1-معنی‌شناسی همزمان و زمانگذر

حقیقت آن است که اغلب مسائلی که در فصل حاضر مورد بحث واقع شده، در داخل چشم‌انداز این کتاب قرار نمی‌گیرد که، همان‌گونه که مکرّر در فصل پیش بدان اشاره شد، هدف آن تحقیق در جهان‌بینی قرآن از طریق واژگان آن است. و همین هدف طبیعتاً تعیین‌کننده‌ی دامنه‌ی پژوهش‌ها و ملاحظاتی است که پرداختن به آن مجاز شمرده می‌شود. از «تاریخ» کلمات کلیدی تنها جزء پیش از اسلامی یعنی پیش از قرآنی آن برای منظور ما ضرورت دارد، تا آن حد که معانی «اساسی» کلمات را در روشنی قرار دهد. تکامل و گسترش معانی در دوره‌های پس از قرآنی به هیچ وجه مستقیماً طرف توجّه ما قرار نمی‌گیرد.

اگر، با وجود این واقعیّت آشکار، هنوز درباره‌ی این نکته اصرار می‌ورزیم که در این نقطه لااقل به مسائل مهمّ برخاسته‌ی از معنی‌شناسی تاریخی مربوط به دگرگونی‌هایی که برای بعضی از اصطلاحات کلیدی در طول تاریخ پیدا شده توجّه کنیم، این اصرار و توجّه سه دلیل دارد.

نخست: چون، به صورت کلّی، مطالعه و پژوهش در یک مسئله از دو یا چند زاویه‌ی متفاوت ولی دارای ارتباط نزدیک با یکدیگر، سبب به دست آوردن دیدی ژرفتر و جامع‌تر درباره‌ی آن مسئله می‌شود، می‌توانیم  به حقّ توقّع آن داشته باشیم که، در تحقیق خاصّ ما نیز، چون مسئله‌ی «واژگان» از نو هم‌چون یک فرایند تاریخی مورد مطالعه واقع شود، به دنباله‌ی بحثی که پیش‌تر صورت گرفت، سبب آن شود که بتوانیم بعضی از سیماهای مهمّ مسائل نظری را که به صورت کامل در فصل پیش درباره‌ی آن‌ها سخن گفته نشده، آشکار سازد و در روشنی قرار دهد.

دوّم  آن‌که، با پیجویی درباره‌ی گسترش و تکامل معنی‌شناختی بعضی از اصطلاحات کلیدی قرآن در دستگاه‌هایی غیر قرآنی که با گذشت زمان در جهان اسلام به وجود آمده بوده، این شایستگی و فرصت برای ما فراهم می‌آید که روشنی تازه‌ای بر خصوصیّت آن معانی در خود قرآن بیفکنیم. بالـأخره، مطالعه‌ی دقیق مسئله‌ی امکان و اهمّیّت یک معنی‌شناسی تاریخی، مزایا و محدودیّت‌های روش‌ها و اصول مخصوص به معنی‌شناسی ایستان را روشن می‌کند و، از این راه، به ما اجازه می‌دهد که دو معنی‌شناسی را به سودمندترین وجه با یکدیگر ترکیب کنیم و آن را در تجزیه و تحلیل واژگان قرآنی مورد استفاده قرار دهیم.

اکنون از دو نقطه‌ی دید روان‌شناختی متفاوت نظر کرد. در زبان‌شناسی نوین این دو دیدگاه به نام‌های «زمانگذر» و «همزمان»*[1]خوانده می‌شود. زمانگذر، چنانکه ترکیب و اشتقاق کلمه نشان می‌دهد، عبارت از دیدی از زبان است که در آن عنصر زمان در هرچه مربوط به زبان‌شناسی است علی الاصول مورد تأکید واقع می‌شود. بنابراین واژگان، از لحاظ زمانگذر، بسته‌ای از کلمات است که هر یک از آن‌ها مستقلّ از دیگران به روش خاصّ خود رشد می‌کند و تغییر می‌پذیرد. بعضی از کلمات موجوددر گروه و دسته ممکن است حالت توقّف پیدا کند، یعنی در دوره‌ای از زمان (ِAs) استعمال آن‌ها موقوف شود؛ کلمات دیگر مدّت درازتری (Bs) رایج می‌مانند؛ و نیز ممکن است در نقطه‌ی معیّنی از زمان کلماتی تازه در صحنه‌ی زبان پیدا شوند و از آن زمان (Cs) تاریخ خود را آغاز کنند.

اگر جریان تاریخ را به صورت افقی در دوره‌ای قطع کنیم، مقطعی حاصل می‌شود که می‌توان آن را به شکل سطحی هموار که از عدّه‌ای کلمات تشکیل شده است که در جریان زمان تا آن نقطه به حیات خود ادامه داده‌اند، مجسّم ساخت. بر روی این سطح، چنانکه مشاهده می‌شود، As و Bs  و Cs همه با هم ظاهر می‌شوند، صرف نظر از این‌که تاریخی دراز در پشت سر خود داشته باشند (A1 و B2) یا تاریخی کوتاه ( A2  و  B1)، یا حتّی اصلاً هیچ  تاریخی  در  پشت‌سر خود نداشته باشند ( C )، در صورتی که آن کلمات که پیش از این نقطه‌ی تاریخی از فعّال بودن ساقط شده‌اند (Ds) طبیعتاً در ساختن این سطح هیچ شرکتی ندارند، خواه به تازگی مرگ آن‌ها فرارسیده (D1) یا مدّت درازی از مرگ آن‌ها گذشته باشد (D2). چنین سطحی درست همان چیزی است که در صفحات گذشته منظور ما از آوردن کلمه‌ی «واژگان»، یعنی دستگاه سازمانداری از کلمه‌ها و تصوّرها، بوده است. چه بر روی چنین سطحی و تنها بر روی آن است که کلمات در برابر چشمان ما به صورت شبکه‌ی پیچیده‌ای از تصوّرها آشکار می‌شوند. دیدگاهی را که از برش خطوط تاریخی کلمات حاصل می‌شود و این فرصت را برای ما فراهم می‌آورد که دستگاه و نظام ایستانی از کلمات به دست آوریم، دیدگاه «همزمانی» می‌خوانیم.

باید توجّه داشته باشیم که واژگان به این معنی خاصّ، یعنی سطح ایسات کلمات، محقّقاً چیزی ساختگی و مصنوعی است. حالت ایستانی است که مصنوعاً به متوقّف ساختن جریان تاریخِ همه‌ی کلمات یک زبان در نقطه‌ای از زمان به وسیله‌ی یک ضربه فراهم می‌آوریم. مقطعی که از آن حاصل می‌شود حالت ایستان و ساکن دارد، ولی تنها ظاهراً چنین می‌نماید.  به عبارت دیگر، تنها هنگامی ایستان و راکد است که از دید کلّی و جمله‌ای و کلان‌بینی (مایکروسکپی) به آن نگاه کنیم. در نگرش ذرّه‌بینی (میکروسکوپی) به آن، این سطحِ مقطّع از زندگی و حرکت جوشان و متلاطم است. این نکته‌ی اخیر هنگامی خوب آشکار می‌شود که زبانی، هم‌چون زبان ترکی نوین، در مرحله‌ی بحرانی و انقلابی خود قرار گرفته باشد. عناصر کهنه از آن فرو می‌ریزد، و عناصری تازه در آن پدیدار می‌شود؛ بعضی از کلمات تازه‌واردْ جایگاه خوبی در دستگاه زبان پیدا می‌کنند، ولی بعضی از آن‌ها به زودی محو می‌شوند و کلمات دیگری جای آن‌ها را می‌گیرد. سیمای مجموعه‌ی کلّی واژگان، حتّی در فواصل کوتاه، تغییر پیدا می‌کند. و هنگامی که زبانی چنین مرحله‌ای از تغییر و انتقال را می‌گذراند، دست یافتن به یک سطح ایستان نسبتاً ثابت و پایدار بسیار دشوار است.[2]

هر چه باشد، در حالات عادّی و هنجاری می‌توانیم هر اندازه سطح مقطّع که بخواهیم با چنین برش‌های افقی در جریان تاریخ کلمات در چندین نقطه (مثلاً برشهای  I  و  II  و  III در نمودار) به وجود آوریم. و اگر این سطوح را با یکدیگر بسنجیم، خواه همه‌ی سطح باشد یا تنها بخشی از آن، به کاری پرداخته‌ایم که به نام معنی‌شناسی تاریخی نامیده می‌شود.

معنی‌شناسی تاریخی، بدین معنی، عبارت از آن نیست که تاریخ کلمات منفرد به صورت درونی ساخته شود تا از تغییر معنی آن‌ها در جریان تاریخ آگاهی حاصل آید. این کار نماینده‌ی برداشت عمده‌ی قرن نوزدهم نسبت به زبان و مسائل زبانی بوده است. معنی‌شناسی تاریخی حقیقی، بدان صورت که امروز از این اصطلاح مفهوم ما می‌شود، تنها هنگامی آغاز می‌شود که تاریخ کلمات را به اعتقار کلّ دستگاه‌های ایستانی که به آن‌ها تعلّق دارند مورد تحقیق و مطالعه قرار می‌دهیم، و به عبارت دیگر: هنگامی که دو یا چند «سطح» مختلف یک زبان مثلاً عربی را در مراحل متفاوت تاریخ آن‌که با فاصله‌های زمانی از یکدیگر جدا شده‌اند، با هم مقایسه می‌کنیم.

بسته به هدفی که از تجزیه و تحلیل خود داریم، فاصله‌ی زمانی ممکن است کوتاه یا دراز باشد. مثلاً، حتّی زبان خود قرآن را می‌توان هم‌چون فرایندی تاریخی در نظر گرفت که حدود بیست سال امتداد داشته و مشتمل بر دو دوره‌ی متمایز مکّی و مدنی بوده است. در این مورد به حقّ می‌توانیم دو بُرش در امتداد جریان گسترش این زبان در این دو مرحله‌ی قاطع و بحرانی به وجود آوریم و اگر هدف ما تحقیق معنی‌شناختی گسترش اندیشه‌ی اسلامی در داخل مرزهای قرآن باشد، دو مقطع را با یکدیگر مقایسه کنیم. در حقیقت، از زمانی‌که تِئودُور نُولدکِه نظر قاطع دورانساز خود را در این موضوع اظهار داشت، چندین کشف مهم در «تاریخ» واژگان قرآنی صورت گرفته و این مطلب را روشن کرده است که پس از هجرت حضرت پیغمبر (ص) از مکّه به مدینه، زبان وحی از لحاظ معنشاختی تغییری ژرف پیدا کرد.[3] یا، با پذیرفتن چشم‌اندازی پردامنه تر، می‌توانیم واژگان قرآنی را به اعتبار یک کل هم‌چون یک دستگاه در نظر بگیریم و آن را با دستگاه‌های دیگری که پس از آن در اسلام به وجود آمد مقایسه کنیم، و این کاری است که در فصل حاضر به آن خواهیم پرداخت.

اکنون، به عنوان قاعده‌ای کلّی، در مورد فرهنگی جوان و سخت در حال رشد هم‌چون فرهنگ صدر اسلام، تکامل تاریخی زبان تمایل مشهودی را به سوی پیچیدگی و پرشاخه شدن تدریجی نشان می‌دهد. در مورد خاصّ ما، پیروزی اسلام قدرت تزلزل‌ناپذیر قرآن را به عنوان کتاب مقدّس دینی تثبیت کرد، و اثر مستقیم زبان‌شناختی آن در این واقعیّت احساس شد که عملاً همه‌ی زبان عربی در زیر نفوذ واژگان قرآنی قرار گرفت، و زبان عربی به تمامی از این واقعیّت متأثّر شد.

برای نشان دادن این مطلب به ساده‌ترین و روشنترین راهِ ممکن، من سه «سطح» معنی‌شناختی متفاوت را در تاریخ قدیم زبان عربی در نظر می‌گیرم: (1) پیش از قرآن یا جاهلی، (2) قرآنی و (3) پس از قرآنی و بالخاصّه عبّاسی.  در مرحله‌ی نخستین پیش از اسلامی، اجمالاً سه دستگاه کلمات با سه جهان‌بینی مختلف مندرج در آن‌ها وجود داشته است: (1) واژگان بدوی محض که کهنترین و برجسته‌ترین جهان‌بینی صحرانشینی را نمایش می‌دهد؛ (2) واژگان بازرگانی که طبیعتاً با واژگان نخستین ارتباط نزدیک داشت و بر روی آن بنا شده بود، و در عین حال نماینده‌ی روح و جهان‌بینی متفاوت، و نتیجه‌ی  گسترش تازه‌ی اقتصاد بازرگانی مکّه بود و کلمات و اندیشه‌های مخصوص بازرگانان این شهر عمیقاً در آن نفوذ کرده بود؛[4] (3) واژگان یهودی-نصرانی که دستگاهی از اصطلاحات دینی رایج در میان جهودان[5] و ترسایان ساکن عربستان بود و دستگاه معمّایی حنیفان را نیز شامل می‌شد.[6] این سه دستگاه اجزاءِ سازنده‌ی واژگان عربی جاهلی یا پیش از اسلامی بوده است.

واژگان قرآن از لحاظ زبان‌شناختی مخلوطی از این سه دستگاه متفاوت است. ولی این بدان معنی نیست که کلمات استخراج شده‌ی از این سه منبع مختلف در قرآن به صورت عناصر نامتجانیس قرار گرفته‌اند. همان‌گونه که چندین بار پیش از این به تأکید بیان کرده‌ایم، واژگان قرآن یک میدان وسیع معنی‌شناختی است، و از این لحاظ یک مجموعه‌ی سازماندار و یک نظام و دستگاه خودبسنده از کلمات است که در آن همه‌ی کلمه‌ها، از هر منبعی که گرفته شده باشند، یکدیگر را تکامل و تمامیّت بخشیده و تفسیر و تعبیر منظّم تازه‌ای پیدا کرده‌اند. مثلاً بار دیگر کلمه‌ی الله را در نظر می‌گیریم. نام الله، همان‌گونه که اسلام ناشناخته نبود؛ نه تنها در درون مرزهای دینهای یکتاپرستی یهودیت و مسیحیّت به صورتی وسیع رواج داشت، بلکه حتّی بدویان بیابانگرد محض نیز از آن آگاه بودند. ولی این واقعیّت که کلمه‌ی الله در جاهلیّت شناخته بود، نباید ما را نسبت به دریافت این واقعیّتِ دیگر کور کند که همین کلمه‌ی الله در قرآن معنایی دارد که کاملاً با معنی روزگار جاهلی آن متفاوت است. و در این‌جا اهمّیّت تصوّر روان‌شناختی معنی «نسبی» که در فصل گذشته از آن سخن گفتیم، آشکار می‌شود. همین کلمه‌ی قدیمی الله در قرآن، به سبب وضعی که در کلّ سازماندار این کتاب پیدا کرده، دارای یک معنی نسبی کاملاً ویژه‌ای شده است.

اگر واژگان قرآنی را با واژگان پیش از اسلامی به عنوان یک کلّ مقایسه کنیم، بلافاصله متوجّه خواهیم شد که در قرآن کلمه‌ی الله کلمه‌ی کانونی والایی است که نه تنها بر میدان معنی‌شناختی خاصّ داخل واژگان حکومت دارد، بلکه بر سر واژگان مشتمل بر همه‌ی میدان‌های معنی‌شناختی، یعنی همه‌ی دستگاه‌های تصوّری مندرج در زیر آن، مستولی است، در صورتی که در دستگاه پیش از اسلامی یا جاهلیِ کلمات، چنین کلمه‌ی کانونی والایی وجود ندارد.[7] این یکی از اساسی‌ترین اختلافهای میان این دو دستگاه است. و هرچند، چنانکه پس از این خواهیم دید، تصوّرهای پیش از اسلامی و اسلامی امور مشترک بسیاری در ساخت معنی –نه تنها از لحاظ معنی «اساسی» بلکه از لحاظ معنی «نسبی» معنی- دارند، با وجود این همین تفاوت اساسی به تنهایی برای آن کافی است که ماهیّت و ساخت این دو دستگاه را نسبت به یکدیگر از لحاظ تصوّر الله کاملاً متفاوت جلوه‌گر سازد.

در نظام و دستگاهی قرآنی حتّی یک میدان معنی‌شناختی واحد نیست که مستقیماً با تصوّر مرکزی الله مرتبط و در زیر آن نبوده باشد (تصویرA)[8]. و این وضع همان چیزی است که، چنانکه در فصل گذشته گفتیم، کسانی جز دانشمندان معنی‌شناس هنگامی که می‌گویند قرآن اصولاً «خدا-مرکزی» است، همان را در نظر دارند. الله در نظام جاهلی چیزی جز عضوی از یک میدان معنی‌شناختی خاصّ  (تصویرB) نیست. در جهان‌بینی قرآنی گونه‌ای از انسجام تصوّری، وشکلی از دستگاهی حقیقی مبتنی بر تصوّر الله و متمرکز در پیرامون آن وجود دارد که در نظام جاهلی دیده نمی‌شود. چه در این دستگاه جدید، همه‌ی میدان‌ها معنی‌شناختی، و بنابر آن همه‌ی اصطلاحات کلیدی در زیر نفوذ و سلطه‌ی این کلمه‌ی کانونی مرکزی و والا قرار دارند. در حقیقت هیچ چیز نمی‌تواند از زیر سلطه‌ی آن بگریزد؛ نه تنها آن تصوّرها که مستقیماً با دین و ایمان ارتباط دارند، بلکه همه‌ی اندیشه‌های اخلاقی و حتّی تصوّرهای نماینده‌ی دنیوی‌ترین جنبه‌های زندگی آدمی، هم‌چون زناشویی و طلاق و ارث و مسائل بازرگانیِ قراردادبستن و وام و ربا و اوزان و مقادیر و غیره در ارتباط مستقیم با تصوّر خدا قرار گرفته‌اند.

علاوه بر این، در نظام جاهلی، تصوّر الله در کنار آلِهَه یعنی خدایان قرار گرفته و مطلقاً هیچ ناسازگاری میان آن‌ها وجود ندارد، البتّه جز در میدان محدودتر و خصوصی تر اللهِ مخصوص به جهودان و ترسایان پیش از اسلام که در این‌جا از آن سخنی نخواهیم گفت.[9] در نظام جاهلی تقابل حادّ مشهودی میان الله و آلِهَه‌ی دیگر وجود ندارد، حتّی در آن صورت که تصوّر نخستین در رأس سلسله‌ی مراتب همه‌ی موجودات فوق طبیعی قرار داده شده باشد. علاوه بر این، همین میدان معنی‌شناختی موجودات فوق طبیعی، در مقایسه‌ی با میدان‌ها م?