اشاره‌: جماعت دعوت و اصلاح ایران یکی از گروه‌های اسلامی فعّال در همه‌ی مناطق اهل سنّت، به‌ویژه‌ استانهای کُردنشین ایران بیش از سه‌ دهه‌ فعّالیت فرهنگی، دینی، اجتماعی، آموزشی و... را در کارنامه‌ی خود دارد، جهت بررسی انتقادی پایگاه‌، عملکرد و نقش این جماعت با دکتر صلاح‌الدین خدیو (۱۳۵۲)، روزنامه‌نگار، مدیر مسؤول سابق نشریه‌ی دانشجویی ‌» روانگه»، عضو شورای سردبیری هفته‌نامه‌های توقیف‌شده‌ی «پیام کُردستان» و «رۆژهه‌ڵات»، یکی از فعّالان جنبش دانشجویی در سالهای ۱۳۷۷-۸۲ و ساکن مهاباد، گفتگو نموده‌ایم که‌ توجه‌ شما را بدان جلب می‌نماییم.

 

 

-شناخت شما از «جماعت دعوت و اصلاح» تا چه‌ حدی است و به‌ چه‌ زمانی برمی‌گردد؟

شناخت من از جماعت به دوران کودکی و سال‌های ۶۴ و ۶۵ به علت حضور چند آشنای نزدیک در آن برمی‌گردد٬ البته در آن هنگام به این اسم نبود و اگر خاطرم باشد از نظر تشکیلاتی و تنظیمی با جریانی که بعد‌ها در کُردستان عراق با عنوان «اتّحاد اسلامی کُردستان/یه‌کگرتووی ئیسلامیی کوردستان» شروع به فعّالیت کردند، یکی بودند. شناخت فعلی من از جماعت البته کلی و اجمالی است، گرچه امور مربوط به آن را پیگیری می‌کنم، ولی نمی‌‎توانم ادّعا کنم از ریز فعّالیت‌های آنان اطلاع دارم. 

-در تقسیم‌بندی احزاب و گروه‌ها، «جماعت دعوت و اصلاح ایران» را در زمره‌ی کدام دسته‌ قرار می‌دهید؟ آیا شما آنرا جزو گروه‌های محافظه‌کار منظور می‌کنید، اگر پاسخ مثبت است، منظور شما از مفهوم محافظه‌کاری چیست؟ وجود احزاب محافظه‌کار در جوامع در حال گذار چه‌ ضرورتی دارد؟ 

بسیاری از واژه‌ها و مفهوم‌ها مفاهیمی وارداتی و ارمغان دنیای غرب می‌‎باشند و برای به‌کارگیری آنها در جامعه‌ی خویش نیازمند ابزار و توانمندی‌های مخصوص به خود می‌باشیم. اگر بخواهیم مفهوم محافظه‌کاری را بشکافیم باید گفت که پس از ظهور جریان مدرنیته و عصر روشنگری برخاسته از آن، جریانی در غرب به منظور مقابله با عقل‌گرایی مدرنیته٬ مدرنیته‌ای که عقل را همچون کلید سحرآمیزی می‌پنداشت که همه‌ی در‌ها را می‌گشاید و مشکلات را حل می‌کند٬ پدید آمد و از نقطه عزیمت دفاع از اصالت نهادهایی چون خانواده٬ مالکیت٬ آداب و سنّت‎ها و ارزش‌های اخلاقی و... قوام یافتند. مفهوم محافظه‌کاری دارای این تاریخچه در غرب می‌باشد و در همانجا هم دچار تغییر و تحولات بسیاری شده٬ برای نمونه محافظه‌کاران اولیه، خیلی مخالف لیبرالیسم و مفهوم فردگرایی مستتر در آن بودند٬ اما اکنون هیچ محافظه‌کاری را در غرب نمی‌توان یافت که مخالف فردگرایی باشد و در واقع فاصله‌ی محافظه‌کاران و لیبرال‌ها خیلی کم شده‌ است. ‏

اما مراد من از محافظه‌کاری٬ بیشتر مفهومی بومی و تجربه‌ای قابل پیاده‌سازی همانند الگویی که «حزب عدالت و توسعه» در ترکیه عرضه کرد، است. امروزه بسیاری از منتقدان و تحلیل‌گران معتقدند که حزب عدالت و توسعه پیش از آنکه حزبی اسلام‌گرا باشد٬ حزبی محافظه‌کار محسوب می‌‎شود و شاید بتوان گفت همچون یک حزب راست میانه در نقشه‌ی سیاسی ترکیه ظاهر شده است. 

اما سؤال اصلی این است که آنان چگونه توانستند این الگو را پیاده کنند؟ من بر این باورم که برای پاسخ به این سؤال می‌توان دلایل سلبی و ایجابی متعددی در نظر گرفت. علل سلبی «موازین و قوانین کپنهاک» می‌باشد که ترکیه را که خواهان ورود به اتحادیه‌ی اروپا است را وادار به پذیرش آن نموده و «حزب عدالت و توسعه» که حداقل در سالهای ابتدایی زمامداری خود پرچم‌دار ورود ترکیه به این اتحادیه بود و پیگیر و مجری «موازین کپنهاک»، از جمله علت‌های سلبی می‌باشد که باعث شده «حزب عدالت و توسعه» از یک دیدگاه شریعت‌محور ایدئولوژیک فاصله بگیرد. البته این بازی دو طرفه و برد – برد هم است. بدینگونه که اگر ترکیه وارد اتحادیه‌ی اروپا شود٬ حزب عدالت و توسعه تضمینی برای ادامه‌ی حضور خود در عرصه‌ی سیاست ترکیه به‌دست آورده و در آن شرایط نقش نظامیان کمرنگ‌تر خواهد شد و همچون بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته‌ی اروپایی به صورت دایمی نظامیان را به پادگان‌ها فرستاده و راه کاخ ریاست جمهوری و پارلمان را به روی آنان می‌بندد. اما دلیل سلبی عمده‌ی دیگر مخالفت نظام و سنّت سکولار نیرومند و ارتش که هنوز از قدرت چشمگیری در ترکیه برخوردار است٬ با اسلامی‌سازی مطلق جامعه می‌باشد. منطق دموکراسی هم همین است. اگر رقبا به طور کامل همدیگر را از صحنه حذف کنند دموکراسی که شکل نمی‌گیرد.

 اما از نقطه نظر ایجابی: «حزب عدالت و توسعه» یک حزب عملگرا و پراگماتیست است و از کارنامه‌ی درخشانی از نظر توسعه‌ی اقتصادی برخوردار است٬ به طوری که در طول ۷۰ یا ۸۰ سال گذشته تنها حزبی بوده که توانسته به این میزان تعداد فقیران را کاهش دهد٬ طبقه‌ی متوسط را قوی کند و اقتصاد بیمار ترکیه را شکوفا نماید. 

 همه‌ی این‌ عوامل باعث شده که «حزب عدالت و توسعه» از یک حزب اسلام‌گرا که ریشه و بنیان آن به اخوان باز می‌گردد به یک حزب محافظه‌کار تبدیل شود که با احتیاط تحلیل‌گران پسوند اسلامی به آن می‌افزایند. 

به نظر من تجربه‌ی ترکیه می‌تواند٬ البته با کمی دستکاری و در نظرگرفتن ویژگی‌های جامعه‌ی ما به صورت الگویی برای «جماعت دعوت و اصلاح» در بیاید، تجربه‌ای که به قول سیدمصطفی تاج‌زاده توانسته «نان، دین و آزادی» را سر سفره‌های مردم بیاورد. 

پس منظور من از محافظه‌کار٬ محافظه‌کاری از نوع «حزب عدالت و توسعه» بود. ناگفته پیداست که وجود احزاب محافظه‌کار در کُردستان ضرورتی غیرقابل چشم‌پوشی است. جامعه‌ی ما که جامعه‌ای نابسامان از نظر اقتصادی٬ فرهنگی٬ سیاسی و ... می‌‎باشد و مفهوم طبقه همچون مفهومی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در آن نهادینه نشده و یا اصلاً شکل نگرفته‌است٬ و دوران گذارش هم طولانی و البته دردناک شده با چالشهای متعدد برخاسته از این مشکلات گریبان‌گیر است. شما توجه کنید هر حزب و دسته و گروهی که می‌آید کمترین توجه را به این مسایل بنیادین مانند چالش سنّت و مدرنیته می‌نماید. شما این وضعیت نابسامان را در کنار روند شتابان جهانی‌شدن و بی‌تفاوتی اربابان قدرت در نظر بگیرید. فرهنگ رسمی و حاکم که به عنوان پادزهر فرهنگ غربی جهانی‌شده مورد تبلیغ و حمایت قرار می‌گیرد چندان بازتاب دهنده‌ی ویژگیها و سنّتهای بومی ما کُرد‌ها نیست. خیلی از صاحب‌نظران امروز نگران از بین رفتن تنوعات فرهنگی در اثر روند شتابان جهانی‌شدن و فقیر شدن میراث فرهنگی جهان هستند. با این وصف چند سال دیگر چه اثری از فرهنگ و آداب و رسوم کُردی می‌ماند؟ 

خوب البته خیلی‌ها هستند که ممکن است مشکلی با وضعیت پیشگفته نداشته باشند. اما هستند اقشار سنّتی و محافظه کار و صد البته آموزش‌دیده و جهانی‌شده که حق دارند حزب خود را داشته و دغدغه‌ها و امال خود را در آن بجویند. 

اگر می‌گویم ما هنوز حزب طبقاتی نداریم و آنچه موجود است جبهه است تا حزب، به این مفهوم می‌گویم. نامشخص بودن و به تعبیری جبهه‌ای بودن مرام و مواضع احزاب نمایانگر ژله‌ای بودن و قوام نیافتگی جامعه است جامعه‌ای که از همبستگی مکانیکی و سنّتی بریده و هنوز همبستگی انداموار پیدا نکرده است. اگر یکی از وظایف احزاب را آموزش سیاسی و مشارکت‌پذیری جامعه بدانیم، اهمیت این موضوع بهتر روشن می‌شود. 

 به عنوان مثال اگر حزبی مانند «کومله» را مثال بیاوریم که در ابتدا خود را حزب طبقه‌ی کارگر معرفی می‌کرد- البته طبقه‌ی کارگری که در کُردستان موجود نبود- اکنون غیر از یکی از جناح‌های ارتدوکسش، بقیه به این مرحله رسیده‌اند که عموم و حتی جریانات مذهبی را به سوی خود جذب کنند. البته این امر در جامعه‌ی ما هم یک تحمیل ساختاری و هم یک ایراد بزرگ محسوب می‌شود. تمامی احزاب موجود تلقی جبهه‌ای از پایگاه اجتماعی خود داشته و در عین حال، تعصبی قبیله‌ای روی هویت خاص سازمان خود دارند. عصر ما عصر فروپاشی ایدئولوژی‌ها و پررنگ شدن هویت‌ها و تعلقات اولیه است. به عنوان مثال امروزه جناح‌های انشعابی کومله چه تفاوت مهم سیاسی و فکری با هم و یا با دو شاخه‌ی دموکرات دارند؟ از نظر مواضع اقتصادی متفاوتند یا موضعگیری نسبت به مسائلی چون فدرالیسم و خودموختاری؟ بدیهی است که هیچکدام! اما تا دلت بخواهد با هم اختلاف دارند. 

احزاب کُردی در غیاب ایدئولوژی‌هایشان و در عصر فروپاشی روایت‌های کلان به شیوه‌ای تراژیک یادآور عصر قبیله‌گرایی جامعه‌ی کُردستان هستند. قبایل کُرد هم تعلقات خونی و ایلی خود را بر اشتراکات زبانی، ملی و مذهبی ترجیح می‌دادند. 

در جامعه‌ی ما و به طور خاص در کُردستان ایران که به شدت در حال تحول در زمینه‌های فرهنگی٬ اقتصادی و ... است و دسته و گروه‌های تازه در بین عموم در حال شکل گرفتن است و به‌ویژه‌ طبقه‌ی متوسط در حال گسترش می‌باشد٬ در این آشفته بازار تحولات البته کسی به یاد ارزش‌ها و سنّت‌های گذشته٬ نه تنها سنّت‌های دینی و مذهبی٬ حتی سنّت‌های ملی و قومی٬ نیست. ضرورت وجود احزاب محافظه‌کار برای دفاع از این ارزش‌ها و به طور خاص‌تر دفاع از نهاد خانواده٬ نهاد مالکیت و آن ارزش‌های دنیای سنّتی کُردها که به درد دنیای مدرن هم می‌خورند مانند جوانمردی٬ اعتماد٬ مهمان‌نوازی٬ اخلاق و ... در جامعه‌ی درحال ‌گذار که هنوز شکل و مؤلفه‌های مدرن را به خود نگرفته و در حال از دست دادن هنجارهای سنّتی می‌باشد و بی‌اخلاقی همچون کالایی عمومی در ‌آمده٬ جایگاه یک حزب محافظه‌کار خالی است٬ ما در اعلامیه و شعارهای هیچ یک از احزاب٬ مخصوصاً احزاب نام‌آشنا که دارای قدمت می‌‎باشند٬ هیچ‌گاه چنین چیزی نمی‌بینیم٬ گویی همه به مسافران قطاری تبدیل شده‌اند که این تحولات آن‌ها را به سوی آینده‌ای نامشخص و ناپیدا می‌برند. 

اگر من تعریفی از کُردستان ایران داشته باشم٬ آن را جامعه‌ای بی‎صاحب می‌بینم٬ جامعه‌ای که قدرت حاکم، انگیزه‌ای برای به‌کار گرفتن و محافظت از ارزش‌ها و سنّت‎های آن در نهاد قدرت ندارد و احزاب آن هم توجهی به حفظ این ارزش‌ها ندارند و اینجاست که جای یک حزب محافظه‎کار خالی دیده می‌‎شود. 

-آیا «جماعت دعوت و اصلاح ایران» به عنوان یک تشکّل اسلامی اهل سنّت توانسته در حوزه‌ی روشنفکری و روشنفکری دینی نقش داشته ‎باشد؟ آیا بستر رشد و پرورش روشنفکران دینی در آن مهیّاست؟ 

نه من معتقدم که در این حوزه کم‌کار بوده ‌است. روشنفکری دینی را در، اصطلاحی است که بیشتر در ایران به کار برده می‌‎شود و به آثار فکری و دلمشغولیهای نظری دسته‌ای از علما٬ صاحبان اندیشه‌ و اندیشمندان دینی گفته می‌‎شود که شاخص‌ترین چهره‌ی آن «دکتر عبدالکریم سروش» باز می‌گردد یا به عبارتی چهره‌ی شاخص آن «دکتر سروش» می‌باشد و نیز کسانی چون «آرش نراقی»، «محسن کدیور»، «محمد مجتهد شبستری»، «مصطفی ملکیان» و ... مخصوصاً افرادی که در «حلقه و مجله‌ی کیان» فعّالیت داشته‌اند و بعد‌ها «مجله‌ی مدرسه» و «مجله‌ی آئین» را منتشر کردند٬ که بخشی از آنان از نظر سیاسی به اصلاح‌طلبان «سازمان مجاهدین انقلاب»، «جبهه‌ی مشارکت ایران اسلامی» و ... نزدیکترند٬ مطرح است. «نواندیشان دینی» که خود از این دسته، جدا هستند. 

برعکس اصلاح‌طلبان خارج از قدرت مانند «طیف ملی- مذهبی»، «نهضت آزادی» که ریشه‌ی آن‌ها به «مهندس مهدی بازرگان»، «دکتر علی شریعتی»، «محمد نخشب» و ... باز می‌گردد، بیشتر مایل هستند به عنوان نواندیشان دینی یا مذهبی شناخته شوند. 

 من ندیده‌ و نشنیده‌ام که در «جماعت دعوت و اصلاح» اهتمام جدّی به خواندن آثار اینان شده باشد، چه برسد به اینکه در این زمینه بخواهند اجتهادی کلامی و فکری کنند. در دنیای عربی هم آثاری مهم‌تر و مؤثر‌تر و مورد توجهتری وجود دارد مانند آثار «نصر حامد ابوزید»، «محمد عابد الجابری»، «محمد ارکون» و ... که در ذیل جنبش «اخوان المسلمین» قرار نمی‌‎گیرند و شاید مخالف آنهم باشند. البته به‌ نظرم می‌آید، تلاشهایی فردی در این راستا انجام گیرد و طیفی بسیار محدود در داخل جماعت به‌ جریان‌شناسی فرهنگی ایران، دنیای اسلام و جهان اهتمام جدّی و عملی داشته‌ باشند، ولی در قیاس با اكثریتی که‌ وقعی به‌ جریان روشنفکری دینی و غیردینی نمی‌نهند، شیء مذکور و چشمگیری نیست. به قول حافظ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم!‌ البته‌ این را خودشان (جماعت) بهتر می‌دانند اما پاسخ من در حالت کلی این است که در این باره، کم‌کاری شده است. 

 اگر نظر من را بخواهید من بر این باورم که روشنفکری دینی حتی اگر مزیت‌های دینی و کلامی و فکری آن را در نظر نگیریم٬ می‌توانیم به کارکردهای اجتماعی آن اهمیت بدهیم، روشنفکری دینی می‌تواند پلی باشد در جامعه‌ی ما که طیف‌های سکولار٬ لیبرال، اسلامی٬ افراط‌گرای دینی و ... به هم نزدیک کند و مرحله‌ی گذار به دموکراسی را تسریع بخشد. 

-در حوزه‌ی فعّالیت دانشجویی٬ آیا جماعت توانایی جذب دانشجو و جریان‌سازی دارد؟ آیا به عنوان بخشی از جنبش دانشجویی ایرانی و کُردی توانسته خود را مطرح کند؟ اگر نه چرا؟ 

من معتقدم که «جماعت دعوت و اصلاح» دو گروه اجتماعی را به عنوان هدف در نظر گرفته و در واقع  از آنها عضوگیری کرده ‌است٬ یک دسته طلاب و شاگردان مدارس علوم دینی و دیگری دانشجویان، در این راستا تا حدی موفق عمل کرده٬ در همه‌ی دانشگاه‌ها فعّالیت داشته٬ دانشجویان و حتی دانشجویان عالی و نخبه را به سمت خود جذب نموده‌ است. 

اما اینکه در مورد جریانی که به «جنبش دانشجویی» و یا «جنبش دانشجویی کُردی» از آن یاد می‌شود٬ نفوذ و یا تأثیر داشته باشد و یا در فعّالیت و کارنامه‌ی «جماعت دعوت و اصلاح» قرار گرفته باشد یا بازتاب‌دهنده‌ی فکر و اندیشه‌ی جماعت باشد و یا حداقل جماعت یک مجله‌ی دانشجویی منتشر کرده باشد٬ نه چنین چیزی نبوده است. به نظر من حداقل می‌توانستند در یک نشریه فعّالیت داشته باشند و با چاپ و انتشار آن به طور جدی‌تر و بهتر ظاهر شوند و خود را معرفی کنند. 

البته ارتباط «جماعت دعوت و اصلاح» با دانشجویان و به خصوص دانشجویان کُرد به این منظور نبوده که یک جنبش دانشجویی راه بیندازد٬ بلکه به این منظور بوده که دانشجویان کُرد رادر راستای تحقق اهداف خود به کار گیرد و انسجام بخشد. 

-به‌ نظر شما جماعت پیرامون شکل‌دهی و هدایت افکار عمومی تا چه‌ حدی موفق عمل کرده‌ است؟ آیا با توجه به حضور جماعت در انتخابات‌ و گاهاً هم‌اندیشی، همیاری و همکاری با برخی کاندیداها٬ جماعت در دعوت و مهندسی افکار عمومی برای رأی‌دادن به کاندیدای مورد نظر خویش تا چه‌ حدی موفق بوده ‌است؟ 

قبل از پاسخ گفتن باید به این نکته اشاره کنم که توجه و اهتمام «جماعت دعوت و اصلاح» به مسأله‌‎ای همچون انتخابات یا مسائل سیاسی و اجتماعی دیگر و اینکه در جامعه حضوری پویا و زنده دارد و به اینگونه فعّالیت‌ها اهمیت می‌دهد جای تقدیر است. اما ایرادی که باید به آن اشاره شود این است که اینکه فعّالیت سیاسی «جماعت دعوت و اصلاح» مخصوصاً در این زمینه‌ها از یک حد بیشتر جلو نرفته و به نظرم هنوز یک اراده‌ی مشخص برای ورود به مسائل سیاسی به وجود نیامده ‌است. گاهی اوقات قدمی برداشته‌اند٬ اما دیگر ادامه نداده‌اند٬ گاهی اوقات دو قدم به جلو برداشته و یک قدم به عقب برگشته‌اند. اکنون حضور ذهن ندارم و شاید در این مصاحبه فرصت آن نباشد، اما به نظر من حضور «جماعت دعوت و اصلاح» در انتخابات حضوری گسترده و همه‌گیر نبوده است و این می‌تواند ریشه در این داشته ‌باشد که تحولات فکری و سازمانی پیرامون مسائل سیاسی هنوز به خوبی شکل نگرفته‌ و جماعت در نوسان میان بعد تبلیغی‌بودن که خاستگاه اولیه‌ی آن است و مقوله‌ی سیاسی‌شدن که ظاهراً امری تبعی و ثانوی است هنوز به جمع‌بندی استراتژیک نرسیده است. میزان موفقیت در ائتلاف‌ها و انتخابات هم، بسته به شهر‌ها متفاوت بوده و به میزان هوادار و اعضای «جماعت دعوت و اصلاح» در آن شهر‌ها بستگی داشته ‌است. 

-با توجه به ضرورت وجود تشکل‎ها برای توازن قدرت و دفاع از حقوق ملت٬ جماعت چقدر توانسته در راستای دفاع از حقوق ملی و مذهبی مناطق «اهل سنّت نشین» و اجرای صحیح قوانین، نقش داشته ‌باشد؟ 

من معتقدم «جماعت دعوت و اصلاح» همچون چراغی روشن ولی کم‌سو و کم‌نور است. «جماعت دعوت و اصلاح» در این امر موفق بوده که نگذاشته تا کنون این چراغ خاموش شود. همانگونه که می‌دانید در ایران تابلویی داریم به نام «اهل سنّت» که «جماعت دعوت و اصلاح» این تابلو را آویزان نگاه ‎داشته و نگذاشته است که بیفتد. اما چقدر موفق بوده که از مطالبات «اهل سنّت» پشتیبانی کند و برای آن تلاش کند٬ جای بحث است. من معتقدم اگر کارنامه‎اش را منصفانه نگاه کنیم به خاطر اینکه این چراغ روشن بماند و متقبل هزینه‌های سنگین نشود٬ در این حوزه، رادیکال عمل نکرده و خیلی موفق نبوده ‌است. از نگاه رادیکال‌های جماعت، جماعت، حزبِ مبارزه در شرایط سبک و حداکثر نیمه‌سنگین است. 

بخشی دیگر از دلایل این عدم موفقیت٬ همانطور که اشاره کردم برمی‎گردد به اینکه جماعت از نظر سیاسی هنوز به ثبات فکری و سازمانی نرسیده است و کوشیده که از روش‌های «چانه‌زنی در پشت پرده» و روش‌های اعتدالی٬ که باید این چنین هم باشد و این امر جای تقدیر است نه جای نقد٬ حداقلی از مطالبات را برآورده کرده باشد. 

خود «جماعت دعوت و اصلاح» هم٬ چه اسمش و چه رسمش و چه تاریخچه‌اش٬ در بردارنده‌ی دو رسالت متفاوت از یکدیگر است٬ یکی دعوت و اصلاح آحاد مردم و تلاش برای رشد و پروش آنان و دیگری دفاع و حمایت از مطالبات اهل سنّت ایران که برای برآورده کردن این دو رسالت باید استراتژی مشخص داشته باشد و در تبیین استراتژی خود طوری عمل کند که در بر گیرنده‌ی این دو رسالت باشد. 

برپایی نمازخانه یا مساجد نُهگانه در تهران یکی از فعّالیت‌های موفق و چشمگیر «جماعت دعوت و اصلاح» ایران بوده به طوری که توجه تلویزیون‎ها و رسانه‌های غربی و خارج از کشور را هم به خود جلب کرده ‌است. «جماعت دعوت و اصلاح» پس از عدم موفقیت در اقدام برای دریافت مجوز احداث مسجد برای اهل سنّت در تهران٬ با احداث نمازخانه‌هایی که بعضاً بیشتر از مساجد در آن نمازگزار از هر طیف و ملیتی حضور می‌یابد٬ این ممنوعیت را دور زده ‌است و این یکی از نقاط قوت روشهای میانه‌روانه و در عین حال صبورانه‌ی «جماعت دعوت و اصلاح» به حساب می‌آید. 

-تأثیر انقلابهای موجود در کشورهای اسلامی موسوم به‌ «بهار عربی» بر «جماعت دعوت و اصلاح» را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ 

به طور کلی به نظر من «بهار عربی» با نتایجی که در پی داشت و تقریباً برنده‌ی آن در اکثر کشورهایی که این موج تحولات در آن‌ها جریان گرفت٬ «اخوان المسلمین» بود -و احتمالاً سوریه هم اگر تکلیفش مشخص شود و انتخاباتی آزاد انجام بگیرد ممکن است «اخوان المسلمین» رأی بیاورد - بورس احزاب و تشکل‌هایی مانند «اتحاد اسلامی کُردستان» و «جماعت دعوت و اصلاح ایران» را بالا برده ‌است٬ اما اینکه به صورت مشخص بگویید انتخاب «آقای مُرسی» به عنوان رئیس جمهور مصر چه تأثیری بر «جماعت دعوت و اصلاح» و به عبارتی پایگاه آن در ایران و به‌ویژه‌ نگاه حاکمیت چگونه خواهد بود٬ نیازمند تحلیل و بررسی بسیاری است. در مرحله‌ی اول شاید بتوان گفت هیچ تأثیر چشمگیری نداشته باشد. اما چگونگی رابطه‌ی حاکمیت با «جماعت دعوت و اصلاح» به تعامل و روابط دیپلماتیک «پرزیدنت مُرسی» با ایران بستگی دارد٬ که تاکنون هیچ سیگنال و نشانه‎ای ارسال نکرده ‌است که بخواهد حداقل رابطه‌ی از هم‌گسسته‌ی ایران و مصر را دوباره پیوند دهد و هنوز مشخص نیست که اولویتش ایران٬ عربستان یا ترکیه خواهد بود که به احتمال زیاد ترکیه به خاطر نزدیکی فکری و عربستان به علت منافع اقتصادی در اولویت دولت مصر که «اخوان المسلمین» ریاست آن را به عهده دارد٬ باشند. از سویی تنها تعیین‌کننده‌ی این روابط، ریاست جمهوری نیست و ارتش هنوز نقش مهمی در مصر ایفا می‌کند. به فرض اگر مصر و ایران موفق شوند روابط گذشته را هم احیا کنند، باز ده‌ها مسأله‌ی ریز و درشت فیمابین خواهند داشت که پرونده‌ی اهل سنّت ایران احتمالاً در میان آن‌ها یک مسأله دست چندم خواهد بود. 

-میزان اهتمام و تلاش جماعت برای برآورده شدن خواست و مطالبات مردم به چه اندازه می‌باشد؟ به عبارتی آیا مطالبات جماعت از حکومت‌‌ همان مطالبات مردم می‌باشد یا خواهان آن است که مطالبات جماعت به بخشی یا عمده‌ای از مطالبات و خواسته‌های مردم تبدیل شود و به نوعی اقدام به مهندسی افکار عمومی‌کند؟ 

سؤال جالب و قابل توجهی است٬ بخشی از این مسأله‌ به این باز می‌گردد که چه کسانی «جماعت دعوت و اصلاح» را مدیریت می‌کنند٬ «جماعت دعوت و اصلاح» در ۱۶ استان کشور با قومیت‎های متفاوت٬ دارای دفتر یا در حال فعّالیت است٬ این قومیت‌ها اگر در زمینه‌ی تبعیض مذهبی و دینی مطالبات مشترک داشته ‌باشند٬ در بسیاری موارد دارای خواسته‌های متفاوت هستند، این امر باعث پراکندگی «جماعت دعوت و اصلاح» می‌شود٬ ۱۶ استانی که از نظر جغرافیایی از هم دور هستند٬ دارای فرهنگ متفاوت می‌باشند و ... در واقع جماعت وظیفه‌ی سنگینی به دوش گرفته است. این امر مستلزم ایجاد یک هویت ایرانی سنی است. چیزی که قبل از سال ۱۵۰۰م و روی کار آمدن صفویه هم زیاد ملموس نبوده است. 

برای نمونه اگر بخش کُردستان را در نظر بگیریم٬ خواست و مطالبات جماعت با خواست و مطالبات مردم دقیقاً منطبق نیست. کاری هم به این نداریم که خواست و مطالبات مردم درست است یا غلط٬ بحث این است که این خواست و مطالبات چقدر به هم نزدیک یا دور هستند٬ که این امر مانعی برای مردمی بودن «جماعت دعوت و اصلاح ایران» می‌باشد. من دوباره مثالی از کومله می‌زنم. ایدئولوژی این حزب در دهه‌ی شصت و هفتاد فرسنگ‌ها دور از مطالبات و حتی ذهنیت عمومی مردم کُردستان بود. امروزه هم و غم بخش‌هایی از آن این است که تاریخ آن زمان را هم بر اساس مواضع فعلی بازنویسی کنند. 

 «جماعت دعوت و اصلاح» هنوز هم گروهی نخبه‌محور باقی مانده ‌‎است و به جماعتی مردمی تبدیل نشده ‌است و اکثر هواداران آن یا دانشجویان هستند یا اساتید دانشگاه یا طلاب و ائمه‌ی جماعت مساجد. توده‌ای نشدن برای یک گروه ۳۰ ساله یک آسیب جدّی به حساب می‌آید. شاید این امر به تعریف ایدئولوژیکی که از ساختار خود دارد برمی‌گردد و اگر بخواهد به عنوان یک حزب سیاسی گسترش یابد٬ باید بازخوانی در این اصول و ساختار داشته ‎باشد. به نظر من در «کُردستان ایران» «جماعت دعوت و اصلاح» بخش کوچکی از خواست و مطالبات مردم را مطرح می‌کند و در مورد بقیه‌ی موارد سکوت اختیار کرده ‌است. 

 «جماعت دعوت و اصلاح» دو راه در پیش دارد٬ یا خواست مردم را مورد توجه قرار بدهد یا اینکه مطالبات خود را به مردم القا کند٬ که به نظر من راه اول را کنار گذاشته و درصدد آن است راه دوم را در پیش بگیرد و این خود بحث و گفتگوی زیادی را می‌‎طلبد. 

از کشورهایی که پس از «بهار عربی» در آن‌ها انتخابات برگزار شده مثالی می‌زنم. در همه‌ی کشور‌ها، اخوان یا افراد نزدیک به اخوان رأی آورده‌اند به‌ غیر از لیبی که سکولار‌ها رأی آوردند٬ یکی به‌ دلیل ضعف سازماندهی اسلامگراها و دیگری اینکه «معمر قذافی» که دیکتاتوری مستبد بود٬ برعکس حکومت‎های دیکتاتوری مانند بشار اسد٬ حسنی مبارک٬ صدام حسین و ... که جو سکولاری داشتند٬ «معمر قذافی» ادعای اسلامی بودن داشت و یکی از لقب‌هایش امیرالمؤمنین بود٬ و در مجالس حتی اگر علمای بزرگ هم حضور داشتند خود پیش‌نماز می‌شد و ... در هر حال آن تصوری که مردم از حکومت سقوط کرده‌ی خود داشتند در لیبی٬ تصوری سکولار و غیر دینی نبود برای همین اسلام‌گرایان نتوانستند در آنجا رأی بیاورند. همین مثال را در مقایسه با جاهای دیگر در ضریبی نجومی ضرب کنید٬ تمام ناکارآمدی‌ها و ... به نام دین نوشته می‌شود٬ به درست یا نادرست بودن آن کاری نداریم٬ ولی برای کسی که در این شرایط برنامه‌ای دینی دارد بستر فراهم نیست. در مصر٬ ترکیه٬ تونس٬ سوریه و ... فراهم است اما در ایران٬ لیبی و ... فراهم نیست. 

-مشی خدمتگزاری و اقدامات خدماتی و خیریه‌ در جامعه که به نوعی الهام‌گرفته از اندیشه‌ی اسلامی و الگو گرفته از منش اخوانی است چه تأثیری در محبوبیت و تأثیرگذاری جماعت در سطح جامعه‌ی ایرانی داشته ‌است؟ 

این یکی از نقطه قوت‎های «جماعت دعوت و اصلاح» محسوب می‌‎شود٬ به‌ویژه‌ در «کُردستان ایران» که احزاب و تشکل‌ها یاد نگرفته‌اند که در امر اجتماعی کار کنند٬ انجمن‌های خیریه و تشکل‌های مددکاری راه‌اندازی کنند و ... . «جماعت دعوت و اصلاح» به خوبی توانسته در این بخش فعّالیت کند. مخصوصاً در پاسخ به سؤال قبل که گفتیم مطالباتش با مطالبات مردم یکی نیست یا از آن فاصله دارد با این عملکرد می‌‎تواند بر بخش قابل توجهی از این نقص فایق آید. 

من در کل معتقدم مثلاً اگر در کُردستان عراق احزاب اسلامی همچون «اتحاد اسلامی کُردستان» ملی‌گراتر از این باشند و این میهن‌پرستی را در عمل نشان دهند، مادامی که احزاب حاکم، تغییر و اصلاحاتی در خود به وجود نیاورند٬ به‌خاطر پاکدستی و مبرا بودن از فساد می‌توانند یک آلترناتیو و جایگزین برای اداره‌ی حکومت باشند. به حماس نگاه کنید. هم آلوده به فساد اداری نشده و هم عملاً نماینده‌ی بخش رادیکال ناسیونالیسم فلسطینی است؛ با وجود اینکه ۳۰ سال بعد از فتح به‌ صحنه‌ی سیاسی- اجتماعی آمده اما به راحتی آنرا کنار می‌زند.