مقدّمه:

متولد شدن در یک خانواده مذهبی در ایران دهه‌ی شصت، باعث شد که دین از همان کودکی، حضور پررنگی در زندگی من داشته باشد. به‌عنوان کوچک‌ترین عضو یک خانواده‌ی پرجمعیت با وجود تمام کم‌برخورداری­های معمول آن دوران، داشتن بزرگترهایی از جنس مهر، دلسوزی، غمخواری و دوستی که البته دین در زندگی آنها نقش پر رنگی داشت؛ دین را با زندگی من عجین کرد. زندگی که نقطه‌ی اوج آن، شب‌های ماه رمضان بود. مطابق انتظار، داستان به همین روال پیش نرفت که عشق آسان نمود اول؛ ولی افتاد مشکل‌ها. کم‌کم صحبت‌هایی از دیندارانی شنیده می‌شد که از کشیدن نقاشی جانداران یا چسباندن پوستر فوتبالیست‌های مورد علاقه منع می‌کردند. تا پیش از آن، مواجهه‌ی من با همسالانی که نماز نمی‌خواندند، مواجهه‌ای دوستانه و از سر دلسوزی بود که شاید رگه‌هایی کوچک و غیر مستقیم از دعوت برای علاقه‌مند کردن آن‌ها به نماز وجود داشت. اما از دوران دبیرستان، گاهی یواش‌یواش شنیده می‌شد که نمازنخوان‌ها، کافرانی هستند که پیش از هر چیزی باید شدت و دشمنی از ما ببینند و یواش‌یواش، هم‌مدرسه‌ای‌هایی که آن‌ها هم لابد بزرگترهایی از جور دیگر داشتند و با ما وارد مباحث مختلف می‌شدند که گاه سر از اینجا در می‌آورد که مثلاً «آیا خداوند می‌تواند سنگی بیافریند که خود نتواند تکان دهد؟»

رگه‌هایی از اثرات تفکرات گوناگون، به‌ندرت حتی در درون خانواده نیز دیده می‌شد. یادم هست شبی که خبر حملات 11 سپتامبر از تلویزیون پخش شد، مادرم که همیشه برای من نماد مهر و خیرخواهی و نوعدوستی بوده است و در سخت‌ترین شرایط هولناک زندگی‌اش راضی به رفتن خاری در پای بنی‌بشری نبوده است، با اینکه نمی‌دانست دقیقاً چه اتفاقی افتاده آهی از سر رضایت کشید و گفت: خدا رو شکر که نمردم و دیدم که این آمریکایی‌ها تقاص کارهایی که کردند را پس دادند. از نظر ما، غربی‌ها مسبب اصلی کشتار مسلمانان از فلسطین تا چچن و حتی جنگ ایران و عراق بودند که مصیبت‌های آن را با گوشت و پوست و استخوان احساس کرده بودیم. من اگرچه کاملاً او و امثال او را درک می‌کردم؛ اما اولین چیزی که بعد از شنیدن خبر، ذهن من را مشغول کرد این بود که تکلیف صدها فرد معمولی که کشته شدند چه؟ 

قصه ادامه داشت! تذکرة الاولیای عطار را از کتابخانه‌ی کوچک شهر گرفته بودم. اگرچه با بسیاری از حکایت‌های آن همراه نبودم اما اعتراف می‌کنم گاه از خواندن جملاتی از امثال ابوالحسن خرقانی که " اگر از ترکستان تا بدر شام کسی را خاری در انگشت شود، آن، از آن منست" مست می‌شدم و شنیده بودم که بر در خانقاهش نوشته بودند که " آنکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که نزد باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد." و گاه جملاتی از بزرگانی دیگر برایم نقل می‌شد که نامسلمانان که بهترین‌شان همین مسیحیان هستند، کافرانی هستند که نه تنها مستوجب دلسوزی نیستند، بلکه باید همواره از ما شدت و دشمنی ببیند. 

بازگشت خانواده‌ی ما در دهه‌ی هفتاد (بعد از دوران آوارگی ناشی از جنگ) به موطن اصلی با جمعیت 1500 نفره در چند کیلومتری مرز عراق باعث شده بود که راه‌های ارتباطی محدودی وجود داشته باشد. این عامل به اضافه بافت غیر مذهبی این شهر کوچک، باعث شده بود که هیچ‌کدام از انواع و اقسام تفکرات، حضور میدانی سنگین و اثرگذاری بر روی من نداشته باشند. در عوض، هر جور هم‌مدرسه‌ای داشتیم! تأکید می‌کنم که هرجور!! نتیجه این شد که هم تذکرة الاولیا را که آماج انتقادها بود ول کردم و هم سخنرانی‌ها و جزوه‌ها و کتاب‌های مذهبی دیگر را. دین را کلاً نمی‌توانستم ول کنم! به چیزی چسپیدم که هم خرقانی آن را پایه می­دانست و هم مخالفان خرقانی. شاگرد درسخوان مدرسه بودم و قرآن و عربی و دینی را نیز در مدرسه داشتیم. به جز کلاس ختم قرآن، در کلاس دینی دیگری شرکت نکردم و به خود قرآن چسپیدم. روایت‌های رسمی دینی، هیچ وقت من را قانع نمی‌کرد. یادم هست روزی از معلم دینی‌مان که اتفاقاً از طیف به اصطلاح میانه‌رو دینداران بود پرسیدم چه دلیلی داریم که قرآن تحریف نشده است؟ در پاسخ آیه‌ای از قرآن را برایم دلیل آورد؛ گفتم اگر من جای تحریفگران احتمالی قرآن بودم اولین آیه‌ای که اضافه می‌کردم همین بود و سپس آیات بعدی را اضافه و کم می‌کردم! آنجا حرفی نزد، اما در خارج از فضای کلاس به شدت سرزنشم کرد!

ایده این شد که این‌ های و هوی طیف‌های مختلف دینداران که من هر روز با انواع بیشتری از آن‌ها مواجه می‌شدم را ول کنم و خودم شروع کنم. به‌عنوان یک دیندار، بزرگترین و اصلی‌ترین هدف زندگی خود را، «زندگی کردن آنطور که خدا می‌خواهد و مورد رضایت اوست» قرار دادم. خب، مشکل اما اینجا بود که چه نوع زندگی کردنی، مورد رضایت خداوند است؟ جمعبندی این بود که از جایی شروع کنم و پای را جایی بگذارم که استوارترین پایه‌ی دین باشد. از چیزی شروع کنم که همه‌ی مسلمانان بر اصل آن اتفاق دارند و همه‌ی نامسلمانان نیز قبول دارند برای شناخت اسلام باید آن را مرجع قرار داد و مهم‌ترین و معتبرترین منبع شناخت اسلام است. 

دفتری 200 برگ که تازه در مدرسه مد شده بود را اختصاص دادم و شروع کردم به یادداشت کردن. قرار بود ریز و درشت نحوه‌ی زندگی کردنم را از عقاید و باورها و اخلاقیات گرفته تا میزان وقت اختصاصی به خواب و مطالعه را تا حد امکان از قرآن دربیاورم. معمولاً از کنار سوره حمد می‌گذشتم. هم چون خیلی آشنا بود و هم شنیده بودم که خلاصه‌ی قرآن است! گفتم اول مفصلش را بخوانم و بعد ببینم برداشت من چقدر با این خلاصه منطبق است. از بقره شروع کردم. بقره سوره عجیبی است برای من. دروازه‌ای شگفت‌انگیز برای ورود به سرزمین قرآن. خودم را خیلی درگیر حروف مقطعه نکردم و شروع کردم از آیه 2 به نوشتن. نوشتم که مهم‌ترین نکات آیه‌ی 2 از سوره‌ی 2 این است: 1- اهمیت کتاب (قرآن) 2- اهمیت هدایت 3- اهمیت تقوا. و همین‌طور آیه‌ی 3: 1- ایمان به غیب 2- اقامه‌ی نماز 3- انفاق از رزق. اولین شگفتانه‌ی قرآنی من از اینجا شروع شد. من ایمان به غیب داشتم و نماز هم می‌خواندم. اما پولی برای انفاق نداشتم. مجبور شدم که بیشتر فکر کنم. آنچه که خدا روزی ما کرده است فقط پول نیست. همه‌‌ی داشته‌های ما عطای خداوندی است. درسخوان بودن من هم، عطای خداوند است. پس شروع کردم به انفاق کردن از آن و یاد دادن درس‌ها به همکلاسی‌های ضعیف‌تر با جدیت بیشتر. بیشتر از انفاق پول، برای ما گفته بودند و اینجا می‌گفت انفاق از آنچه خدا روزیتان کرده است. دایره، فراخ‌تر بود و برای من، معنی­دار‌تر بود. لذت این را که چشیدم دیگر هیچ وقت این سرچشمه را ول نکردم. این دقت بیشتر که این معنی را به ذهنم آورده بود، باعث شد به وادی‌های دیگری نیز بروم. یادداشت کردم که چرا این جا فعل جمع "رزقنا" به خداوند اختصاص داده شده است؟ پاسخی نداشتم و قسمتی تحت عنوان سؤال‌ها به هر صفحه‌ای که به یک آیه اختصاص داده شده بود اضافه کردم. این قصه ادامه داشت و مستی دامنه‌دار من از شگفتانه‌های بعدی. آیه‌های بعدی و آیه‌های بعدی.....

بعد از چند ماه حدود 100 آیه از این کتاب را مورد تجزیه و تحلیل و یادداشت‌برداری قرار داده بودم. این سیر، طبیعتاً همزمان با تحولات دیگر زندگی من مانند فوت پدر و ... همراه شد. با نزدیک شدن به ایام کنکور، سرعت پروژه کمتر شد. از دبستان، اهمیت بیشتر رشته‌های ریاضی و مهندسی در ذهن ما نشسته بود و فکر می‌کردیم که مشکل ما مسلمانان، نداشتن موشک و هواپیمای جنگی قوی است و قرار بود ما با تلاش و کوشش، این مشکل را حل کنیم. درس خواندن در رشته ریاضی- فیزیک برای کنکور، سرعت پروژه را کمتر کرد. اما برکات آن پروژه هنوز هم در زندگی من ادامه دارد.

دانشگاه که رفتم طیف‌ها بیشتر شد! علاوه بر جریانات دینی و فکری گوناگون، تفکرات قومی گسترده‌ای در دانشگاه تبریز دهه‌ی 80 وجود داشتند. و من همچنان متحیر از دعوا‌ها و تفکرات گوناگون. جالب اینجا بود که الان من در شهر و دانشگاهی زندگی می‌کردم که از نظر دینی اکثریت آنان شیعه بودند. دیندارانی که دینداری من را دارای اشتباهات بزرگ می‌دانستند. نه اینکه من قبلاً از عقاید شیعیان آگاه نبودم، چون به اندازه‌ی کافی از طریق کتب درسی و تلویزیون با عقاید آنان آشنا بودم. اما برخورد از نزدیک و داشتن همکلاس‌هایی از این جنس، تجربه‌ای تازه‌تر بود. آن‌ها هم، همه نوعش را داشتند. مثل هم‌مدرسه ای‌ها. از نظر فکری، مذهبی‌هایی که حضور فعال در هیئت‌ها و مراسمات مذهبی داشتند تا بی‌دین‌هایی که اصولاً می­گفتند خداوندی وجود ندارد و محصول ساخته‌ی ذهن انسان است. و جالب‌تر اینکه خیلی از آن‌ها هم آدم‌های با مرام، قابل اعتماد و اتکایی بودند. طبیعتاً علاقه‌مندی­های دینی من ادامه داشت. دینداران به اصطلاح تندی که هم تعدادشان و هم صدایشان بعد از حملات آمریکا به عراق و افغانستان بیشتر شده بود را آنجا هم می‌شد پیدا کرد. مصاحبت با آنان که به مناسک دینی مانند نماز تراویح شب‌های رمضان اهتمام داشتند، باعث نشد که بیشتر تحت تاثیر افکارشان قرار گیرم. مهم‌ترین علت، نمونه‌هایی از همان 100 آیه‌ی نخست بقره بودند. «إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ‌هادُواْ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلصَّٰبِ‍ِٔينَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ»آیه‌ی 62 سوره‌ی بقره بود که در دوره‌ی دبیرستان بسیار بر روی آن فکر کرده بودم. این آیه را که در جای دیگری از قرآن با اندکی تفاوت نیز نقل شده است با هر تفسیر و توجیه و تأویلی، نتوانستم در چهارچوب این تفکرات هضم کنم. از همان پروژه‌ی دوره‌ی دبیرستان فهمیدم که اکثر طیف‌های مسلمانان، رگه‌هایی از عقاید خود را می‌توانند در قرآن پیدا کنند. این برای من که همچنان بزرگترین هدف زندگی‌ام پاسخ به این سؤال بود که خداوند دقیقاً از من چه انتظاری دارد، باعث شد که پروژه را با اصلاحاتی همراه کنم. دریافته بودم که طیف‌های مختلف می‌توانند برای عقاید خود به آیاتی از قرآن استدلال کنند. آیا همه‌ی آنان با معیار قرآن بر حق بودند؟ پاسخ من این بود که همه‌ی آنان یک اندازه بر حق نیستند و پاره‌ای از آنان به حقیقت قرآن نزدیک‌ترند. راه‌حل، دوباره همان شد که قرآن را پایه بگیرم با یک اصلاح. احتمالاً تفاوت فرق و طیف‌ها از اینجا شروع شده است که چه چیز اصل است و چه چیز فرع، چه چیز قاعده است و چه چیز استثنا، چه چیزی مقدمه است و چه چیز نتیجه، چه چیز ثابت است و چه چیز قابل تغییر. برای پاسخ به این چالش‌ها تصمیم گرفتم که ضمن بازبینی مجدد 100 آیه‌ی اول بقره، سیستم وزن‌دهی را نیز اضافه کنم. یعنی برای اینکه بفهمم چه چیزی اصل و اساس و پایه است میزان تکرار مفاهیم در قرآن را بسنجم. همزمان با گسترش نرم‌افزارهای قرآنی و دسترسی به تفاسیر فراوان، تصمیم گرفتم در هنگام مطالعه‌ی هر آیه، تمام تفاسیر مشهور بر آن آیه را بخوانم. بعد از مدتی به علت حجم زیاد تفاسیر مختلف، ایده‌ی استفاده از تفاسیر را کنار گذاشتم و به بررسی ترجمه‌های مختلف قرآن اکتفا کردم. اما اضافه کردن معیار وزن‌دهی بر مبنای میزان تکرار مفهوم، کار را سخت کرد.

راستش این ایده از 20 سال پیش به کانونی‌ترین دغدغه‌ی زندگی من تبدیل شد و مشغولیت‌های دوران کارشناسی و بعد تحصیلات تکمیلی و بعد ازدواج و تشکیل خانواده و کار با تمام فراز و نشیب‌ها (برای نمونه یکی از آن‌ها حضور در تصادفی که منجر به فوت چند سرنشین همراه شد و آسیبی که سال‌هایی از زندگی من را کاملاً تحت تاثیر قرار داد)، باعث نشد از این دغدغه‌ی اصلی زندگی، دل بکنم. پروژه در تمام این دوران‌ها، همان بود! مطالعه تک‌تک آیات قرآن و وزن‌دهی به مفاهیم آن با معیار تکرار. این البته به قیمت حضور کمتر در فعالیت‌های جانبی مختلف دیگر بود. اما طبق معمول، آسان نمود اول؛ ولی افتاد مشکل‌ها. بعد از آنکه تعداد زیادی از آیات بقره را دوباره بازخوانی کرده بودم و تعداد تکرار مفهوم مثلاً ایمان به پیامبران یا اهمیت صداقت را در فایل اکسلی جدا ذخیره کرده بودم؛ دقت در آیات، مسائل جدیدی را برای من به وجود می‌آورد. مثلاً همان آیه‌‌ی 2 بقره یک قیدی داشت که می‌گفت این کتاب "بدون شک" باعث هدایت متقیان می‌شود، که این قید "بدون شک" بازتابی در وزن‌دهی من نداشت. منظورم این است اگر در آیه‌ی دیگری از قرآن آمده بود که این کتاب باعث هدایت متقین است (بدون قید بدون شک)، باز مفاهیم کتاب، تقوا و هدایت یک ضریب گرفته بودند و قید "بدون شک" نادیده گرفته شده بود و این، از دید من اشتباه بود. مجبور می‌شدم که کل آیات را بازبینی کنم و اگر چنین تأکیدهایی وجود داشت، ضریبی به مفاهیم بدهم که این تأکیدات، بتوانند بازتابی در سیستم وزن‌دهی من داشته باشد.

بعد از اینکه کل پروژه بازبینی می‌شد، بعد از مدتی متوجه می‌شدم که من فقط قید‌ها را در نظر گرفته‌ام و وقتی ادات تأکید در جمله وجود داشته، آن‌ها را در ضریب وزن‌دهی در نظر نگرفته‌ام. در نظر گرفتن ابزارهای متنوع موجود در زبان عربی برای تأکید، کار را بسیار دشوار و کند کرد (علاوه بر این، هر بار متوجه نکته تازه‌ای شدن، مستلزم بازبینی کل پروژه و اعمال آن در کل آیات بود). همچنین، بحث مقایسه ضرایب تأکید هم اضافه شد. بعضی جملات چند نوع تأکید در آن‌ها به کار رفته است و در جمله دیگر، ابزارهای تأکیدی دیگر. این که وزن کدام تأکیدات بیشتر است، مسئله‌ی پیچیده‌ای بود. هر دفعه پیچیدگی‌های بیشتری خود را نمایان می‌کرد.

به‌عنوان مثال در مقطعی توجهم به این جلب شد که احتمالاً "ترتیب بیان"، خود، شاخصی از اهمیت است. مثلاً وقتی در آیه‌ی 3، اول ایمان به غیب مطرح می‌شود و بعد اقامه‌ی صلاه و بعد انفاق. این یعنی اینکه ایمان به غیب مهم‌تر است از اقامه‌ی صلاه و اقامه‌ی صلاه مهم‌تر است از انفاق. و کل پروژه بر این اساس بازبینی می‌شد. سپس به آیاتی رسیدم که مفاهیم مشترکی را با ترتیب‌هایی مختلف مطرح کرده بودند. بعداً فکر کردم که واقعاً اگر از نظر بیان کننده، ترتیب بیان هیچ اهمیت نداشته باشد، باز ناگریز، در یک زبان قابل فهم برای انسان، مفاهیم باید به ترتیب مطرح شوند و اول و دوم بیان شدن، ممکن است ناظر بر هیچ مقصود خاصی نباشد. بنابراین، ایده بازتاب اهمیت ترتیب در وزن‌دهی را بیخیال شدم و کل مفاهیم را دوباره بازبینی می‌کردم. هر بار، مبحث تازه‌ای برایم مطرح می‌شد که کل سیستم را نیازمند باز تعریف می­کرد. 

بعد توجهم جلب شد که در این "مما رزقناهم ینفقون" چرا بر خلاف "یؤمنون بالغیب" و "یقیمون الصلاة"، ابتدا فعل نیامده است؟ یعنی چرا "ینفقون مما رزقناهم" نیست؟ یک پاسخ این بود که خُب، برای حفظ وزن مسجّع آخر آیات چنین شده است. آن وقت آیا ممکن بود برای حفظ وزن مسجّع آیات از بین چند کلمه، کلمه‌ای انتخاب شود به این دلیل که انطباق بیشتری با وزن مسجّع داشته باشد؟ و ده‌ها مسئله دیگر اینچنینی. این روند بازبینی کل آیات با درک جدید، باعث شد که در بیست و چند سال گذشته، چند بار این پروژه‌ی سوره‌ی بقره دوباره از نو شروع شود و هیچگاه به آخر نرسد! چون هر بار، معیارهای تازه‌ای اضافه می‌شدند که بعد از مدتی خود نیازمند بازنگری بودند. من البته هنوز معتقدم که راه‌حل اصولی، همان است! منتها با این تفاوت که فهمیدم این پروژه، کار یک فرد نیست. مطمئن شدم که عمر من برای به سرانجام رساندن این پروژه، آنطور که من می­خواهم کفاف نمی‌دهد. این پروژه کار یک فرد نیست، کار یک جمع است، کار یک سازمان و یک پژوهشگاه است با متخصصان بسیار از حوزه‌های مختلف. شاید، کار یک امت باشد در طول سال‌ها که بنشینند و بفهمند با مبنا قرار دادن قرآن، اصول اساسی کدام‌اند و اکنون چه باید کرد که مورد رضایت خداوند باشد. با این تفاوت که ضابطه‌مند و قابل مقایسه و مستند به آمار باشد. روند مشخصی پایه‌ریزی گردد که اگر چه نتایج آن قابل پیش‌بینی دقیق نیست؛ اما هرکس با هر پیش‌زمینه‌ای با این مبانی و مبتنی بر داده‌های علمی و آماری، کمابیش به همان نتایج برسد (هر چند ممکن است تحلیل متفاوتی از نتایج داشته باشد). والبته خود روند نیز ممکن است در یک فرایند تکاملی بهبود پیدا کند و دقیق‌تر شود. 

این شد که این پروژه، از چند سال پیش برای من متوقف شد. من البته در خلال این سال‌ها فقط مشغول قرآن نبودم و بحث‌های دینی مختلف را از طریق مختلف پیگیر بودم. با طیف متنوع صاحبنظران حوزه‌ی دینی در ایران و جهان آشنایی ولو اندکی پیدا کرده و مطالب آن‌ها را کم و بیش مطالعه می‌کردم. حتی گاهی به‌طور موازی، پروژه‌های خاص دیگری در حوزه‌ی قرآن اجرا می‌کردم. مثلاً کل آیات معجزات یا آیات مرتبط با ارتداد را جمع کردن و مورد تحلیل قرار دادن. این پروژه‌ها اگرچه باز بسیار آموزنده بودند، اما همچنان یک نگرانی برای من همراه داشت. من مثلاً می‌توانستم بحث انفاق را در کل قرآن بررسی کنم و به ثمر برسانم، اما ترسم این بود که دیدی که من، نسبت به این مفهوم پیدا می‌کنم وقتی ارزش دارد که بتوان، جایگاه واقعی آن را در منظومه‌ی کلی فکر اسلامی هم دید. مشکلم این بود که هر واعظی که در مورد مسئله‌ی خاصی صحبت می‌کند، شواهدی می‌آورد که انگار این مسئله، یکی از مهم‌ترین مسائل منظومه‌ی فکر اسلامی است! در نتیجه عموماً مردمی داریم که هر چه می‌شنوند خیلی مهم است و چون این چیزهای خیلی مهم، خیلی زیادند، یواش‌یواش اهمیت اکثر آن‌ها از چشمشان می‌افتد. 

در چند سال اخیر برای خودم پروژه‌های تازه تعریف کردم با این تفاوت که حدس بزنم، عمرم کفاف می‌دهد که به نتایج مشخص برسند. برای این هدف، از مفهوم ساده‌سازی و مدلسازی که در مهندسی یاد گرفته بودم استفاده کردم. ما هنوز در علم مهندسی، رفتار دقیق یک فولاد را آنگونه که در عالم واقع هست، دقیقاً و با تمام جزئیات کشف نکرده‌ایم. اما داریم با علم مهندسی، از همان فولاد، هواپیما می‌سازیم و با آن، از این سر عالم تا آن سر عالم می‌رویم. درست است که نمی‌توانیم رفتار دقیق یک فولاد را شناسایی کنیم، اما می‌توانیم مدلی قابل قبول از رفتار یک فولاد ارائه کنیم که تقریباً و با یک خطای قابل قبول، رفتار آن فولاد را برای ما پیش‌بینی و قابل فهم کند. این مدل‌ها، در ابتدا خیلی ساده بودند و به‌تدریج می‌توان برای شرایط مختلف، مدل‌های دقیق‌تر و پیچیده‌تری ارائه داد که هر بار ما را به رفتار واقعی فولاد نزدیک‌تر کنند. در ضمن انجام این پروژه‌ها از نرم‌افزارهای کامپیوتری که امروزه خیلی پیشرفته‌تر نیز شده‌اند استفاده می‌کنم و کمک می‌گیرم. اولین پروژه از این جنس را چند سال پیش انجام دادم. پروژه‌ای از جنس تحلیل محتوا که در آن ریشه‌های سه حرفی و چهار حرفی واژگان قرآن به ترتیب فراوانی احصا شده و نتایج آن را برای یک جمع کوچک دوستانه ارائه کردم. این کار به خودم خیلی چسپید. پروژه‌ی دومی را شروع کردم که اگرچه احساس می‌کنم عمرم کفاف آن را خواهد داشت، ولی زمان چندین ساله‌ای برای به ثمر رسیدن آن لازم است. از دل پروژه‌ی دوم، این پروژه‌ی سوم بیرون آمد که اکنون می‌خواهم پروژه و نتایج آن را با شما در میان بگذارم.

در کلاس‌های زبان فارسی مدرسه، وقتی در مورد افعال صحبت می‌شد می‌گفتند 3 نوع فعل داریم: ماضی مضارع و آینده و این از نظر من قابل فهم و به نوعی بدیهی بود. در کلاس عربی برای من عجیب بود که می‌گفتند ماضی، مضارع و امر! یعنی فعل امر قالب‌های مشخص و مهمی داشت! این را بگذارید کنار هدف کلانی که من داشتم که خداوند دقیقاً چه انتظاری از من دارد و من چگونه باید در زندگی رفتار کنم؟ پاسخ دقیق به این سؤال با مبنا قرار دادن قرآن، با مقدمه‌ای که گفتم برای من ممکن نبود. تصمیم گرفتم راه‌حل ساده‌‌تری انتخاب کنم و تمام افعال امر قرآن را شناسایی کرده و آن‌ها را به ترتیب فراوانی مرتب کنم. عبارت "اساسی‌ترین خواسته‌ها" را انتخاب کرده‌ام. چون به نظرم وقتی چیزی از کسی خواسته شود، مستقیم و ساده‌ترین روش، امر کردن به آن است. و یا از آن طرف، وقتی که چیزی را به کسی امر می‌کنیم، یعنی از او می‌خواهیم انجامش دهد. اما در اینکه وقتی خواسته‌ها با شاخص تکرار، مرتب شوند چه اسمی روی آن‌ها بگذارم، تردید داشتم. آیا این‌ها مهم‌ترین خواسته‌ها هستند؟ یا ابتدایی‌ترین خواسته‌ها؟ یا خواسته‌های نهایی؟ به نظرم با شاخص تکرار به اساسی‌ترین‌ها دست می‌یابیم نه لزوماً مثلاً مهم‌ترین‌ها. یعنی چیزی که بسیار تکرار شود، ممکن است لزوماً مهم‌ترین نباشد، اما برای رسیدن به مهم‌ترین اهداف، بسیار لازم است. ممکن است ابتدایی‌ترین هم نباشد و خود مستلزم مقدماتی هم باشند. ممکن است نهایی هم نباشد و خود مقدمه‌ای برای رسیدن به هدف نهایی. اما به نظرم می‌توان گفت در هر صورت، تکرار، بیانگر وجود یک فاکتور اساسی در مجموعه‌ای است که قرار است توصیف شود. و البته منظورم از فعل امر فقط افعالی نیست که چیزی را از ما می‌خواهند، بلکه وقتی چیزی را نیز نهی می‌کنند در این شمارش آمده است. پس در این پروژه تمام افعال امر ( و نهی) به کار رفته در قرآن با شروط زیر احصا شده و به ترتیب فراوانی مرتب شده‌اند: 

یکم: افعال امری که از جانب خداوند، پیامبران، ملائک، افراد صالح و در یک کلام کاراکترهای خوب قرآن مطرح شده‌اند، در شمارش آمده‌اند. (نه مثلاً فعل امری که صادر کننده آن شیطان باشد).

دوم: مخاطب فعل امر، انسان در زندگی دنیا باشد. مخاطب یک فعل امر در قرآن ممکن است ملائک، زمین یا زنبور عسل باشد، که این‌ها در شمارش به حساب نیامده‌اند. یا بسیاری از افعال امر در دعاهایی که انسان‌ها خداوند را مورد خطاب قرار داده، آمده‌اند که آن‌ها نیز در شمارش نیامده‌اند. 

سوم: دقت شود که دقیقاً قالب مشخص و معمول افعال امر و نهی که در کتاب‌های صرف زبان عربی معرفی شده در این شمارش آمده‌اند و نه قالب‌های دیگری که معنای امر و نهی بدهند و چه بسا از نظر بلاغی، حاوی امر و نهی با شدت زیاد باشند.

نتایج این پروژه در دو سطح منتشر می‌شود. یک سطح با این عنوان ذکر شده و سطحی دیگر با عنوانی که هنوز انتخاب نکرده‌ام. علت این تفکیک، در ماهیت افعال امر قرآن است. پاره‌ای از افعال امر قرآن، غالباً خود پیامبر را مخاطب قرار می‌دهند که من خود پیامبر را مخاطب خاص قرآن می‌دانم. یعنی، یک تفاوت قائل شده‌ام بین افعالی که غالباً به‌صورت مفرد خطاب به پیامبر آمده‌اند و افعالی که غالباً به‌صورت جمع آمده‌اند. افعال امر جمع را، در این سطح معرفی می‌کنم و افعال امر با مخاطب مفرد پیامبر را در سطح بعدی. به نظرم سطح اول مناسب عموم مردم است و سطح دوم مناسب کسانی است که ضمن کاربست سطح اول، می‌خواهند کاری پیامبرانه و مصلحانه انجام دهند. 

دوست دارم مخاطبان عزیز با این دید به نتایج مشخص پروژه‌ی حاضر نگاه کنند که این نتایج، حاصل صدها ساعت کار با تمرکز بالا است. فرض کنید که این پروژه برای شما مهم بوده و فردی را استخدام کرده‌اید که پاسخ این سؤال را برای شما در بیاورد. فردی که خود بیش از 20 سال است که دغدغه‌ی این کار را داشته و از مقدمات پژوهش در عصر حاضر آگاه است. روزی 7 ساعت روی این پروژه کار کرده است و حالا بعد از چند هفته کار مدام می‌خواهد نتایج پروژه را ارائه کند. ممکن است شما با تحلیل و نتیجه‌گیری این پروژه همدل نباشید، اما داده‌های حاصل از آن، داده‌هایی هستند که اگر خود شما با فرضیات مطرح شده به جست‌و‌جوی آن‌ها بروید، کمابیش، به همان داده‌ها خواهید رسید.

جا دارد از خانواده‌ام، اقوامم، دوستانم، همکارانم و همه‌ی نزدیکانم عذرخواهی کنم که به خاطر اولویت دادن به این دغدغه که در جان من رسوخ کرده است، نتوانسته‌ام وظایف معمول خود را در قبال آن‌ها آنچنان که شایسته‌ی آنان بوده است در طول زندگی انجام دهم و در برابر همه‌ی آنان کوتاهی‌های زیادی داشته‌ام و از همه‌ی آنان تشکر می‌کنم که با مهربانی با من تعامل کرده‌اند و شرایط را طوری فراهم کرده‌اند که من بتوانم با وجود دغدغه‌های عموم ما در ایران امروز از دغدغه‌ی معیشت و زندگی گرفته تا ابهام آینده و ... بتوانم این پروژه را به سرانجام برسانم.