شب تنها صدای لالایی مادر است،که در میان اشک‌های باد زوزه می‌کشد و آوای عشق سر می‌دهد. ماه تیمارت می‌کند و تو آرام می‌گیری و من درمیان گرمای نفس‌هایت چنان به خواب می‌روم که گویی هرگز آسوده نبوده‌ام.هیچ نمی‌دانم فقط می‌دانم تو کلمه‌‌ای بدون نقطه هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.
شب درنگری محو تماشایت شدم
 محو مروارید چشمان درخشانت شدم
محو ناله‌های سوزناکت شدم
 محو نوای ربّناهایت شدم
محو عطر سجادۀ لاله بارانت شدم
 محو خاطرات دردناکت شدم
خواستم آغوشت برایم پر وا کند
 تا که در آغوشت بی پروا ،پرواز کنم
خواستم باران شوم سیرابت کنم
 خواستم مهتاب شوم زیبایت کنم
خواستم کوه شوم استوارت کنم
 تبسمی نهادی بر روی چهره‌ام
اشک بریختی برروی گونه‌ام
دستی گذاشتی برروی شانه‌ام
نهادی بر سرم تاج عزت را
 گذاشتی بردلم امید و باور را
حالا من دست در دستان تو
 می‌گذارم بوسه‌‌ای برروی چشمان تو