاهده كردند در بغداد اسلام وجود دارد، مساجد پر جلالي كه موزه‌ي زيبايي و هنر و معماري است اما از عدالت خبري نيست همان نظام قيصر و خسرو است و به جاي اين زرتشت و مسيح، اسلام. ايراني وقتی اسلام را دو چهره‌ مي‌يابد يكي اسلامي كه در آن سفره‌هاي رنگين كاخ‌هاي بغداد و دمشقش با سفره‌هاي رنگين كاخ‌هاي مدائن و خورنق و روم رقابت مي‌كند با بهترين موسيقي‌ها، غذاها، كنيزها و سرگرمي‌ها و بهترين آثار تمدّن و تجمُّل و ديگري اسلامي كه در سياه چاله‌هاي زير همين كاخ‌ها زنجير است، ايراني وقتی در آرزوي برابري و آزادي، از نظام طبقاتي و استبداد اشرافي خود گريخت و به اسلام پناه برد و گرفتار نابرابري و استبداد خلافت اموي شد، از اسارت سلطنت نژادي بدوي بني اميه گريخت و به خاندان رسول پناهنده شد، به دام بني عباس خيانتگر اشرافي افتاد، از خيانت و جور بني عباس گريخت و به دامن قهرمانان ملي‌اش پناه جست و در پي آنان نيز شمشير زد و جان داد و گرفتار حكومت ائتلافي ـ هر دو ـ شد. قرني گذشت و وضع بدتر شد، حاكم ملي هم كه همدست خليفه بود، رفت و جايش را سلطان وحشي ترك گرفت. در همه‌ی احوال ایرانی در برابر آنها ایستاد.( غزنوي، سلجوقي و خوارزمشاهي، ص 16-23.)

 

ايمان آوردن به زور

گوستاو لوبون در تاریخ تمدّن اسلام و عرب مي‌نويسد: «ما وقتي كه فتوحات مسلمين اوّل را به دقّت ملاحظه نموده و اسباب و علل كاميابي آنها را تحت نظر مي‌گيريم، مي‌بينيم كه آنها در خصوص اشاعه‌ي مذهب، شمشير را به‌كار نگرفته‌اند؛ زيرا آنها اقوام مغلوبه را در قبول مذهب آزاد مي‌گذاشتند. اگر ملل مسيحي دين فاتحين (مسلمين) خود را قبول كرده و حتّي زبان آنها را هم اختيار نمودند، سبب آن، اين بود كه در مقابل حكّامي كه تا آن وقت زير شكنجه ی آنها بودند، فرمانروايان جديد (مسلمين) را عا‌دل‌تر و منصف‌تر مشاهده نمودند، به‌علاوه مذهب ايشان را هم نسبت به مذهبي كه داشتند، ساده‌تر ونزدیک‌تر به حقيقت‌ يافتند. اين مطلب از تاريخ ثابت مي‌شود كه اصولاً اشاعه‌ي هيچ مذهبي ممكن نيست به زور شمشير صورت گيرد. نصاري وقتي كه اندلس (اسپانيا) را از دست مسلمين خارج ساختند، آن‌وقت اين ملّتِ مغلوب براي مردن حاضر شده ولي تغيير مذهب را قبول نكردند. واقعاً اسلام به‌جاي اين كه با سرنيزه اشاعه‌ يافته باشد به‌وسيله‌ي تشويق و با قوّه‌ي تبليغ و تقرير جلو رفته است و همين مسأله بوده كه اقوام ترك و مغول با اين‌كه اعراب را مغلوب ساختند ولی دين اسلام را قبول نمودند و در هندوستان كه اعراب فقط از آن جا عبورکرده بودند، اسلام به قدري ترقّي كرد كه حالا صد كرور مسلمان در آن‌جا وجود دارد و دائماً هم عده‌ي آنها رو به افزایش است. اكنون كه هزاران كشيش مسيحي با وسايل لازم در آن جا به تبليغ مشغول و تمامي اهالي هم تحت سلطه‌ي حكومت انگليس‌اند، با اين وصف معلوم نيست در اين امر پيشرفتي نموده باشند. در چين هم پيشرفت مذهب اسلام قابل ملاحظه است و از مطالعه‌ي قسمت ديگر كتاب معلوم مي‌شود كه مذهب تا چه اندازه در آن‌جا ترقي نموده است. چنان كه بیشتر از چهل كرور مسلمان فعلاً در چين وجود دارد و حال آن كه اعراب، به چین حمله نبرده و یك وجب از اراضي آن‌جا را به تصرف خود در نياورده‌اند.»[44]

مصطفی حسینی طباطبایی می‌نویسد:

ما اگر از دلالت قرآن و روایت پیامبران صرف‌نظر کنیم، هرگز نمی‌توانیم به حقانیت زرتشت و آئین او پی ببریم؛ زیرا که اولاً زمان ظهور زرتشت و شرح اقدامات او روشن نیست، و ثانیاً کتاب اوستا که به او منسوب شده، از گزند فزونی و کاستی محفوظ نمانده است. پس نه پیامبرِ این آئین را به خوبی می‌توان شناخت و نه کتاب و پیام وی را به‌درستی می‌توان یافت، حتّی زمان ظهور زرتشت معلوم نیست که وی در کدام عصر می‌زیسته است؟

ابراهیم پورداود که عموم زرتشتیان وی را سرآمد اوستاشناسان اخیر می‌دانند، در دیباچه‌ای‌که‌برگات‌ها ـ کهن‌ترین بخش اوستاـ نگاشته، در‌باره‌ي زمان زرتشت می‌نویسند: «در این خصوص روایات به اندازه‌ای مختلف است که ابداً صلح و سازشی میان آنها نمی‌توان داد.» (گاتها، ترجمه‌ي پورداود، صفحه 28 از دیباچه.)

در کتاب‌های زرتشتیان تصریح شده که اسکندر مقدونی کتاب اوستا را که در «دژ نپشتک» نگاهداری می‌شد به آتش کشید و از بین برد. پورداود در دیباچه گات‌ها می‌نویسد:

«تمام سخنان زرتشت را در دست نداریم، فقط جزو مختصری از آن‌ها به ما رسیده است.» (همان، صحفه 36 از دیباچه.)

پس از نابودشدن اوستا چند بار آن را از روی حافظه‌ها گردآوری کردند، ولی هیچ‌گاه به تمام آن دست نیافتند و حتّی آن‌چه گردآوری شد، از گزند تغییر، تبدیل و اختلاف مصون نماند. آئین زرتشت که در اصل دینی توحیدی بود، بنابر اوستایی که امروز در دست است، آئینی کاملاً ثنوی و شرک‌آمیز شمرده می‌شود. در «وندیداد» آفرینش را میان اهورامزدا و اهریمن تقسیم نموده است، و هر بخش را به یکی از آن دو نسبت می‌دهد! مثلاً می‌نویسد:

«من اهورامزاد دوّمین کشور با نزهت که آفریدم دشتی است که اقوام سغد در آن سکونت دارند، اهریمن پرمرگ بر ضد آن آفت ملخ پدید آورد.»( وندیداد اوستا، ترجمه‌ي دکتر موسی جوان، صفحه‌ي 59. [مقایسه شود با وندیداد، ترجمه‌ي آقای هاشم رضی، ج 1، ص 194 که به جای «ملخ»، «مگس چارپایان» آورده است].)

اگر در وندیداد «شرکت در خالقیت» ترویج شده، در گات‌ها که مورد افتخار زرتشتیان است به «شرک در عبادت» سفارش می‌شود! و به همراه اهورامزدا فرشتگان یا امشاسپندان نیز مورد پرستش قرار می‌گیرند! چنان که در قطعات ذیل ملاحظه می‌کنید:

«ای تواناتر از همه، ای مزدا اهورا و ای آرامتی و ای اشا، ای وهومن، ای خشترا، ای کسانی که بخشایش فردوس در دست شماست، به من گوش دهید و به من رحم آورید روزی که حساب و جزای هریک فرا رسد.» (گاتها، ص47)

«شما راست سلطنت، شما راست توانایی، ای مزاد، ای وهومن و ای اشا خواهشم از شما این است که درماندگان و بیچارگان را دست گیرید.» (گاتها، ص53)

در گاتها گاهی دیده می‌شود که زرتشت از اهورامزدا گِلِه می‌کند که چرا گاو و گوسفند بیشتری به او نداده است! چنانکه می‌خوانیم: «من می‌دانم ای مزاد که چرا کاری از پیش نتوانیم برد، برای آن که گله و رمّه‌ام اندک و کارگرانم کم است. نزد تو گله‌مندیم ای اهورا...» (گاتها ، ص 87 .)

در گاتها، اهورامزدا با فرشتگان «مشورت» می‌کند! آیا دانش مطلق نیاز به رایزنی با آفریدگان خود دارد؟! در گاتها آمده است: «ای مزدا، تویی پدر مقدّس این خرد، ای کسی که جهان شادمانی‌بخش را آفریدی و پس از مشورت با منش پاک به توسط آرامتی به آن صلح و مسالمت دادی.» (گاتها، ص101)

در گاتها قدرت اهورا مورد تردید قرار گرفته است، چرا که زرتشت از مزاد می‌پرسد: «از تو می‌پرسم ای اهورا، به راستی مرا از آن آگاه فرما آیا تو را قدرت آن خواهد بود که او را (دشمن را) به دستیاری راستی از من دور داری؟.» (گاتها، ص77)

هیچ دینی بدون شریعت یا احکام و قوانین دینی نیامده است، ما اگر بخواهیم از مقررات آئین زرتشت آگاه شویم، نمی‌توانیم به گاتها بسنده کنیم که در آن‌جا مقداری نیایش و سرود و پرسش آمده‌است، بلکه باید به بخش‌های دیگر از اوستا، همچون وندیداد بنگریم و در آن‌جا به تماشا بنشینیم! در وندیداد احکام عجیب و غریبی آمده که قطعاً مورد پذیرش روشنفکران زرتشتی نیست، 

در وندیداد، تکليف زنی را که کودکی مرده بزاید چنین تعیین کرده است:

«ای آفریننده‌ي جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، نخستین خوراک و غذای این زن چه خواهد بود؟ اهورامزدا پاسخ داد و گفت: این زن باید یک مقدار خاکستر آمیخته باشاش گاو به اندازه‌ي سه لقمه، شش لقمه یا نه لقمه میل کند.» (وندیداد، ترجمه‌ي دکتر موسی جوان، ص 128. برای اطلاع بیشتر به جلد دوم وندیداد، با پژوهش آقای هاشم رضی، ص 652 نیز بنگرید.)  

در وندیداد نسبت به زنانی که حائض شده‌اند چنین آمده است:

«این زن هرگاه پس از نُه شب باز هم در خون حیض باشد، چنین معلوم خواهد شد که دیوها در جشن و بزرگداشت خودشان آفت خود را به این زن نازل ساخته‌اند. مزداپرستان در این موقع باید یک معبر (گذرگاه)که از درخت و گیاه خالی باشد، انتخاب نمایند و سه سوراخ در زمین بکنند و زن را در دو سوراخ اوّل با شاش گاو و در سوراخ سوم با آب شستشو دهند.» (وندیداد، ترجمه دکتر موسی جوان، ص 240).  البته این شستشو ویژه‌ي زن حائض نیست، وضوء با گمیز یا گومز یعنی ادرار گاو! در آئین زرتشت شهرت دارد.» (برای دیدن این حکم به وندیداد، جلد سوّم، صفحه‌ي 725 با پژوهش آقای هاشم رضی نگاه کنید.)

زنی که حیض بیند که اصطلاحاً او را «زن دشتان» گویند، احکام غریبی دارد. از جمله آن که در وندیداد می‌خوانیم:

«ای آفریننده‌ي جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم مردی که برای این زن غذا و خوراک همراه آورد ـ زنی که نشان حیض دیده و یا در قاعدگی زنانه باشد ـ باید از وی در چه فاصله باشد؟ اهورامزدا پاسخ داد و گفت: مردی که برای این زن غذا و خوراک همراه آورد ـ زنی که نشان حیض دیده و یا در قاعدگی باشد ـ باید از وی سه گام فاصله داشته باشد. در کدام ظرف باید نان برای وی همراه آورد، در کدام ظرف باید آب جو برای وی همراه آورد؟ در یک ظرف آهنی یا سربی و یا هر ظرف فلزی معمولی. چه مقدار نان و چه مقدار آب جو باید همراه آورد؟ اهورامزدا پاسخ داد و گفت: دو قطعه نان خشک و یک مقدار آب جو ـ یا شربت جو ـ و از خوراک کم ممکن است ناتوان و ضعیف شود. هرگاه وی را کودک لمس نماید باید دست‌ها و سپس تن کودک شستشو شود.» (وندیداد، ترجمه‌ دکتر موسی جوان، ص 239)  

خویتودس یا ازدواج با ارحام (مانند خواهر و غیره) در آئین زرتشتی نیک شمرده شده و زرتشتیان بدان ترغیب گشته‌اند! 

در ضمن یکی از استفتاء‌هایی که از هیربدان زرتشتی شده، پرسیده‌اند: 

«اگر ازدواج با محرم با مادر یا خواهری باشد که امید به بچّه‌دار شدن آنها نیست، آیا این یک «ازدواج با محرم» کامل محسوب می‌شود و اصولاً حکم بر چنین ازدواجی چگونه خواهد بود؟ آیا ثواب هر ازدواج با محرم یکسان است یا بخش‌هایی از آن دارای مزیت بیشتری خواهند بود؟» 

پاسخ هیربد زرتشتی چنین است:

«ازدواج با محرم، با هر یک از سه (مادر، خواهر، دختر) قطع نظر از سن، ازدواج کامل محسوب می‌شود به این جهت اگر هم فرزندی به وجود نیاید، ثواب این ازدواج کاهش نمی‌پذیرد.» (به کتاب روایت «اِمید اَشَوَهیشتان» صفحه‌ي 181 و 182 که به وسیله‌ي خانم دکتر نزهت صفای اصفهانی از متن پهلوی به فارسی ترجمه شده نگاه کنید. ضمناً به جلد دوّم وندیداد، با پژوهش آقای هاشم رضی، صفحه 925 به بعد هم بنگرید)  

گاهی می‌گویند: «آئین زرتشت برتر از سایر ادیان است، چون بر «پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک» تکیه دارد، پاسخ آنست که همه‌ي ادیان سفارش نموده‌اند که باید اندیشه و سخن و عمل پسندیده داشت. اختلاف بر سر آن است که پندار و گفتار و کردار نیک کدامست؟ آیا شما گمان می‌کنید که اندیشه‌ي شرک‌آمیز و پرستش فرشتگان و شستشوی با ادرار گاو و ازدواج با محارم اززمره ی پندارها و کردارهای نیک‌اند؟!»[45]

آيا بيان اين‌گونه شايعات كه دين اسلام با زور شمشير بر ايرانيان تحميل شده، نوعي توهين به اراده و شعور و فهم ايرانيان آن عصر و دوران به حساب نمي‌آيد؟ آيا ايشان از خود پرسيده اند كه چرا ايرانيان در حمله اسكندر مقدوني و شكست از ‌يونان آداب و رسوم و افكار كشور غالب را نپذيرفتند؟ چرا حتّي فلسفه ی ارسطو هم مدّت‌ها پس از ظهور اسلام، در ايران رواج‌يافت؟ آيا تا‌به‌حال به اين انديشيده‌اند كه چرا بايستي مفسرانی بزرگ چون طبري، زمخشري، بیضاوي، فخررازي و نيشابوري و ... از ميان ايرانيان برخيزند؟ چرا محدّثاني چون بخاري، ابن‌ماجه، ابو داود و ترمذي بايستي ايراني باشند؟ چه دليلي داشت در ادبيات عرب ايرانياني چون ابوعلي فارسی، جرجاني، فيروزآبادي و سيبويه فارسي پديد آيند؟

اصلاً جای تعجُّب است كه اين چه ديني است كه با از بين رفتن نسخه‌اي از كتاب مقدسش به‌كلي تحت تأثير دين مهاجمان قرار مي‌گيرد و محو مي‌شود، در حالي كه همين دينِ اسلام در طول تاريخ و درمیان انواع حملات، هزاران نسخه از كتاب مقدّسش را از دست داده، به گونه‌اي كه در جنگ‌هاي صليبي و در حمله‌ي مغولان، نسخه‌هاي بي‌شماري از قرآن توسط مسيحيان و مغولان منهدم شد ولي چون در سينه‌ی پيروان آيين اسلام حفظ و نگهداري شده بودند، نه تنها اين حملات كوچكترين دگرگوني و تغييری در متون مقدّس مسلمانان ايجاد نكرد؛ بلكه حتي در اكثر مواقع، ملّت‌هاي مهاجم را مجذوب خويش و در خود حل نمود و ايشان را در برابر اسلام و قرآن به تعظيم واداشته است. در پايان بيان می‌کنیم كه هدف از نگارش اين مطالب دفاع از اعراب و عملكرد غلط و نادرست آنها در صدر اسلام نيست. اگر چنان‌چه در سپاهيان اسلام كساني بوده‌اند که از فرمانِ فرمانده ی خويش تعدي كرده و اعمال ناروايي مرتكب شده‌اند، به‌شدّت آن را تقبيح نموده و آن‌‌را مخالف منهج و فرامين الهي مي‌دانيم هر چند آتش‌سوزي، خونريزي و ويراني در جنگ‌ و نبرد طبيعي است ولي تجاوز، تحميل عقيده به زور شمشير، اهانت به مقدسات ملت‌هاي مغلوب، كشتن زنان و كودكان و پيرمردان و موبدان ديني كه مشغول عبادتند، امريست ناروا و اگر افرادي آن‌را مرتكب شده باشند، حتي از سپاهيان اسلام مورد پسند قرآن و برنامه الهي نيست. بنابراين اگر دفاعي از طرف ما صورت مي‌‌پذيرد، دفاع از كتابي است كه به همه بشريت تعلق دارد. كتابي كه حتّی نزديكان پيامبر (ص) همچون ابولهب را كه عموي پيامبر ـ عرب ـ بود، رامستوجب عذاب دانسته و افرادي چون صلاح‌الدين ايوبي كُرد را مي‌ستايد. ما نه تنها از اعراب دفاع نمي‌كنيم بلكه مهمترين عامل فلاكت و عقب ماندگي جامعه‌ی اسلامي پس از دوران خلافت راشده و در عصر حاضر را همين اعراب مي‌دانيم كه در عصر حاضر با هم‌نوايي و اعلان دوستي با سران استكبار و صهيونيسم و بستن پيمان اخوت و برادري با آنان باعث شده‌اند که آنان جرأت کنند با تشكيل پايگاه‌هاي نظامي در خاك كشورهاي اسلامي به ملت‌هاي مظلوم مسلمان تاخته و ناموس آنها را به تاراج ببرند. كشورهايي كه در برابر اين همه ظلم و جور و استبداد سران كفر سكوت اختيار كرده و تجاوز به هزاران زن صرب، قتل و عام صبرا و شتيلا، كفر قاسم و دير‌ياسين، محاصره  و كشتار جمعي و نسل‌كشي در غزه و افغانستان و عراق و مرگ ميليون‌ها انسان بي‌گناه اعم از زن و مرد و كودك، كمترين واكنشي در آنها ايجاد نمي‌كند و غيرت و اراده و احساس عاطفه‌ی ايشان را تحريك ننموده و با دستيابي به منابع زير زميني و خدادادي چون نفت، گاز و ... جز به ارضاي شهوت و غريزه نمي‌انديشند. (نسل‌كشي هزاران كُرد بي‌گناه در حلبچه و انفال)

ادوارد گرانويل براون درکتاب نقد آثار خاورشناسان در مقایسه‌ی ميان قرآن و اَوستا مي‌نويسد:

«هر چه بيشتر به مطالعه‌ي قرآن مي‌پردازم و هر چه بيشتر براي درك روح قرآن كوشش مي‌كنم، بيشتر متوجّه قدر و منزلت آن مي‌شوم اما بررسي اوستا ملالت‌آور و خستگي‌افزا، و سيركننده است. مگر آن كه به منظور زبان‌شناسي و علم الاساطير و مقاصد تطبيقي ديگر باشد.»[46]

 

تجزیه و تحلیل تأثيرپذيري قرآن از اشعار جاهلي

عدّه‌اي از مستشرقان قائلند كه همه‌ي معارف قرآن از دو منبع گرفته شده است بخشي از آن از مصادر شفاهي ‌يهودي و مسيحي و ديگر اديان مجاور اخذ شده و بخش دوم آن از همان محدوده‌ي دينی و فرهنگي شبه ‌جزيره‌ي عربستان و اعراب جاهلي و حنفاء گرفته شده است. به همين دليل بسيار تلاش كرده‌اند كه منابع غيرالهي براي قرآن بيابند كه در اين زمينه به اشعار شاعراني در صدر اسلام چون اميّه بن ابي صلت و امروء القيس متوسّل شده‌اند. 

كلمان هور (K. huoor) فرانسوي مي‌گويد:

«اصل‌ترين مصدر قرآن، اشعار اميه بن ابي صلت است؛ چون ميان اين دو در دعوت به توحيد و وصف آخرت و نقد داستان پيامبران قديم تشابه بسياري وجود دارد. در ادامه‌ مي‌گويد: مسلمانان شعر اُميه را نابود كردند تا برتري با قرآن باشد.»

پور (Power) مي‌گويد: «چون اُميّه قبل از اسلام بوده و تشابه زيادي ميان اشعار او و قرآن وجود دارد، مي‌توان نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام قسمتي از معارفش را از او گرفته است.»

كساني كه در ادب دوره‌ي جاهلي تحقيق مي‌كنند، حدود ‌يك قرن و نيم از بعثت پيامبر (ص)  را به‌عنوان دوره‌ي جاهلي مي‌پذيرند؛ چون شعري قبل از اين تاريخ شناخته نشده است. قديمي‌ترين اشعاري كه برجاي مانده، مربوط به جنگ سبوس است كه تقريباً 80 سال قبل از بعثت پيامبر(ص) مي‌باشد. روند روايت شعر از شاعران جاهلي حتّي بعد از ظهور اسلام در ميان مردم رايج بوده است. در عصر بني‌اميه و بني عباس تفاخر قبايل به مجد و شكوهِ گذشته‌شان دوباره آغاز شد و راويان بسياري پديد آمدند كه هر آن‌چه مي‌دانستند به صورت شعر درآوردند و به گذشته‌ي جاهليت‌شان نسبت دادند. اين قضيه تا پديد آمدن گروهي از راويان حرفه‌اي در اوايل دوره‌ي عباسي كه اغلب در كوفه و بصره مي‌زيستند، ادامه‌يافت. اينان در مسجد براي خود حلقه تشكيل مي‌دادند و در آن طلاب جمع مي‌شدند و به روايت شعر قديم و اخبار عرب و جنگ‌هايشان مي‌پرداختند و بعضي از الفاظ ناآشنا را تفسير مي‌كردند. از مهم‌ترين اين راويان عمرو بن علاء، حماد راويه، خلف احمر، محمّد بن سائب كليي و مفضل ضبي بودند و در همين زمان دستور زبان عربي و تفسير آيات قرآن مرسوم شد و در اين زمينه‌ها از شعر جاهلي به طور گسترده استفاده گرديد. پس از سپري شدن زمانی نه چندان زياد دو مدرسه ی معارض با هم در بصره و كوفه تشكيل شدند كه مدرسه‌ي كوفه در پذيرفتن روايات چندان سخت‌گيري نمي‌كرد به همين سبب اشعار جاهلي و احاديث نبوي ساختگي به مقدار زياد در آن گسترش‌يافت تا جايي كه مالك بن انس آن را دارالضرب ناميد. (همانند سكه به جعل و ضرب اشعار و احاديث مي‌پرداختند.) ابوطيب لغوي مي‌گويد: در كوفه بيشتر از بصره شعر جمع‌آوري مي‌شد اما بيشتر آن مصنوع و منسوب بود. طه حسين مي‌گويد: «آن چه ما اشعار جاهلي مي‌ناميم، بيشتر بيان‌گر آرزو و زندگي مسلمانان سده‌هاي اوّليه اسلام است. اما محققان متأخر چون شوقي ضيف با وجود انتحال وسيع در شعر جاهلي با وضع معيارهايي، انتساب اشعاري را به دوره‌ي جاهليت پذيرفته‌اند.» 

محقّقان براي شعر جاهلي خصوصياتي را از لحاظ لفظ و مفاهيم بيان كرده‌اند؛ مثلاً از نظر لفظی تركيب و هيكل كامل دارند از مدلولات حسي و محسنات لفظي چون تشبيه به‌خصوص استعاره، زياد استفاده شده است و از مشبه‌به‌هاي بسیار نزدیک استفاده کرده‌اند و الفاظ غریب و ناآشنای بسیاری به‌کار برده شده‌است. ثانیاً از نظر مفهوم دارای معاني ساده و روشن بوده و اغراق و تكلّف در آنها كم و گرايش به تقليد در آن زياد است. رفت و برگشت و ايجاز در شعرشان زياد است. اين اشعار، اشعاري غنايي هستند؛ زیرا ترنّم احساسات بوده است.

از بين شاعران جاهلي اميه بن ابي صلت شاعري مخضرم از قبيله ثقيف بود كه در طائف زندگي مي‌كرد. پدر و خواهر، برادرش هذيل و دو دخترش، شاعر بودند. او از حنفاء بود و به خداي‌يكتا و روز آخرت ايمان داشت. با‌ يهوديان نشست و برخاست مي‌كرد، پيش از هجرت با پيامبر (ص)  برخورد داشته و آن حضرت سوره‌يس را بر او خوانده است. او با وجود صحه گذاشتن بر پيامبري حضرت محمّد(ص)  اما غرور و حسد مانع از اظهار اسلام توسط او شد. او در سالي ميان دوم تا نهم هجري درگذشت. اشعار او در كتاب «طبقات ‌الشعراء» ابن سلام، «اشعر ‌الشعراء» ابن قتیبه و «الاغاني» ابوفرج اصفهاني آمده است. 

شولهتس مجموعه‌اي از اشعارش را به آلماني ترجمه نموده و در سال 1911 منتشر كرد. در سال 1963 بشير‌يموت در بيروت مجموعه‌اي از اشعار منتسب به او را به‌نام ديوان اميه چاپ كرد. موضوع شعراو علاوه بر مدح، درباره‌ي خلقت آسمان‌ها و زمين، پيدايش هستي، استدلال بر وجود خدا، مرگ و نيستي و زنده‌شدن و رستاخيز و عذاب و ثواب است. 

در مسند امام احمد حنبل با سند ضعيف، ابياتي از او آورده‌شده‌است كه درباره‌ي شمس و عرش الله است. 

رَجَلٌ وَ ثَورٌ تَـحتَ رِحل ‌يمنه                      وَ النَّسرُ للآخري و ليثٌ مرصدٌ 

مرد و گاو نر زير پاي او هستند و عقاب در زير پاي ديگر و شير در كمين است. 

و الشَّمس ‌يطلع كلًّ آخر ليله                       حـمراء ‌يصبحُ لــونُـها ‌يتـــورّدُ

و خورشيد در آخر شب به رنگ قرمز طلوع مي‌كند و آن‌گاه رنگش صورتي مي‌شود. 

تأبى فـمـا تطلع لنا في رسلها                        إلا مَعدَّبــة و إلا تُـجلــــــــــدُ 

هرگاه از پي در پي تا رسيدن بر ما خودداري كند جز اين نيست كه عذاب ببيند و شكنجه شود. 

راوي اين حديث، كه عكرمه بن عباس c است، نقل كرده كه پيامبر (ص) بعد از خواندن اين ابيات، او را تصديق كرده است.[47] شارحان اين حديث سند آن را منفرد و ضعيف شمرده‌اند. 

در سنن ابن‌ماجه و صحيح مسلم و مسند امام احمد حنبل به نقل از پدرش نقل شده كه ‌يكصد و بيست شعراز اشعار اميه را بر پيامبر (ص) خواندم، پيامبر در پايان فرمود: «كاد ‌يسلم» نزديك بود مسلمان شود.[48]

در حديث امام احمد مطالبي آورده شده است که در آيات قرآن، مضامينی شبيه آن ‌يافت نمي‌شود و در حديث دوّم هم شعري بيان نشده تا با قرآن مقايسه گردد. 

عمر فروخ مي‌گويد: «اشعار اميه گم شده است و به جز قصيده‌هايي در رثاء مقتولين بدر، چيزي به ما نرسيده است.»[49]

شوقي ضيف مي‌گويد: «مضامين شعرِ منتسب به اميه با استفاده از آيات قرآن نوشته شده است.» جواد علي مي‌گويد : «بعضي از اشعار اميه را بر او بسته‌اند؛ چون اگر قرآن تحت تأثير اشعار اميه بود، مشركان اشعار اميه را عليه پيامبر (ص) و قرآن به‌كار مي‌گرفتند و از اين طريق اقامه حجّت مي‌نمودند.»[50]

بنابراين اشعار اميه را مي‌توان به دو دسته تقسيم نمود:

الف) دسته‌اي كه با مضامين وارده در مكتوبات مسيحيان و‌يهوديان و مفاهيمي چون بعثت و نشور و دليل بر وجود خدا مناسبت دارد؛ چرا كه چنان‌كه گفته شد، اميه با اهل كتاب هم‌نشين بود و در مفاهيم ديني به طريقه‌ي حنفا به فطرت حق‌گراي انساني تكيه داشت و هر انساني كه به درون خود رجوع كند با عقل و فطرت خداجوي خود بسياري از مفاهيم قرآني را بي‌اختيار بر زبان مي‌آورد. 

[فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ] روم/30

«روي خود را خالصانه متوجّه آئين (حقيقي خدا، اسلام) كن. اين سرشتي است كه خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نبايد سرشت خدا را تغيير داد (و آن را از خداگرائي به كفرگرائي، و از دينداري به بي‌ديني، و از راستروي به كجروي كشاند). اين است دين و آئين محكم و استوار، و ليكن اكثر مردم (چنين چيزي را) نمي‌دانند.‏»

ب) گروهي ديگر از اشعار او با تغييرات بسيار كم عين آيات قرآن را بيان مي‌كند. اين اشعار را مي‌توان منحول[51] دانست كه در دوره‌هاي بعد به اميه نسبت داده شده است؛ زيرا به سبب نوع شعر او و معروفيتش در آن، هر شعري از اين دست را به او نسبت مي‌دادند. ابن سلام در طبقات خود، داستاني نقل مي‌كند كه بيانگر اين نوع انتسابات به اميه است: امام حسن بن علي؛ از نابغه جعدي خواست كه از اشعارش چيزي را براي او بخواند و او اين قصيده را خواند: 

الحَمدُ لله لا شَريكَ لَه                    مَن له ‌يقلها فنفسه ظلما

امام حسن ؛ به او گفت: «اي ابوليلا! آن چه من شنيده‌ام كه اميه بن ابي صلت اين را سروده است.» نابغه گفت: «اي پسر پيامبر (ص) به خدا سوگند من اوّلين سراينده‌ي آن هستم.»

امروء القيس: نام‌هاي مختلفي را برايش ذكر كرده‌اند، از جمله: (حندج، عدي، ملیكه) كنيه‌اش (ابو وهب، ابي‌زيد ‌يا ابي‌الحارث) است و داراي القابي چون: «ذي ‌القروح، ملك ‌الضليل، و امرؤالقيس) مي‌باشد. از قبيله كنده كه قبيله‌اي‌ يمني ‌الاصل است، می‌باشد. پدر بزرگش حارث از طرف قباز پس از بركناري منذر ماء ‌السماء به پادشاهي حيره رسيد. داستان‌هاي زياي درباره‌ي او وجود دارد كه بيشتر آنها را ابن‌كلبي روايت كرده كه متّهم به دروغ بوده است. 

در سال 1837 ديسلان، اشعار او را به همراه اشعار ديگر از نسخه شنتمري گرفته و به چاپ رساند. شنتمري هم آن را از اصمعي گرفته بود. در سال 1870 الوارد با افزودن قصايد ديگري به آن، اشعار را چاپ كرد. روايت اصمعي به نقل از حماء راويه است كه در آن انتحال به مقدار زياد راه‌يافته است. طه حسين سعي نموده تمام اشعار او را منتحل قلمداد كند. ابن سلام مي‌گويد: «امرؤ‌ القيس پيشاهنگ مضاميني است كه عرب آن را پسنديده و از آن پيروي كردند.»

داستان‌ها و اشعاري كه از امرو‌القيس نقل شده، از كساني چون ابن كلبي و حماء راويه است كه به اقوال شان اعتمادي نيست و از قديم‌الايام به منتحل و دروغ‌پردازي متّهم بوده‌اند. اين خود علاوه بر آن انتحال بزرگ است كه در شعر عرب روي داده است. ابياتي كه مناوي در كتاب‌ «فيض‌القدير شرح جامع صغیر» آورده است در هیچ یک از کتاب‌های ادبی معتبر جدید و قدیم وجود ندارد. چنان‌چه می‌دانیم، قدما به شعر امروء القیس اهمیّت زياد مي‌دادند و او را پدر شعر عرب جاهلي مي‌دانستند. پس چرا در هيچ‌كدام از نسخه‌هاي معتبر آنها چون شنتمري و اصمعی وجود ندارد و مناوی منبعی بر آن ذکر نکرده است؟ 

طباطبایی در کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» می‌نویسد:

«در سال‌های اخیر نویسنده‌ي مشهور عرب «دکتر طه حسین» کتاب پرغوغایی تحت عنوان «فی الأدب الجاهلی» به رشته‌ي تحریر آورده‌است و در آن‌جا اظهار داشته که بسیاری از أشعار منسوب به دوران جاهلیّت را در دوره‌ي اسلامی سروده‌اند. (به‌ویژه اشعاری که از خداپرستی و دینداری سخن می‌گوید.) امّا چند شعر مشکوک، به‌فرض سروده‌شدن در عصر جاهلیّت، به لحاظ اثر اجتماعی در خور اهمیّت نیست؛ زیرا در محیط خود، کارساز نبوده و تحوّلی پدید نیاورده است. اصولاً عرب، با وجود علاقه‌ای که به شعر داشت آنرا جدّی تلقّی نمی‌کرد تا به آن ایمان آورد! و لذا در قرآن کریم می‌خوانیم: 

[وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ ۚ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ ] حاقه/41

«این قرآن، سخن شاعر نیست که آن را اندک باور می‌کنید»!. 

هچنین ایشان با اشاره به آیاتی در مورد توحید در قرآن می‌نویسد:

کجا امیّه بن أبی‌الصّلت و امثالش از چنین تعالیمی برخودار بودند و بدین‌گونه گسترده و ژرف از توحید و شرک سخن گفته‌اند؟!

همچنین در نقد مؤلف کتاب «بیست و سه سال» می‌نویسد:

«در اینجا سیره‌نویس جدید! «تجدید دروغ» نموده! و درباره‌ي امیّه بن أبی الصّلت می‌نویسد: امیّه بن ابي صلت که از اهل طائف و قبیله‌ي بنی‌ثقیف و معاصر حضرت محمّد بود یکی از مشاهیر حنفاء است که مردم را به خداشناسی و یزدان‌پرستی دعوت می‌کرد(!!) او زیاد به شام سفر می‌کرد و با راهبان و علمای یهود و مسیحی به گفتگو می‌پرداخت. در آن‌جا بود که خبر ظهور محمّد را شنید و معروف است که آن دو را ملاقاتی دست داد ولی او اسلام نیاورد و به طائف رفت و به یاران خود گفت: من بیش از محمّد از کتاب و اخبار ملّت‌ها اطّلاع دارم و علاوه بر این، زبان آرامی و عبرانی نیز می‌دانم پس به نبوّت، احقّ و اولی هستم. در صحیح بخاری حدیثی از حضرت رسول هست که فرمود: کاد أمیه بن أبو(!!) الصّلت أن یسلم؛ یعنی نزدیک بود امیّه بن أبوصلت ایمان آورد. (صفحه‌ي 27 کتاب)] در این باره آن چه در کتب سیره و آثار آمده از مقوله‌ی دیگر است و با روایت سیره‌نویس جدید! که غالباً مأخذ گفتار خود را ذکر نمی‌کند، تفاوت دارد. 

اوّلاً: در کتب سیره از دعوت مردم به یزدان‌پرستی به وسیلة امیّه بن أبی الصّلت خبری نیست!! و اگر امیّه، گاهی شعری سروده باشد در همان حدّ است که ذکرش پیش از این گذشت. به ویژه که نوشته‌اند او با بُت‌پرستان قریش موالات داشت و آنها را می‌ستود! و در سوگ کشته‌شدگان ایشان در جنگ بدر، اشعار بلیغ سرود! «ابن کثیر» درباره‌ي وی می‌نویسد: «صَار إلی موالاة المشرکین و مناصرتهم و امتداحهم و رثی أهل بدر من المشرکین بمرثاة بلیغة»[52]؛ یعنی: «به دوستی با مشرکان و یاری و ستایش ایشان پیوست و در سوگ مشرکانِ جنگ بدر اشعار بلیغ سرود»!. 

اگر امیّه بطور جدّی مردم را به یزدان‌پرستی فراخوانده و از بُت‌پرستی باز داشته بود، هرگز نمی‌توانست با بُت‌پرستان قریش چنین روابط دوستانه و گرمی داشته باشد، بلکه با مخالفت‌های سخت آنان روبرو می‌شد؛ چنان‌که با پیامبر (ص) روبرو گردید!

ثانیاً: این که نویسنده گوید امیّه بن أبی الصّلت در شام بود که خبر ظهور محمّد (ص) را شنید، برخلاف گزارش مورّخان است که می‌نویسند: او در بحرین بود، چنان‌که ابن عساکر آورده: «خرج إلی البحرین و تنبأ رسول الله (ص)فأقام أمیة بالبحرین ثمانی سنین، ثم قدم». ؛یعنی: «امیّه بن أبی الصّلت به سوی بحرین رهسپار شد و پیامبر اسلام (ص) به نبوّت مبعوث گردید و امیّه هشت سال در بحرین ماند، سپس بازگشت». الدّر المنثور، اثر سیوطی، الجزء الثالث، صفحه 164 و  المنار، الجزء التّاسع، صفحه 411 .

ثالثاً: آن‌چه سیره‌نویس جدید! گوید که: معروف است آن دو همدیگر را ملاقات کردند ولی او اسلام نیاورد و گفت: من بیش از محمّد، از کتاب و اخبار اطّلاع دارم و زبان آرامی و عبرانی را نیز می‌دانم! دروغی دیگر است! و چیزی که در تاریخ گزارش شده با این سخن تفاوت دارد. ابن‌کثیر : در کتاب «السیّرة النبویّة» می‌نویسد: 

«امیّه بن أبی الصلت به مکّه آمد و با پیامبر (ص) ملاقات کرد و پرسید: ای پسر عبدالمطلّب سخن تو چیست؟ پیامبر (ص) پاسخ داد: سخنم این است که من فرستاده‌ی خدا هستم و جز او هیچ کس شایسته‌ي بندگی نیست. امیّه گفت من می‌خواهم با تو در این‌باره سخن گویم. مرا وعده دِه تا فردا به دیدارت بیایم. پیامبر(ص) فرمود: فردا موعد تو باشد. امیّه باز پرسید: آیا دوست داری که به تنهایی تو را دیدار کنم یا با گروهی از یارانم به ملاقاتت بیایم؟ و تو نیز به تنهایی مرا دیدار می‌کنی یا با دسته‌ای از یارانت می‌آیی؟ پیامبر(ص) پاسخ داد: هر کدام را که تو بخواهی. امیّه گفت: من با عدّه‌ای خواهم آمد تو نیز با گروهی بیا. 

روز بعد امیّه در میان دسته‌ای از قریشیان نزد پیامبر (ص) آمد، همراه پیامبر(ص) برخی از اصحاب نیز بودند تا آن که در سایه‌ي کعبه نشستند. آنگاه امیّه سخن آغاز کرد، ابتداء «خطبه» خواند و سپس «سجع» (یعنی نثر مقفّی) بر زبان آورد و بعد به «شعر» خوانی پرداخت! چون از شعر فراغت یافت، به پیامبر (ص) گفت: اینک ای پسر عبدالمطلّب مرا پاسخ ده! پیامبر گفت: (بسم الله الرحمن الرحیم. یس، و القرآن الحکیم... ) چون قرأت سوره را به پایان بُرد، امیّه از جای برخاست و به راه افتاد امّا به درستی توانِ راه‌رفتن نداشت! قریش نیز در پی او روان شدند و از وی پرسیدند: ای امیّه رأی تو چیست امیّه گفت: گواهی می‌دهم که او بر حق است! قریشیان پرسیدند: آیا او را پیروی خواهی کرد؟ امیّه پاسخ داد: تا اینکه در کار او اندیشه کنم! سپس به شام رفت و پیامبر (ص) به مدینه هجرت نمود و جنگ «بدر» پیش آمد و به شکست مشرکان قریش انجامید، آن‌گاه امیّه از شام بازگشت (و آهنگ مدینه کرد) و به جایگاهی که جنگ در آن‌جا رخ داده بود، رسید و قصد داشت تا به دیدار رسول خدا (ص) برود، در آن هنگام با یکی از آشنایانش روبرو شد. او پرسید: ای أباصلت به کجا می روی؟ گفت: قصد دیدار «محمّد» را دارم! پرسید: چه می‌خواهی بکنی؟ امیّه جواب داد: می‌خواهم به او ایمان آورم و کلیدهای این امر را به سویش افکنم!! آن مرد گفت: هیچ می‌دانی که در چاه «بدر» چه کسانی افتاده‌اند؟ امیّه پاسخ داد: نه! گفت: در این چاه (اجساد) عتبه و شیبه دو پسر ربیعه هستند، پسر دایی‌های تو! ... و مقصودش از ربیعه دختر عبدشمس بود ـ امیّه بن أبی‌الصّلت (از شنیدن این سخن حالش دگرگون شد) و دو گوش شتر ماده‌ی خود را بُرید و دُم آن را قطع کرد! سپس بر سر چاه ایستاد و اشعاری در سوگ پسر دایی‌هایش با این مطلع سرود: 

مَاذَا بِبَدْر فَالعقنقل                      مِن مَرازِبَة جحاجح

آنگاه به مکّه بازگشت و به طائف رفت و اسلام را ترک نمود». سیرة ابن کثیر، ج1، ص133.

این گزارش را ابن‌کثیر از ابن‌عساکر و او از ابن شهاب‌ زُهْری آورده است و روایت مذکور چنان‌که ملاحظه می‌شود غیر از آن چیزی است که نویسنده‌ی 23 سال، بدون ذکر مأخذ حکایت می‌کند. 

رابعاً: آن‌چه می‌نویسد که: [در صحیح بخاری حدیثی از حضرت رسول هست که فرمود: کاد أمیة بن أبوا لصّلت أن یسلم؛ یعنی نزدیک بود اُمیه بن ابوصلت ایمان آورد.]! هرچند حدیث مزبور در صحیح بخاری گزارش شده است ولی نه با این شکل مغلوط! که دلالت بر ناآگاهی سیره‌نویس جدید! از مقدّمات زبان عربی دارد. روایت بخاری بدین صورت آمده است: قال رسول الله (ص): إنْ أُصَدِّقَ کَلِمَةً قَالَـهَا شَاعرٌ قول لبید: 

(ألا کُلَّ شَیءٍ مَا خَلا اللهُ بَاطلٌ)... و کاد أمیة بن أبی الصلت أن یسلم. 

کسی که هنوز نمی‌داند واژه‌ي «أب به معنای پدر» هنگامی که مضاف‌إلیه واقع شود با «یاء» می‌آید نه با «واو» و بنابراین به‌جای «امیّه بن ابوالصّلت» «امیّه بن أبی الصّلت» باید بنویسد، چگونه به خود حقّ می‌دهد، سیره‌‌نویسی کند؟ چگونه جسارت می‌ورزد و بر قرآن کریم به لحاظ ادبی، ایراد می‌آورد؟!

فَإِنْ کُنْتَ تَدري فَهَذا مُصِیبةٌ                     و إن کنت لاتدری فالمصیبة أعظم

«گر که می‌دانی و می‌گویی خطا، این ماتم است، ور نمی‌دانی و می‌گویی، مصیبت أعظم است!.»[53]

 

اشعار مناوي:

يتمني المرء فی الصيف الشتا
فهو الابر ضي بحال واحد
إذا زلزلت الارض زلزالها
تقوم الانام علي رسلها
يحاسبها ملك عادل
اقترب الساعة و انشق القمر

 
 حتى أذا جاء الشتاء اُنكر
قتل الانسان ما اكفره
و اخرجت الارض اثقالها
ليوم الحساب تري حالها
فأما عليها و أمالها
من غزال صاد قلبي و نفر

 

اشعار منتسب به اميه بن ابي صلت:

مليــك على عــرش السمــاء مهين                          لعــزته تضــوي الـوجوه و تـســجُد

قرآن كريم : 

[رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ] غافر/15

عليه حجاب النور و النور حوله
فلا بصـر ‌يسمو اليه بطرفه

 
 و أنهار نور تتوقد 
و دون حجاب النور حلق مؤيد

 

قرآن كريم: 

[لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ] انعام/103

ملائكة ‌اقدامهم تحت ارضه
فمن حامل احدي اقوائم عرش

 
 و اعناقهم فوق السماوات تسجد
بكفيه لو لا الله كلو و بلدا

 

قرآن كريم: 

[وَالْمَلَكُ عَلَىٰ أَرْجَائِهَا ۚ وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ ] حاقه/17

ان الحدائق و الجنان ظليله

 
 فيها الكواعب سدرها مخضود

 

قرآن كريم: 

[وَكَوَاعِبَ أَتْرَابًا] نباء/33

على سرر مقابلة عوال
صفوف متكون لدي عظيم

 
 معرجها اذل من البغال
بكفيه الجزيل من النوال[54]

 

قرآن كريم: 

[مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ ۖ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ] طور/20، 

[فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ ] غاشيه/13

* * *


پانوشت‌ها:

[1]ـ دفاع از قرآن در برابر آثار خاورشناسان، دکترعبدالرحمن بدوی، صص11ـ 38 . 

[2]ـ نقد آثار خاورشناسان، ص112ـ114. 

[3]ـ نقد آثار خاورشناسان، ص63ـ67 . 

[4]ـ همان، ص91ـ98. 

[5] ـ في ظلال ‌القرآن، سيد قطب، ص219

[6]ـ في ظلال‌القرآن، سيّدقطب، ص222ـ223

[7]ـ ترمذي، في ظلال ‌القرآن، ‌ص775

[8]ـ في ظلال‌القرآن، ج4، ‌ص775ـ778

[9]ـ في ظلال القرآن، ج4، ص782ـ783.

[10]ـ چگونگي باز و بسته شدن آنها هم خود داستاني دارد كه جاي بحثش نيست. 

[11]ـ مجموعه مقالات، ص107. 

[12]ـ‌ المبدأ و المعاد، ص117، قرآن و روزگار نو، ص4. 

[13]ـ كندوكاوي در سويه‌هاي پلوراليسم، محمّد حسن قدردان قراملكي، ص34 . 

[14]ـ همان، ص 42. 

[15]ـ همان، ص 51. 

[16]ـ همان، ص 55. 

[17]ـ عهدين، قرآن و علم، دكتر موريس بوكاي، ترجمه‌ي حسن حبيبي، ص20ـ23 

[18]ـ عهدين، قرآن و علم، دكتر موريس بوكاي، ترجمه‌ي حسن حبيبي، ص25ـ41 .

[19]ـ همان، ص 154. 

[20]ـ عهدين، قرآن و علم، دكتر موريس بوكاي، ترجمه‌ي حسن حبيبي، ص70ـ129

[21]ـ کتاب مقدس چیست؟، ص187ـ188

[22]ـ كتاب مقدس چيست؟ معرفي و نقد عهد قديم و جديد نوشته : كارل لوفمارك(استاد دانشگاه ولنر بريتانيا) ترجمه : محمد كاظم‌ شاكر انتشارات دستان، چاپ ‌اول 1385

[23]ـ مقدّس و عرفي، 173

[24]ـ كندوكاوي در سويه‌هاي پلوراليسم، محمد حسن قدردان قراملكي، ص95ـ98 

1ـ كندوكاوي در سويه‌هاي پلوراليسم، محمد حسن قدردان قراملكي، ص125

[26]ـ عهدين، قرآن و علم، دكتر موريس بوكاي، ترجمه‌ي حسن حبيبي، ص6ـ10 . 

1ـ اگر عده‌ي محدودي از انسان‌ها ملزم به تبعيت از قوانين و احكام اسلامي شوند مثلاً يك ماه روزه ی رمضان، خواندن نمازهاي يوميه، پوشيدن حجاب و ... و بقيه بر طبق آيين تحريفي خويش هر آن چه مي‌خواهند انجام دهند و در يك روز راهي كليسا شوند و طلب استغفار نمایند و بقیه‌ی روزهای هفته را به ارضای غرایز سپری کنند به طور حتم با عدالت الهي ناسازگار است. 

[28]ـ آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي ص57 ـ پلي بر گذشته، كتاب دوم برآمدن اسلام، بررسي اسناد ناصر پورپيرار، ص130.  

[29]ـ آشنايي با اديان بزرگ حسين توفيقي ص57 ـ پلي بر گذشته، كتاب دوم برآمدن اسلام،  بررسي اسناد ناصر پورپيرار، ص133. 

[30]ـ همان، ص 134. 

[31]ـ اين مطالب با توجه به صفحات 122 تا 144 پلي بر گذشته كتاب دوم برآمدن اسلام بخش اول ناصر پور پيرار نگاشته‌ شده است.  

[32]ـ تاريخ و شناخت اديان (2) مجموعه‌ي آثار دكتر علي شريعتي، ص 204-205.

[33]ـ همان، ص 233-234.

[34]ـ همان، ص 240ـ243.

[35]ـ انسان و اديان مالرب، ترجمه مهران توكلي، نشرني، صص 136 ـ 139.  

[36]ـ زرتشت و مزدينسا و حكومت، مهندس جلال‌الدين آشتياني، صص 54 ـ 57.  

[37]ـ همان، صص 115ـ119.

[38]ـ مجموعه مقالات محمد حسيني طباطبايي ص 82 . 

[39]ـ نقد آثار خاورشناسان، طباطبایی، ص21. 

[40]ـ  نقد آثار خاورشناسان، ص21ـ22. 

[41]ـ نقد آثار خاورشناسان، ص81ـ82 . 

[42]ـ نقد آثار خاورشناسان، صص82ـ83 .

[43]ـ همان، ص 10-11.

[44]ـ نظريه‌ي دانشمندان جهان درباره‌ي قرآن و محمد، ‌ص68ـ69 . 

[45]ـ آئین زرتشت از دیدگاه ما، مصطفی حسینی طباطبایی. 

[46]ـ نقد آثار خاورشناسان، ص20 . 

[47]ـ سند امام احمد حنبل، ج1، ص256، ‌حديث 2314. 

[48]ـ صحيح مسلم، ج4، حديث 2255، سنن ابن ماجه، ج1، ص111، حديث 2427   

[49]ـ تاريخ ‌الادب العربي، ج5، ص217.

[50]ـ المفصل‌ في تاريخ ‌العرب قبل ‌الاسلام، ص492 .

[51]ـ انتحال: ادعاي چيزي است كه هيچ پايه و اساسي ندارد و يا مال ديگران است. 

[52]ـ تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه 181 سوره أعراف.

[53] ـ خیانت در گزارش تاریخ، جلد اول، مصطفی حسینی طباطبایی، ص125ـ134 .  

[54]ـ رد تأثيرپذيري قرآن از اشعار جاهلي ، از محمد حسيني دانشجوي ارشد ادبيات عرب دانشگاه كردستان، بهمن 88