إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

فرهنگ و اجتماع

  • نوع‌دوستی

    26 تیر 1399

    نویسنده: مهدی اخوان واژه Altruism نخستین بار توسط آگوست کنت (1798-1857) فیلسوف فرانسوی به کار رفت و مقصود او دلبستگی به توجه به دیگران به عنوان یک اصل راهنمای عمل است. به نظر او خودگرایی تابعی است از نوع‌دوستی و این همان مسئله حیات انسانی است. پیش از آگوست کنت، فیلسوفان به جای واژه Altruism (نوع‌دوستی) از تعابیر دیگری همچون beneficence (نيکوکاری) Charity (احساس) یا Conni passion (شفقت) استفاده می‌کردند. جدای از مباحث سمانتیکی در باب معنا و مفهوم «خود»، «دیگری»، «گروش و گراییدن» و «ذات» مسئله اصلی در فلسفه اخلاق همان سازگاری با عدم سازگاری جمع حب ذات و نوع‌دوستی است.

    نویسنده:
    مهدی اخوان
  • تصمیم گرفتم عنوان مقاله را نیمه‌کاره رها کنم و متن را به پایان برسانم، به خاطر اینکه دوست دارم شما عنوان را با کلماتی که بهترین تناسب را با جای خالی دارد، پر کنید. همه‌ی ما در مسیرها و در مراحل مختلف زندگی افراد منحصر به فردی هستیم؛ بنابراین عبارتی که در جای خالی می‌آید معنای متفاوتی برای هر یک از ما خواهد داشت. 

    اگر شما به طور حرفه‌ای مشغول به کار هستید، چرا در شغلی که اکنون دارید، کار می‌کنید؟ 

    آیا به دلیل علاقه‌مندی به این زمینه است و این‌که شما را به رضایت زیادی می‌رساند؟ یا به خاطر این است که در دانشگاه تحصیل کردید و تنها شغلی که برای این مهارت‌ پیدا کردید این بوده و در نهایت استخدام شدید؟ شاید به خاطر پولی است که شما به دست می‌آورید یا می‌دانید که می‌توانید از این مسیر درآمد کسب کنید؟ 

    دو یا سه سال دیگر به مرحله پیش از بازنشستگی رسیده‌اید و با خود می‌گویید که چطور به دنبال بازنشستگی هستم؟ آیا همه کارهایی که می‌خواستید در سی یا چهل سال گذشته انجام دهید را انجام داده‌اید؟ همه‌ی اهداف یا آرزوهای انجام نشده؟ آیا با توجه به همه‌ی تصمیمات و خطراتی که اتخاذ کردید از فرجام زندگی خود تا آن روز شادمان هستید؟ 

  • آلودگی صوتی

    18 تیر 1399

    امروزه مفهوم شهروندی به یکی از مهمّ‌ترین ایده‌های سیاسی عصر ما تبدیل شده است. شهروندی ایده‌ای است که بی‌درنگ هم حق افراد را برای برخورداری از حقوق به رسمیت می‌شناسد و هم مسؤولیّت‌های جمعی‌شان را که اداره با ثبات امور بر آنها مبتنی است.

    از جمله حقوق له و علیه شهروندان آزار ندیدن و آزار‌نرساندن است. آلودگی آب، هوا، خاک، محیط زندگی، و آلودگی صوتی و ... از جمله آزارهایی هستند که شهروندان با آن مواجه هستند.

    در این‌جا به آلودگی صوتی خواهیم پرداخت، طبق قاعده زرّین «لا ضرر و لا ضرار» از ضرر رسانیدن به‌خود و دیگران نهی شده است.

    آلودگی صوتی عاملی برای پریشانی و سلب آرامش و آسایش از شهروندان است که بارها از این آزار شکوه داشته و نالیده‌اند، از جمله: 

    - مهمانان بعد از اتمام شب‌نشینی تا نیمه شب، بعد از خداحافظی‌های مکرّر موقع حرکت ماشین، راننده اقدام به بوق زدن می‌کند ...! راننده محترم فکر نمی‌کند نیمه‌شب موقع استراحت همسایه‌هاست؟!

  •  

     

    نارنجی‌پوش مهربان! خش‌خش جاروهایت در نیمه‌های شب، قبل از خواب در رختخواب راحت و قبل و بعد از اذان صبح، عرق شرمندگی بر جبینم جاری می‌سازد. 

    می‌دانم دلیل این نابهنگامی ساعت کاریت چیست!

    آره خوب می‌دانم دلت نمی‌خواهد مایی که سبب این همه زحمت برایت شده‌ایم، شرمنده شویم، در خلوت شب تمیز می‌کنی تا ما نفهمیم که کثیف کرده‌ایم، تا خیلی راحت لحظه‌ی پایین کشیدن شیشه‌ی خودروهای آن‌چنانی و ریختن آشغال در کف خیابان را فراموش کنیم، انگار که اصلاً نریخته‌ایم. 

     

    می‌دانم که همّت و اراده‌ات بسیار بلندتر از دسته‌ی جارویت است و در مقابل نا‌مهربانی‌ها کوتاه نخواهد آمد. مردانه برای کسب روزی حلال کار می‌کنی و هر روز بهتر از قبل خرابکاری‌های همشهریانت را جارو می‌زنی تا شهر تمیز بماند و مای شهروند شرمنده‌ی آَشغالی که دیروز بی محابا در کف خیابان ریختیم نشویم. 

    ای‌کاش این همه بزرگواری و مهربانی‌ تو، کمی ما را به‌خود می‌آورد و با پرهیز از ریختن‌های بی محابا در تمیز نگه‌داشتن محیط زندگی به همکاری وادار می‌کرد.

     

    ای‌کاش می‌فهمیدیم هر آشغالی که در کف خیابان و کوچه و بازار می‌اندازیم کمر چون تو عزیزی را برای برداشتن خم می‌کند و تصمیم می‌گرفتیم که دیگر تکرار نکنیم.

  •  

     تقدیم به آنان که می‌نویسند

    با توام با تو ای قلم، 

    ای آشنای دیرین من،

    می‌دانم خسته‌ای از دو چیز: بیهودگی و دیوار 

     

    قلم اگر حس اثربخشی نکند، موج بیهودگی بر او یورش می‌برد. از این رو، نوشتن، در خود شکستن است، زیرا واژگان، خیلی زودتر از ما می‌فهمند که برلبه‌ی تیغ راه می‌روند 

    با این همه، 

    امّا در خلوت مهتاب و شب‌های بی سایه، چشم به راهت می‌گشایم تا مگر از پس ستاره‌ای که پنهان شده‌ای، بیرون بیایی. و تنهایی شبانه را در بزم واژگانی محزون و گریزپای، جشن بگیریم. در ساحل کویر پر تلاطم و بر خط افق دور دست، منتظرم تا شاید با تو لبریز از معنا شوم. در پایان کوچه و آغاز راه، کلمات کز کرده‌ی ذهنم در گوشه‌ای، همچون طفل سرگردان و گمگشته، دست‌هایم را رها نمی‌کنند. 

     

    آی قلم، چقدر دوست دارم گرمای آوازت را با دستانم احساس کنم. تو را که داشته باشم، در رودخانه‌ی اسرار آمیز و خیال‌انگیز انتهای شب، روح مجروحم را شستشو خواهم داد و غم‌هایم را به دست نسیم می‌سپارم. این تو هستی که همیشه به ملاقات دردهای کهنه‌ای می آیی که حلقوم آدمی را می‌فشارند. در لبخند نوازشگرت، آهسته و بی آن‌که بشنوی، با آسمان زمزمه می‌کنم. از زبان تو با خودم سخن می‌گویم.

  • عدل ملک

    12 تیر 1399

    زید بن اسلم گفت: شبی امیرالمؤمنین عمر بن خطاب (رض) برای بررسی اوضاع مسلمانان در مدینه سرکشی می‌کرد من با وی بودم از مدینه بیرون رفتیم و در آن صحرا دیوار مخروبه‌ای بود که در کنارش آتشی روشن بود. عمر مرا گفت: یا زید بیا آنجا شویم و بنگریم تا کیست که نیم شب آتشی افروخته است، رفتیم چون نزدیک رسیدیم زنی را دیدیم که دیگی کوچک «قابلمه‌ای» بر سر آتش نهاده و دو بچه در کنارش خفته‌اند و می‌گفت: خدای تعالی داد من از عمر بستاند که او سیر خورده و ما گرسنه‌ایم. عمر که آن شنید مرا گفت یا زید این زن مشکلی دارد. تو اینجا باش تا من از حال او بپرسم. رفت و گفت: بدین نیم شب چه می‌پزی در این صحرا؟ گفت زنی درویشم و در مدینه سرای ملک ندارم و بر هیچ چیز قادر نیستم و از شرم آن که دو طفل من از گرسنگی بگریند و بانگ دارند و من چیزی ندارم که ایشان را سیر کنم و همسایگان بدانند که ایشان از جهت گرسنگی می‌گریند و من عاجز مانده‌ام، به اینجا بیرون آمده‌ام.

  • به بلندای قامتش سیاه‌پوش شده است!
    شاهوی خوش‌قامت 
    هنوز عزادار فرهاد بود! که داغ فرزندان رشیدش دوباره بر دلش نشست.
    چه مصیبتی!
    چه جانکاه و تکان دهنده!
    یاد آن صحابی‌ای افتادم که تا فرمان جهاد را شنید، چند خرمایی که در دستش بود را رها کرد و عاشقانه لبیک گفت! چون نمی‌خواست یک دم هم تعلّل کند حتی به اندازه خوردن چند خرما.


    ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
    کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

  • ساعت ٢ بعد از ظهر بود، همين كه سلام نماز ظهر را دادم، موبايلم زنگ خورد، يكى از دوستانم بود. با سراسیمگى گفت: «پدر كاك آرمان جعفرى فوت كرده است، مى خواهم به بيمارستان بروم، با خود گفتم شاید تو هم بيايى». من هم كه روز قبل احوال پدر كاك آرمان را از خودش جويا شده بودم، انتظار چنين خبرى را نداشتم؛ اما غافل از اينكه مرگ خبر نمیکند؛ ذکر «إنَّا لله و إنَّا إليه راجعون» را بر زبان آوردم و گفتم حتماً مى آيم.
    وقتی با دوستم به بيمارستان توحيد و جلو درب سردخانه رسيدم، با صحنه‌ى بسيار عجيبى مواجه شدم. خانمى از اقوام متوفّى با صداى بلند به همه مى گفت: «به خاطر خدا از هم فاصله بگيريد، نزديك هم نشويد كه مصيبت دوچندان نشود». برخلاف معمول كه بستگان متوفّى در چنين حالاتى دوست دارند همديگر را در آغوش بگيرند تا از درد و آلامشان كاسته شود؛ اینک كسى جرأت نزديك شدن به دیگری را نداشت.

  • ققنوس شو

    09 تیر 1399

     
    بر فراز لهیب شراره‌های درد

    که در شریان سبز درخت
    چنگ انداخته‌اند
    بال‌های معصوم و روشنت را گرداگرد قداست پدران بلوط 
    و مادران ارغوان و ختمی و لاله‌های واژگونش بگستران
    ققنوس شو
    تا برای همیشه‌ی تاریخ
    داستان راز چشم‌های شوکا و کبک و تیهویش 
    که شمارش نفس‌های محبوس در سینه‌ات را تا دقیقه‌ی آخر گریستند
    قصه‌ی شبانه‌ی «روڵە»های کورد شود

  • با حکمت الهی انتخاب می‌شوی برای موجود شدن، موجودی به نام انسان و در نتیجه رفتار سهل‌انگارانه‌ی جد نخستین‌ات، باید راهی کهکشان راه شیری، منظومه‌ی شمسی و کره‌ی خاکی شوی؛ در این کره پهناور نیز قسمت‌ات مرزنشینی می‌شود؛ مرزی در یک تقاطع هویتی-سیاسی؛ زمانی سرزمینت رزمگاه هخامنشیان و رومیان، زمانی پیکارگاه ساسانیان و عرب‌های مسلمان، زمانی صحنه کشاکش خوارزمشاهيان و خلافت عباسی، زمانی رزمگاه مغولان و عباسیان، سپس میدان هم‌ستیزی ایلخانان و ممالیک و زمانی سنگ آسیاب صفویه و عثمانی و افشاریه و عثمانی می‌شوی و امنیت و معیشت و جان و نانت در آتش نزاع می‌سوزد و به علّت تفاوت هویّتی، از هر دو سو مورد بدگمانی و گاه هدف خشم انتقامی قرار می‌گیری!