روز یکشنبه بخش اول گفت‌وگو با دکتر عبدالکریم سروش درباره انقلاب فرهنگی را خواندید. آنچه می‌خوانید بخش دوم این گفت‌وگو است که به سمینار اسلام و دمکراسی که ابتدای خردادماه در دانشگاه آمستردام برگزار شد و سروش از میهمانان آن بود، می‌پردازد. 
این سمینار به همت دانشگاه آمستردام، مؤسسه ISIM - که به مطالعه اسلام در جهان معاصر می‌پردازد- و نشریه ZEM ZEMبرگزار شد. محور دوم گفت‌وگو با دکتر سروش انتقاداتی بود که اخیرا از سوی یوسف اباذری نسبت به گرایش دکتر سروش به عرفان طرح شده بود.

----------------
ابتدای خردادماه شما در سمیناری تحت عنوان اسلام و دمکراسی شرکت کردید. در این سمینار چه کسانی شرکت کردند و در آن چه مباحثی مطرح شد؟

در این سمینار چهار نفر می‌بایست به عنوان مباحثه‌گر شرکت می‌‌کردند. بنده، آقای طارق‌رمضان، آقای صادق جلال‌‌العظم و آقای نصر حامد ابوزید چهار شرکت‌کننده اصلی در این سمینار بودیم که البته آقای ابوزید به خاطر بیماری ناگهانی‌شان نتوانستند در این سمینار شرکت کنند.

شرکت‌کنندگان در بحثی مشترک شرکت داشتند یا جداگانه سخنرانی کردند؟

شکل سمینار به صورت مباحثه بود. دکتر آصف بیات، مدیر علمی موسسه ISIM مدیریت سمینار را برعهده داشتند و به طرح سؤال می‌پرداختند. عموم شرکت‌کنندگان در این جلسه – به استثنای چند نفر مسلمان – همگی هلندی بودند. 

استقبال از جلسه بسیار خوب بود و حتی تعدادی به خاطر محدودیت فضای جلسه از شرکت در آن بازماندند. شکل سمینار به مدیریت آقای بیات به این صورت بود که هر بار، سؤال مشترکی مطرح می‌شد و هر یک از ما سه نفر پاسخ‌‌های خود را به آن پرسش می‌دادیم و اغلب هم میان ما شرکت‌کننده‌ها مباحثه‌هایی شکل می‌گرفت. 

اولین سؤالی که مطرح شد این بود که نسبت هر یک از ما با قرآن چیست؟ چنانچه که می‌دانید آقای صادق‌العظم گرچه مسلمان‌زاده‌اند، بنا به اظهار خودشان، یک آتئیست- اومانیست هستند و لذا پاسخ ایشان آن بود که قرآن را همچون کتابی ادبی و کلاسیک همچون کتاب‌‌های هومر یا شکسپیر می‌خوانم. ایشان اضافه کردند که قرآن کتاب محترمی است که امّا یک رشته پیرایه‌ها هم در اطراف آن هست. 

مانند اینکه برخی افراد آیات قرآن را مرتباً تکرار می‌کنند به امید اینکه حاجات‌شان روا شود. از نظر او چنین رفتاری سنجیده و معقول نیست. بنده اظهار داشتم که من عرب نیستم و شاید از نظر ذوقی درکی را که یک عرب از سبک و شیوه قرآن دارد نداشته باشم اما انس من با قرآن بسیار زیاد بوده است. بسیار به آن رجوع کرده‌ام و حتی بارها آن را با چهار انجیل و تورات مقایسه کرده‌ام و از آن حظ بسیار برده‌‌ام. 
با هر استانداردی قرآن چه به لحاظ نحوه‌ی تکون و چه به لحاظ تأثیری که در طول تاریخ بر جمع کثیری از مردم داشته است، کتابی غیرعادی است. در آنجا گفتم که به نظر من مهم‌ترین پیام قرآن آزاد کردن عقل است، که پرسیدند مقصودتان چیست؟ 

گفتم غرض، آزادی سیاسی نیست بلکه منظور، آزادی عقل از بیماری‌های روحی مثل نخوت، تکبر و خودخواهی و امثال آنهاست. انسانی که دارای چنین عقل آزادی است هم می‌تواند به درستی تفکر کند و هم می‌تواند مانند انسانی آزاده در جامعه نقش‌آفرین باشد. آقای طارق‌رمضان در پاسخ به این سؤال چیز چندانی اضافه نکردند فقط در باب اینکه در هنگام فهم قرآن می‌بایست به Context یعنی شرایط تاریخی نزول آن توجه کرد، نکاتی را بیان داشتند. 

بعد از این بود که سؤالات، اختصاصاً به طرف موضوع ویژه اسلام و دمکراسی رفت. آقای صادق‌العظم در عموم این سؤالات نقش چندانی نداشتند چون مسأله، مسأله ایشان نبود و سعی می‌کردند به پاسخ‌های کوتاه اکتفا کنند من در آنجا گفتم که تعبیر دمکراسی اسلامی را هیچ‌گاه به کار نمی‌برم بلکه همواره از این بحث می‌کنم که آیا مسلمانان می‌توانند در یک جامعه دمکراتیک یا در ظل یک حکومت دمکراتیک زندگی کنند یا نه؟ پاسخ من مثبت بود. 

به نظر من بدون آنکه بخواهیم عناصر ویژه‌ و اساسی دمکراسی را از تعالیم اسلامی استخراج کنیم- که کار ناصوابی است- می‌توانیم این‌طور به مسأله نگاه کنیم که بسیاری از عناصر یک حکومت دمکراتیک منافاتی با اندیشه اسلامی ندارند. مثلاً مسأله تفکیک قوا اگرچه در تعالیم اولیه اسلامی وجود ندارد اما هیچ عالم مسلمانی هم علیه آن فتوا نداده است و به راحتی می‌تواند در یک جامعه دینی مقبول بیفتد. 

همچنین است مسایلی چون پاسخگویی فرمانروایان سیاسی (accountability) یا داشتن قوه قضائیه نیرومند و مستقل. البته با چنین رویکردی یک دمکراسی مدرن و کامل نمی‌توان ساخت اما مگر در هیچ جای جهان دمکراسی کامل برقرار شده است؟ 

درست است که در اینجا مسائل دیگری هم می‌بایست مطرح شود که در رأس آنان قصه حقوق است که علاوه بر تکالیف می‌بایست مورد توجه قرار بگیرد. که در باب آن هم توضیحاتی دادم. آقای طارق‌رمضان هم در همین زمینه‌ها چیزهایی بیان کردند. ایشان، هم بر قصه حقوق و تکالیف مسلمانان تکیه کردند و هم اینکه دمکراسی یک شکل واحد ندارد. دمکراسی در هلند یا آمریکا به شکلی ایجاد شده است. 

صادق العظم به سکولاریسم و قدرت گرفتن جنبش سکولار در ترکیه اشاره کرد؛ سکولاریزاسیونی که زمان آتاتورک در ترکیه محقق شد. 

بنده در این باب گفتم که تحمیل سکولاریسم از بالا ناروا و ناموفق است اگر ما به تاریخ ظهور سکولاریسم در اروپا توجه کنیم، می‌بینیم که این امر با توصیه و فشار کسی یا گروهی حاصل نشده بلکه اولا بر اثر برخورد دین و علم در آن دوران، دین به صورت یک بازیگر ضعیف و ناتوان در اجتماع و سیاست درآمد. 

کسی حکم به جدایی دیانت از سیاست نداد بلکه این انفکاک به صورت طبیعی صورت پذیرفت، ثانیاً به دلیل بروز شکاف در مسیحیت (خصوصاً با ظهور پروتستانتیسیم در اروپا) دین دیگر آن موقعیت سابق را نداشت و نمی‌توانست نقش گذشته خویش را ایفا کند. مطمئنم اگر دین مسیحیت دوباره قدرت بگیرد وارد صحنه اجتماع و سیاست در مغرب‌زمین خواهد شد. کما اینکه قرائنی وجود دارد مبنی بر اینکه دین در حال بازگشت دوباره به صحنه است. 

در عالم اسلام برخلاف مسیحیت در دوره مدرن هیچ شکاف و گسستی نداشته‌ایم شکاف میان اهل سنت و شیعیان به عنوان دو فرقه مهم در عالم اسلام متعلق به قرون پیشین است. نزاع میان علم و دین هم بدان صورت که در مغرب زمین اتفاق افتاد در میان ما محقق نشد. 

امروزه بازگشت دین به صحنه، صورتی خشن به خود گرفته و در روایت‌های بنیادگرایانه عالم اسلام سربرآورده است. این دوران می‌گذرد و اظهار وجود دینی، صورت غیرخشن به خود خواهد گرفت. باید برای آن دوران تئوری‌پردازی کنیم.

در جای دیگر آقای صادق العظم برای آنکه تهمت بنیادگرایی را از دامن مسلمانان پاک کنند این ایده را مطرح کردند که شاید بتوان گفت مسلمانان از بیست و چهار ساعت تنها چند ساعت مسلمان هستند.. و رو به من گفتند آیا چنین چیزی ممکن است؟ 

من پاسخ دادم اگر کسی باورمند صادق باشد، از آنجا که دینداری مبتنی بر اتخاذ پاره‌ای مفروضات هستی‌شناختی، انسان‌شناختی و معرفت‌شناختی است، نمی‌توان پاره‌ای از ساعات دیندار بود و پاره‌ای ساعات نه. دینداری یک نحوه زیست(Form of Life) است. آقای صادق العظم گفت: پس شما رأی آن دسته از کسان را که معتقدند مسلمانان در لحظاتی مسلمان هستند و در لحظات دیگر مسلمان نیستند و چنین کارهای بنیادگرایانه ای از آنان سر می‌زند را قبول ندارید. 

پاسخ دادم آنها اشتباه می‌کنند به این دلیل ساده که اکثریت مطلق مسلمانان این متون اسلامی را می‌خوانند و اعمال بنیادگرایانه از آنان سر نمی‌زند. 

سؤال دیگر آن بود که اگر مسلمانان در تاریخ خود بیابند که پیامبر فرمان قتل کسی را به خاطر ارتداد او صادر کرده است، آیا از پیامبرشان تبعیت می‌کنند؟ آقای طارق‌رمضان که مخاطب این سؤال بودند عملاً پاسخی به آن ندادند و گفتند: مسائل را نباید به چنین سؤالاتی تقلیل داد. 

البته اگر من مخاطب این سؤال بودم می‌گفتم بله صددرصد، رفتار پیامبر برای مسلمانان الگوست؛ اما ما در تاریخ موردی را سراغ نداریم که پیامبر به خاطر ارتداد کسی فرمان قتل او را صادر کرده باشد، به‌علاوه که در آن موارد هم باید به زمینه تاریخی و شرایط صدور آن حکم توجه کرد. 

اینجا آقای صادق العظم وارد بحث شدند و گفتند مسلمانان اگر بخواهند دمکراسی برپا کنند باید از پاره‌ای از اصول مذهبی‌شان دست بکشند؛ مثلاً بردگی را کنار بگذارند و قوانین‌شان درباره اهل ذمه را عوض کنند. 

من توضیح دادم که آقای صادق‌العظم درست می‌گویند هم قصه بردگی در قرآن هست و هم مسأله اهل ذمه در فقه اسلامی وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد اما همانطور که ایشان هم می‌دانند، هیچ‌یک از این دو، از اصول اسلامی نیستند. 

چون لفظ Principle of Islam را به کار بردند، اینها از احکام و شرایع‌اند و حتی جزو ضروریات مذهب هم نیستند. اضافه کردم که اگرچه بردگی در اسلام وجود دارد اما به پیامبر و اسلام تحمیل شد. 

شرایطی در جهان وجود داشت که در آن تمام ارتش‌ها در جنگ‌ها از یکدیگر برده می‌گرفتند و مسلمانان هم ناچار بودند که چنین کاری انجام دهند. چنانچه که می‌دانید اختیار برده گرفتن به فرمانده ارتش واگذار شده است و در آیه‌ای در سوره محمد آمده است که فرمانده نیروها می‌تواند اسرا را ببخشد یا آنها را با اسرای مسلمان معاوضه کند. 

در مورد اهل ذمه هم اگرچه همیشه مورد خوش‌رفتاری مسلمان بوده‌اند اما اینکه از حقوق برابر با مسلمانان برخوردار نبوده‌اند چیز قابل‌انکاری نیست. ولی توضیح دادم که منطق این امر را تا حدودی می‌توان توضیح داد. امروز مفهومی به نام شهروندی وجود دارد.

اگر شما شهروند هلند باشید پاره‌ای از حقوق را دارید که من که شهروند هلند نیستم چنین حقوقی را ندارم و از بخشی از حقوق بشر به صرف اینکه در هلند به دنیا نیامده‌‌ام محرومم. در گذشته هم مسلمان بودن در سرزمین‌های اسلامی و مسیحی بودن در کشورهای مسیحی همان معیار شهروندی بود. 

ما نمی‌گوییم امروزه باید لزوماً به این احکام فقهی عمل شود. این احکام را باید مشمول اجتهاد کرد. اما می‌توان منطق آن را در گذشته درک کرد. آقای طارق‌رمضان هم به تعدادی سؤالات پاسخ دادند و بحث تا پایان جلسه به همین صورت ادامه پیدا کرد. مزاحی هم در جلسه من با آقای جلال‌‌العظم کردم. 

ایشان گفتند در اسلام که یک زن نمی‌تواند پیش‌نماز باشد من هم گفتم اگر شما تمایل به نماز خواندن داشته باشید من برای شما پیش‌نماز زن هم فراهم می‌کنم تا از این بابت در رنج نباشید. نوبت به سؤالات حضار شرکت‌کننده رسید که باید بگویم سؤالات عمیقی نبود و بیشتر هم متوجه آقای رمضان بود.

ارزیابی‌تان از دیگر شرکت‌کنندگان به‌خصوص آقای طارق‌رمضان که این روزها در اروپا مورد توجه قرار گرفته است چه بود؟ آیا شناختی از ایشان داشتید و آیا الان که در اروپا هستید مباحث ایشان را پیگیری می‌کنید یا نه؟

من آقای طارق‌رمضان را ده‌ سال پیش اتفاقا در همین هلند دیدم. سمیناری بود که در آن آقای ابوزید و نورخالص مجید و محمد شرفی از تونس هم در آنجا شرکت داشتند. اولین بار من ایشان را در آنجا دیدم و مواجهه‌ای‌ هم میان ما پیش آمد. 

در میزگردی که من و ایشان حضور داشتیم، در باب بحث دینداری و آزادی مذهبی. تصورم این بود که پس از 10 سال ایشان بسیار پخته‌تر شده است و توجه‌ها بیشتر به او جلب شده است و در این توجه‌ها، مسأله جلوگیری از ورود ایشان به آمریکا توسط دولت، بی‌‌تأثیر نبوده است. آقای طارق‌رمضان اکنون بسیار مورد توجه مسلمانان اروپاست و عمده کار ایشان معطوف به تلفیق هویت اسلامی و هویت اروپایی است. 

در یکی از مهم‌ترین کتاب‌هایش با نام «مسلمانان در اروپا» به مسلمانان توصیه می‌کند که در اروپا، اروپایی عمل کنند، از دمکراسی و امکانات اروپایی بهره بگیرند آن هم نه به خاطر برانداختن این نظام‌ها بلکه به خاطر اجرای عدالت بیشتر و ایجاد فضایی برای طرح نظرات و آرای خود و نشان دادن چهره رحمانی از اسلام بدون دست زدن به هرگونه خشونت. مهم‌ترین مسأله او – آنگونه که من از خواندن آثارش در می‌یابم- طرح مسائل سیاسی – اجتماعی اقلیت‌های مسلمان در اروپا با در نظر گرفتن حل مسأله دوگانگی هویت است. 

هدف او آشتی دادن هویت دینی و هویت اروپایی مسلمانان در اروپاست، به نحوی که آنان در تعارضی درونی زندگی نکنند و بتوانند با حفظ هویت دینی در داخل جامعه اروپایی ادغام شوند. می‌دانید که قصه ادغام Integration یکی از مسائل مهم در اروپاست. مثلاً همین دانشگاه آمستردام دوره‌ای را برای تربیت امام Imam training برگزار کرده است. 

امام یعنی رهبران دینی و کسانی که بتوانند امام جماعت باشند و به پرسش‌های مذهبی دینداران پاسخ بدهند. هدف دوره دانشگاه آمستردام آن است که فرهنگ اروپایی را هم به رهبران دین‌ها آموزش بدهد؛ به‌طوری که این رهبران مذهبی به گونه‌ای حق مطلب را ادا کنند که مسلمانان یک شیوه اعتدالی در پیش بگیرند و به جانب خشونت کشیده نشوند. البته من در آنجا گاهی برای اروپاییان توضیح می‌دادم که قصه دوسویه است. 

شما فقط از مسلمانان انتظار اعتدال نداشته باشید، شما هم باید در برابر آنها رفتار اعتدالی داشته باشید. نمی‌توان تحریک کرد و انتظار داشت که تحریک نشوند. رسانه‌ها و مطبوعات اروپایی می‌بایست نسبت به ارزش‌های اسلامی احترام کافی را رعایت کنند.

فکر می‌کنید با بحرانی‌‌تر شدن مسأله اسلام در اروپا، سمینارهایی از این دست چه بازتابی در جامعه مسلمان و جامعه اروپایی داشته باشد؟

پاره‌ای از هلندی‌ها به من گفتند برگزاری این سمینار یکی از موارد نادری بود که جمعیت زیادی از شرکت‌کنندگان هلندی بودند و مطلقاً هم اظهار ملال از مباحث مطرح شده نمی‌کردند. نوعی تمایل برای شناختن اسلام در اروپا پدید آمده است. 

البته بگویم که همه به دلایل تئولوژیک علاقه‌مند این گونه مباحث نیستند. مطالبی که در روزنامه‌ها نوشته می‌شود باعث علاقه عمومی به شناخت اسلام شده است. 

مطبوعات همچنین مباحثی را بسیار دنبال می‌کنند. این پیگیری در هلند بیشتر از سایر نقاط اروپاست. هلند با داشتن 16 میلیون نفر جمعیت دارای یک‌میلیون نفر مسلمان است. (مقایسه کنید با انگلستان که در برابر 60 میلیون جمعیت تنها دو میلیون پیرو اسلام‌اند) 

مسلمانان در این کشور آداب مسلمانی را کاملاً رعایت می‌کنند؛ به نحوی که حجاب زنان مسلمان در معابر عمومی هلند کاملاً محسوس است و هلندی‌ها هم این را پذیرفته‌اند و برخوردشان با زنان مسلمان بسیار محترمانه است و از سوی دیگر هم مسلمانان کاملاً در جامعه هلندی ادغام شده‌اند. 

به نظر من در چنین جوامعی هم مسلمانان و هم دولت‌ها وظیفه دارند که فضای تفاهم و مدارا فراهم بیاورند؛ فضایی که هیچ‌کس در آن احساس تنگنا نکند. دولت‌های اروپایی خصوصاً به این معنا بیشتر توجه دارند تا تنش در جامعه به وجود نیاید. اینجا البته باید به نکته‌ای تئوریک اشاره کنم. به‌طور کلی تنگناهای لیبرالیسم ظاهر شده است. 

یکی از پیش‌فرض‌های لیبرالیسم و سکولاریسم آن بود که مدارا با مذهب میسر است چون ادیان، رفته‌ر‌فته ضعیف خواهند شد. اما امروز ادیان و در رأس آنان اسلام، نیرو گرفته و این قدرت گرفتن یکی از ضعف‌های لیبرالیسم و سکولاریسم را آشکار کرده است. 

اکنون سؤال این است که چگونه می‌توان میان ادیان نیرومند، مدارا و هم‌زیستی برقرار کرد؟ لذا با پدید آمدن این مسأله تئوریک می‌بینیم که هم‌، اندیشمندان به لحاظ تئوریک و هم سیاستمداران به جهت عملی می‌کوشند مسأله را حل کنند. از این جهت این دست سمینارهایی که برخی از آنان با انگیزه‌های کاملاً خیرخواهانه برگزار می‌شود نتایج بسیار نیکویی خواهد داشت.

آقای دکتر سروش! حضور شما در این سمینار همزمان شده با انتشار کتاب جدید شما در ایران با نام «ادب قدرت، ادب عدالت» چنین اتفاقاتی این فرض را به ذهن می‌آورد که دکتر سروش پس از مدت‌ها دوری از مباحث اندیشه سیاسی بازگشتی دوباره به این مباحث داشته است. به نظر شما این تصور درباره شما درست است؟

من هیچ‌گاه از اندیشه سیاسی دور نبوده‌‌ام. یکی از مسائل اساسی من همواره سیاست بوده است. منتها نه سیاست به معنای سیاست روزمره بلکه تئوری سیاست و سیاست تئوریک. اگر به آثار من رجوع کنید این عنصر را در تمام آنها می‌بینید. شاید اکنون پررنگ‌تر شده باشد. 

البته این، تا حدی به مسأله انتشار کتاب‌ها هم برمی‌گردد. چاپ کتاب شاید این ملاحظه را پیش آورد که دغدغه نویسنده در آن حوزه بیشتر شده است. الان من همزمان در چند حوزه کار می‌کنم. همزمان با اینکه در حوزه سیاست به‌خصوص در باب عدالت تامل می‌کنم، در فلسفه اخلاق و فلسفه دین هم مشغول کار فکری هستم که ان‌شاءالله نتایج آنها هم منتشر شود.

فکر می‌کنم به‌رغم توجه همیشگی شما به سیاست، تحولی هم در اندیشه شما روی داده است. اگر زمانی نقد ایدئولوژی محور اندیشه سیاسی شما بوده اکنون احیای اخلاق در سیاست در کانون اندیشه سیاسی شما قرار گرفته است.

بله، صددرصد درست است. احیای اخلاق در سیاست یا داشتن یک سیاست اخلاقی، چند و چون این امر و اساساً امکان داشتن معیار اخلاقی برای سیاست اکنون دغدغه من است. کتاب «ادب قدرت و ادب عدالت» هم کاملاً نشان می‌دهد که من به این سمت میل کرده‌ام. 

من بحث عدالت را بسیار عزیز می‌دادم و فکر می‌کنم بحث‌هایی که ما در باب آزادی‌های سیاسی و حقوق بشر کرده‌ایم همگی از جاده عدالت می‌گذرد. این بحث دو بعد دارد، یک بعد اخلاقی و یک بعد سیاسی. اگر کسی بخواهد میان سیاست و اخلاق گره بزند آن گره به دست عدالت خواهد خورد. چون عدالت هم، سرحلقه ارزش‌های سیاسی و هم سرحلقه ارزش‌های اخلاقی است.

تعدادی از روشنفکران و دانشگاهیان از گرایش اخیر شما به عرفان انتقاد می‌کنند. به گمان این دسته از منتقدان، سروش با طرح مباحث سیاسی و اجتماعی در دهه 70 راه‌هایی را باز کرده است که اکنون با افتادن به دام عرفان این راه‌ها را ناتمام گذاشته‌اند. 

در سایت شخصی شما هم دیدم که مقاله انتقادی دکتر اباذری را گذاشته‌اید و فکر می‌کنم تعبیر آن این باشد که به چنین نقدهایی توجه دارید.

بحث در این ‌باره بسیار زیاد است. من مقاله ایشان را دیدم و برخی از دوستان هم شبیه بحث شما را با من مطرح کردند. من گمان می‌کنم آقای اباذری تعدادی از مقالات من را ندیده‌اند. اگر در «اخلاق خدایان» نگاه کرده باشید در آنجا مقاله‌ای به نام «ذهنیت مشوش، هویت مشوش» دارم که در آن جا گفته‌ام که دو دسته قوا داریم: قوای دقت و قوای حیرت. 

در هر تمدن و فرهنگ این دو دسته قوا می‌بایست در توازن با یکدیگر باشد از میان قوای دقت، ریاضیات، فقه، منطق و علم را مثال آورده‌ام و از میان قوای حیرت تصوف، عرفان و شعر را مثال زده‌ام و گفته‌ام که در میان ما این توازن به هم خورده است. بنابراین خود من به این مسأله توجه دارم که نباید روی یکی از اینها بیش از اندازه سرمایه‌گذاری کرد. من از کسانی بودم و هستم که نسبت به اهمیت اندیشه علمی توجه داشته‌ام و دیگران را به آن توجه داده‌ام. 

چون می‌دانم که مدتی است از آن غفلت کرده‌ایم و نیکو است دوباره به آن بپردازیم. از این روست که می‌گویم نقد آقای اباذری با عدم توجه به بعضی از آثار من بوده است و من متذکر این معنا بوده‌ام. 

البته من به هر حال غافل از این مطلب نیستم که جهان ما جهانی است که در آن امر متعالی غریب افتاده است و ما باید آن را به یادها بیاوریم و بهترین منبعی که می‌توانیم در این زمینه داشته باشیم، همین منابع عرفانی ماست که من در میان‌شان بیشتر از همه با مثنوی آشنا‌ترم. به همین سبب می‌‌کوشم این مسأله را زنده کنم. توجه من به عرفان وجه دیگری ندارد. 

البته مقاله آقای اباذری نزد من نیست وگرنه موارد دیگری را در نظر داشتم که می‌‌خواستم به آنها هم اشاره کنم که شاید هم روزی چنین بکنم.

یکی از نکات این بحث تأکید آقای اباذری بر امکان راهگشایی فقه بود. شما مباحثی در باب فقه داشتید که به واسطه خصلت اجتماعی فقه اثرات بیشتری داشت تا مباحث شما درباره عرفان که خصلتی فردی دارد. 

آنچه که آقای اباذری درباره فقه گفته بودند این نبود. آنچه من از آن سخنرانی به یاد دارم این بود که حمله به فقه را نقد می‌کردند. به گمان ایشان با عرفان دست بالا می‌توان زندان را مطبوع‌تر کرد در حالی که با یک حکم فقهی می‌توان جمعی را از زندان رها کرد.

فکر می‌کنم منظورشان آن بوده که فقه، امکاناتی اجتماعی دارد که با اجتهاد در آن می‌توان راهگشای مسائل اجتماعی شد اما عرفان چنین توانایی‌ای ندارد...

من این استدلال ایشان را بسیار ضعیف یا بگویم شاعرانه دیدم. آخر این چه استدلالی است؟ من در مقام جدل به راحتی می‌‌توانم بگویم که با یک فتوای فقهی می‌توان فردی را به زندان و حتی زیر تیغ برد. در عوض عرفان اگر تنها این حسن را دارد که زندان را مطبوع کند دست‌کم این ضرر را ندارد که کسی را هم به کشتن دهد. این در مقام جدل؛ اما جداً باید بگویم این حرف را نمی‌فهمم که عرفان، امری فردی است.

انسان موجودی اجتماعی است و عرفانی که به کار فرد می‌آید به کار اجتماع هم خواهد آمد. مگر گفته نمی‌شود که تصوف باعث انحطاط جامعه مسلمین پس از حمله مغول شد، به فرض که چنین حرفی درست باشد معنایش آن است که تصوف به انحطاط افراد انجامید و آنگاه این مسأله صبغه اجتماعی هم پیدا کرد. 

اگر می‌شود از آثار منفی عرفان صحبت کرد می‌‌توان از فواید اجتماعی آن هم صحبت کرد. به نظر من یک عرفان سالم که به فرد، خوش‌بینی و اجازه هماهنگی با محیط می‌دهد و او را شهروند جهانی می‌‌کند، او را در دل عالم کبیر قرار می‌دهد و او را با طبیعت و با خودش آشتی می‌دهد چنین چیزی صبغه اجتماعی هم دارد و نه‌تنها زندان را برای فرد که کیهان را برای جمع مطبوع خواهد کرد. 

این جفا در حق عرفان است که بگوییم تنها فایده فردی دارد، آن هم در چنین سطح نازلی که با خواندن رمان یا شعر مقایسه شود. من متأسفم که بگویم آنچه آقای اباذری در این باب گفته‌اند مبتنی بر یک درک ابتدایی از محتوای عرفان است. این، برداشت من از این بحث. 

اما درگیری من با فقه یک درگیری معرفت‌شناختی و سیاسی– اجتماعی بود که طرح داستانش در اینجا ممکن نیست. من اولا همان درد غزالی را داشتم که می‌گفت فقه اینک اهم و اشرف علوم دینی شده است. فقه البته محترم است و چنانچه گفتم در مجموعه‌ قوای دقت است اما در میان علوم دینی جایگاه کوچکی دارد و به قول غزالی علمی دنیوی است. ثالثا فقه، علم برنامه‌ریزی نیست و موارد دیگری که به آنها اشاره کرده‌ام.

به خاطر آنکه احساس می‌کردم به خاطر غلبه فقها در جامعه ما، علم فقه هم می‌رود که بر سایر علوم دینی برتری یابد و خدای نکرده دینی قشری بر جامعه حاکم شود. به گمانم اینجاست که عرفان اهمیت می‌یابد و از قشریت دین می‌کاهد.

تعبیر من از بحث این است که روشنفکران ایرانی در پاسخ به بحران‌های اجتماعی و فرهنگی هر کدام درصدد پیدا کردن پاسخی هستند. به نظر می‌رسد انسجام اجتماعی در ایران به مخاطره افتاده است و هریک از روشنفکران درصدد هستند چسبی برای اتصال اجزای این جامعه به یکدیگر بیابند. 

برای شما این ماده متصل‌کننده، اخلاق است و آن را در بازگشت به عرفان یافته‌اید. فکر می‌کنم کسی مثل آقای اباذری در این باب نظر به قانون دارند و فکر می‌کنند فقه چنین امکانی دارد که بستری برای قانونمندی جامعه شود. با توجه به شناختی که از فقه دارید فکر می‌کنید چنین ایده‌ای امکان‌پذیر هست یا نه؟

این نکته‌ای است که من به صراحت در نوشته‌هایم آورده‌ام. این مطلب چیزی نیست که اکنون گفته شده باشد. این مطلب را مکرر گفته‌ام همراه با یک رشته قیود لازم. حرف من این است که ما مسلمانان ذهنیت فقهی و قانونی داریم. به خاطر آنکه تمدن اسلامی در اصل یک تمدن فقهی و قانونی است و به همین سبب ما می‌‌توانیم خیلی به اندیشه دمکراسی – که اندیشه‌ای قانون‌سالار است- نزدیک شویم. 

در این مسیر، راه بلندی در پیش نداریم. فقهی بودن این تمدن از این لحاظ برکتی برای ما بوده است، منتها من به این معنا هم اشاره می‌کنم که ما چیزی هم کم داریم و آن مفهوم حق است. فقه یک دانش تکلیفی است و بیش از آنکه حقوق ما را بیان کند تکالیف ما را بیان می‌کند. 
لذا ما باید به فقه مفهوم حق تزریق کنیم. آنگاه است که می‌توانیم به این واسطه یک حکومت قانون‌سالار دمکراتیک ایجاد کنیم. اینها مواردی است که در آثارم به آنها اشاره کرده‌ام و از آن غفلت نکرده‌‌ام. اساساً بهره بردن از عناصر فرهنگی و سنتی کار من بوده است. 

فقهی را که این همه خدمت به این تمدن کرده است نمی‌توان یک شبه بوسید و کنارش گذاشت. عرفان را هم همچنین. منتها این عناصر فرهنگی را باید آسیب‌شناسی کرد و دوباره به صحنه آورد.