بیرون از سیاست‌های رسمی و نزاع بر سر قدرت سیاسی، روشنایی‌ها بسیارند

 

همه نگرانند. با هر كسی صحبت می‌كنی، می‌گوید: چه می‌شود؟ شما كه سرتان در درس و كتاب است بگویید، آینده دور پیشكش، همین هفته بعد چه می‌شود؟ آیا جنگ می‌شود؟ آیا قیمت‌ها باز قرار است بیشتر و بیشتر شود؟ آیا می‌شود یك زندگی معمولی داشت؟ پیش‌بینی آینده كار آدمیزاد نیست، اما از اصحاب علم و معرفت انتظار می‌رود كه بتوانند روندها و رویه‌ها را پیش‌بینی كنند و مسیرهای پیش روی جامعه را حدس بزنند. بررسی سناریوها و آینده‌های ممكن یا محتمل ایران فردا، یكی از بخش‌های همایش امسال انجمن جامعه‌شناسی با عنوان «كنكاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» است كه خردادماه سال جاری برگزار خواهد شد. به این مناسبت پرسش‌های بالا را با مهدی سلیمانیه، دبیر این بخش از همایش در میان گذاشتم. دكتر سلیمانیه، جامعه‌شناس، مدرس و پژوهشگر علوم اجتماعی است و تاكنون كتاب‌ها و مقالات زیادی از او در حوزه جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی فرهنگی، روش تحقیق و جامعه‌شناسی هنر منتشر شده است.

 

‌با سپاس از زمانی كه در اختیار ما گذاشتید. در ابتدا بفرمایید اصولا نگاه به آینده و اندیشیدن به آینده‌ای كه هنوز نیامده، در علوم ‌اجتماعی چه جایگاهی دارد؟ این نگاه به آینده چه فرقی با پیشگویی‌ها و گمانه‌زنی‌های غیرعلمی دارد؟

از شما برای ایجاد این فرصت سپاسگزارم. پیش از پاسخ به این پرسش، به این نكته اشاره كنم كه یكی از حوزه‌هایی كه ما به آن نیاز مبرم داریم، انتقال مفاهیم و یافته‌ها و نگاه علمی علوم ‌انسانی به جامعه است. این كار مهارت خاصی را نیاز دارد اینكه بتوانی بین این دو دنیا با زبانی كه برای مردمان جامعه قابل درك باشد، پل بزنی، مهارت جدی می‌خواهد. مهارتی كه متاسفانه ما متخصصان علوم ‌اجتماعی غالبا از آن بی‌بهره‌ایم. حتی بیش از این، ما در فضای علوم ‌انسانی و اجتماعی زبان معمول ارتباطی خودمان را هم اندك‌اندك از یاد می‌بریم و گویی عادت می‌كنیم حتی در مواقع غیرضروری، مفاهیم ساده را به صورت پیچیده و غیرقابل فهم برای اكثریت جامعه بیان كنیم. در چنین وضعیتی وجود روزنامه‌نگارانی چون شما كه تلاش می‌كنند با زبان ساده‌تر و در عین حال حتی‌الامكان دقیق، این مفاهیم و نوع نگاه را با جامعه در میان بگذارند، غنیمت است. هر چند كه با افول نسبی روزنامه‌نگاری در ایران پساانقلاب به خصوص در دهه‌های اخیر به دلایل مختلفی چون محدودیت‌های شدید در رسانه‌های رسمی برای بیان مطالبات اجتماعی، فشارهای شدید اقتصادی بر روزنامه‌نگاران به خصوص روزنامه‌نگاران مستقل و مواردی مانند آن، این نوع روزنامه‌نگاری كه سابقه‌ای قابل ملاحظه در دهه‌های گذشته و از مشروطه تاكنون داشت، در حال محو شدن است.

اما در مورد پرسش شما، اندیشیدن به آینده و داشتن تصویری از روزهایی كه نیامده، انگار بخشی از تاریخ علوم ‌انسانی و علوم ‌اجتماعی بوده. آدمیزاد گویی می‌خواسته با عینك این علوم، دركی از آنچه قرار است در آینده تجربه كند را به دست بیاورد. اما این نگاه به آینده از پشت عینك این علوم، تفاوت‌هایی با سایر پیشگویی‌ها و گمانه‌زنی‌ها داشته و دارد: اول اینكه این تصویر، معمولا بسیار احتمالی و آمیخته با احتیاط است. تصویری از آینده كه لحنی پیامبرگونه یا قطعی یا پیشگویانه بیابد، از دایره این علوم خارج است، حتی اگر از سوی یكی از متخصصان این حوزه‌ها بیان شود. این تصویر از آینده همیشه با شاید، اما و اگر و احتمال و تردید بیان ‌شود.

دومین نكته آن است كه این تصویر از آینده و تحلیل روند، بر اساس آنچه در گذشته وقوع یافته و شناخت ما از گذشته بنا می‌شود. به تعبیری فرض این است كه اگر روندهای گذشته كه آنها را تا حدی و به صورت محدود شناخته‌ایم ادامه پیدا كنند، به صورت احتمالی در آینده با رخدادهایی خاص روبه‌رو خواهیم شد. اما اگر این روندها چنانكه تاكنون بوده، ادامه پیدا نكنند، آینده نیز چنان تصویری نخواهد داشت.

سومین نكته این است كه این شیوه از نگاه به آینده، از سوی هر متخصصی، تنها در محدوده تخصص خود او قابل طرح و پذیرفتنی است. یعنی به عنوان مثال چون فرد الف جامعه‌شناسی خوانده، در مورد هر حوزه‌ و مساله‌ای در جامعه نمی‌تواند صاحب‌نظر باشد. باسابقه‌ترین و باكیفیت‌ترین متخصصان علوم ‌اجتماعی هم تنها در حوزه‌هایی خاص و محدود، تخصص دارند و در سایر حوزه‌ها نمی‌توانند اظهارنظر تخصصی داشته ‌باشند. به تعبیر دیگر، هر متخصص علوم ‌اجتماعی تنها در چند حوزه محدود متخصص و در سایر حوزه‌ها، مثل سایر افراد جامعه است. اینجا مساله تخصصی‌ شدن علم مطرح است. ما در همین رشته‌های علوم ‌اجتماعی هم شاهد هستیم كه افرادی در هر حوزه‌ای كه در رسانه یا دانشگاه یا شبكه‌های اجتماعی یا رادیو و تلویزیون حاضر می‌شوند و در مورد همه‌ چیز اظهارنظر می‌كنند، اما همین ویژگی و محدود ماندن به حوزه تخصص، از ویژگی‌های تمایز میان فرد دارای منش علمی و افراد غیرعلمی است. نگاه به آینده در چنین شرایطی چطور معنا پیدا می‌كند؟ هر متخصص علوم ‌اجتماعی تنها در چند حوزه خاص می‌تواند تصویری احتمالی و محدود از آینده به دست دهد. یعنی متخصصی فقط در حوزه وضعیت نابرابری جنسیتی در آینده، متخصصی در حوزه وضعیت كودكی، متخصصی در حوزه وضعیت آموزش و... از كنار هم گذاشتن این تصویرهای احتمالی و حوزه‌ای است كه می‌توان یك تصویر بزرگ‌تر از آینده یك جامعه پیدا كرد نه اینكه یك فرد، بتواند فراتر از تخصص خود، تصویری از آینده در حوزه‌های متنوع ارایه دهد. این كاری است كه انجمن جامعه‌شناسی ایران در این همایش در چارچوب محور ویژه و درباره «اندیشیدن به آینده‌های ایران» در پی آن است.

‌برخی معتقدند كه اصولا جامعه ایران یك جامعه غیرقابل پیش‌بینی است و از این حیث تلاش‌هایی برای ترسیم آینده ایران آب در هاون كوبیدن است. نظرتان در این مورد چیست؟

به وجود آمدن این حس كه جامعه ایران و تحولاتش غیرقابل پیش‌بینی است، خودش دلایلی دارد. در حالی كه در واقعیت، جامعه ایران هم روندهایی قابل ردگیری را طی كرده و می‌كند كه می‌توان و باید آنها را شناخت. سرعت رخدادها به دلایل مختلف در جامعه ایران زیاد است. گاهی تغییراتی كه باید در دو یا سه نسل رخ دهد، در درون یك نسل و در بازه‌های كوتاه كمتر از سی سال رخ می‌دهد. خود این سرعت بالای تغییر اجتماعی این احساس را ایجاد می‌كند كه رخدادها قابل پیش‌بینی نیست. مثلا در حوزه دینداری شما می‌بینید كه چطور در كمتر از بیست سال، خانواده‌های ایرانی خود را با بسیاری از تغییراتی كه عمیق به نظر می‌رسند، هماهنگ می‌كنند. یادگیری موسیقی كه زمانی زشت و باعث بدنامی بود، به مایه سربلندی خانواده بدل شده و برایش در این وانفسای فقر هزینه می‌شود. پوشش زنان كه برای زمانی طولانی هم از سوی خانواده و هم از سوی حاكمیت دینی یك خط قرمز جدی بود، از سوی خانواده به تغییرات عرفی و فرهنگی واگذار می‌شود و بسیاری خانواده‌ها با این تغییرات در پوشش كنار می‌آیند و حاكمیت می‌ماند و سیاست‌های تنبیهی‌ای كه عرف آن را در بسیاری موارد پس می‌زند. تحصیل كردن زنان، آموزش زبان‌های خارجی و موارد متعدد دیگر همه و همه در مدتی نه چندان طولانی در مقیاس تاریخی، تغییرات جدی می‌كنند و عرف خود را با آنها هماهنگ می‌كند. صد البته كه این تغییرات به تلاش‌ها و هزینه دادن‌ها و خون دل خوردن‌های فعالان این حوزه‌ها در طول حدود دویست سال اخیر پیوند خورده است، اما سرعت این تغییرات هم در جامعه ایران بالا بوده و به خصوص در چهل و چهار سال پس از وقوع انقلاب، جامعه خودش بسیار بیشتر و پیش‌تر و گاه در مسیر معكوس سیاست‌های فرهنگی رسمی و با هزینه‌های فراوان، آغوشش را به این تغییرات باز كرده است. شاید اگر این هزینه‌ها نبود و جامعه در مسیری آزاد و مطابق منطق عرف پیش می‌رفت، سرعت این تغییرات هم كمتر می‌شد، اما فشارهای رسمی برای تحمیل خواست اقلیت بهره‌مند از منابع قدرت و برخلاف خواست اكثریت جامعه، گویی در بسیاری حوزه‌ها نتیجه عكس داده و عطش تغییر از درون برای جامعه را بیشتر و بیشتر كرده است. خود این سرعت بالا این احساس را به وجود می‌آورد كه تحولات قابل پیش‌بینی نیستند.

‌پس با این توصیفات آیا می‌توان گفت ایران یك استثناست؟

خیر، ما یك استثنا نیستیم. جامعه ایران هم مانند تمام جوامع انسانی، ویژگی‌ها، عرف و قواعد اجتماعی خود را دارد. بخشی از این قواعد با سایر جوامع انسانی مشترك است و برخی از آنها به وضعیت خاص ما برمی‌گردد. این در مورد تمام جوامع انسانی درست است: تركیبی از قواعد عامی كه تمام جوامع از آن تبعیت می‌كنند و ویژگی‌هایی خاص كه در آن فرهنگ و عرف و شرایط خاص ایجاد شده است. همان‌طور كه در بخش قبل گفتم، نگاه ما به آینده و پیش‌بینی علمی احتمالی آینده، به شناخت روندهای گذشته توسط متخصصان وابسته است. یعنی هر قدر ما گذشته را بهتر بشناسیم، تصویر احتمالا دقیق‌تری از آینده خواهیم داشت. این هم در مورد ویژگی‌های عام غالب جوامع انسانی و هم در مورد ویژگی‌های خاص جامعه ایران صدق می‌كند: جامعه‌شناس هر قدر آن ویژگی‌های عام كه در علوم اجتماعی متعارف و جهانی به آن پرداخته شده و هم ویژگی‌های خاصی كه پژوهش‌های اجتماعی خاص در مورد جامعه ایران با روش‌های پژوهش معتبر علوم ‌اجتماعی انجام شده را بیشتر كشف كند، نگاه دقیق‌تری از آینده جامعه ایران خواهد داشت.

‌آیا در علوم اجتماعی ایران كارهایی از این دست كه گفتید، صورت گرفته؟

بله، ما در جامعه‌شناسی ایران، در حوزه‌های پژوهش‌ها و پژوهشگران ارزشمندی داریم و داشته‌ایم كه شناخت ما را از ویژگی‌های جامعه ایران افزایش داده‌اند. دست ما خالی نیست. شما ببینید كه در همان سال‌های دهه پنجاه، در پژوهش علی اسدی و مجید تهرانیان، احتمال وقوع انقلاب یا حداقل گسست جدی جامعه از سیاست‌های فرهنگی محمدرضا پهلوی مطرح می‌شود، اما گوش قدرت توانایی شنیده‌ شدن این صدا را ندارد. در این دهه‌ها هم پژوهش‌های اجتماعی كه با دقت، شناخت ما را از دیروز و امروزمان بیشتر كرده‌اند، كم نیستند. همین مجموعه پژوهش‌های «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» كه هر چند سال یك‌بار توسط برخی جامعه‌شناسان باكیفیت ایران انجام شده، با وجود تمام محدودیت‌های اعمال‌ شده و باز نگذاشتن كامل دست پژوهشگران، داده‌های مهمی در مورد خواست جامعه و عرف ارایه می‌دهد، اما گوش قدرت به این داده‌ها و هشدارها بسته بوده. پژوهش‌های متعددی در مورد وضعیت فقر، نابرابری، ستم بر مهاجرین افغانستانی، ظلم بر زنان، خشونت‌های خانگی، افت كیفیت آموزشی در مدارس و موارد دیگر انجام شده، اما گوش شنوایی برای شنیدن نیافته. اما در حوزه‌هایی هم به دلایل مختلف، از محدودیت‌های اعمال‌ شده بر دانشگاه از سوی حوزه سیاست گرفته تا افت شیوه‌های آموزش در دانشگاه و از گزینش‌های غیرعلمی و طرد شایستگان گرفته تا سیاست‌های نادرست طراحی‌ شده برای حوزه علوم انسانی و موارد متعدد دیگر، در شناخت جامعه‌مان دچار ضعف هستیم. ما بخش‌هایی از جامعه و روندهای اجتماعی مهمی را هم نمی‌شناسیم.

‌می توانید مثال بزنید؟

به عنوان نمونه در حوزه مطالعات مربوط به دین، در پژوهشی بلندمدت و جمعی كه در سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ توسط سارا شریعتی و دانشجویانشان انجام شد، مشخص شد كه ما برخلاف تصور، با وجود این همه بودجه و بنیاد و قرارگاه و موسسه و تاسیس رشته‌ها و دانشكده‌ها، به تعداد انگشتان یك دست هم پژوهش جامعه‌شناختی منتشر شده در قالب كتاب باكیفیت در مورد «تشیع دوازده ‌امامی واقعی ایرانی» نداشتیم. یعنی در طول حدود یكصد سال، با وجود روی كار آمدن حكومتی كه ادعای دینی بودن داشته، شناخت ما از همین آداب و رسوم شیعی، از نذر و وقف و هیات و قربانی و حج و روحانیت شیعه بسیار كم است. این همه كتاب كه در سال در این حوزه‌ها از بودجه عمومی منتشر می‌شود، اما دریغ از تولید شناخت عمیق یا در حوزه جنبش‌های اجتماعی، فقط در همین بیست سال اخیر در مورد اعتراضات اقشار فقیر شده شهری در حومه مشهد در سال ۷۱ و اسلامشهر در۱۳۷۴ و اعتراضات ۸۸ و دی ۹۶ و آبان ۹۸ و اعتراضات در سال ۱۴۰۱، شناخت ما در جامعه‌شناسی چندان زیاد نیست. اندك مطالعات انجام ‌ و منتشر شده باكیفیتی مثل مطالعات جامعه‌شناسانی چون سعید مدنی در مورد این اعتراضات نظیر «مظاهرات سلمیه» در مورد اعتراضات آب در خوزستان یا «صدای خاموش» در مورد اعتراضات آبان ۹۸ (كه امیدواریم هر چه زودتر آزاد شود) و برخی مطالعات دیگر در نسل‌های جدید علوم ‌اجتماعی انجام‌شده‌اند، اما تعداد این مطالعات در مقایسه با اهمیت این رخدادها بسیار كم است. به عنوان نمونه در مورد همان اعتراضات حومه مشهد و اسلامشهر در دهه هفتاد پژوهش اجتماعی روشمندی كه به صورت عمومی منتشر شده ‌باشد، ندیده‌ام و گویی فراموش شدند.

فراموش نكنیم كه وقتی از علوم ‌اجتماعی حرف می‌زنیم، فقط از جامعه‌شناسی و مطالعات فرهنگی و انسان‌شناسی و چند رشته دیگر صحبت نمی‌كنیم. داریم از اقتصاد، علوم سیاسی حتی روانشناسی و بسیاری رشته‌های دیگر صحبت می‌كنیم كه كمتر به عنوان «علوم اجتماعی» در ایران شناخته می‌شوند و از یكدیگر بدون دلیل روشن جدا افتاده‌اند. متاسفانه صدای این رخدادهای مهم و پرهزینه، زمینه‌ها و علل و پیامدهایش در این رشته‌ها هم كمتر بررسی شده و می‌شود. پس طبیعی است كه وقتی ما در حوزه‌هایی گذشته و حال خود را كمتر می‌شناسیم، تصویرمان از آینده نیز مبهم‌تر می‌شود. برای به دست آوردن بینشی شفاف‌تر در مورد آینده، باید دیروز و امروزمان را به صورت دقیق‌تری بشناسیم.

‌برخی (متاسفانه بسیاری) از مردم و بلكه پژوهشگران و صاحب‌نظران برای ایران آینده‌ای تیره و تار به تصویر می‌كشند و معتقدند كه مسیر جامعه رو به زوال و فروپاشی است، بگذریم كه برخی معتقدند همین حالا هم فروپاشی اجتماعی رخ داده است. در مقابل شماری (كه تعدادشان در مقایسه با قبلی‌ها بسیار كمتر است) نسبت به آینده و به نسل جدید ایران و طبقه متوسط آن امیدوارند و معتقدند اگر گشایش سیاسی و اقتصادی رخ بدهد، این نسل و آن طبقه می‌تواند جامعه را متحول سازد. ارزیابی شما از این دیدگاه چیست؟

من جایی در میانه این دو دیدگاه ایستاده‌ام. هم روشنایی‌ها بسیارند و هم موارد نیازمند اصلاح و تغییر. در این مورد هم ما یك استثنا نیستیم. جامعه ایران هم مثل هر جامعه دیگری، نقاط روشن، تحولات مثبت، توانستن‌ها و پیش رفتن‌های فراوان داشته. از سوی دیگر هم ضعف‌ها، نتوانستن‌ها، كج رفتن‌ها و ستم‌ها در خود جامعه هم كم نیستند.

به تعبیر حسین منزوی: «سیاه و سپیدم ابلق كه به نیك و بد عجین‌ام». ‌مساله این است كه حال جامعه، به دلایل متعددی كه می‌دانید و می‌دانیم خوب نیست. از همه مهم‌تر اینكه جامعه حس می‌كند «نمی‌تواند» آنچه اكثریت افرادش می‌خواهند و می‌پسندند، برای خودش اجرا كند. این همان مساله‌ای است كه از دوره مشروطه تاكنون با آن روبه‌رو بوده‌ایم: مبنا قرار گرفتن قانونی كه نماینده خواست اكثریت جامعه باشد نه یك اقلیت در قدرت. در چنین شرایطی، با این حال بد، جامعه طبیعی است كه دستاوردهای خودش (نه دستاوردهای ادعایی و گاه دروغی كه در تبلیغات رسمی مطرح می‌شود) را كمتر می‌بیند. بیشتر نقاط ضعف و شكست و نتوانستن‌ها هستند كه در این شرایط دیده می‌شوند و به همین دلیل، از انباشت این احساس شكست، احساس انحطاط و زوال و فروپاشی هم به وجود می‌آید و عمومی می‌شود.

از طرفی جامعه‌ای كه بارها و در بیش از یك قرن، مرتب وعده بهبود شنیده و سپس به خصوص از نخبگانی كه به امید بهتر شدن شرایطش به آنها اعتماد كرده و قدرت به خون دل به دست آمده‌اش را به آنها واگذار كرده، خیریندیده‌اند ، قابل درك است كه به هر بشارت و نوید بهبودی بدبین شود. شما فقط ببینید در همین چهل و اندی سال، این جامعه چقدر به افرادی اعتماد كرده و به وعده‌های آنان دل بسته‌اند؟ به تعبیر سیاوش كسرایی: «مشوش از سپیده‌های مدام، ...» .

از سویی به دلایل مختلف، چون جامعه به صورت مداوم، تغییر را در جابه‌جایی حكومت‌ها و دولت‌ها دیده و مدام هم در ایجاد این تغییر سیاسی یا پس از موفقیت در این تغییر، در رسیدن به اهدافی كه به دنبالش بوده شكست خورده، سرخورده‌تر شده، چراكه سیاست رسمی در این دوران، سرشار از ناكامی‌ها و شكست‌ها و نشدن‌ها بوده. من هم با جامعه‌ام در این احساس بن‌بست بودن تغییرات سیاسی در ساحت رسمی همدلم.

اما با وجود اینكه این احساس ناكامی و شكست كاملا قابل درك است، اما واقعیت این است كه جامعه، تنها در سیاست‌های رسمی خلاصه نمی‌شود. جامعه تنها حكومت و دولت نیست. جامعه، فضایی بزرگ‌تر از حكومت و دولت و سیاست است. در آن فضاهای دیگر، در ساحت فرهنگ و هنر و عرف، جایی در بیرون از سیاست‌های رسمی و نزاع بر سر قدرت سیاسی، روشنایی‌ها بسیارند. موفقیت‌ها چشمگیرند. نه اینكه در آن ساحت‌ها، شكست و ناتوانی و زشتی و ستم نیست. اما بیرون از ساحت رسمی و حكومتی و دولتی، آنجا كه جامعه بر پای خود ایستاده، موفقیت‌هایش حیرت‌آورند. من ضمن درك آن شكست‌ها و ناتوانی‌ها، این روشنایی‌ها و موفقیت‌ها و توانستن‌های مستقل جامعه را هم به چشم می‌بینم: من در این سال‌ها تلاش كرده‌ام برخی از این پیش رفتن‌ها و روشنایی‌ها را هم ببینم و بشناسم و به جامعه هم بشناسانم.

‌در این مورد هم اگر امكانش هست مثال بزنید.

مثلا ما نهادهای فرهنگی، كانون‌های اجتماعی، حلقه‌های مردمی، گعده‌های غیررسمی فراوانی داریم كه بی‌نیاز از حاكمان و فراتر از خواست و اراده و گاه دایره دید و كنترل و دسترسی آنها، موفقیت‌های عجیبی داشته‌اند. گاه كوچك، اما درخشان. همین كه در وضعیت فعلی می‌بینیم كه چطور در شبكه‌های مجازی، حلقه‌های فكری و فرهنگی جدید شكل می‌گیرد، می‌بینیم كه آموزشگاه‌ها و كلاس‌های زبان و موسیقی و تئاتر و هنرها با وجود فشارهای اقتصادی كمرشكن‌ روز به روز پررونق‌تر می‌شوند، می‌بینیم كه وب‌سایت‌هایی چون گنجور بی‌ریالی كمك و حمایت حكومتی، زبان و ادبیات این جامعه را حفظ كرده و حمایت می‌كنند، می‌بینیم كه نسل جوان چطور آشنایی خود را با تكنولوژی و تحولات بیرون از این مرزها بیشتر و بیشتر كرده و حقوق خود را بیشتر می‌شناسد و به آن آگاه می‌شود، اینكه چطور كودك در خانواده، از موقعیت یك سركوب ‌شده مطیع به موقعیت یك انسان واقعی و صاحب رای و اختیار و انتخاب تغییر جایگاه داده، اینكه چطور زنان روز به روز به‌رغم تمام فشارها، با خون دل و جنگی روزمره، به دنبال احقاق حقوق خود هستند، اینكه می‌بینیم در جامعه مدنی به‌رغم تمام فشارها و محدودیت‌ها، در هر شهری، افراد دغدغه‌مند در حوزه‌های مختلف از محیط زیست تا كتابخوانی و از دفاع از حقوق مهاجرین تا تلاش برای بهبود وضعیت حقوق كودكان كار جمع می‌شوند و كار گروهی می‌كنند، اینكه چطور صندوق‌های قرض‌الحسنه خانوادگی و دوستانه، برای كاهش فشارهای اقتصادی به صورت داوطلبانه تشكیل می‌شوند و وام می‌دهند و سعی می‌كنند آدم‌ها را از له شدن زیر این فشارهای اقتصادی مهیب نجات دهند، اینكه ساختمان‌ها به صورت خودجوش، مدیرساختمان خود را به صورت دموكراتیك و با رای‌گیری انتخاب می‌كنند و مدیران ساختمان خود را موظف به گزارش دادن هزینه‌ها به صورت شفاف می‌دانند و در واقع هر ساختمانی، یك پارلمان كوچك دموكراتیك برای خودش می‌سازد، روشنایی‌ها و رویش‌هایی است كه نمی‌توان آنها را ندید.

‌از ذكر این فعالیت‌ها چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟

من فكر می‌كنم به اتكای این داشتن‌ها و موفقیت‌ها و دست بر زانو زدن‌ها، می‌توان به فردای این جامعه امیدوار بود. می‌توان فردایی را تصور كرد كه برای كاستن از آن ویژگی‌های منفی اجتماعی، فضایی بازتر ایجاد شود. این بذرهای تغییر كه خودمان، جامعه، به دست خودمان با دست زدن بر زانوی خودمان ساخته‌ایم، فردای این جامعه را حتما روشن‌تر می‌كند.

‌ ترسیم این آینده‌های ممكن (مطلوب یا نامطلوب) از سوی جامعه‌شناسان چه اهمیتی دارد و مخاطب اصلی آنها كیست؟ مردم یا صاحبان قدرت و مسوولان؟

انجمن جامعه‌شناسی ایران، به عنوان متولی برگزاری این همایش، یك نهاد مدنی و تخصصی است. از نظر من، مخاطب این فعالیت‌ها، خود جامعه مدنی است. از جامعه برای جامعه. به نظرم تجربه نشان داده كه حداقل در شرایط فعلی، مخاطب قرار دادن مسوولان و نصیحت كردن آنان، به جایی نرسیده‌است . گوش مسوولان برای این قبیل تلاش‌ها بسته است. آنان منطق عمل خود را دارند و مسیر خود را هم انتخاب كرده‌اند. جامعه‌شناسی به ما می‌آموزد كه مساله «موقعیت»ی است كه ما برای خود می‌سازیم. موقعیتی كه آنان برای خود ساخته‌اند، موقعیتی نشنیدن است. بحران‌ها بر اثر انتخاب‌های پیشین به وضعیتی رسیده كه حتی اگر بخواهند هم نمی‌توانند گوش شنوایی برای این توصیف‌ها و تحلیل‌ها داشته ‌باشند. برخی اهالی علوم‌ اجتماعی هم كه ولو با نیت خیر و از سر دغدغه‌های اجتماعی همچنان تلاش می‌كنند با ایفای نقش مشاور یا نصیحت‌كننده مسوولان در سطوح مختلف، فشارهارا بر جامعه كم كنند، به همین نتیجه رسیده‌اند و برخی دیگر یا از سر منافع شخصی یا به دلیل آنكه دهه‌هاست تنها این كار را تمرین كرده و یاد گرفته‌اند و نمی‌توانند مخاطبی جز سیاستگذاران رسمی بیابند، به این كار ادامه می‌دهند. اما از نظر من، این همایش، یك همفكری اجتماعی جمعی است، اندیشیدن ما به خودمان. جایی كه جامعه، به خودش، دیروزش، امروزش و فردایش می‌اندیشد. جایی كه می‌توان این‌بار از بالای نردبان علم اجتماعی خیال كرد و تخیل، بال قدرتمندی برای ساختن فرداست.