إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

فرهنگ و اجتماع

  • در بيستمين روز تيرماه و در بحبوحه‌ی كرونا و حريق‌های زاگرس، به دعوت سيّدعلی ضياء، مهمان عوامل خوب «فرمول يك» بودم تا راوی زاگرس و چالش‌هايش باشم.

    آنچه وقت مجال داد از نامهربانی‌ها در قبال زاگرس و چالش‌های پيش رو گفتم و همچنين از اوضاع زاگرس‌نشينان و هژمونی امنيتی در جغرافيای آنان.

    از نابسامانی ادارات متولّی و نابرابری نيروی حفاظتی و حجم چالش‌ها و نيز از ناموزونی حقوق و مزايا در قبال فشارها و تنش‌ها و كنش‌های جنگلبانان و محيط‌بانان و البتّه مسؤولان مسؤوليت‌شناس و مسؤولان نمك‌نشناس و مسؤوليت‌گريز و كم‌خرد نيز سخنی اضافه شد.

  • روز جمعه ٢٤ ژوئیه ٢٠٢٠ ترکیه شاهد اتفاقی نادر و پیروزی بزرگ بود؛ پس از آن که دادگاه عالی ترکیه مصوبه سال ١٩٣٤ هیأت وزیران وقت مبنی بر تبدیل ایا صوفیا از مسجد به موزه را ملغی کرد، مسجد ایا صوفیا بازگشایی شد تا نام خدا در آن طنینانداز شود.. به موجب مصوبه‌ی دادگاه، ایا صوفیا پس از ٨٦سال بار دیگر به مسجد تبدیل شد و سند وقفی سلطان محمد فاتح که در سال ١٤٥٣ پس از فتح استامبول آن را تدوین کرده بود اجرا شد.

    بازگشایی مسجد ایا صوفیا به مثابه فتح دوباره‌ی استامبول بود؛ رسول خدا در حدیثی مژده‌ی فتح نخستین این شهر را داده بود: «لَتُفْتَحَنَّ الْقُسْطَنْطِينِيَّةُ فَلَنِعْمَ الْأَمِيرُ أَمِيرُهَا وَلَنِعْمَ الْجَيْشُ ذَلِكَ الْجَيْشُ» قسطنطنیه فتح خواهد شد؛ امیر فاتح آن بهترین امیران و لشکرش بهترین لشکرها است.

  • سلام بر شما مشتاقان حج 

    روز عرفه به پایان رسیده، کاروانیان حج، همچون رودخانه‌ی به دریا رسیده، آرام شده بودند، هیچ‌کس یارای صحبت با دیگری را نداشت، زیرا هنوز مدهوش سخن گفتن به درگاه خداوند بودند. 

    همگی در خود فرو رفته بودند، انگار خودشان را می‌شناختند، و این هرگز اتفاق نمی‌افتاد، مگر به یاری و دستگیری، اللهِ مالک. 

    چهره‌ها نورانی بود، دیگر کسی بهانه تنگی ِجا و عجله در صف را نداشت، خسته و رنجور بودند و مراقب، بله با خدا عهد بسته بودند و اجابت شنیده بودند، صدای دعا و نیاش حجاج در گوش‌شان مانده بود، میدانی چرا؟ چون امروز شیطان، خوار‌تر و ذلیل‌تر از هر روز بود و آنانی هم که درعمل و دعا ضعف داشتند، با قرارگرفتن در سیلِ جمعیّت، به معبود رسیده بودند،

  • روز نهم ذی‌ حجه بود 

    روز گرفتن کارنامه! 

    نمی‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن 

    در منا آماده رفتن به میعادگاه بودیم، گویی برای صحرای محشر می‌روی، مردن قبل از مردن، آماده شدن درحضور خدا و رسولش، آیا مرا خواهد پذیرفت؟ 

    وای بر من! برای پایان کار و آخرتم، چه اندوخته‌ام دستانم خالیست. 

    ای حاجی! چه آورده‌ای آیا توانستی چیزی را برای قربانی کردن کنار بگذاری؟ درخلوتت با خدا چه گفتی؟ 

    شاید اینجا در منا نیز به فکر خرید (برد یمنی، حریر ژاپنی، ساعت سوئیسی و ...) هستی.

    درنگ نکن! به‌هوش باش! تو برای چیز دیگری آمده‌ای، بیدار شو، دنبال خودت بگرد، ببین بر لب کدام پرتگاه ایستاده‌ای؟

  • نمی‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن .

    الحمد لله به روز موعود نزدیک شده بودیم «روز هشتم ذی‌الحجّه» «یوم الترویه» 

    شب، خودمان را برای رفتن به منا آماده می‌کردیم،  من چون نشانه‌هایی از آنفولانزا داشتم و کمی هم احساس ضعف عمومی می‌کردم تصمیم گرفتم برای اطمینان و پیشگیری سری به درمانگاه بزنم، همراه حجاج مقابل در درمانگاه هتل در انتظار نوبت بودیم تا به ملاقات پزشک کاروان برویم، طبق معمول تعدای حاجی پیر و بیمار نیز با همراهانشان آن‌جا بودند، من شماره هفدهم بودم و بعد از من به تعداد مراجعه کنندگان اضافه می‌شد، دو دختر خانم همراه مادر پیرشان حدود هشت نفر بعد از من بودند، چون حال مادرشان زیاد مساعد نبود از من تقاضا کردند که نوبتم را با آن‌ها عوض کنم، من هم به‌خاطر رضای خدا موافقت کردم و شماره هفده خودم را با بیست و پنج آن خانم عوض کردم،

  • نمی‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن. 

    الحمد لله به روز هفتم ذی الحجه سال نود و شش رسیده بودیم، می‌توانم بگویم کلّیّه‌ی حجاج از مدینه به مکه آمده بودند تا برای حج تمتع آماده زیارت شوند، دیگر در قسمت صحن هم‌کف اطرف کعبه جا برای طواف نبود، حتی مجبور می‌شدیم برای طواف و سعی بین صفا و مروه به طبقات بالا برویم، آن‌روز که برای طواف رفتیم به سختی طواف می‌کردیم، به یاد هفته‌ی اول حج افتادم که دومین روز ورود به مکه بود و چه احساس قشنگی داشتیم، امیدوارم قسمت آرزومندان بشود. آمین. 

    بعد از انجام عمره تمتع خیلی خسته شده بودیم چون یک شبه از فرودگاه رشت، رهسپار مکه شدیم، البته با عدّه‌ای از خواهران و برادران قرار گذاشتیم که در منزل و فرودگاه احرام ببندیم و نیت عمره‌ی تمتع کنیم چون اگر هواپیما از مکه رد می‌شد، تا به جده برسد دچار مشکل نشویم

  •  

    نمی‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن. 

    سپاس و ستایش بی‌کران الله تعالی را به ششم ذي‌حجه رسیده بودیم. استرس حضور در مراسم بزرگ حج ابراهیمی، تغییر آب و هوایى که در سفر حج برای حجاج پیش می‌آید، ازدحام جمعیّت، انواع بیماری‌های مسری مثل آنفولانزا و گرمازدگی و گرم و سرد شدن محیط، کم‌کم باعث ایجاد مشکل برای سلامتی حجاج می‌شد تا به‌ناچار در بستر، استراحت کنند. ولی پیشگيری و استفاده از ماسک، نوشیدنی‌های گرم و مصرف لیموی تازه و ... برای پیشگیری از این مشکلات یا بهبود علايم آن مفید بود، من نیز قدری کسالت پیدا کرده بودم، امّا یکی از دوستان همسفر که حتی دمنوش هم با خود آورده بود مقداری به من داد و بعد از نوشیدن آن كمى احساس سبکی کردم و به لطف و کمک خداوند توانستم در آخرین جلسه‌ای که از طرف مسؤولین کاروان برای آمادگیهای حضور در مراسم حج برای حجاج گذاشته شده بود، حضور یابم. 

  • من عاشق بچه‌هایم هستم. دوست دارم برایشان کتاب ‌بخوانم، با آنها بازی کنم و بزرگ شدن‌شان را ببینم و عاشق گوش‌دادن به حرف‌هایشان هستم و از اینکه به آنها دوچرخه سواری یاد می‌دهم و در کنار ساحل با آنها حرف می‌زنم، لذّت می‌برم و به طور کلی عاشق سروکله زدن با آنها هستم. با این وجود از جمع کردن ریخت‌وپاش‌های آنها و گوش دادن به جروبحث آنها بی‌زارم؛ این شیوه صحبت کردن که تحقیر‌آمیزانه است، تنها نوجوانان می‌توانند به خوبی از پس‌ آن بربیایند؛ ولی من نمی‌توانم تصور ‌کنم که بدون جمع کردن ریخت وپاش‌ها، آن همه چیز‌ای خوب را (یک‌جا) داشته باشم. دعواها و سرو صداهای بچه‌ها گاه و بی‌گاه است و تمام خواهد شد، به خاطر این گاه و بی‌گاه نمی‌خواهم آن همه روز(های خوب) را از دست بدهم.

  • نمی‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.

    الحمد لله به روز پنجم ذی‌حجه سال نود و شش رسیده بودیم. شوق دیدن آثار و یادگارهایی از تاریخ اسلام در زادگاه پیامبر، هر لحظه حجاج را وسوسه می‌کرد. در حال خوردن صبحانه بودیم، همراه بسیار مهربان و عزیزی داشتیم که خود و همسرش «آقا ارسلان» بسیار به فکر حجاج بودند. به ‌طوری‌که اوایل سفر حج فکر می‌کردم شاید یکی از مسؤلین کاروان حج باشد که اینقدر به همه مخصوصاً پیران گروه کمک می‌کرد. «سیدا خانم» مهربان، به من گفت از غار ثور برگشتیم، با تعجب به او نگاه کردم، آخر کمر درد شدیدی داشت، چطور رفتی؟! بله این همراه عزیزمان فقط با عشق رفته بود، هیچ نیرویی نمی‌تواند آن‌همه سختی را تحمّل کند.

  •  

     نمی‌‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید، با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.

    هرروز و هر سال که از زمان سفر حج می‌گذرد بیشتر شکر می‌گزارم به قول مسئول کاروانمان آقای مجدم که برای اوّلین بار بعد ثبت‌نام، گروه کاروانمان را دید، با چشمانی اشک‌بار گفت: احساس دیگری دارم، زیرا شما انگار مهمانان ویژه‌اید، پرونده‌ی تک‌تک شما را نگاه کردم، شاید ده سال دیگر هم نوبت به شما نمی‌‌رسید و نمی‌‌دانم، حجاج زیادی انصراف دادند تا نوبت آزاد شد و شماها آمده‌اید. 

    این زیارت را قدر بدانید، پروردگارا! ما را ببخش و توبه‌ی مارا بپذیر و مثل سال‌های قبل شیرینی زیارت خانه‌ات را به آرزومندان نشان بده، با سپاسی دیگر از خداوند ... 

    روز سوم ذی‌حجه بود