در نگاه نخست به نظر میرسد تعبیر «فلسفه و انقلاب»، تركیبی «پارادوكسیكال» یا «متناقضنما» باشد، چراكه فلسفه بنا به تعاریف سنتی و كلاسیك، دانش یا معرفتی درباره پرسشهای اساسی و بنیادین معرفتی و وجودی و ارزشی انسان است و فلسفهورزی تامل و مداقه و كوشش در جهت پاسخ به این سوالها. روشن است كه تفكر و اندیشیدن هم مستلزم نوعی آرامش و طمانینه است و در شلوغی و ازدحام نمیتوان به درستی اندیشید. حال آنكه انقلاب با هر تعریفی كه از آن به دست بدهیم، با گونهای شور و هیجان و سر و صدا همراه است و در سكوت و آرامش (لازمههای فلسفهورزی و تحقق فلسفه) امكانپذیر نیست. فرد انقلابی با همین نگاه، آدمی شلوغكار و هیجانزده است و وقت و حوصله یك جا نشستن و اندیشیدن ندارد. در طول تاریخ فلسفه هم عموم فیلسوفان یا اهل فلسفه، آدمهایی ساكت و آرام بودهاند تا جایی كه بسیاری از آنها به محافظهكاری و مصلحتاندیشی متهم شدهاند.
طرفه آنكه جوانان بیشترین علاقهمندان به فلسفه و فلسفهورزی هستند، حال آنكه جوانی سن و سال آرمانخواهی و انقلابیگری است و این خود پارادوكسی یا «ناهمشوند»ی دیگر را پیش رو میآورد. چرا جوانان به فلسفه علاقهمند میشوند؟ سارتر، فیلسوف فرانسوی گفته است: جوانی سن متافیزیك است. او با این اظهارنظر حتی یك گام از ادعای ما فراتر رفته است، زیرا آشنایان با مباحث فلسفی میدانند كه در میان مباحث فلسفی، متافیزیك یا مابعدالطبیعه، انتزاعیترین و پیچیدهترین مباحث است و در نتیجه اشتغال به آن مستلزم آرامش و طمانینهای مضاعف است. پس چگونه میشود ك جوان پرشور و هیجانی كه اقتضای سن و سالش، انقلابیگری در همه ساحتهای زندگی است، به فلسفه و به خصوص متافیزیك علاقهمند میشود؟
به نظر نگارنده، پاسخ به این سوال و حل «پارادوكس» یا متناقض نمای سرآغاز سخن را باید در ساختار وجودی آدمیزاد فهمید. انسان موجودی اندیشنده یا متفكر و همزمان خواهنده یا مشتاق است. دو رانه یا سائق (سوقدهنده) اساسی در پیدایش رفتار و گفتار او، افكار و امیالش هستند. پس پشت هر كاری كه میكنیم و هر عملی كه از ما سر میزند، میتوان یك یا مجموعهای از افكار و باورها و یك یا مجموعهای از امیال را بازجست. در اینكه رانه اصلی در كنشهای بشری باورهای اوست یا امیال، میان اندیشمندان اختلافنظر هست. البته در روزگار ما عموم متفكران معتقدند كه مجموعهای در هم تنیده یا در هم تافته از باورها و امیال هستند كه اعمال انسان را میسازند. یعنی برای اینكه توضیح دهیم چرا یك آدم فلان كار را به شكل خاصی انجام داد، نمیتوان تنها بر باور یا باورهایی خاص از او یا بر میل یا امیالی ویژه از او اكتفا كرد. به عبارت دقیقتر، مرز دقیق گذاشتن میان امیال و باورهای انسان، امكانپذیر نیست. اما باز هم برخی متفكران معتقدند كه در این مجموعه در هم تنیده میان امیال و باورها، میتوان وزن و سهم یكی را مهمتر درنظر گرفت. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف و روانشناس برجسته اسكاتلندی، معتقد بود كه در تحلیل نهایی این امیال هستند كه توضیحدهنده و توجیهكننده رفتار و كنشهای انسانها هستند. اما به هر حال هیوم هم از نقش و اهمیت باورها و افكار غافل نیست و اساسا اینكه خودش فلسفهای را پدید آورده تا افكار و اندیشههای انسانها را متاثر سازد، نشان میدهد كه به اهمیت آنها واقف بوده است. گو اینكه در طول 250 سالی كه از زمان مرگ هیوم میگذرد، باورها و اندیشههای انسانهای زیادی از او متاثر شده است، مهمترین آنها ایمانوئل كانت فیلسوف بنیانگذار آلمانی است كه هیچكس در این شك ندارد كه یكی از بزرگترین متفكران در طول تاریخ است.
با این توضیحات، به پرسش آغازین یعنی ربط فلسفه با انقلاب بازگردیم. فلسفه و فلسفهورزی، اگرچه در ظاهر كنشی توام با آرامش و طمانینه است، اما به معنای دقیق كلمه، انقلابی در افكار و باورها پدید میآورد. فیلسوف، به معنای اصیل و حقیقی آن كسی است كه پرسشهایی اساسی و مبنایی طرح و با آنها بنیاد اندیشهها و باورهای انسانها را دچار دگرگونی میكند. این اتفاقی است كه در طول تاریخ با هر یك از فیلسوفان بزرگ به وقوع پیوسته است. تغییر انقلابی در باورها، چنان كه آمد، لاجرم در امیال و خواستههای آدم هم تاثیر میگذارد و او را به كنشهای دگرگونساز و انقلابی سوق میدهد. از این منظر، فلسفهورزی انقلابیترین كاری است كه انسان اندیشنده به آن دست میزند.
جوان آرمانخواه و انقلابی هم از همین منظر به فلسفه روی میآورد. او به اقتضای سن و سال و افقهای گشودهای كه پیش رو دارد، خواهان تغییر جهان است، اما سمت و سوی این تغییر و تحول را باورها و اندیشههای فلسفی و اساسی او شكل میدهد. او به متقضای طبیعت دركی مبهم از این دارد كه باید عالم را دگرگون كرد، اما نمیداند چرا و چگونه. فلسفه و فلسفهورزی پاسخی به این پرسشهای اساسی است. فلسفهورزی ذهنیت و باورهای او را نسبت به خودش، دیگران، جهان و بهطور كلی هستی تغییر میدهد و این دگرگونی، امیال و خواستههای او را نیز شكل و سمت و سو میدهد. از این حیث، فلسفه و انقلاب دو مفهوم متناقض نیستند، بلكه هر دو بر پویایی، تغییر و دگرگونی تاكید دارند، چیزی كه محافظهكاران و حافظان وضع موجود را نگران میكند، بیدلیل نیست كه سقراط، بنیانگذار فلسفه به اتهام گمراهی جوانان محاكمه و مجبور به نوشیدن جام شوكران شد.
نظرات