این اواخر به این نتیجه رسیدم که انسان معاصر در سطحی تاریخی در دسترسی به اطلاعات به جایی رسیده که از اساس دچار ابهام در تشخیص مرز باریک بین حقیقت و واقعیت شده، هرچند که هر فرد با چند کلیک میتواند به پاسخ هزاران سوال دست یابد، اما این دسترسی آسان نه تنها مسائل را حل نکرده، بلکه پیچیدگیهای جدیدی ایجاد کرده است. ما امروز در جهانی زندگی میکنیم که اطلاعات بیحد و حصر در اختیار داریم، اما توانایی تشخیص درستی از نادرستی آنها را از دست دادهایم، زیرا حجم اطلاعات از ظرفیت پردازش ذهن انسانی فراتر رفته است.
هوش مصنوعی با قابلیت ارایه پاسخهای فوری و ظاهرا منطقی، این مشکل را تشدید کرده است، چرا که کاربران عادی نمیتوانند تشخیص دهند که آیا پاسخ دریافتشده بر اساس حقایق استوار است یا صرفا ترکیبی هوشمندانه از الگوهای زبانی موجود در دادههای آموزشی. این سیستمها با اطمینان کاملی میتوانند اطلاعات نادرست را به شیوهای ارایه دهند که کاملا معتبر به نظر برسد، زیرا هدف آنها تولید متن منسجم و قابل قبول است، نه بازتاب واقعیت عینی.
مساله اساسی در اینجا این است که انسانها به تدریج عادت کردهاند که به جای تفکر عمیق و تحلیل، به سرعت به دنبال پاسخهای آماده بگردند، فرآیندی که ماهیت یادگیری و کسب دانش را دگرگون کرده است. وقتی گوگل قادر است در کسری از ثانیه جواب هر سوال را ارایه دهد، چرا باید زمان صرف تفکر و تأمل کنیم؟ این رویکرد باعث شده که عمق تفکر انسان کاهش یابد و ما به مصرفکنندگان اطلاعات تبدیل شویم، نه تولیدکنندگان دانش.
جستوجو در اینترنت نه تنها پاسخ سوالات پیچیده علمی و فلسفی را فراهم میآورد، بلکه حتی سادهترین پرسشهای روزمره را نیز پوشش میدهد، تا جایی که بسیاری از مردم دیگر حتی برای یادآوری نحوه پخت یک غذای ساده یا محاسبه درصد، به ذهن خود متکی نیستند. این وابستگی فزاینده به منابع خارجی باعث شده که حافظه و قدرت محاسبه ذهنی انسانها ضعیف شود، زیرا مغز ما مانند عضلهای است که با عدم استفاده ضعیف میشود.
پدیدهای که شاید مهمتر از همه باشد، این احساس است که هر چه به ذهن ما خطور کند، قبلا کسی به آن فکر کرده و احتمالا بهتر از ما آن را بیان کرده است. این باور که هیچ ایدهای جدید وجود ندارد و همهچیز پیش از این گفته شده، باعث کاهش انگیزه خلاقیت و نوآوری شده است، چرا که افراد احساس میکنند تلاشهایشان بیفایده است. وقتی با جستوجوی ساده میتوان هزاران مقاله، کتاب و نظریه مشابه پیدا کرد، چرا باید زحمت تولید محتوای جدید را بکشیم؟
این تفکر اما ناقص است، زیرا هر انسان تجربه منحصر به فردی دارد و حتی اگر موضوعی قبلا مطرح شده باشد، نگاه و تفسیر هر فرد از آن متفاوت خواهد بود. مشکل اصلی این است که دسترسی آسان به اطلاعات، اعتماد به نفس فکری انسانها را کاهش داده و آنها را وادار کرده که به جای اعتماد به قدرت تحلیل خود، همواره به دنبال تأیید خارجی باشند. در نتیجه، بسیاری از ایدههای بالقوه ارزشمند هرگز بیان نمیشوند، زیرا صاحبان آنها فکر میکنند که چیز جدیدی ندارند که بگویند. تفاوت میان حقیقت و واقعیت در این شرایط پیچیدهتر شده است، چرا که حقیقت به مفهوم آن چه که واقعا رخ داده یا درست است اشاره دارد، در حالی که واقعیت به تجربهای اطلاق میشود که هر فرد از محیط پیرامون خود دارد. در عصر اطلاعات، این دو مفهوم بهشدت از هم فاصله گرفتهاند، زیرا واقعیت هر فرد تحت تأثیر الگوریتمهای شخصیسازی شده که محتوا را بر اساس علایق و باورهای قبلی او فیلتر میکنند.
الگوریتمهای پلتفرمهای اجتماعی و موتورهای جستوجو، به گونهای طراحی شدهاند که به هر کاربر اطلاعاتی ارایه دهند که با نظرات و علایق موجود او سازگار باشد، نه لزوما آن چه که حقیقت است. این پدیده موسوم به «حباب فیلتر» باعث شده که افراد در دنیای اطلاعاتی محدودی زندگی کنند که تصور آنها از واقعیت را شکل میدهد، اما لزوما منعکسکننده حقیقت عینی نیست.
در چنین شرایطی، راستیآزمایی اطلاعات به مهارت حیاتی تبدیل شده که متأسفانه بسیاری از مردم آن را فرا نگرفتهاند، زیرا عادت کردهاند هر اطلاعاتی را که از منابع معتبر به نظر میرسد، بدون تردید بپذیرند. این مساله زمانی خطرناکتر میشود که در نظر بگیریم هوش مصنوعی و الگوریتمهای پیشرفته قادر به تولید محتوای بسیار متقاعدکننده هستند که تشخیص درستی یا نادرستی آنها حتی برای متخصصان دشوار است.
پارادوکس اطلاعات مدرن در این نهفته است که هرچه اطلاعات بیشتری در دسترس داشته باشیم، تشخیص حقیقت دشواری میشود، زیرا برای هر ادعا میتوان منابع متعددی پیدا کرد که آن را تأیید یا رد کنند. این وضعیت باعث شده که بسیاری از مردم به نسبیگرایی کامل گرایش پیدا کنند و معتقد شوند که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، نگرشی که اگرچه در برخی زمینههای فلسفی قابل دفاع است، اما در حوزههای علمی و عملی میتواند عواقب خطرناکی داشته باشد.
راهحل این معضل نه در محدود کردن دسترسی به اطلاعات است و نه در رها کردن فناوری، بلکه در آموزش مهارتهای تفکر انتقادی و راستیآزمایی نهفته است، مهارتهایی که باید از سنین پایین آموزش داده شوند تا افراد بتوانند در دریای اطلاعات شناور بمانند، بدون اینکه غرق شوند. ما بایدیاد بگیریم که چگونه سوال درست بپرسیم، چگونه منابع مختلف را با هم مقایسه کنیم و چگونه تشخیص دهیم که چه زمانی باید به قضاوت خود اعتماد کنیم و چه زمانی نیاز به تحقیق بیشتر داریم.
در نهایت، چالش اصلی عصر ما این نیست که اطلاعات کافی نداریم، بلکه این است که چگونه در میان انبوه اطلاعات، حقیقت را از دروغ تشخیص دهیم و چگونه از قدرت فکری خود استفاده کنیم تا نه تنها مصرفکننده اطلاعات باشیم، بلکه تولیدکننده دانش و بینش جدید نیز باشیم.
اعتماد
نظرات