-تبارشناسی مفهوم «وسطیّت» را واکاوی کنید. این واژه از کجا آمده، در راستای حلّ چه معضلی پا به عرصهی وجود نهاده است؟
از وسطیّت تا به امروز به دو شیوه، معنا و تعبیر شده است:
یکم: شیوهای به دیدگاه فلاسفه یونان قدیم از جمله: سقراط افلاطون، ارسطو و بعدها فلاسفهی مسلمان مانند فارابی، ابنسینا و حتی امام غزّالی که به نوعی ضد فلسفه هم بود، برمیگردد. به نظر ایشان، «انسانها دارای نیروهای خدادادی متعددی هستند که میتوان آنها را در سه نیرو خلاصه نمود و با ایجاد اعتدال در آن سه نیرو، تعادل شخصیت را ایجاد و به دنبال آن اعتدال را در جامعه حاکم گرداند. آن سه نیرو که توازن و تعادل شخصیت درگرو به تعادل رسیدن هر کدام از آنهاست عبارتند از: ۱- نیروی عقلیه که از به تعادل رسیدن آن فضیلت حکمت حاصل میشود، ۲- نیروی غضبیه که از به تعادل رسیدن آن فضیلت شجاعت حاصل میشود، ۳- نیروی شهویه که از به تعادل رسیدن آن فضیلت عفت حاصل میشود. و فضیلت عدالت که اساس همهی فضائل است و در آیهی ۹۰ سورهی نحل به آن فرمان داده شده حاصل تعادل در سه قوهی فوقالذکر است.» (دکتر محمود ویسی، پایگاه اطلاع رسانی اصلاح)
شخصاً به این دیدگاه انتقاد دارم و آن را درست نمیدانم. زیرا برای مثال، اگر بتوانیم بگوییم در امر علمآموزی بگوییم حد وسطش خوب است! ابتدا باید ببینیم انسان چقدر میتواند علم بیاموزد. سپس، حد وسط آن را بگیریم و بگوییم اگر از این کمتر و بیشتر علم بیاموزی بد است! این امر هیچ دلیلی ندارد. هرچه بیشتر علم بیاموزی بهتر است. علاوه بر این، ما نمیتوانیم با پیشفرضی غیر دینی و حتی خیلی وقتها متفاوت از آنچه که بدان باور داریم، آیات و احادیث و اصطلاحات دینی را برای رسیدن به این پیشفرضها، در این چارچوب معنا کنیم و بسط دهیم.
دوم: شیوهی دیگری هم هست که عدهای از مسلمانان با یک تحلیل زبانشناختی و استفاده از مفردات لغت انجام دادهاند، طوری که این اصطلاح را که در قرآن و دیگر متون دینی آمده است با مراجعه به فرهنگ لغت از جمله مفردات راغب از نظر لغوی بررسی میکنند و با چند اصطلاح و عبارتِ مشابهِ آن، مانند عدالت و عدل، یا استقامت و صراط مستقیم و... هم خانواده میدانند و با تحلیل و تفسیرهای خویش به مواردی میرسند که در قرآن هم به آنها اشاره شده است، و در نهایت آن را دیدگاه خویش از وسطیّت مینامند، که عدهای از علمای مسلمان مانند «دکتر قرضاوی» که مدافع گفتمان وسطیّت نیز شناخته میشود، چنین دیدگاهی دارد.
«دکتر محمود ویسی» نیز در مقالهای که هم در وبگاه مرکز تقریب مذاهب اسلامی و هم در پایگاه اطلاعرسانی اصلاح منتشر شده، بهگونهای تلفیقی که چیزی بین برداشت فلاسفهی یونانی و تحلیل زبانشناختی کلمهی «وسط» با استفاده از مفردات لغت میباشد، قرائت جدیدی از وسطیت ارائه کرده است.
کلاً، این واژه، با الفاظ «وسط»، «الوسطی» و «اوسط» و «امّت وسط» در قرآن آمده است و در اصل، ریشهی آن به قرآن باز میگردد و مشخص میشود که چرا همهی جریانهای اسلامی خود را به آن منتسب میکنند. و به نظر من حتی افرادی هم که خارج از جریانات و فعالیتهای اسلامی هستند، ولی دغدغه و دلمشغولیهای جامعه و توسعهی اجتماعی را دارند، بهتر است که از وسطیّت بیشتر بدانند و اگر این موضوع برای آنها شفافتر شود، بخشی از دغدغههای خود را در آن خواهند یافت و آنهایی نیز که در حلقهی جریانات و احزاب اسلامی قرار میگیرند، برای ایکه پارهای از شک و شبهات را، از خود دور کنند، از این مفهوم سخن به میان میآورند.
اما دلیلِ کاربردِ این مفهوم توسط فعالان و رهبرانِ جنبشهای اسلامی، به باور بسیاری از متفکران مسلمان و محققان غربی به پیامدهای سقوط خلافت عثمانی باز میگردد. حال به هر دلیلی که بوده باشد. مسلمانان و جنبشهای اسلامی در قبال پیامدهای سقوط خلافت اسلامی، که از این رخداد شدیداً ناراحت بودند، اقدام به واکنشهایی کردند. مشخص است که این فعالیتها متفاوت و همهی آنها عین هم نبوده است. کسانی همچون «علی عبدالرازق» در مصر که یکی از متفکرین و علمای الازهر بود، معتقد بود که ما باید خوانشی نو از اسلام داشته باشیم. خوانشی که سازگاری بیشتری با دنیای امروز داشته باشد. او مبحث «حکومت اسلامی» و نه خود اسلام را زیر سؤال برد. البته، برخلاف بسیاری که «علی عبدالرازق» را انسانی ملحد میدانند، من چنین باوری ندارم و معتقدم ایشان دغدغهی دین داشته ولی اینگونه دین را درک کرده است، حال صحیح بوده یا خطا موضوعی جدا از این گفتگوی ماست و در اینجا به بررسی و تحلیل افکار او نمیپردازیم. متفکران دیگری هم همچون «سید جمال الدین اسدآبادی» «شیخ محمد عبده»، «شیخ محمدرشید رضا» بودند که هرکدام به نحوی بازگشت به دین را مطرح میکردند. «شیخ محمد عبده» نگاهی عقلانی به دین داشت. «شیخ رشید رضا» خوانشی سلفی مشرب داشت. افرادی همچون «طه حسین» نیز معتقد بودند که باید لباس و جامهی دین را به طور کامل بیرون بیندازیم و لباسی نو بر تن کنیم. افراد دیگری هم همچون «حسن البناء» نگرش دیگری داشت که با زبان و ادبیاتی خیلی ساده برخلاف بسیاری از روشنفکران دیگر که در محدودهی مجامع علمی باقی مانده بودند و افکار و اندیشههایشان نمیتوانست در افکار عمومی نفوذ کند، توانست افکار و نظرات خودش را و حتی نقد خودش را از اندیشهها و نظرات دیگر روشنفکران بدون اینکه نامی از صاحبانشان ببرد، وارد قلوب و اذهان عموم کند و در این راستا تواناییهای خاص خودش را داشت؛ کسیکه کاملاً مستند به قرآن و حدیث سخن میگفت و کما بیش نصگرا هم بود. اما وسعتی به دین داد که تمام جوانب زندگی را شامل میشد، به گونهای که از نظر او اگر بخشی از دین تعطیل شود، موارد مربوط بهآن در زندگی نیز مختل میشود. بهگفتهی تعدادی از صاحبنظران خوانش «امام بنا» از دین یک خوانش حداکثری دین بود؛ به عبارتی یک دیدگاه انحصار طلبانه نسبت به دین داشت، که البته پاسخ و واکنشی بود به افرادی که میخواستند نقش دین و حضور دین را در زندگی کمرنگ کنند. اکنون من قضاوتی در مورد هیچکدام نمیکنم، اما بسیاری از افکار و اندیشههای او در پاسخ و واکنش به کاستیهای اندیشهیِ دیگران بوده است. برخی نیز، مبحث وسطیّت را پاسخ دادن به دو دیدگاه میدانند؛ دیدگاهی که خوانش حداقلی از دین دارد به طوری که دین را در چارچوب مسائل شخصی و خانهها محصور میکند و دیدگاهی که دین را چنان بسط میدهد که فرصت فکرکردن و تعقل را از بشر میگیرد و هم اینکه در اجرا نیز دیدگاهی انحصار طلبانه دارند. که «شیخ قرضاوی» اگر چه در ابتدا کتابهایی را در رد پدیدهی تفریط و دیدگاه اول مینوشت اما در این اواخر روی مباحث افراط و غلو در دین بیشتر مینویسد.
ولی من معتقد نیستم که گفتمان وسطیّت در مقابل دو پدیدهی تفریط، دیدگاهی که خواهان کمرنگ شدن و حذفِ نقشِ دین در زندگی است و افراط، دیدگاهی انحصار طلبانه و حداکثری به دین که عرصه بر انسان تنگ میکند، میباشد به طوری که برای پیادهسازی دین در همهی عرصههای زندگی، مجبور به اعمال روشهای خشونتآمیز و تندروانه شود. فکر نمیکنم که دین را اینگونه باید معنا کنیم، چرا که مفهوم وسیطت قبل از وجود گرایشات تفریطی و افراطی نیز وجود داشته است، هرچند عدهای میگویند که این وسطیّت در قبال عقاید و رفتار مسیحیان و یهودیان مطرح شده، اما دین ریشه در وحی دارد و خداوند بنّای آن است، و میدانسته که چگونه آن را بِنا نهد، پس دین (حقیقی) عین وسطیّت است، نه اینکه وسطیّت قرائتی از دین باشد، هرچند مجبوریم این چنین بگوییم چرا که در حال حاضر قرائتهای مختلفی از دین وجود دارد. به این ترتیب مفهوم وسطیّت بسیار عمیقتر از آن است که بگوییم به عنوان دیدگاه میانه بین دیدگاه سکولار و لائیکها و دیدگاه سلفیها پدید آمده باشد.
- از منظر شما اصطلاح «وسطیّت»، که این روزها خیلی زیاد بکار میرود، تا جایی که همهی جریانات مدعی آن هستند. چه جنبشی باشند و چه فکری محض یا هر چیز دیگر، خود را به جامهی «وسطیّت» در میآورند. چه معنایی دارد؟
اولاً) با دیدگاهیکه با ریشهیابی لغوی در قرآن به تعریف وسطیّت میپردازد، موافقم، ولی آن را کامل نمیدانم و همچنین با دیدگاهیکه با نظر فلاسفهی یونان به بررسی قرآن بپردازد و به تعریف مورد نظر فیلسوفان اخلاق از واژهی وسطیّت برسد، کاملاً مخالفم و چنانچه گفتم معتقدم معنای وسطیّت بسیار عمیقتر از اینها است.
ثانیاً) به باور من، وسطیّت گفتمانی است که بر سه ستـون استـوار است: نگاهی انسانی به دین، نگاهی واقعبینانه به جامعه و نظریهی مقاصد شریعت و مفهوم وسطیّت دقیقاً از اینجا نشأت میگیرد.
۱-نگاه انسانی به چه معناست؟ یعنی اینکه این دین برای انسان آمده است تا اولاً، نیازهایش را برآورده سازد و ثانیاً موانعی را که در مسیر رشد و ترقیاش قرار گرفته از سرِ راهش بردارد. بهطوری که اگر از اجرای کاری ممانعت میکند، کار و برنامهی دیگری برای جایگزینی آن دارد. دین نیامده تا در برابر انسان بایستد و بگوید یا دین یا انسان! و هیچ توجهی به نیازهای انسانی نداشته باشد. بلکه برای منسجم کردن و پاسخ دادن به نیازهای او آمده است، به گونهای که نیازهای واقعی را از نیازهای کاذب باز شناسد، نیاز واقعی همان نیازی است که از درون او همانند یک انسان نشأت گرفته است. بر خلاف بسیاری از دیدگاهها که فکر میکنند دین آمده است تا انسان را تنبیه کند-دیدگاهی که ریشه در آیین تحریف شدهی مسیحیت دارد و معتقد است آدم پس از آنکه مرتکب گناه اولیه شد، به زمین فرستاده شد تا با رنج و سختی کشیدن تنبیه شود و از گناه پاک شود و نیازهای آن را نادیده بگیرد! - ما این چنین باوری نداریم و معتقدیم که دین برای آن آمده است که بشر اولاً از دنیا بهترین استفاده را کند، ثانیاً آن را آباد گرداند و ثالثاً خودش هم استراحت کند و آسوده باشد. دین آمده تا بشر از درون آرام و آسوده باشد و در بیرون عامل تغییر و دگرگونی که از آن به «خلافت» یاد میشود. دین انتظار ندارد که انسان ملائکه باشد، انسان نه ملائکه است و نه شیطان، نه سر تا پا شرّ است و نه سر تا پا خیر. نیازهای انسان را میشناسد و هیچ کدام را انکار نمیکند، اما میگوید به هر نیاز باید به اندازهی خودش اهمیت داد و گاهی روش برآورده کردن آن نیازها را هم تبیین میکند. این خوانش از دین، قرائتی انسانی است که انسان را فدای خودش نمیکند، دین نیامده که انسانها را از بین ببرد، اذیت و آزارشان دهد، تنبیهشان کند و... بلکه انسانها را دوست دارد و خواهان آن است که رشد و توسعه یابند و از دنیا استفاده کنند و لذت ببرند.
۲-منظور از نگاهی واقعبینانه به جامعه و زندگی اجتماعی این است که «مکان»، «زمان» و «دیگری» را درک کرد، پذیرفت و آنها را در هر نوع تصمیم گیری، برنامهریزی و اجرا در نظر گرفت. چون در آسمان خیالات نمیتوان دین را تطبیق کرد. وسطیّت دیدگاه واقعبینانهای است مبتنی بر درک درست و پذیرش شرایط زمانی، مکانی و حضور دیگری. دو موضوع بسیار مهم و اساسی در فقه و اصول فقه وجود دارد که نشاندهندهی اهمیت و جایگاه «مکان» و «زمان» در تطبیق و اجرای شریعت است: یکی باز بودن باب اجتهاد و دیگری احکام تأییدی است. و حتی عدهای از متفکران اسلامی از نقش «مکان» و «زمان» در نزول وحی نیز سخن به میان آوردهاند.
«دیگری» نیز میتواند اشخاص، افکار، عقاید و جریانات مخالف ما، طبیعت و سایر موجودات زنده [محیط زیست] را نیز شامل شود. بر این اساس، موضوعاتی چون: تقابل شرق و غرب، کفر و ایمان، زن و مرد، سیاه و سفید، فقیر و غنی، عالم و جاهل و... هم نیاز به بازنگری مجدد خواهد داشت، اگر چه از به وجود آمدن و مطرح کردن چنین تقابلی احساس رضایت ندارم، اما گاهی برای درک بهتر موضوع باید به آنها متوسل شد، و البته این تعریف به اضداد، از محدودیتهای روانشناختی ذهن انسان است. البته تقابل کفر و ایمان را قبول دارم و منکر آن نمیشوم، ولی اگر به تاریخ آفرینش نگاهی بیندازیم تقابل بین کفر و ایمان، در اصل جنگ بین خدا و شیطان بود، نه جنگ بین خدا و انسان. و انسان مسلمان نباید موجودیت خود را با حضور دیگری تعریف کند، به قول «ادوارد سعید»: غرب برای اینکه خود را تعریف کند نیازمند تعریف موجودیتی به نام شرق بود و گفتمان شرقشناسی را به وجود آوردند و در این راستا مستشرقان را به کارگرفتند. متأسفانه بسیاری از مسلمانان نیز اینگونه فکر میکنند برای اینکه بتوانند خود را مطرح کنند باید دشمنی برای خود فرض کنند.
۳-گفتمان وسطیّت نگاهی اجتهادی در چارچوب نظریهی مقاصد شریعت میباشد، نظریهای که «شاطبی» آن را پایه گذاری کرد، و البته پیش از او نیز افرادی هم چون «امام الحرمین جوینی» و... مواردی از آن را مطرح کرده بودند.
به باور من، نظریهی مقاصد شاطبی، متعادلترین خوانش از دین است. ایشان معتقد است که هر مجتهدی برای اجتهاد خود باید مقاصد و اولویتهای شارع را از تشریع دریابد و رعایت کند، که شامل ۱. حفظ دین ۲. حفظ جان ۳. حفظ عقل ۴. حفظ نسل ۵. حفظ مال، میباشد. و خط سیر اولویتهای مقاصد شریعت از فرد به جامعه است و اینگونه به نظر میرسد که نگاه مقاصدی شاطبی در راستای تأمین و انسجام نیازهای اساسی انسان است که در بند اول به آن اشاره کردم.
«سید قطب» و «شیخ قرضاوی» در پارهای از آثار خود، به ویژگیهایی از قبیل شمولیت و تدرّج و... اشاره میکنند، که به باور من این ویژگیها، میوه و ثمرهی نگاه وسطیّت به دین است نه خود وسطیّت و ویژگیهای آن. اگرچه دین نیازهای بشری را به رسمیّت میشناسد، ولی اینگونه هم نیست که خودش عملاً همهی آنها را تأمین کند و طبعاً با دیدگاه کسانی که شمولیت را اینگونه تعریف میکنند که میشود همه چیز را از دین بیرون کشید، موافق نیستم و آن را دیدگاهی انحصار طلبانه و انتظاری نابجا از دین میپندارم، مثلاً بگوییم که مباحث کشاورزی را با دین پاسخ میدهیم یا اینکه بگوییم کشاورزی اسلامی، روانشناسی اسلامی و... داریم موافق نیستم، اسلام برای اینها یکسری خطوط و چارچوب کلی دارد، مثلاً هنر و زیباییشناختی یک نیاز بشری است و دین هم آن را به عنوان یک نیاز به رسمیّت میشناسد، اما اینجا میگوید هنر نباید به جایی برسد که رسالت انسانی و انسانیت انسان را زیر سؤال ببرد، هنر نباید در خدمت ظالم و دیکتاتور قرار بگیرد و وسیلهی استحمار مردم شود و... اما سایر موارد را در این چارچوب کلی به انسان و بهره گیری از عقلش واگذار نموده است.
اما در پاسخ به این سؤال که به نام وسطیّت کشت و کشتار میکنند، یا اینکه میگویید عدهای به صرف مسلمان بودن خود را وسط میپندارند باید گفت که اولاً من تا به حال چنین چیزی را ندیدهام که کسی با نام وسطیت به قتل و خونریزی دیگران دست یازد، ثانیاً اگرچه اینان در برداشتِ انسانی بودنِ دین دچار کژ فهمی شدهاند، ولی چون قرآن امّت اسلامی را با صفت وسط توصیف کرده همه خواهان آن هستند که خود را متصف به این صفت گردانند. وسطیّت آنطور که در آیهی ۱۴۳ سورهی بقره مطرح است، این را بیان میکند که یک مذهب یا یک حزب یا یک جماعت به تنهایی نمیتواند داعیهی وسطیت را داشته باشد، اگر چه وسطیّت عین دین است اما مذاهب، جریانات و گروههای اسلامی نمایندهی بخشی از دین هستند و عین دین نیستند. البته در بین جریانات و گروههای معاصر، بیش از همه، اخوان است که خود را با جریان وسطیّت میشناساند و بقیهی گروهها به صورت واکنشی چنین داعیهای دارند. اما آنچه باید گفت این است که وسطیّت را باید در میدان عمل بکار برد، و وسطیّت در برخورد با واقعیت، دیگران و غیره است که آشکار میشود نه در ادعا و علت تفاوت بین گروههای اسلامی نیز در میدان عمل است.
-وسطیّت در اعتقادات به چه معناست؟ آیا وسطیّت در عقیده معنا دارد؟
به تعبیری وسطیّت در عقیده معنا ندارد، مانند اینکه یک جنبش و یا جریان اسلامی بگوید من در عقیده میانهروتر از دیگر افکار و جنبشهای اسلامی هستم!! همهی اینها در عقیده یکی هستند، اینگونه نیست که دین یکی وسطیّت باشد و دین دیگری تندروانه. تنها در عرصهی عمل است که میزان اهتمام به گفتمان وسطیّت هویدا میشود. اگر عدهای مسألهی وسطیّت در عقیده را مطرح نمودهاند در برابر عقاید مسیحیت و یهود بوده، نه مابین جریانات و افکار اسلامی. اینکه اسلام دین وسط است را نه اخوان، نه سلف، نه مکتب بنیاد نکرده است، بلکه خود قرآن آن را تبیین کرده است. با توجه به تعریفی که از وسطیّت بیان کردم، نمونههای زیادی را در آیات قرآنی و همچنین متون تاریخی خواهیم یافت که امّت اسلامی [البته در حالتی کلی با همهی نحلههای فکری و...، نه در جزئیات و موارد خاص] یک امّت وسط و میانهرو بوده است. اما هریک از نحلههای فکری که در عرصهی عمل به وسطیّت بیشتر اهتمام ورزیده، میگوییم این نحله به تعبیر قرآنی به گفتمان وسطیّت نزدیکتر بوده است.
-امور یا حقاند یا باطل و هیچ میانه یا وسطی بین آن دو متصور نیست، کسی که بخواهد بین آن دو میانهای قائل شود، آیا منافق محسوب نمیشود؟ به عبارت دیگر آیا میانهروی، در پیش گرفتن مشیی مزورانه که سعی میکند رفتاری دوگانه و دو پهلو در پیش گیرد نیست؟
نفاق و تزویر در بحث عقیده مطرح است و در عقیده نیز وسطیت بیمعناست چون دین [اسلام] عین وسطیت است. پیشتر هم عرض کردم عدهای هستند که همیشه وسطیّت را میانهی دو چیز تعبیر میکنند، اما من وسطیّت را در یک معنا عین دین میدانم، ولی علت اینکه عدهای از گروهها و جماعتهای اسلامی خود را وسط و میانهرو میدانند این است که آنان میگویند در تطبیق و اجرای شریعت و تعامل با دیگری اولاً: دیدگاهی انسانی به دین دارند، ثانیاً واقع نگرند و ثالثاً بر اساس نظریهی مقاصد به اجتهاد و ارائهی نظر و فتوا میپردازند و با این تعبیر میتوان گفت که وسطیّت را باید در میدان عمل بکار برد، و وسطیّت در برخورد با واقعیت، دیگران و غیره است که آشکار میشود نه در عقیده و علت تفاوت بین گروههای اسلامی نیز در میدان عمل است. پس ادعای میانهروی در دین به بُعد اجرایی و تطبیق عملی شریعت مربوط میشود و در این بعد نمیتوان تنها از سیاه و سفید و حق و باطل سخن گفت. برای نمونه برای ارتکاب یک جرم در قانون اشدّ مجازات تعیین شده است، حالا یک قاضی با نگاهی تربیتی و اصلاحی و به امید اصلاح و توبه به کمترین جریمه و حکم اکتفا میکند و بالعکس یک قاضی دیگر مجرم را به اشد مجازات محکوم میکند، دیدگاه میانه بین این دو هم وجود دارد. حتی در خداوند در قرآن میفرماید اگر کسی به شما ظلم کرد به دنبال حق خود باشید و مطالبهی قصاص کنید اما اگر هم بخشش کنید نیز اجازه دارید. یا در مورد مسألهی عبادت که حق است، ممکن است فردی همهی نمازهایش را در مسجد و به جماعت ادا کند و سنتهایش را هم بخواند و این امر از او پذیرفته است، اما فردی نتواند به مسجد برود یا به جماعت آنها را ادا کند در حالی که تأکید بر آن است که به جماعت و در مساجد ادا شوند، اما هیچ فقیهی نمیتواند فتوا بدهد که نماز این فرد پذیرفته نیست.
- شعار و استراتژی وسطیّت چه ارتباطی با مدرنیته و نوگرایی دارد؟ آیا وسطیّت به نوعی اسلامی کردن مدرنیته نیست؟ آیا کاربرد این واژه، نوعی بهرهبرداری سیاسی نیست؟
من عرض کردم وسطیّت دیدگاه و بینشی است که دین را امری انسانی میداند و واقعیتهای جامعه را در نظر میگیرد، چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی و چه از نظر اینکه افراد دیگری به غیر از تو وجود دارند، و در خصوص مسایل جدید جامعه نیز به الگوی اجتهادی نظریهی مقاصد شاطبی باور عمیق دارم. حال اگر با این چهارچوب ذهنی و پیشفرض، به سراغ کتاب و سنت بروید و آنها را بخوانید و در ارض واقع بدان عمل کنید، خود به خود نوگرا میشوید، چون بحث شرایط مکانی و زمانی شما را وادار به اجتهاد جدید میکند. جای دیگری هم گفتهام که وسطیت بین زمان گذشته و حال و آینده تلفیق ایجاد میکند، چون ماندن در گذشته باعث تحجر است، تأکید کردن بر حال و زمان کنونی فرصت طلبی و روزمرّگی است و از نظر هویتی مشکلساز خواهد بود و زندگی در آینده خیالپردازی است. در نتیجه هنگامی که به تعریف مدرنیته میرسیم، مدرنیته بازخوانی مجدد از برخی مسائل است، مثلاً اهمیت انسان و جایگاه او در جهان هستی، بازخوانی مجدد از توانایی عقل انسان، و بسیاری چیزهای دیگر. مدرنیته قطع ارتباط با سنت نیست، یعنی مدرنیته از جایی سر بر میآورد که آنجا باید سنتها حاکم باشند، آن وقت است که به بازخوانی جدید از سنت و ایجاد اصلاحات در آن و تعریف مجدد اولویتها و حذف و اضافه کردن آنها را مدرنیته میگویند. حال اگر مسلمانی دیدگاهش این باشد که وسطیّت یعنی دیدگاهی انسانی به دین و رعایت شرایط مکان و زمان و حضور دیگری که به آن واقعبینی میگویند. و اگر اجتهاد جدید بر مبنای برآورده ساختن نیازهای انسانی، آبادانی و توسعهی زمین و... باشد، خود به خود میتوانیم بگوییم ما در دنیای جدیدی زندگی میکنیم و یک مسلمان نوگرا هستیم. گفتمان وسطیّت در هر زمان و مکانی آنچه را که ضرورت دارد و با اصول کلی و بنیانهای اساسی دین در تضاد و تناقض نیستند برمیگزیند و اجرا میکند. در گفتمان وسطیّت به دیدگاه سلف صالح و چگونگی برخورد و برداشت آنان از قرآن و سنت را ارج نهاده میشود، اما همیشه نوآوری هم به همراه خواهد داشت.
فکر نمیکنم مدرنیته چیز غریبی باشد. ما خیلی راحت میتوانیم با آن تعامل کنیم؛ ولی این بدان معنا نیست که گفتمان وسطیّت قصد دارد اسلام را مدرن کند یا اینکه مدرنیته را اسلامی کند؛ بلکه به این معناست که آنها (غرب و دنیای متجدد) هم باشند و ما هم باشیم [البته از منظر فضای دو قطبی عرض میکنم]، اینکه آنها هم باشند و ما هم باشیم به معنای تعاون و همکاری در شکوفایی انسان و آبادی و عمارت زمین میباشد. ناگفته نماند تا جاییکه من میدانم اندیشمندان مسلمان علی الخصوص «دکتر قرضاوی» بیش از آنکه گفتمان وسطیّت را در راستای تعامل یا تقابل با غرب و مدرنیته مطرح کرده باشد، آن را در برابر یک جریان افراطی و تندرو در جوامع اسلامی مطرح کردند.
-اگر وسطیّت به معنای حد وسط امری دو طرفه و مثلاً حدی میان افراط و تفریط، غلو و تساهل است، معیار این وسطیّت چیست؟
همانطور که گفتم خود نظریهی مقاصد این را تبیین میکند، مثلاً شما بیایید عملی انجام بدهید یا فتوایی صادر کنید که یکی از این پنج مقصد دین نادیده گرفته شود یا ضربه ببیند، اینجا نقض غرض رخ میهد و میتوان گفت این عمل یا فتوا هم تندروانه میباشد و هم کندروانه، آنهایی که دین را اهمال میکنند این کندروانه و تفریطی است و آنهایی که به بهانهی دینداری جان مردم را میگیرند، مال مردم را مصادره میکنند، عقلها را محصور میکنند، این یک دیدگاه تندروانه است.
به نظر من معیار وسطیّت نظریهی مقاصد باشد، اگرچه بحث و انتقادهایی هم بدان وارد است و بارها بازخوانی مجدد شده است، مخصوصاً اخیراً «طه جابر العلوانی» در مورد آن سخنهایی گفته و مشغول بازخوانی دوبارهی آن است، اما خود قرآن و سنت هم اشارههایی به این مقاصد دارد، این پنج مورد از خود قرآن و سنت استخراج شده، مثلاً اینکه ما نمیتوانیم نسبت به مسائل سیاسی بیتفاوت باشیم و فقط به بعد تربیتی مشغول باشیم خود قرآن بعضی وقتها ما را وادار به جهاد و کوشش و حاضر شدن در میادین فرا میخواند: «وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا» (نساء/۷۵) یا «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ» (انفال/۲۵) وگاهی هم شما را به مبارزه با نفس وادار میکند که به خودت بازگردی، مثلاً این آیه که میفرماید: «مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» (إسرا/۱۵) از یک طرف شما را به خودتان و تربیت ارجاع میدهد و از طرفی شما را به عرصهی عمل و مبارزه فرا میخواند، خود به خود به هر شیوهای که به خدمت قرآن و سنت برویم، البته با دو پیشفرض (نگاهی انسانی به دین و واقعبینی)، ما را معتدل و آرام میکند. این اعتدال و میانهروی چیزی نیست که صرفاً فقیهی یا مجتهدی، مانند شیخ قرضاوی و... آن را بیان کند، همانطور که عرض کردم دین، عین وسطیّت است.
-حد وسط یا اعتدال در تئوری اخلاقی امام غزالی متأثر از اخلاق ارسطویی نقش مهمی را ایفا میکند. او کمال حسن خلق را در حضورِ نیکِ قوّت علم و قوّت خشم و قوّت شهوت و قوّت عدل (اعتدال و میانهروی) میان این سه میداند. ظاهراً عدالت در اخلاق به معنای همین رعایت حد وسط میان قوای گونهگون نفس است. اگر میانهروی و اعتدال را در اخلاق معنادار بدانیم و اگر بر این باور باشیم که فقه و تعاملات اجتماعی و مشی سیاسی ما باید مضبوط به ضوابط اخلاقی باشد، آیا نتیجتاً میتوان برای مفهوم اعتدال در مناسبات اجتماعی جایی گشود؟
من آن را قبول ندارم و از آن هم سخنی نمیگویم، چون وسطیّت را تعریف کردم و بر این باورم که امام غزالی متأثر از آثار افرادی چون ارسطو و افلاطون و فیلسوفان یونانی و اسلامی این نظریه را ارائه کرده است، در حالی که وسطیّت عین دین است و معیارهای آن را هم میتوان از قرآن و سنت استخراج کرد و اگر هم بخواهیم نظریهپردازی کرده باشیم نظریهی مقاصد بهترین چیزی است که بیانگر مفهوم وسطیّت است.
-به نظر میرسد اگر قائل به مفهوم وسطیّت باشیم، برای تحلیل آن بهتر است در هر حوزهای، بهصورت جداگانه، به تعریف حدود و ثغور آن بپردازیم. مثلاً در گفتمان وسطیّت، در ساحتِ کلام و باور دینی، وسطیّت چه معنایی میتواند داشته باشد؟ در حوزهی عمل سیاسی و اجتماعی چطور؟ برای یک فقیه و مجتهد، وسطیّت چه لوازمی به همراه دارد؟
همهی موارد را در پاسخ پرسشهای پیشین گفتهام. اما در مورد علم کلام، باید بگویم اگر علم کلام را دفاعی عقلانی از دین تعبیر کنیم و اگر نقش عقل را در درک و فهم دین و همچنین نقش پیشفرضها و شناختها را هم در عقل در نظر بگیریم، این دو پیشفرض میتواند به متکلّم کمک کند در کلام جدید، علاوه بر تحلیل و تفسیر دین، دریافت دین، قرائتهای آن و...، در بحث و تعامل با سایر ادیان و مذاهب هم بر متکلّم تأثیر بگذارد، و نقش وسطیّت در این تعامل چشمگیر خواهد بود، مثلاً وقتی باور من این است که واقعبینی مادهی اولیهی وسطیّت به حساب میآید، و تعریفی را که از واقعبینی ارائه دادیم که شامل زمان و مکان و حضور «دیگری» است، و اگر با توجه به آیهی «کلمة سواء بیننا و بینکم و...» به خدمت قرآن برویم، کلام ما آن کلامی نخواهد بود که به منظور حذف «دیگری» بیان میشود، بلکه کلامی خواهد بود که مرا وادار به گفتگو با دیگران میکند.
و اگر باور به تأثیر عقل داشته باشیم، که باید داشته باشیم [چون اجتهاد و نظریهی مقاصد، مبحثی عقلانی است]، در نتیجه، اقدام به حذف عقل به بهانهی نص نخواهیم کرد و نمیگوییم هر چیزی را که بخواهیم در قرآن و سنت وجود دارد و سلف صالح همه چیزها را بیان کردهاند و دیگر نیازی نیست ما چیزی بگوییم! باور به اجتهاد، باور به مرجعیت عقل است، حال رابطهی بین عقل با نقل، تقدم و تأخرشان و... چگونه است، مبحث دیگری است. باز هم تأکید میکنم اشتباه نگیریم که کلام گفتمان نیست، بلکه روش است؛ یعنی نوعی دفاع عقلانی از دین به حساب میآید.
-اگر قائل به ضرورت وسطیّت و میانهروی هستید، ضرورت میانهروی را از منظر دینی، روانشناسی و... بیان کنید؟
اگر چه در لابهلای سخنانم به آن اشاره کردم، اما اگر به طور خاص بگویم اینکه من با این پیشفرض به تعریف وسطیّت پرداختم که باید دیدگاهی انسانی به نیازهای انسان داشته باشیم، روانشناسی هم بهویژه روانشناسی انسانگرا میگوید اگر انسان تلاش میکند، اگر حرکت میکند، اگر رفتاری دارد، انگیزهی تمام رفتارهایش به نیازهایش باز میگردد، مثلاً نیاز به گرسنگی شما را وادار به حرکت کردن میکند. پس از آن، نیاز به امنیت، نیاز به تعلق خاطر، نیاز به روابط اجتماعی، نیاز به احترام و عزت نفس و سپس خودشکوفایی و نیازهای زیباییشناختی و... که البته امروزه تجدید نظری هم بر این نیازها شده است، از این منظر میتوان گفت گفتمان وسطیّت یک گفتمان کاملاً روانشناسانه است، البته بنا به قرائتی که من از آن دارم، شاید خیلیها این قرائت را نپسندند، چون به تعبیر من گفتمان وسطیّت گفتمانی کاملاً روانشناسانه مبتنی بر نوعی انسانشناسی است که به نیازهای بشر و تنظیم نیازها و اولویتبندی نیازها و حتی چگونگی برآورده کردن نیازها هم توجه میکند، در نتیجه، ما میتوانیم ادعا کنیم تعامل خوبی بین دین و روانشناسی برقرار است و هم دین میتواند از روانشناسی کمک بگیرد و هم روانشناسی میتواند از پیشفرضهای دینی و نگرشهای قرآن که در مورد انسان دارد کمک بگیرد. هنگامی که یک روانشناس با پیشفرضهای دینی به دنبال تحقیقات روانشناسانه میرود، یافتههایش با یافتههای روانشناسی مثل فروید که بر این باور است که انسان اسیر غرایز جنسی و ذاتی خود است، کاملاً متفاوت خواهد بود.
طبق نظریهی روانشناسان انسانگرا بویژه مازلو، که بنیانگذار نظریهی نیازهای انسانی است، انسان تا از سطح نیازهای اولیهی خود که مشترک با حیوانات است نگذرد و آنها را برآورده نسازد، نمیتواند به سطح بالاتری از نیازها و در نهایت مرحلهی خودشکوفایی برسد که بسیاری از اولیاء، شاعران، رهبران و... در این مرحله بودهاند، اما دین این امید را به انسان میدهد که میتوان از این نیاز حتی گاهی اوقات بدون برطرف شدن هم، گذر کرد و رد شد و به مراحل بالاتر و خودشکوفایی رسید، یعنی ای انسان در نیازهایت غرق نباش و در این مرحله توقف نکن و منظور از تنظیم نیازها همین است، اینگونه نیست که دین نیازها را بگیرد بلکه آنها را منظم و اولویتبندی میکند و گاهی اوقات شیوهی اجرا را هم بیان میکند؛ مثلاً نیاز به محبت که در سلسله مراتب نیازهای مازلو نیز قرار دارد دین آن را به رسمیّت میشناسد و برای برآورده ساختنش شما را تشویق به ازدواج، حضور در جمع، دید و بازدید یا همان صلهی رحم، ابراز محبت کردن به خاطر خدا و... سفارش میکند، مثلاً همراهی با جمع نیاز به عزت نفس را برآورده میسازد، حتی با تعبیر اینکه ملائکه هم در جمع حضور دارند باعث قوت قلب و عزت نفس میشود، دین فراتر از روانشناسی به برآورده کردن نیازها اقدام میکند، شاید روانشناسی تحلیل میکند و به دنبال علت و انگیزهها میگردد، اما در مرحلهی برآورده کردن نیازها حرف چندانی برای گفتن ندارد.
-برداشت و تفسیر شما از آیهی ۱۴۳ سورهی بقره: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّة وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شهیدا» چیست؟
در این آیه اولاً «امّت» است که وسط میباشد و در میان امّت هم پیامبر خدا (ص) وسط میباشد، همانگونه که در جای دیگر از قرآن میفرماید ابراهیم یک امّت است، اینجا هم پیامبر یک امّت وسط است. پیامبر وسط است یعنی اینکه اولاً به نیازهای انسان توجه داشته است. مثلاً وقتی از مسلمانی شکایت شد که به دنیا توجه نمیکند، پیامبر خدا به او هشدار داده است که تو نباید اینگونه باشی، من از تو متقیتر و به خدا نزدیکتر هستم. بسیاری اوقات روزه میگیرم و بسیاری وقتهای دیگر روزه نیستم و...
پیامبر اینگونه چهرهای بشری از خود نشان داده و نیازهای انسانی خود را سرکوب نکرده است. نیازهایی همچون، نیاز به جنس مخالف، نیاز به حضور در جمع و جامعه و... یعنی ترکیبی از همهی نیازهای انسانی را در پیامبر میبینیم. ثانیاً در همهی تصمیمات و اقداماتش، شرایط زمان و مکان و حضور دیگری را در نظر گرفته است، مثلاً وقتی میخواهد مسلمانان شراب را ترک کنند، آن را مرحلهبندی میکند، زیرا این را در نظر میگیرد که آنان بشرند و بدان خو گرفته و به این راحتی نمیتوانند آن را رها کنند، و برایشان تبیین میکند که این نیاز تو نیست، زیرا اگر نیاز اصلی تو بود آن را برای تو برآورده میکردیم. در قضیهی بردهداری و همچنین، در مبحث تعدد زوجات در زمانی که ارتباط بین زنها و مردها واقعاً نامحدود بود، پیامبر آن را به چهار زن تعدیل کرد، البته اینجا یک پرانتز باز کنم که عدهای از مسلمانان فکر نکنند این امر، یک سنت است. بلکه یک رخصت دینی در شرایط خاصی است، که برای هرکسی هم فراهم نمیشود. در مبحث واقعبینی علاوه بر مواردی که در مورد شرایط زمان و مکان گفته شد مبحث حضور دیگری را هم رعایت میکرد، مثلاً در هنگامی که به مدینه میرود این را قبول میکند که در مدینه یهود و کسان دیگری هم هستند، نمیگوید من به مدینه آمدهام و فقط باید من وجود داشته باشم، با آنها پیمان صلح میبندد و آنها را به عنوان یک واقعیت قبول میکند.
حال پیامبر خدا با آنهمه قدرت و توانی که داشت و وحی هم، پشتیبان و همراهش بود، توانسته بود به یک الگو تبدیل شود. اینجا به تربیت الگویی اشاره میشود، خداوند در این آیه میفرماید همانگونه که پیامبر توانست به یک الگو برای وسط بودن تبدیل شود، شما نیز میتوانید [و باید] وسط باشید، که وسط یعنی پیامبر و شخصیت او، مسلمانان شما هم برای دیگران و سایر امّتها باید اینگونه باشید، هم نیازهای انسانی را در نظر بگیرید و هم واقعبین باشید و شرایط مکان، زمان و حضور دیگری را در نظر بگیرید، اگر این کار را کردید آنگاه امّت وسط میشوید. اینجاست که وسط بودن مسلمانان در یک نفر نیست، در یک مجتهد یا در یک نحلهی فکری خاص، در یک حزب، در یک حکومت و... نیست، اگر یک نفر با قدرت تحلیل بالا، تحلیلی از مجموعهی اینها داشته باشد امّت اسلامی را امّتی میانه میداند. ولی نمیتوان گفت فلانی به تنهایی وسط است، نهایتاً میتوان گفت فلانی به وسطیّت نزدیک شده و نزدیکتر است و دارای شرایط وسطیت میباشد، ولی به تنهایی هیچکس نمیتواند این بار را به دوش بکشد، چون واقعاً این بار سنگین است و واقعیت جامعه اینگونه است که همیشه عدهای در آن وجود خواهد داشت که به چیزهایی مشغولاند و به نوعی کم آوردهاند و به آنها بگوییم دچار تفریط شدهاید و عدهای هستند که شور و شوق و خیالپردازی و آرمانگراییهایی دارند، که به این شرایط، شرایط نقصانی گفته میشود، دکتر قرضاوی در کتاب غلو و افراط به خوبی به آن اشاره میکند که شرایط جغرافیایی، زمانی، تفاوتهای فردی، منابعی فکری که در اختیار هست و... در گرایش افراد و جریانها به افراط تأثیر دارند. به نظر من همیشه این موارد وجود خواهند داشت.
اگر همچون گذشته «شورا» دوباره مطرح شود [البته منظور من از شورا، احیای خلافت اسلامی به گونهای که فردی یک جایی بنشیند و سرپرستی امور مسلمانان را به عهده بگیرد و مرکزیّت حکومت اسلامی مثلاً در مصر، بغداد و یا عربستان و... باشد نیست] بلکه امّت اسلامی از همهی مسلمانان از سنی، شیعه، شافعی، مالکی، حنبلی، کُرد، ترک، عرب و... با همهی اندیشه و دیدگاههایشان، از روشنفکران، فیلسوفان، اهل کلام، فعالان مدنی، روزنامهنگاران و...، از همهی اینها مجموعاً شورایی تشکیل بدهند و برای حل و فصل قضایا بتوانند با هم گفتگو کنند و یکدیگر را نقد کنند و در ادامه همکاری داشته باشند امّت اسلامی پدید خواهد آمد و این امّت را هرکسی از بیرون بنگرد آن را وسط خواهد دید.
-چرا برخی از رهبران نحلهی سلفیت، مخالف شعار و وجود جریان وسطیّت هستند و آن را موضع نفاق معرفی مینمایند؟
البته در اینجا باید ایرادی از سؤال شما بگیریم، در همان ابتدای گفتگو مطرح کردید که اکثر جریانات اسلامی حتی سلفیها هم خود را به وسطیّت منسوب میکنند و حال دوباره برعکس آن را پرسیدهاید. اما در همانجا هم پاسخ شما را دادم که اینگونه نیست که همه خود را منسوب به وسطیّت بدانند و در بین سلفیها هم اینگونه نیست که همه بگویند وسطیّت نفاق است، وسطیّت کلمهای است قرآنی. اصلاً چه کسی جرأت میکند این حرف را بزند؟ چه معنی دارد مثلاً من بگویم کلمهی توحید که در قرآن وجود دارد چون با فکر و دیدگاه من یکی نیست، بگویم خیر به درد نمیخورد! اولاً این سؤال را باید آنها پاسخ بدهند، من نمیتوانم نمایندگی آنها را به عهده بگیرم، اما احتمال میدهم اتفاق افتاده گاهی به بهانهی گفتمان وسطیّت عدهای از افراد یا یک جریان فکری شاید واقعاً از صحنهی واقعی زندگی امروز و درد و رنج مسلمانان غافل بوده باشند و دچار خودباختگی نسبت به شرق و غرب شده باشند، از این رو عدهای از مسلمانان گفته باشند که وسطیّت یعنی نفاقبازی و... در حالی که اینگونه نیست و وسطیّت عین دین است. میتوانند بگویند اخوان اینگونه است، جماعت اینگونه بوده یا حزب عدالت و توسعه نفاق میکند اما به عنوان جبههی وسطیّت من به شخصاً چنین چیزی نشنیدهام. البته به گفتهی شما احتمالاً گفتمان وسطیّت را نفاق دانسته باشند نه خود وسطیّت را. شاید نسبت به اخوان که مدعی گفتمان وسطیّت است و باور به گفتگو با غرب دارد. البته در بازخوانی جدیدشان، این چنین سخنی را گفته باشند شما منافق هستید که میخواهید غرب را از خودتان راضی کنید و استناد به این آیهی قرآن میکنند که میفرماید: «وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ» (بقره/۱۲۰) در حالی که گفتگو و تعاون و همکاری و انعقاد پیمانهای سیاسی و امنیتی... برگرفته شده از قرآن کریم و سیرهی رسول الله (ص) است.
-محمد عماره در جایی وسطیّت را اینگونه معرفی نموده است: وسطیّت میانهی روح و جسد، دنیا و آخرت، دین و دولت، ذات و موضوع، فرد و امّت، اندیشه و واقعیت، مادیت و ایدهآلگرایی، مقاصد و وسایل، ثابت و متغیر، اصول و فروع، عقل و نقل، خصوصیت و جهانیبودن، حق و نیرو، اجتهاد و تقلید، دین و علم، عام و خاص و... است، دیدگاه شما در بارهی این تقسیمبندیهای دوگانه چیست؟
برداشت ایشان نیز از سنخ همان برداشتهای رایج و تکراری است.
* جلال معروفیان، زادهی ۱۳۴۶ سردشت، دانشآموختهی کارشناس ارشد روانشناسی از دانشگاه تهران، مدرّس دانشگاه و دبیر دبیرستانهای مهاباد و از فعّالان شاخص جماعت دعوت و اصلاح در استان آذربایجان غربی است.
نظرات
عبدالرحمن بن عبدالخالق
31 تیر 1392 - 06:17تساؤلات حول مصطلح الوسطية الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على المبعوث بالدين القويم، إلى يوم الدين، سيدنا ونبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين وبعد. فمنذ بضعة عشر عاماً فقط أصبح لفظ الوسطية متداولاً بصورة واسعة، واستعمله كثير ممن ينسبون إلى الفكر الإسلامي، والسياسة، والعلم الشرعي. وأصبح شأنه كشان كثير من المصطلحات التي لا اتفاق حول مدلولها، يعطيه كُلٌ معنى مغايراً لما يعطيه الآخر. ولما كان لفظ الوسطية يطلق ويراد به المنهج والشرعة والدين، أو يطلق ويراد به تيار مخصوص من تيارات الأمة، أصبح لزاماً على من يستعملون هذا اللفظ الحادث أن يعلموا ماذا يريدون منه، وماذا يريدون به؟. وأنا أطرح مجموعة من التساؤلات حول هذا المصطلح الجديد في الفكر الإسلامي. حيث يقول عنه د. محمد عمارة: (إن مصطلح الوسطية من المصطلحات التي عدت عليها العاديات وجارت عليها النائبات فأخرجتها عن معناها الإسلامي الأصيل وأبعدتها عن كونها أخص خصائص منهج الإسلام في الفكر والحياة والنظر والممارسة والتطبيق والقيم والمعايير والأصول.. إلى معان أبعدت النجعة عن فحواها وخالفت أصل مسماها وما عادت تمت إلى الوسطية بصلة، ولا تتعلق فيها بسبب) (انظر معركة المصطلحات بين الغرب والإسلام – د. محمد عمارة – ص 189). 1- هل الوسطية لفظ يراد به الإسلام الحق؟ والحنيفية السمحة؟ والشرعة والمنهج الذي بعث به الرسول صلى الله عليه وسلم؟ أم هو لفظ يراد به الدلالة على منحى خاص؟ ومجموعة مخصوصة من أمة الإسلام اختاروا من عقائده وأحكامه ما رأوا أنه الدين الوسط؟ واعتقاد الفرقة الناجية؟ فيكون بذلك لفظ الوسطية كلفظ (أهل السنة والجماعة) والسلفية والفرقة الناجية ونحو ذلك؟ 2- هل لهذه (الوسطية) اليوم مرجعية دينية يرجع إليها؟ وتحكم على أن هذا المعتقد أو العبادة أو العمل داخل في معنى الوسطية أو خارج عنها؟ وأين هذا المرجع كتاباً أو أماماً أو شيخاً؟ قد يقال الحنفية أو الشافعية فيعلم بذلك منهج ومذهب، يقال الأشعرية، والمعتزلة فيعلم منهج في الاعتقاد والعمل، والآن إذا قيل الوسطية فماذا يعني ذلك من الدين: عقيدة وشريعة؟! 3- إذا كان اللفظ –ولم يمض على تداوله إلا عقد واحد من الزمان أو يزيد قليلاً- أصبح يتكلم فيه أصناف شتى من الناس، وكل يخرج بمفهوم في العقيدة والعمل غير ما يعرضه الآخر، ومنهم من بات يخصص (الوسطية) فيقول الوسطية المستبصرة مما يعني عند قائل ذلك أن هناك وسطية أخرى عوراء أو عمياء.. 4- عندما يطلق بعض الناس لفظ الوسطية ويريدون بها حسب قولهم الإسلام المعتدل فإن هذا يعني أن هناك إسلاماً غير معتدل عند بعض الناس، فما هو هذا الإسلام الشاذ وغير المعتدل؟ وما ملامح هذا الإسلام الوسط؟! وهذا سيحتاج إلى بيان معنى الوسطية في العقائد والعبادات والمعاملات.. والشرعة والمنهج، وإلى بيان الخارجين عن هذه الوسطية وسيكون هذا تصنيفاً جديداً لأهل الإسلام يضاف إلى التصانيف السابقة في مسميات الفرق والعقائد.. 5- أليس من الخير لأهل الإسلام أن يكتفوا بالتصنيف القديم والأسماء التي اشتهرت بها من قبل وأصبح لها مدلول معلوم كأهل السنة والجماعة، ونحو ذلك؟. وأما العدل والإحسان والإنصاف فإن نصوص الدين كافية في بيان المعنى المراد، والحق، فلماذا نثقل كاهل المسلمين بتسميات أخرى تزيد في الفرقة والشقاق؟ والخوف الأكبر من أن ينتمي إلى هذا المسمى الجديد كل من هب ودب، وينسب إلى مسمى الوسطية ما يشتهي ونخرج في النهاية بمذهب ملفق من أقوال شتى، وأقوام مختلفين. 6- بعض من يطلق من يطلق الوسطية يريد بها الوسط الهندسي لنقطة بين طرفين متباعدين، أو موقع بين طرفين، وليس هذا ممدوحاً في الإسلام على كل حال فإن هذا يكون نفاقاً أحياناً فإن النفاق موقف بين الكفر والإيمان كما قال تعالى عن المنافقين: {مذبذبين بين ذلك لا إلى هؤلاء ولا إلى هؤلاء}. ولا بد للمسلم أن يكون مع أهل الإيمان دائماً ومع الحق أبداً {يأيها الذين آمنوا أتقوا الله وكونوا مع الصادقين}، {يأيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على أنفسكم}، {يأيها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط}، {قل يأيها الكافرون لا أعبد ما تعبدون}، {فماذا بعد الحق إلا الضلال فأني تصرفون}، [إن الحلال بين وإن الحرام بين]... الحديث. 7- وهناك توسط ممدوح جاء به الإسلام، كالتوسط بمعنى الاعتدال في الانفاق بين الإسراف والتقتير، {ولا تجعل يدك مغلوله إلى عنقك ولا تبسطها كل البسط} والتوسط في المشي بين السعي والتماوت، {واقصد في مشيك}. والتوسط في قراءة الليل بين الجهر والسر، {ولا تجهر بصلاتك ولا تخافت بها}. والاعتدال في الحب والبغض [أحبب حبيبك هوناً ما عسى أن يكون بغيضك يوماً ما، وأبغض عدوك هوناً ما عسى أن يكون حبيبك يوماً ما]. صحيح الجامع ص 176. وإذا كان التوسط في الإسلام ممدوحاً تارة ومذوماً أخرى فإن مصطلح الوسطية إذا أخذ على عمومه فإنه سيكون باباً للفساد، أليس كذلك؟! 8- ستكون (الوسطية) جناية جديدة جديدة على أمة الإسلام إذا أريد بها إسقاط بعض أحكامه وإلغاء بعض تشريعه. فكثير ممن يتصدون لشرح هذه (الوسطية) بجعلها إسلاماً بلا جهاد، ولا قتال، ولا أمر بمعروف ولا نهي عن منكر، ولا {قل يا أيها الكافرون لا أعبد ما تعبدون.... الآيات} ولا {لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم}... ولا {وينذر الذين قالوا اتخذ الله ولداً ما لهم به من علم ولا لآبائهم كبرت كلمة تخرج من افواهم إن يقولون إلا كذبا}!! 9- في رأيي أن لفظ الوسطية، لفظ حادث والذين أحدثوه قد اختلفوا فيه، ولا يستطيع أحد أن يدعي أنه المرجع فيه، أو أن فلاناً من الناس هو الذي تنسب الوسطية إليه، ولذلك فإنني أرى أنه سيزيد المسلمين بلاءاً ولن يخدم قضية من قضاياهم، بل سيكثر النزاع حوله، والتنازع فيه، وهكذا الشأن في كل بدعة ابتدعت في الإسلام. 10- ألا يكفينا لفظ الإيمان والإسلام، وأهل السنة والجماعة، وجماعة المسلمين ليكون ذلك شعاراً للمرحلة ولكل مرحلة. 11- وإذا كان القصد هو النهي عن الغلو، والتطرف والشذوذ، فليكن البحث والشعار حول موقف الإسلام من الأمر الفلاني، أو حكم الإسلام في القضية الفلانية... وهكذا. فإن الإسلام شعار معلوم ودين واضح المعالم: كتاب منير، وسنة مشرقة، وأمة مهتدية، وأعلام على الهدى: (صحابة الرسول صلى الله عليه وسلم ومن تبعهم بإحسان). آقای معروفیان نظرتان دربارهی نظرات و دیدگاههای شیخ سلفی دربارهی مصطلح وسطیت چیست؟
یک مسلمان
06 خرداد 1393 - 12:55استاد دانشمند، فیلسوف و فرهیخته کاک جلال معروفیان ازبزرگترین متفکرین و اسلام شناسان معاصر می باشند ایشان در زمینه ی روان شناسی دعوت نیز متخصص هستند و دارای نظریات بدیعی می باشند خداوند این داعی مخلص، متواضع و بی ریا را عمر طولانی و با عزت عطا فرماید لفظ «محمد قطب ثانی» به حق برازنده ی ایشان است