شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ از جمله اندیشمندانی بود که با بهره‌مندی از فرهنگی عمیق و اصیل، گسترده و متوازن، توانست در عرصه‌های گوناگون معرفت اسلامی، آثاری ماندگار و الهام‌بخش پدید آورد. او با قلمی آگاه و قلبی سرشار از دغدغهٔ امت، در حوزه‌هایی چون عقیده و تفسیر، اخلاق و تربیت، تصوف و تهذیب، اندیشه و حکمت، و نیز دعوت و اصلاح اجتماعی، میراثی گرانسنگ برای نسل‌های آینده به‌جا گذاشت.

درخشان‌ترین جلوهٔ تلاش‌های علمی و دعوتی او، در عرصهٔ سیرهٔ نبوی متجلی شد؛ جایی که با نگاهی زنده و تحلیلی، نه‌تنها به روایت وقایع بسنده نکرد، بلکه با روحی دعوتگر و بینشی تمدن‌ساز، به بازخوانی حیات نورانی پیامبر اکرم ﷺ پرداخت. گویی خود در متن حوادث حضور دارد و با نگاهی تربیتی و راهبردی، پیام‌های نهفته در غزوات و رخدادهای تاریخی را برای امت امروز استخراج می‌کند.

خوانندهٔ آثار او، تنها با تاریخ مواجه نمی‌شود، بلکه با مدرسه‌ای از تربیت، دعوت، جهاد، و ساخت تمدن روبه‌روست؛ مدرسه‌ای که در آن، سیرهٔ رسول خدا ﷺ نه صرفاً خاطره‌ای از گذشته، بلکه نقشهٔ راهی برای بیدارسازی امت و احیای رسالت جهانی اسلام است.

هجرت نبوی در نگاه شیخ محمد غزالی؛ فراتر از یک واقعه، الگویی برای امت‌سازی

در میان موضوعات بنیادینی که شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ در آثار گوناگون خود به تحلیل آن پرداخته، مسئلهٔ هجرت پیامبر اکرم ﷺ جایگاهی ممتاز و راهبردی دارد؛ هجرتی که نه‌تنها نقطهٔ عطفی در تاریخ اسلام، بلکه الگویی زنده برای حرکت امت از ضعف به قدرت، از پراکندگی به انسجام، و از انفعال به کنشگری تمدنی است. شیخ با نگاهی ژرف و تربیتی، این واقعه را نه صرفاً یک رخداد تاریخی، بلکه یک «منهج» برای دعوت و تحول اجتماعی می‌داند.

نخستین محور اندیشهٔ شیخ در این‌باره، تأکید بر عظمت هجرت فراتر از قالب‌های رایج تفسیری است. او با نگاهی متفاوت، این پرسش را مطرح می‌کند: چرا با وجود اهمیت بی‌بدیل هجرت، سوره‌ای مستقل و جامع همچون انفال برای بدر، یا احزاب برای خندق، در پی آن نازل نشد؟ پاسخ او، نگاهی الهام‌بخش به حکمت الهی است:

«گویی ارادهٔ خداوند بر آن قرار گرفت که هجرت، در یک سوره محدود نشود؛ بلکه در سراسر قرآن، در مناسبت‌ها و زمینه‌های گوناگون، به‌عنوان منبعی زنده برای عبرت، الهام و هدایت امت باقی بماند.»

در نگاه غزالی، قرآن کریم همواره در پیوند با رخدادهای تاریخی نازل می‌شد تا امت را تربیت کند: پیروزی‌ها را تفسیر کند و از غرور باز دارد، شکست‌ها را تحلیل کند و روحیهٔ امت را بازسازی نماید. اما هجرت، فراتر از یک پیروزی یا شکست، آغازگر یک مرحلهٔ تمدنی بود؛ مرحله‌ای که در آن، اسلام از مرحلهٔ دعوت پنهانی و مقاومت فردی، به مرحلهٔ دولت‌سازی، امت‌سازی و تمدن‌پردازی گام نهاد.

از این‌رو، شیخ غزالی هجرت را نه فقط یک «نقطهٔ انتقال»، بلکه یک «نظام فکری و عملی» می‌داند که باید در هر عصر و نسل، بازخوانی و بازتولید شود. هجرت، در نگاه او، دعوتگران را به هجرت از وابستگی به قدرت‌های طاغوتی، از وابستگی فکری و اخلاقی به جاهلیت مدرن، و از رکود و بی‌هدفی به سوی حرکت، آگاهی و رسالت فرا می‌خواند.

درسی که شیخ از هجرت می‌آموزد، این است که دعوت اسلامی، برای آن‌که به ثمر بنشیند، نیازمند هجرتی درونی و بیرونی است؛ هجرتی از ضعف به قدرت، از تفرقه به وحدت، و از شعار به عمل. و این هجرت، همچنان که در صدر اسلام، نیازمند ایمان، فداکاری، بصیرت و رهبری بود، امروز نیز به همان عناصر نیاز دارد.

هجرت؛ جریانی مستمر در تربیت امت و ساخت تمدن

از نگاه ژرف و راهبردی شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ، تفاوت هجرت با غزوات، تنها در شکل و زمان وقوع نیست، بلکه در ماهیت و پیامدهای آن نهفته است. او با نگاهی تحلیلی و تربیتی، بر این باور است که علت آن‌که هجرت، برخلاف غزوات، در قالب یک سورهٔ مستقل در قرآن بازتاب نیافته، این است که:

«غزوات، رخدادهایی بودند که در چند روز محدود به انجام رسیدند؛ اما هجرت، ماجرایی دیگر است... کاروان‌های مهاجران، سالیان متمادی پیوسته در حرکت بودند، و پرداختن به این واقعه، نیازمند مواضع متعدد و متنوعی بود.»

در این نگاه، هجرت نه یک حادثهٔ مقطعی، بلکه جریانی مستمر و تمدن‌ساز است که در طول زمان، امت را از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر عبور می‌دهد. از همین رو، یاد هجرت در سوره‌هایی گوناگون از قرآن کریم آمده است: بقره، آل‌عمران، نساء، انفال، توبه، نحل، حج، ممتحنة، تغابن، و حشر. و در هر یک از این سوره‌ها، پرتوی تازه بر بُعدی خاص از این واقعه عظیم افکنده شده است.

در سورهٔ بقره، هجرت در پیوند با جهاد و انفاق مطرح می‌شود؛ در سورهٔ نساء، با عدالت و حمایت از مستضعفان؛ در سورهٔ توبه، با صداقت و وفاداری اهل هجرت؛ و در سورهٔ حشر، با روح ایثار و اخوت مهاجر و انصار. گویی قرآن، با این پراکندگی هدفمند، می‌خواهد به ما بیاموزد که هجرت، تنها یک حرکت مکانی نیست، بلکه یک تحول ایمانی، اخلاقی، اجتماعی و تمدنی است که باید در جان مؤمنان نقش بندد و در رفتار آنان تجلی یابد.

در نگاه تربیتی شیخ غزالی، این تنوع قرآنی در پرداختن به هجرت، خود یک درس بزرگ است: دعوتگر نباید به روایت یک‌بعدی از تاریخ بسنده کند، بلکه باید با نگاهی جامع و پویا، ابعاد گوناگون یک واقعه را درک کرده و آن را در خدمت تربیت نسل مؤمن و مجاهد به‌کار گیرد. هجرت، در این معنا، نه فقط خاطره‌ای از گذشته، بلکه مدرسه‌ای زنده برای ساخت آینده است.

ایمان در هجرت؛ حقیقتی زنده در جان دعوتگر

در منظومهٔ فکری شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ، ایمان جایگاهی محوری و بنیادین دارد؛ نه تنها به‌عنوان یک اصل عقیدتی، بلکه به‌مثابه نیرویی محرک در مسیر دعوت، جهاد و هجرت. به‌ویژه در بستر هجرت، ایمان در نگاه او وزنی سترگ و نقشی حیاتی می‌یابد. هجرت، در تحلیل شیخ، نه جابه‌جایی کارمندی از شهری به شهری دیگر است، و نه کوچ مهاجری برای یافتن نان و رفاه. هجرت، در حقیقت، آزمون ایمان است؛ آزمونی که در آن، دعوتگر باید از آسایش، وابستگی، و حتی جان خود بگذرد تا به رسالت خویش وفادار بماند.

در این نگاه، مهاجر کسی است که در خانه‌اش ریشه داشت، در سرزمینش آسوده می‌زیست، اما به‌خاطر ایمان، ناچار شد از همهٔ منافع دنیوی‌اش چشم بپوشد. او دارایی‌اش را فدا کرد، خانواده‌اش را به خطر انداخت، و تنها با توکل بر خدا، به سوی آینده‌ای نامعلوم گام نهاد؛ آینده‌ای که در پرده‌ای از ابهام و بیم و امید فرو رفته بود.

شیخ غزالی با نگاهی تربیتی، این تصویر را چنین ترسیم می‌کند: «او هجرت می‌کرد، در حالی که احساس می‌کرد مباح‌الدم است؛ ممکن بود در آغاز راه یا در پایان آن کشته شود، یا همه چیزش را از دست بدهد. اما با همهٔ این دشواری‌ها، دلش آرام بود و چهره‌اش روشن و مطمئن.»

این آرامش، از کجا می‌آید؟ از ایمان. ایمانی که نه در ذهن، بلکه در جان انسان مؤمن جاری است. ایمانی که به دعوتگر قدرت می‌دهد تا از وابستگی‌ها بگذرد، از خطر نهراسد، و با اطمینان، راهی شود که پایانش را نمی‌داند، اما به وعدهٔ الهی یقین دارد.

در اینجا، ایمان دیگر یک مفهوم انتزاعی نیست؛ بلکه حقیقتی زنده، عامل حرکت، و سرچشمهٔ آرامش است. این همان ایمانی است که دعوتگر امروز نیز بدان نیاز دارد: ایمانی که او را از تردید به یقین، از ترس به توکل، و از رکود به حرکت می‌کشاند.

هجرت، در نگاه شیخ غزالی، مدرسه‌ای است برای تربیت چنین ایمانی؛ ایمانی که در میدان عمل آزموده می‌شود، نه در خلوت ذهن. و این، همان ایمانی است که امت را می‌سازد، دعوت را زنده نگه می‌دارد، و تمدن را بنا می‌نهد.

ایمان؛ نیرویی که انسان را از خویشتن می‌رهاند

راز این همه صبر و پایداری در چیست؟ و در حقیقت، سخن تنها از صبر نیست، بلکه از صبری است آمیخته با رضایت، همراه با شعف، و سرشار از اطمینان. این، همان ایمانی است که کوه‌ها را در ترازوی خود سبک می‌سازد، اما خود هرگز سبک نمی‌شود. ایمانی که نه در شعار، بلکه در میدان عمل معنا می‌یابد؛ ایمانی که انسان را از خویشتن می‌رهاند و به افقی فراتر از جان، مال و وطن می‌کشاند.

این ایمان، تنها در دل کسی می‌روید که در دامان تعالیم نبوت پرورش یافته، از فروغ وحی بهره برده، و از هدایت اسلام سیراب گشته است. چنین انسانی، نه‌تنها دشواری‌ها را تاب می‌آورد، بلکه در دل سختی‌ها، آرامش می‌یابد؛ در میان تلاطم‌ها، به اطمینان می‌رسد؛ و در لحظات فداکاری، لبخند رضایت بر لب دارد.

اما آن‌که ترسو، سست‌اراده و ناآرام است، نه‌تنها توان دل کندن از اهل و دیار خود را ندارد، بلکه اگر هم ناچار به هجرت شود، دلش لبریز از اضطراب و جانش تهی از آرامش خواهد بود. چنین کسی، هرگز نمی‌تواند با خاطری آسوده و ضمیری آرام، پای در راهی نهد که سرشار از خطر، فداکاری و بی‌خبری از فرداست.

در نگاه شیخ محمد غزالی، ایمان حقیقی، نیرویی است که انسان را از دایرهٔ تنگ خودخواهی بیرون می‌برد و او را در مسیر رسالت، دعوت و امت‌سازی قرار می‌دهد. این ایمان، همان است که مهاجران نخستین را به حرکت واداشت؛ همان است که آنان را از خانه و کاشانه، از مال و منال، و از آسایش و امنیت برید، و به سوی آینده‌ای نامعلوم اما وعده‌داده‌شده سوق داد.

و امروز نیز، دعوتگر راستین، بی‌آن ایمان نمی‌تواند بار رسالت را بر دوش کشد. این ایمان، نه زینتی برای سخن، بلکه ستون فقرات دعوت است؛ نه ادعایی برای دیگران، بلکه نیرویی برای برخاستن، هجرت کردن، و ساختن.

ایمان به آینده؛ نگاهی ایمانی به افق‌های پیش رو

در سومین بُعد از تحلیل شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ از حقیقت هجرت، مفهومی ژرف و کم‌نظیر رخ می‌نماید: «ایمان به آینده و اعتماد به غیب». 

در نگاه نخست، شاید انتظار رود که ترتیب واژگان برعکس باشد: «ایمان به غیب و اعتماد به آینده». اما شیخ، آگاهانه و با دقتی تربیتی، واژهٔ «ایمان» را با «آینده» پیوند می‌دهد؛ تا نشان دهد که در منطق مؤمن، آینده نه عرصه‌ای مبهم و نگران‌کننده، بلکه صحنه‌ای روشن و وعده‌دار است. آینده، برای مؤمن، نه در سایهٔ بیم‌ها و تردیدهای بشری، بلکه در پرتو وعده‌های الهی معنا می‌یابد.

در این تعبیر، آینده به مرتبه‌ای از یقین می‌رسد که هم‌سنگ ایمان به غیب است. مؤمن، با دلی مطمئن و نگاهی روشن، به سوی آینده گام برمی‌دارد؛ نه از سر خوش‌بینی سطحی یا امیدواری روان‌شناختی، بلکه از سر یقین به وعدهٔ «وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ» و باور به «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا».

از منظر شیخ غزالی، هجرت پیامبر اکرم ﷺ و یارانش، تجلی همین ایمان به آینده بود. آنان از خانه و کاشانه بریدند، به سوی سرزمینی ناشناخته هجرت کردند، و در دل تاریکی‌ها، به طلوع صبحی روشن ایمان داشتند. این ایمان، همان نیرویی است که دعوتگر را از تردید به یقین، از ترس به توکل، و از رکود به حرکت می‌کشاند.

دعوتگر امروز نیز، اگر بخواهد در مسیر رسالت خویش استوار بماند، باید آینده را نه با عینک تحلیل‌های مادی، بلکه با بصیرت ایمانی بنگرد. باید بداند که آینده، میدان تحقق وعده‌های الهی است؛ و این یقین، او را از اضطراب می‌رهاند و به پایداری در مسیر دعوت می‌رساند.

«إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»  (یوسف: 90)

«همانا هر کس تقوا پیشه کند و صبر ورزد، پس بی‌گمان خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌سازد.»

ایمان به غیب؛ ستون فقرات دینداری و جهاد

در منظومهٔ تربیتی اسلام، حقیقت دین در جان انسان، هرگز به کمال نمی‌رسد مگر آن‌گاه که ایمان به غیب، هم‌سنگ و هم‌پایهٔ ایمان به محسوسات گردد. دینداری راستین، تنها در عبادات ظاهری یا مناسک روزمره خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در پیوندی عمیق و درونی با آنچه نزد خداست، معنا می‌یابد. مؤمن، باید به وعده‌های الهی همان‌گونه دل ببندد که به آنچه با چشم می‌بیند و با گوش می‌شنود؛ بلکه بیشتر.

نمونهٔ روشن این حقیقت،مجاهد فی‌سبیل‌الله است. او در میدان نبرد، یا برای پیروزی عقیده می‌جنگد، یا برای رسیدن به شهادت. اما پیروزی، برای او امری غیبی است؛ به‌ویژه آن‌گاه که ابزارها اندک، یاران کم‌شمار، و موانع پیاپی باشند. با این حال، او با اطمینان به وعدهٔ الهی، در مسیر دشوار خود گام می‌نهد؛ زیرا پیروزی‌اش نه از توازن قوا، بلکه از چشمهٔ ایمان به خدا می‌جوشد.

دیگران شاید این پیروزی را بعید بشمارند، یا در آن تردید کنند؛ اما مؤمن، باوری استوار دارد: گردش شب و روز، هرچند به درازا کشد، او را به تحقق وعدهٔ الهی نزدیک‌تر می‌سازد. چرا که خداوند، خود بر خویش واجب کرده است که یکتاپرستان را یاری دهد و اهل ایمان را نصرت بخشد:

﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾ (حج: ۴۰)

 «و قطعاً خداوند کسانی را که او را یاری می‌کنند، یاری خواهد کرد.» 

پس چرا باید از سختی راه هراسید؟ چرا باید در برابر درندگی دشمنان، دل سست کرد؟ و چرا باید در وعدهٔ خدا، چه نزدیک و چه دور، تردید روا داشت؟

 دعوتگر راستین، آن‌گاه که ایمان به غیب را در جان خود زنده نگه دارد، نه از غربت راه می‌هراسد، نه از تأخیر پیروزی دلسرد می‌شود، و نه از اندک بودن یاران مأیوس می‌گردد. او می‌داند که وعدهٔ خدا حق است، و این یقین، او را بر صراط مستقیم دعوت، استوار می‌دارد.

وفاداری مهاجران؛ تجلی ایمان زنده و یقین به وعده الهی

مهاجران نخستین، نه در ایمان به آینده دچار تردید شدند و نه در اعتماد به غیب سستی ورزیدند. آنان با تمام وجود به دینی که بدان گرویده بودند، وفادار ماندند و با عزمی استوار، بر صراط مستقیم آن ایستادگی کردند؛ هرچند موانع بسیار، فتنه‌ها فراوان، و افق‌ها در ظاهر تیره و مبهم بود.

این وفاداری، نه از سر عادت یا تقلید، بلکه از ژرفای ایمانی برخاسته بود که آینده را در پرتو وعده‌های الهی روشن می‌دید. آنان به‌خوبی می‌دانستند که راه دعوت، راهی پرسنگلاخ است؛ اما چون دل به خدا سپرده بودند، از سختی راه نهراسیدند و از اندک بودن یاران دلسرد نشدند.

از همین رو، آنگاه که هجرت را وظیفهٔ خود یافتند، درنگ نکردند. هجرت برای آنان نه یک انتخاب، بلکه یک تکلیف الهی بود. آنان با آگاهی از خطرات، با بصیرت در برابر فتنه‌ها، و با امید به نصرت خدا، جان و مال خویش را بی‌دریغ فدا ساختند.

در نگاه شیخ محمد غزالی، این روحیهٔ هجرت، همان روحیه‌ای است که باید در دل هر دعوتگر زنده بماند: روحیه‌ای که ایمان را نه در کلمات، بلکه در تصمیم‌ها و فداکاری‌ها معنا می‌کند؛ روحیه‌ای که آینده را نه با تحلیل‌های مادی، بلکه با یقین ایمانی می‌نگرد؛ و روحیه‌ای که در برابر سختی‌ها، نه عقب‌نشینی، بلکه پیشروی را انتخاب می‌کند.

این است هجرت حقیقی:

 «هجرتی از وابستگی به آزادی، از تردید به یقین، و از دنیاطلبی به فداکاری در راه خدا.»

امید مؤمن؛ نیرویی که از ایمان می‌جوشد و به ابدیت می‌نگرد

با وجود اینکه خداوند متعال به مؤمنان وعده داده بود که رسالت‌شان به ثبات خواهد رسید، پرچم‌شان برافراشته خواهد شد، و کفر بی‌تردید نابود خواهد گشت، اما دل‌های آنان را تنها به پیروزی‌های زمینی گره نزد. بلکه نگاه‌شان را به افقی دورتر، به سرایی برتر، به وعده‌ای جاودانه در آخرت پیوند زد. این تربیت الهی، مؤمن را از اسارت لحظه‌ها رها می‌سازد و او را به افق‌هایی می‌برد که فراتر از پیروزی‌های موقت و شکست‌های ظاهری است.

چنان‌که در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ ۝ أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُّقْتَدِرُونَ ۝ فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ۝ وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ ۖ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾  (زخرف: ۴۱–۴۴)

«و اگر تو را (پیش از عذاب آنان) ببریم، بی‌تردید از آنان انتقام خواهیم گرفت.» ۴۱

«یا اگر آنچه را به آنان وعده داده‌ایم به تو نشان دهیم، ما بر آنان کاملاً تواناییم.» ۴۲

«پس به آنچه به تو وحی شده است، چنگ بزن، که تو بر راهی راست هستی.» ۴۳

«و بی‌گمان این (قرآن) برای تو و قومت یادآوری (و مایه‌ی شرافت) است، و به‌زودی بازخواست خواهید شد.» ۴۴

در این آیات، پیامبر ﷺ و امت او به صبر و استقامت فراخوانده می‌شوند، نه با وعده‌ای زودگذر، بلکه با یادآوری جایگاه ابدی‌شان در نزد خداوند. این همان نیرویی است که دل مؤمن را از ملال می‌رهاند و تن او را از خستگی بازمی‌دارد. چرا که اشتیاق مؤمن، فراتر از لحظهٔ اکنون، تا افق‌های دوردست امتداد یافته است؛ آرزوهای او از قفس دنیا رها شده و در آسمان امید پرواز کرده‌اند، تا در شادی‌های جاودانهٔ آخرت، در جوار پروردگار جهانیان، آرام گیرند.

در نگاه شیخ محمد غزالی، این امید، نه یک احساس روانی، بلکه ثمرهٔ ایمان و یقین است؛ امیدی که از باور به وعده‌های الهی می‌جوشد و به ابدیت می‌نگرد. چنین امیدی، دعوتگر را در سخت‌ترین میدان‌ها استوار نگه می‌دارد، او را از لغزش در برابر دنیا حفظ می‌کند، و به او قدرت می‌دهد تا در مسیر دعوت، با آرامش و اطمینان گام بردارد.

این است امید مؤمن:

« امیدی که نه از خوش‌بینی سطحی، بلکه از یقین به رب‌العالمین سرچشمه می‌گیرد؛ امیدی که نه در پیروزی‌های زودگذر، بلکه در رضایت الهی و لقای پروردگار آرام می‌گیرد.»

جهاد بی‌توقع، هجرت بی‌تردید؛ ایمان به وعده، نه انتظار نتیجه

در منطق دعوت و جهاد، ضرورتی ندارد که انسان در زمان حیات خویش، ثمرهٔ تلاش‌هایش را ببیند یا شاهد استقرار کامل دین باشد. چه‌بسا مرگ، پیش از آن‌که نتیجهٔ نبرد میان هدایت و گمراهی آشکار گردد، او را دربر گیرد. این حقیقت، بارها در تاریخ امت تکرار شده است؛ اما آنچه هرگز دچار تردید نمی‌شود، وعدهٔ قطعی خداوند است:

﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ﴾  (زخرف: ۴۱(

«و اگر تو را (از میان آنان) ببریم، بی‌گمان ما از آنان انتقام خواهیم گرفت».

در چنین حالتی، مجاهدِ مخلص، خود به پلی تبدیل می‌شود که اندیشه‌ها، آرمان‌ها و ارزش‌ها از آن عبور می‌کنند تا به نسلی برسند که نصرت را به چشم می‌بیند و تحقق وعده‌ها را درک می‌کند. او شاید پیروزی را نبیند، اما زمینه‌ساز آن است؛ شاید در میدان نهایی حضور نداشته باشد، اما در بنای آن پیروزی، سنگ‌بنای نخستین است.

برنامهٔ برتر آن است که انسان، وظیفهٔ خود را با اخلاص و استقامت انجام دهد، بی‌آن‌که در پی شتاب در نتیجه یا انتظار پاداش فوری باشد. چرا که این نبرد سهمگین میان حق و باطل، در نهایت به دست خداوند رقم می‌خورد، نه به محاسبات بشری.

در پرتو چنین ایمانی ژرف و ریشه‌دار بود که مسلمانان نخستین، با طیب خاطر دعوت به هجرت را لبیک گفتند. آنان بی‌هیچ ترس و تردیدی، فرمان خدا و پیامبرش را اجابت کردند و گام در راهی نهادند که پایانش را نمی‌دیدند، اما به وعدهٔ آن یقین داشتند. هجرت آنان، نه از سر اضطرار، بلکه از سر ایمان بود؛ نه برای نجات جان، بلکه برای اقامهٔ دین.

این همان روحیه‌ای است که امروز نیز دعوتگران راستین باید در خود زنده نگه دارند:

«روحیهٔ عمل بی‌توقع، جهاد بی‌تردید، و هجرتی که مقصدش نه فقط مدینه، بلکه رضوان خداوند است.»

هجرت؛ اندیشه‌ای زنده، نه سفری جغرافیایی

در منظومهٔ فکری شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ، هجرت نه یک سفر است و نه تجربه‌ای تفریحی یا ماجراجویانه. بزرگداشت هجرت، از آن‌رو نیست که صرفاً حرکتی میان مکه و مدینه بوده است؛ چرا که در گذشته و امروز، بسیارند کسانی که این مسیر را پیموده‌اند، بی‌آن‌که در آن معنایی فراتر از جابه‌جایی مکانی نهفته باشد.

آنچه به هجرت پیامبر اکرم ﷺ معنا، قداست و جاودانگی می‌بخشد، نه ظاهر آن، بلکه حقیقت درونی، نیت الهی و انگیزهٔ رسالتی آن است. در نگاه شیخ، ارزش یک عمل نه به ظاهرش، بلکه به نیت، هدف و زمینه‌های پیرامونی آن بستگی دارد. چه بسیار اعمالی که در ظاهر سخت و طاقت‌فرسا هستند، اما از معنا تهی‌اند؛ و چه بسیار رفتارهایی که ساده و بی‌ادعا جلوه می‌کنند، اما در ژرفای خود حامل رسالت و تحول‌اند.

از همین‌رو، شیخ غزالی هجرت را یک «اندیشه» می‌داند؛ اندیشه‌ای زنده، جهت‌دار و تمدن‌ساز. هجرت، در این معنا، حرکتی است از وابستگی به خاک، قوم، نژاد و عادت‌ها، به‌سوی حقیقت، رسالت و آزادی. هجرت، بریدن از گذشته‌ای است که انسان را در حصار تعلقات نگه می‌دارد، و پیوستن به آینده‌ای است که در آن، ایمان، آگاهی و مسئولیت، قطب‌نمای حرکت‌اند.

در این نگاه، هر دعوتگر راستین، باید در درون خود هجرتی را آغاز کند: هجرت از خودخواهی به اخلاص، از سکون به حرکت، از وابستگی به آزادی، و از عادت به رسالت. این هجرت، نه با پا، بلکه با دل و عقل آغاز می‌شود؛ نه با جابه‌جایی مکانی، بلکه با تحول درونی و تعهد ایمانی.

«این همان هجرتی است که امت را می‌سازد، دعوت را زنده می‌دارد، و تمدنی نو بنا می‌نهد.»

نیت، روح عمل و معیار تمایز مؤمن

ماهی‌گیری، برای برخی از ثروتمندان خوش‌گذران، تفریحی دل‌انگیز و سرگرمی‌ای لذت‌بخش است؛ اما برای گروهی دیگر، حرفه‌ای است دشوار، پررنج و گاه خطرناک که از آن روزی می‌جویند و با تلاش و مشقت، چرخ زندگی‌شان را می‌چرخانند. در ظاهر، هر دو گروه کاری یکسان انجام می‌دهند؛ اما در معنا، فاصله‌ای ژرف میان آن دو نهفته است.

همچنین، سفر از سرزمینی به سرزمین دیگر، ممکن است برای آسایش و تفریح باشد، و ممکن است گامی باشد در طلب دانش، یا تلاشی برای کسب روزی، یا هجرتی برای حفظ دین، یا گریزی از خطری تهدیدکننده به سوی خیری امیدبخش. ظاهر سفر یکی است، اما حقیقت آن، بسته به نیت و انگیزه، کاملاً متفاوت خواهد بود.

در نگاه شیخ محمد غزالی، آنچه به یک عمل معنا، ارزش و قداست می‌بخشد، نه ظاهر آن، بلکه نیت، انگیزه و زمینه‌های آن است. این همان نگاهی است که انسان مؤمن را از دیگران متمایز می‌سازد. مؤمن، به ظاهر عمل دل نمی‌بندد؛ بلکه به باطن آن می‌نگرد. او هر گام را با نیتی روشن، هدفی الهی و نگاهی رسالتی برمی‌دارد.

این نگاه، همان است که هجرت پیامبر اکرم ﷺ را از یک جابه‌جایی مکانی، به نقطهٔ آغاز تمدنی جهانی بدل ساخت. و این همان نگاهی است که باید در جان هر دعوتگر زنده بماند: نگاهی که عمل را با نیت می‌سنجد، و ظاهر را در پرتو معنا ارزیابی می‌کند.

در مکتب دعوت، نیت نه فقط آغاز عمل، بلکه روح آن است؛ و هر حرکتی، اگر در مسیر خدا نباشد، هرچند بزرگ و پرهیاهو باشد، در ترازوی آخرت بی‌وزن خواهد بود.

هجرت؛ گام‌هایی در مسیر رسالت، نه گریز از رنج

و چنین بود هجرت… نه صرفاً حرکتی مکانی، بلکه گام‌هایی آگاهانه که دل مؤمن در مسیر زندگی برمی‌دارد؛ گام‌هایی که با هر قدم، اعتماد گران‌سنگ به وعدهٔ الهی و فداکاری شریف در راه عقیده به حرکت درمی‌آید. هجرت، راه قهرمانان است؛ راهی که از فداییانِ حاملِ رسالت آکنده است؛ مردان و زنانی که ایمان را نه در کلمات، بلکه در تصمیم‌های سرنوشت‌ساز معنا می‌کنند.

آنان سرزمینی را ترک می‌کنند که در آن، دین‌شان در تنگناست، شعائرشان سرکوب می‌شود، و ایمان‌شان در معرض تهدید است. اما این ترک، از سر دلبریدگی یا فرار نیست؛ بلکه هجرتی است آگاهانه، برای آن‌که در دیاری دیگر، پناهگاهی برای ایمان بیابند، نفسی تازه برای دعوت فراهم آورند، و زمینه‌ای برای شکوفایی شریعت الهی بسازند.

در نگاه شیخ محمد غزالی، هجرت نه گریز از رنج، بلکه روی آوردن به رسالت است؛ نه ترک وطن، بلکه ساختن وطنی نو بر پایهٔ ایمان، آزادی و عدالت. هجرت، نقطهٔ آغاز تمدنی است که در آن، انسان آزادانه بندگی خدا را برمی‌گزیند، و جامعه‌ای شکل می‌گیرد که در آن، ارزش‌های آسمانی در زمین تجلی می‌یابد.

این هجرت، هجرتی درونی نیز هست؛ هجرت از وابستگی به آزادی، از ترس به توکل، و از انفعال به کنشگری. هجرتی که هر دعوتگر باید در جان خود آغاز کند، تا بتواند در ساختن امت، سهمی راستین ایفا نماید.

هجرت؛ آزمون نیت‌ها و تمایز دل‌ها

در خودِ واقعهٔ هجرت، صحنه‌ای عبرت‌آموز و عمیق نهفته است: مردی که راهی مدینه شد، نه برای ایمان، نه برای اقامهٔ دین، بلکه برای زنی که دل در گرو او داشت. او هجرت کرد، اما نه به‌سوی خدا و رسول، بلکه به‌سوی تمنایی زودگذر و دلبستگی‌ای زمینی. و چه فاصله‌ای است، چه فاصله‌ای ژرف، دردناک و تعیین‌کننده، میان آنان که برای عقیده، رسالت و بندگی هجرت کردند، و کسی که گام‌هایش را خواهشی زودگذر به حرکت درآورد.

چنین گام‌هایی، در ترازوی دعوت و رسالت، ارزشی فراتر از گام‌های حیوانی که او را حمل می‌کرد ندارند؛ چرا که نه از اندیشه‌ای والا برمی‌خیزند، و نه به مقصدی بلند می‌انجامند. چه بسیار کسانی که در خانه ماندند، اما نیت‌شان پاک، دل‌شان روشن، و جان‌شان از این مهاجرِ بی‌قدر، شریف‌تر و بلندمرتبه‌تر است.

در دیدگاه شیخ محمد غزالی، هجرت تنها با جابه‌جایی سنجیده نمی‌شود؛ بلکه با نیت، با هدف، با آنچه دل را به حرکت وامی‌دارد. معیار هجرت، نه کیلومترها راه، بلکه میزان اخلاص است. و این‌جاست که تفاوت میان هجرتی الهی و گامی بی‌قدر، چون روز و شب آشکار می‌شود.

این همان درسی است که پیامبر اکرم ﷺ در حدیث مشهور فرمود:

«إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ لِدُنْيَا يُصِيبُهَا أَوِ امْرَأَةٍ يَنْكِحُهَا، فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَيْهِ.»

«همانا اعمال (ارزش و اعتبارشان)به نیت‌هاست، و برای هر کسی همان است که نیت کرده است. پس هر کس هجرتش برای خدا وپیامبرش باشد، هجرتش به سوی خدا وپیامبرش است. وهر کس هجرتش برای دنیا باشد که به آن برسد، یا زنی که با اوازدواج کند، هجرتش به سوی همان چیزی است که به خاطرش هجرت کرده است.»

هجرت، در حقیقت، آزمون نیت‌هاست؛ تمایز دل‌هایی که برای خدا می‌تپند، از دل‌هایی که در بند دنیا مانده‌اند. و این تمایز، همان است که دعوتگر را از مدعی، و مجاهد را از مهاجرِ بی‌مقصد جدا می‌سازد.

پنجم: هجرت؛ نه گریز از فتنه، بلکه گامی برای ساختن جامعه‌ای امن

در اندیشهٔ شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ، هجرت پیامبر اکرم ﷺ صرفاً گریز از فتنه یا رهایی از آزار نبود. اگر هدف، تنها نجات از شکنجه و فشار بود، چه نیازی به ماندن سیزده‌ساله در فضایی آکنده از ظلمت کفر و طوفان‌های آزار و تحقیر؟ آنچه این اقامت طولانی را معنا می‌بخشد، حکمت راهبردی پیامبر و تلاش پیگیرانهٔ او برای تربیت نسلی مؤمن و آماده‌سازی زمینه‌های برپایی جامعه‌ای نو در سرزمینی امن است.

در همین راستا بود که مصعب بن عمیر ـ رضی‌الله‌عنه ـ پیش از هجرت عمومی، به مدینه فرستاده شد؛ نه برای جنگ، بلکه برای دعوت. او مأمور شد تا دل‌ها را به سوی اسلام جذب کند، ایمان را در جان‌ها بکارد، و زمینهٔ اجتماعی و فکری پذیرش دعوت را فراهم آورد. چرا که برپایی دین در فضای مکه، با آن همه لجاجت، استکبار و خشونت، به‌سان عبور از خارستانی تیغ‌بار بود؛ نه آن جامعه ظرفیت پذیرش این اندیشه را داشت، و نه آن دعوت نوپا و شکننده، تاب رویارویی با آن همه دشمنی را.

در آن روزگار، مسلمانان اندک بودند و ناتوان؛ دعوت، هنوز در آغاز راه بود؛ و امت، هنوز شکل نگرفته بود. پس چاره‌ای نبود جز آن‌که برای دین، پناهگاهی امن فراهم شود؛ جایی که در آن، ایمان جان بگیرد، دعوت بال بگشاید، و امت، استوار گردد.

در نگاه شیخ غزالی، هجرت نه عقب‌نشینی بود، نه گریز از خطر؛ بلکه پیش‌درآمدی بود برای جهشی بزرگ. هجرت، گامی سنجیده و حکیمانه بود برای ساختن تمدنی که بر پایهٔ ایمان، عدالت و آزادی استوار گردد. هجرت، نقطهٔ آغاز مرحلهٔ دوم دعوت بود: مرحلهٔ دولت‌سازی، نهادسازی، و امت‌پردازی.

این همان درسی است که امروز نیز دعوتگران باید از هجرت بیاموزند:

« آن‌گاه که فضای موجود، ظرفیت پذیرش حق را ندارد، باید با حکمت، صبر، و برنامه‌ریزی، زمینهٔ اجتماعی و فکری برای اقامهٔ دین را فراهم ساخت. هجرت، در این معنا، یک راهبرد است؛ راهبردی برای حفظ دعوت، تربیت نسل، و ساختن آینده.»

مدینه؛ وطن ایمان و سنگر رسالت

و شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ در ادامه چنین می‌نویسد:

«بی‌تردید، موفقیت اسلام در پایه‌گذاری وطنی برای خود، در میانهٔ صحرایی که موج‌زن از کفر و نادانی بود، بزرگ‌ترین و سرنوشت‌سازترین دستاوردی بود که از آغاز دعوت تاکنون حاصل شده است. از آن پس، بر هر مسلمان توانمند واجب گشت که در ساختن این وطن نوین سهمی داشته باشد، و در پاسداری از آن و اعتلای جایگاهش، تمام توان خود را به کار گیرد. > از آن لحظه، ترک مدینه پس از هجرت بدان، به معنای پشت کردن به مسئولیت‌های الهی و دست کشیدن از یاری خدا و پیامبر او تلقی می‌شد؛ چرا که زندگی در مدینه، خود عین دینداری بود. زیرا قوام و بقای دین، به عزت و استواری این شهر وابسته بود.»

این سخن، حقیقتی عمیق را در دل خود دارد: دین، تنها در دل‌ها نمی‌ماند؛ بلکه نیازمند پایگاهی است که در آن شکوفا شود، و مردمانی که برای حفظ آن بایستند. ایمان، اگر در خلوت دل بماند و به عرصهٔ اجتماع راه نیابد، در معرض فرسایش و فراموشی است. از همین‌رو، مدینه تنها یک شهر نبود؛ بلکه قلب تپندهٔ ایمان، سنگر دعوت، و نقطهٔ آغاز تمدن اسلامی بود.

در نگاه شیخ غزالی، هجرت نه‌تنها آغاز یک فصل تازه در تاریخ اسلام بود، بلکه نقطهٔ تحول در مسئولیت‌پذیری امت نیز به‌شمار می‌رفت. از آن پس، هر مسلمان آگاه و توانمند، موظف بود که در ساختن جامعهٔ ایمانی، در پاسداری از آن، و در اعتلای جایگاه آن، نقش‌آفرین باشد. ترک مدینه، دیگر تنها ترک یک مکان نبود؛ بلکه ترک یک مأموریت، پشت کردن به یک امانت، و فاصله گرفتن از صف یاری‌دهندگان خدا و رسولش بود.

این نگاه، امروز نیز برای ما زنده و الهام‌بخش است. هر دعوتگر، باید مدینهٔ خود را بسازد: پایگاهی برای ایمان، سنگری برای دعوت، و بستری برای شکوفایی امت. و هر گامی در راه حفظ این پایگاه، گامی در راه خداست؛ گامی در مسیر رسالت، و سهمی در استمرار نور نبوت در تاریکی‌های زمانه.

ششم: هجرت؛ تجلی ایمان به سنّت اسباب و قانون علت و معلول

در اندیشهٔ شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ، تمسک به اسباب، نه صرفاً تدبیری عقلانی یا محاسبه‌ای بشری، بلکه بخشی از ایمان و جلوه‌ای از بندگی آگاهانه است. او بارها تأکید می‌کند که ایمان راستین، هرگز به معنای رها کردن اسباب نیست؛ بلکه ایمان، آن‌گاه کامل می‌شود که انسان، همهٔ اسباب مشروع را به‌کار گیرد و دلش را به مسبب‌الاسباب بسپارد.

در ماجرای هجرت، این معنا به‌زیباترین شکل تجلی یافت. پیامبر اکرم ﷺ هرگز چنین نگفت که: «ما مظلومیم، از خانه و کاشانه‌مان رانده شده‌ایم، پس خداوند خود ما را کفایت خواهد کرد، و اگر در تدبیر کوتاهی کنیم، او جبران خواهد کرد.» نه، پیامبر چنین نگفت و چنین نیندیشید.

بلکه او، با دقتی بی‌نظیر، از هر وسیلهٔ مشروع و ممکن بهره گرفت: از انتخاب دقیق همراه، تا تعیین مسیر غیرمعمول، از پنهان‌کاری هوشمندانه، تا بهره‌گیری از راهنمایی راه بلد، از استتار در غار، تا تأمین آذوقه و اخبار. هیچ روزنه‌ای را بی‌پاسخ نگذاشت، و در طرح هجرت، جایی برای غفلت یا سهل‌انگاری باقی نگذاشت. تدبیر، دقت، هوشیاری و پیش‌بینی، همه در اوج خود به‌کار گرفته شد؛ تا آن‌جا که گویی همه چیز به دست عقل و تدبیر اوست، و در عین حال، دلش آرام و مطمئن به وعدهٔ خدا بود.

این نگاه، به ما می‌آموزد که ایمان، هرگز به معنای رها کردن اسباب نیست. ایمان، نه در ترک تلاش، بلکه در پیوند میان عقل و توکل معنا می‌یابد. مؤمن، نه آن است که بنشیند و منتظر امداد آسمانی بماند؛ بلکه آن است که برخیزد، بکوشد، بیندیشد، و در عین حال، دلش را به خدا بسپارد.

در مکتب نبوت، قانون علت و معلول، بخشی از سنّت الهی است؛ و هر دعوتگر، اگر بخواهد در مسیر رسالت گام بردارد، باید هم‌زمان اهل تدبیر و اهل توکل باشد. هجرت، در این معنا، مدرسه‌ای است برای آموختن این توازن: میان عقل و ایمان، میان تلاش و توکل، میان اسباب و مسبب‌الاسباب.

سیرهٔ نبوی؛ توازن میان توکل و تدبیر

با آن‌که محمد بن عبدالله ﷺ شایسته‌ترین انسان برای توفیق الهی و سزاوارترین آفریدگان برای یاری و عنایت خداوند بود، اما این جایگاه بلند نبوی، هرگز او را از دقت در برنامه‌ریزی، بهره‌گیری از ابزارهای لازم، و بستن راه‌های نفوذ دشمن بی‌نیاز نساخت. او، در اوج ایمان، در اوج توکل، در اوج یقین به وعدهٔ خدا، همچنان در اوج تدبیر و هوشیاری نیز بود.

از همین‌رو، پیامبر اکرم ﷺ با نهایت دقت و حکمت، طرح هجرت را سامان داد. او به اندیشهٔ پنهان شدن در غار پرداخت، و برای گمراه ساختن دشمنان، مسیر هجرت را به‌گونه‌ای طراحی کرد که ابتدا به‌سوی جنوب حرکت کند، در حالی‌که مقصد نهایی‌اش در شمال بود. او دو شتر نیرومند و استراحت‌کرده را از پیش آماده ساخت، تا توان پیمودن راهی دشوار و طولانی را داشته باشند. حتی انتخاب همراه، زمان حرکت، و تأمین آذوقه و اطلاعات، همه با دقتی بی‌نظیر انجام شد.

این سیره، درسی روشن و ماندگار برای هر مؤمن و دعوتگر است: که حتی بلندترین درجات ایمان، جایگزین تدبیر و تلاش نمی‌شود. ایمان راستین، آن است که دل به خدا بسپاری، و در عین حال، عقل، اراده و امکاناتت را به‌کار گیری. توکل، نه در ترک اسباب، بلکه در به‌کارگیری کامل آن‌ها و سپردن نتیجه به خدا معنا می‌یابد.

در مکتب نبوت، ایمان و عقل در تعارض نیستند؛ بلکه مکمل یکدیگرند. و هر دعوتگری که بخواهد در مسیر رسالت گام بردارد، باید همچون پیامبر ﷺ، هم اهل یقین باشد و هم اهل تدبیر؛ هم اهل دعا باشد و هم اهل برنامه‌ریزی.

هجرت؛ هماهنگی ایمان و تدبیر در اوج خود

در طرح هجرت، هیچ چیز به تصادف واگذار نشد. هر گام، با دقت سنجیده شد؛ هر نقش، با حکمت تعیین گردید؛ و هر وسیله، در جای خود به‌کار گرفته شد. راهنما، مردی آزموده و آشنا به مسیرها بود؛ کسی که می‌دانست کدام راه‌ها و گذرگاه‌ها را می‌توان در پیش گرفت، بی‌آن‌که در تیررس نگاه دشمنان قرار گیرند.

و این علی بن ابی‌طالب ـ رضی‌الله‌عنه ـ است که با شجاعتی بی‌نظیر، در بستر پیامبر ﷺ می‌خوابد تا کافران را گمراه سازد و فرصت هجرت را فراهم آورد. و آن دیگری، عامر بن فهیره، با گله‌ای از گوسفندان، در پی آنان حرکت می‌کند تا ردّ پایشان را از دید دشمن بزداید و مسیر را پاک کند.

برای آگاهی دقیق از تحرکات قریش، اخبار از طریق چوپان ابوبکر به پیامبر می‌رسد؛ و برخی از غذاها نیز از طریق دختر وفادار ابوبکر، اسماء ـ ذات‌النطاقین ـ به ایشان رسانده می‌شود. هر نقش، هر فرد، و هر ابزار، در جای خود قرار گرفت؛ و همه، حلقه‌هایی از زنجیره‌ای بودند که هجرت را به شاهکاری از تدبیر بدل ساختند.

آیا وسیله‌ای باقی مانده بود که به‌کار گرفته نشود؟ آیا راهی بود که سنجیده نشده باشد؟ آیا روزنه‌ای بود که بسته نمانده باشد؟

 نه، هرگز. این هجرت، نه تنها سفری ایمانی، بلکه شاهکاری از عقل، تدبیر، و برنامه‌ریزی است؛ و گواهی روشن بر آن‌که در منطق اسلام، ایمان و اسباب، دوشادوش یکدیگرند.

در مکتب نبوت، ایمان به معنای رها کردن اسباب نیست؛ بلکه به‌کارگیری کامل اسباب مشروع، در کنار توکل راستین، عین بندگی است. هجرت، در این معنا، درسی است برای هر دعوتگر: که راه خدا، با دل بیدار، عقل هوشیار، و اراده‌ای استوار پیموده می‌شود.

منطق اسلام؛ توازن میان مسئولیت و توکل

در منطق اسلام، قانون علت و معلول، نه صرفاً قاعده‌ای طبیعی، بلکه سنتی الهی و بخشی از نظام ربوبی است. خداوند، یاری‌گر کسانی نیست که در انجام وظایف خود سستی می‌ورزند، حتّی اگر مؤمن باشند. همان‌گونه که از ستمگران و متجاوزان انتقام می‌گیرد، از کوتاهی‌کنندگان و مقصران نیز بازخواست خواهد کرد. ایمان، هرگز پوششی برای تنبلی، و توکل، هرگز بهانه‌ای برای ترک مسئولیت نیست.

اگر تو، در حالی‌که توان انجام وظیفه‌ای را داری، از آن شانه خالی کنی، چگونه انتظار داری که خداوند تو را یاری دهد، در حالی‌که تو حتی به یاری خودت برنخاسته‌ای؟ چگونه می‌توان از خداوند همه‌چیز را طلب کرد، در حالی‌که خود، هیچ‌چیز در راه او تقدیم نکرده‌ای؟ این منطق، نه با روح دعوت سازگار است و نه با سنت‌های الهی در تاریخ امت‌ها.

اما در عین حال، معنای «اخذ به اسباب» این نیست که انسان به آن‌ها دل ببندد و بر آن‌ها تکیه کند. در نگاه ناب اسلامی، روش درست آن است که مؤمن، اسباب را چنان به‌کار گیرد که گویی همه‌چیز در موفقیت به آن‌ها وابسته است، و در عین حال، بر خدا توکل کند چنان‌که گویی هیچ سببی نیندیشیده، هیچ تدبیری نکرده، و هیچ روزنه‌ای را نبسته است.

این، اوج توازن میان عقل و ایمان، میان تلاش و توکل، و میان مسئولیت و امید است؛ راهی که پیامبران پیمودند، و مؤمنان راستین در پی آنان گام برداشتند. این همان راهی است که هجرت نبوی آن را به‌زیباترین شکل ترسیم کرد: راهی که در آن، عقل و اراده در خدمت ایمان قرار می‌گیرند، و ایمان، موتور حرکت عقل و اراده می‌شود.

نگاه توحیدی به اسباب؛ تمایز مؤمن و کافر

در این‌جا، تفاوت بنیادین میان نگاه مؤمن و کافر به «اسباب» آشکار می‌شود. مؤمن، اسباب را به‌کار می‌گیرد، اما دل به آن‌ها نمی‌بندد. او می‌کوشد، تدبیر می‌کند، و از ابزارهای مشروع بهره می‌برد، اما هرگز آن‌ها را مستقل از ارادهٔ الهی نمی‌بیند. او یقین دارد که اسباب، تنها وسیله‌اند، نه علت نهایی؛ و آن‌که نتیجه را رقم می‌زند، تنها خداوند است. هیچ چیزی، حتّی اگر در ظاهر کامل و دقیق باشد، بدون خواست و عنایت الهی به ثمر نمی‌نشیند.

در مقابل، کافر، اگر بتوان برای او عقیده‌ای قائل شد، بر این باور است که تنها اسباب‌اند که عمل می‌کنند و نتیجه می‌آفرینند. او جهان را در سطح ظاهر می‌نگرد، و از حقیقت پنهان پشت پردهٔ اسباب غافل است. در نگاه او، موفقیت، حاصل محاسبه و قدرت است؛ نه توفیق و عنایت. او، در اسباب، خدا را فراموش می‌کند؛ و همین، آغاز گم‌گشتگی اوست.

مؤمن، در دل اسباب، دست خدا را می‌بیند؛ و کافر، در اسباب، خدا را گم می‌کند. این، تفاوتی است که نه‌تنها نگاه انسان به جهان را دگرگون می‌سازد، بلکه مسیر زندگی، نیت، و سرانجام او را از زمین تا آسمان جدا می‌کند.

در مکتب دعوت، این نگاه توحیدی به اسباب، اساس حرکت است. دعوتگر، اهل تدبیر است، اما دلش به خدا بسته است. او می‌داند که پیروزی، نه از توازن قوا، بلکه از توازن ایمان و توکل می‌جوشد. و این، همان راهی است که پیامبران پیمودند، و مؤمنان راستین در پی آنان گام برداشتند.

تلنگری به وجدان امت؛ فاصلهٔ دردناک میان باور و عمل

اسلام، قانون «اخذ به اسباب» را نه‌تنها تأیید می‌کند، بلکه آن را بخشی از ایمان، و جلوه‌ای از سنت‌های جاری الهی در عالم هستی می‌داند. در منطق قرآن و سیرهٔ نبوی، بهره‌گیری از اسباب مشروع، شرط تحقق وعده‌های الهی و لازمهٔ بندگی آگاهانه است. با این حال، امت اسلامی، در طول تاریخ، هرگز در حد و اندازهٔ این اصل بنیادین با آن رفتار نکرده است.

شیخ محمد غزالی ـ رحمه‌الله ـ با اندوهی آمیخته به توبیخ، می‌نویسد:

«با آن‌که اسلام بر قانون علیت و اسباب تأکید دارد، و پیامبر اکرم ﷺ آن را با نهایت دقت و التزام به‌کار بست، من هیچ امتی را نمی‌شناسم که به اندازهٔ امت اسلامی، این قانون را خوار شمرده، از آن سرپیچی کرده، و با مقدمات و نتایج آن چنین بازیچه‌وار برخورد کرده باشد.»

این سخن، هشداری است به وجدان مسلمانان؛ که چگونه دینی چنین عقل‌گرا، منظم و واقع‌بین، پیروانی یافته که در عمل، از عقل، نظم، تدبیر و برنامه‌ریزی فاصله گرفته‌اند. این فاصله، نه‌تنها مانع پیشرفت، بلکه عامل سقوط، عقب‌ماندگی و از دست رفتن فرصت‌های تاریخی شده است.

در حالی‌که پیامبر ﷺ در هجرت، کوچک‌ترین جزئیات را با دقتی بی‌نظیر سامان داد، امت او در بسیاری از مراحل تاریخی، از تدبیر غافل ماند و به توکل بی‌تلاش دل خوش کرد. این انحراف از سنت اسباب، نه نشانهٔ ایمان، بلکه نشانهٔ غفلت است؛ و بازگشت به عقلانیت ایمانی، ضرورتی فوری برای احیای امت است.

دعوتگر امروز، باید این شکاف را پر کند: با تربیت نسلی که ایمانش با عقلانیت آمیخته، و توکلش با تلاش و تدبیر همراه باشد. این، همان راهی است که پیامبر پیمود، و همان مسیری است که امت را از رکود به شکوفایی بازمی‌گرداند.

بیایید در این ایام، از خود بپرسیم: هجرت امروز من چیست؟ از چه باید هجرت کنم؟ و به کجا باید برسم؟

اللهم اجعلنا من المهاجرین إلیک و من العاملین بسنة نبیّک و من الداعین إلی دینک و من المجاهدین فی سبیلک.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

*ترجمه و تحقیق: حمزه خان بیگی – اشنویه (کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث)