روز دوشنبه ٢ فروردین سال ١٣٦١ در مغازهی آقای هادی عباسی واقع در کوچهی مسجد حاج احمد مهاباد، مشغول اصلاح سرم بودم که ماموستا عبدالکریم شهریکندی و ماموستا عبدالله احمدیان از ماموستا عبدالعزیز تأیید خداحافظی کردند و بهسوی خیابان طالقانی راه افتادند و این آخرین دیدار ماموستا بود. معمولاً این سه ماموستا که اخوان الصفا و خلانالوفا بودند با هم صبحها در حیاط مسجد روی نیمکت چوبی مقابل حوض حیاط مسجد نشسته یا در سایبان خانقاه روبروی حیاط مسجد مینشستند و به گفتوگو و صحبت در مسایل روز و اتفاقات جاری یا مناقشه قضایای شرعی میپرداختند.
ماموستا شهریکندی برای آشنا کردن جوانان مسلمان شهر به مفاهیم قرآنی و مبانی اسلام کلاس تفسیر قرآن در مسجد مولوی دایر کرده بود و مسجد پر از جمعیت میشد.
سر تراشیدن من تمام شد و نماز ظهر را در مسجد اقامه کردم و برگشتم به منزل که در کوی سربرداش بود. بعد از نیم ساعتی خبر آمد که یکی از اعضای مسلح گروههای چپ، اقدام به ترور ماموستا عبدالکریم شهریکندی بعد از اقامهی نماز ظهر در کفشکن مسجد کرده است. کاک صلاحالدین عباسی به مسجد رفته و قرآن جیبی کوچکی که چاپ پاکستان بود آغشته به خون مبارک شهید شهریکندی کرده بود.
مردم مهاباد از خبر شهادت ماموستا بهتزده و بسیار متأثر شدند. تشییع جنازهی باشکوهی برای شهید برگزار گردید و در میان غم و اندوه و ماتم مردم مهاباد به خاک سپرده شد. ماموستا در قضیهی خودمختاری کردستان بسیار فعال بود و مورد اعتماد و محبوب مردم مهاباد بود. بعد از شهادت ماموستا به رسم یادبود و گرامیداشت ایشان اغلب مغازههای شهر، عکس سیاه و سفید آن شهید مظلوم را در مغازهی خود نصب کردند.
قاتلان بعد از دیدن عکسالعمل مردم مهاباد (پس از بهعهده گرفتن) ترور آنرا انکار کردند.
برادران جوان مسلمان بر مزار شهید پرچم قرمزی که روی آن کلمهی ثأر نوشته شده بود توسط لولهای گالوانیزهی سه متری نصب کردند و این دوستان گاهگاهی بر مزار شهید مظلوم گرد میآمدند و پیمان ادامهی راه شهید و ثأر را تجدید میکردند و بر روان شهید فاتحه میخواندند.
کتابخانهی نفیس شهید ابتدا تحویل مسجد شد که بعدها توسط اولاد ماموستای شهید از کتابخانهی مسجد برده شد.
ماموستای شهید باسواد و عالم و با هیبت و با تقوا بودند؛ در زندگی زهد پیشه کرده و با فقر زندگی میگذرانید و در بین علمای شهر نقش محوری داشت و علما و مردم احترام ایشان را بسیار داشتند. شناگری ماهر بود و بدنی سالم و سرحال داشت.
خدایش رحمت کناد فقیرانه زیست و عالمانه و مردانه زندگی کرد و مظلومانه بهشهادت رسید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
-----------------
شمهای از زندگی مبارک استاد شهید عبدالکریم شهریکندی رحمه الله
ماموستا عبدالکریم شهریکندی (مصطفی پورآذر) در ٧ تیرماه ۱۳۰۵ در روستای «سیوه دین» (سیف الدین) در اطراف بوکان دیده به جهان گشود.
وی که در خانوادهای مذهبی به دنیا آمده بود از همان دوران کودکی نزد پدر بزرگوارش ملا عبدالقادر مقدمات علوم دینی را فرا گرفت و سپس به دنبال کسب علم راهی مناطق و روستاهای مختلف گردید و هر کجا آوازه تدریس استادی به گوشش میرسید راهی منزلگه آن استاد میشد و نزد وی کسب علم میکرد. ایشان در محضر اساتیدی چون ملا سید کریم در روستای باغچه، جناب ملا عبدالله محمدی، ملا علی بغده کندی، ملا شیخ حسن شیخی، ملا علی حفیذ ولزی که همگی از مشاهیر و علمای بنام عصر خود بودهاند کسب علم و معرفت نمودند.
ایشان بعد از اخذ اجازهی افتا و تدریس در چند روستا در روستای «خلیفه لیان» از توابع نقده و سپس به عنوان امام جمعهی اهل سنت شهر نقده به فعالیت پرداختهاند. در سال ۱۳۴۱ با توجه به علاقهی وافری که مردم مهاباد از خود نشان میدهند و درخواستهای متعددی که از طرف شهروندان مهابادی برای ماموستا ارسال میشود به این شهر نقل مکان مینمایند و بهعنوان امام جماعت مسجد مولوی مهاباد و تدریس در مدرسهی علوم دینی این شهر به تبلیغ و تعلیم شریعت اسلام مشغول میشوند.
زمان زیادی نمیگذرد که نام و آوازهی ماموستا شهریکندی در میان علمای منطقه زبانزد خاص و عام میشود و دهها طلبهی مشتاق با حضور در کلاسهای ایشان از برکات و کمالات معنوی علمی او مستفیض میشوند.
ارتباط با مراکز علمی جهان اسلام ازجمله جامع الازهر در قاهرهی مصر و دانشگاه تهران ایشان را به مرجعی قابل اعتماد برای علمآموزان تبدیل میکند.
روحیهی ظلمستیز نشأتگرفته از اعتقاد راسخ و راستین ایشان به باری تعالی، این روحانی کُرد مسلمان چنان قدرتی به وی میبخشد که در دههی چهل شمسی و در سفر محمد رضا شاه پهلوی به منطقه و شهر نقده با اقتدار در برابر شاه ظالم میایستد و از ظلم و جور و تبعیض ناروای حکومت علیه مردم منطقه ابراز نارضایتی میکند.
در شرایطی که مهاباد در سال ١٣٥٧ به عرصهی تاخت و تاز گروههای چپ و کمونیستی تبدیل شده، ماموستا شهریکندی و همراهان جوانش میدان را خالی نمیکنند و علی رغم تحرکات مسلحانهی جریان مقابل در فضای مسالمتآمیز مردم را برای ادامهی اعتراض علیه شاه و پیروزی انقلابشان راهبری مینمایند.
مشی و مرام و خصایص اخلاقی ماموستا شهریکندی سبب تقویت بیش از پیش جایگاه اجتماعی و گفتمان ایشان در میان مردم منطقه میشود. در نهایت خفاشان کوردل روشنگریهای منطقی و مردمپسند ایشان را تاب نمیآورند و در ساعت ۱۳و ٢٠ دقیقه بعد از ظهر روز دوشنبه ٢ فروردین ماه ۱۳۶۱ بعد از اقامهی نماز ظهر در مقابل مسجد مولوی مهاباد به روشی غیر انسانی و ناجونمردانه با شلیک مستقیم ۳ گلوله وی را به شهادت میرسانند.
روز بعد از این حادثه، مردم قدرشناس مهاباد با حضور خود در تشییع جنازهی ماموستا شهریکندی این مراسم را به یکی از بزرگترین و با شکوهترین مراسمات عزاداری و وداع با یکی از شعلههای پر فروغ علم و معرفت در منطقه تبدیل کردند.
خاطرات حاج ماموستا ملا عزیز تأیید رحمه الله
تقریباً از سال 1325 با عبدالکریم آشنا شدم. من در مسجد حاج عباسآقا، در خدمت ماموستا صدقی طلبه بودم كه عبدالکریم هم برای تحصیل به آنجا آمدند و چون در مسجد جا نبود در حجرهی من مهمان شدند و به طلبگی پرداختند و زیر نظر مرحوم استاد حسین مجدی به تحصیل پرداختند.
ما در دوران طلبگی در مسجد عباس آقای مهاباد و در روستای حمامیان بوكان اكثراّ با هم بودیم و عبدالکریم فقط طالب علم و مطالعه كتاب بودند؛ در واقع كتابشناس بودند و تمام كتابهای اسلامی و علوم دینی را مطالعه كرده بوند و در تمام علوم اسلامی ازجمله در طب، جغرافیا، فیزیك آگاهی داشتند و زبان انگلیسی را مسلط بودند. حتی در مسابقهی دانشگاه مصر مقام اول را كسب كرده بود و جایزه دریافت نموده بود.
ایشان فقط دوستدار علم و دانش بودند و احساس میكردم خیلی به دنبال پیشرفت علم و دین هستند. فقط و فقط سیاست دینی داشتند و طرفدار واقعی دین بودند و مردی كامل و دیندار واقعی بودند.
سفارش همیشگی عبدالکریم به ما این بود كه لحظات را بیهوده از دست ندهید. مطالعه كنید و بیندیشید تا فكرتان به كار افتد.
بزرگترین آرزویش دین بود و عاشق دین و پیشرفت آن بودند و برای این منظور سعی در مبارزه با خرافات دینی داشتند كه به صورت یك معضل در منطقه وجود داشت و همیشه و در هر لباس با خرفات و مفاسد اجتماعی مبارزه میكردند.
رفتارش با مردم خوب بود و با هر كس برخورد میكرد، رفتار و عادات وی را میسنجید و مطابق میل او با وی برخورد میكرد.
هر موقع مشكلی برای جمع یا فردی پیش میآمد تا مشكل آنها را حل نمیكرد آرام نمیگرفت. حتی اگر مجبور میشد كفش و لباس خود را می فروخت تا مشكل مسلمانی را حل كند، عبدالکریم واقعا این كار را میكرد و در این رابطه سندها و شاهدان بسیار وجود دارد. اینگونه بود که مردم هم بسیار زیاد به ایشان علاقهمند بودند و ارزش و احترام خاصی برایشان قائل می شدند.
در شجاعت هم نمونه بود و هم بینظیر.
در مقابل هیچ كس سر تعظیم فرود نمیآورد، حتی در برابر شاه معدوم به حق سخن میگفتند و حتی واقعیت و بیچارگی مردم را به ایشان گوشزد كرده بودند.
آثار چاپی شهید كتابی به نام «احوال شخصیه و حقوقی زوجین» است. با اینکه در همهی علوم اسلامی دست داشتند، اما وقتی گفته میشد شما چرا چیزی نمینویسید، میگفت همه چیز نوشته شده است، باید مطالعه كرد و یاد گرفت.
نظرات
دکتر صلاحالدین خدیو
03 فروردین 1403 - 00:41به بهانه سی و پنجمین سالمرگ ماموستا شهریکندی امروز دوم فروردین سی و پنجمین سالگرد ترور ماموستا ملا کریم شهریکندی است. فردای آنروز شوم مهاباد یکی از بی سابقه ترین تشییع جنازه های تاریخ شهر را به خود دید. هزاران نفر پیر و جوان و روستایی و شهری در سوگ شهریکندی گریستند و او را به سوی آرامگاه ابدی بدرقه نمودند. شکوه این حضور مردمی را تنها می توان با برخی رویدادهای تاریخی مهاباد در سالهای 57 و 58 و یا شهرآورد شادمانی بە هنگام تصویب فدرالیسم در مجلس حکم عراق در اسفند 1382 مقایسه نمود. با این وجود اکنون پس از سه دهه و نیم غبار فراموشی بر این مرگ تاثربرانگیز نشسته است. عمدتا به این دلیل که هیچ دولت، حزب و یا گروهی خود را متولی یادآوری آن و یا میراث دار شهریکندی نمی داند. ماموستا ملا کریم شهریکندی که بود؟ عبدالکریم شهریکندی در سال 1305 در یکی از روستاهای اطراف بوکان بدنیا آمد. در دوره نوجوانی در حجره های علوم دینی مکریان به تحصیل پرداخت و در سال 1331 در مهاباد نزد علامه ملا حسین مجدی فارغ التحصیل و رسما اجازه تدریس و افتا یافت. ماموستا تا زمان مرگش در سال 1361 به مدت سی سال در کسوت روحانیت بود. همدرسان، شاگردان و معاصرانش داستانهایی شاذ از نبوغ و ذکاوت مثال زدنیش روایت می کنند. بسان نسلهای گذشته روحانیون کرد جامع العلوم بود و اهل شعر و ادب خط و خطابه. در مدرسه علوم دینی مهاباد که قبل از انقلاب در مسجد سرخ استقرار داشت، فلسفه و کلام و حکمت و تفسیر تدریس می کرد. در آن روزگار که ارتباطات به سهولت اکنون نبود، روابطی مستمر با جامع الازهر مصر داشت و آنها دانش و درایتش را ارج می نهادند. دانشجویان رشته های گوناگون از خرمن دانشش بهره می بردند و برای راهنمایی در نوشتن رساله و مقاله به سویش می آمدند. ماموستا از لحاظ فقهی با معیارهای امروزه نواندیش محسوب می شود. در روزگاری که جزم گرایی فقهی در قالب سنتهای عقب مانده اجتماعی، تصلب و انسدادی ارتجاعی برساخته بود، دین و دانش شهریکندی طرحی نو در می انداخت. بیشترین نوآوریها و رهگشاییهای شهریکندی در احوال شخصیه اتفاق افتاد. کسانی که چند دهه پیش را به یاد می آورند، نیک آگاهند که رسومی چون عقد دختران خردسال، زن در برابر زن و محلل و سه طلاقه چه مناسبات غیر انسانی بر جامعه حاکم کرده بود. صنعت ازدواج نشات گرفته از این مناسبات، مولد اقتصادی ناسالم بود که بعضا برخی روحانیون منفعت طلب نیز از آن بهره می بردند. فتاوای رهگشای شهریکندی در زمینه احوال شخصیه و تحریم و ابطال این رسوم ناپسند در دوره پیشگفته انقلابی فقهی به شمار می رود. مشی سیاسی و اجتماعی شهریکندی شهریکندی از معدود شخصیتهایی است که تناظری دقیق و یک به یک میان حرف و عمل و دانش و تجربه زیسته اش وجود دارد. استغنا و عزت نفس و مناعت طبع در کنار تهور و شجاعت منظومه شخصیتی وی را می ساختند. در هیچ دوره ای در برابر قدرت سر خم نکرد و تعهد به حقیقت و وفاداری به ملت را به متاع دنیا نفروخت. بر همین اساس هیچگاه هم توشه ای برای خود نیندوخت و حتی صاحب منزلی ملکی هم نشد. نقل است هنگام سفر پهلوی دوم به نقده در اواخر دهه سی با شجاعت تمام در حضور شاه از ظلم و ستم دستگاههای دولتی انتقاد کرد. پس از انقلاب نیز در حالیکه امکان رهایی پسر ارشدش از مجازات اعدام را داشت، با این استدلال که این امکان برای سایر زندانیان فراهم نیست، از پادرمیانی خودداری نمود. استغنای فکری و استقلال شخصیتی ماموستا در سالهای پرالتهاب اوایل انقلاب سرچشمه موضعگیریهای مستقل و متفاوت شد. در حالیکه فضای دوقطبی ایجاد شده در آن سالها جایی برای کنشهای مستقل از پوزیسیون و اپوزیسیون باقی نمی گذاشت و اسلحه برهان قاطع بود، تعهد و شجاعت شهریکندی از وی پدیده ای خاص و استثنایی ساخته بود. مخالفت با ماده هشت معروف و تلاش برای حل مسالمت آمیز مساله کردستان در هنگامه آتش و خون نمونه ای از این فعالیتهاست. شهریکندی در این زمینه ها بر خلاف رسم رایج فاقد هر گونه جاه طلبی شخصی بود و اصراری به دیده و شنیده شدن نداشت. شهریکندی چگونه ترور شد؟ هر چند سی و پنج سال پس از این واقعه هنوز ابعاد و جوانب آن به تمامی روشن نشده ولی انتشار خاطرات غنی بلوریان پرتوی از حقیقت را به روی ماجرا افکند. به گفته بلوریان نفر اول انشعابیون حزب دمکرات، جناح آنها در پی پایان جنگ در کردستان و آغاز گفتگوهای سیاسی بودند و به همین جهت از شهریکندی خواستند رهبری ابتکار عملی در این زمینه را بر عهده بگیرد. شهریکندی مسافرتی به تهران و قم انجام داد و در بازگشت به فاصله کوتاهی مورد سوء قصد قرار گرفت. مرگ شهریکندی شهر را عزادار کرد، هم نظام و هم هر دو جناح حزب دمکرات کردستان زبان به ستایشش گشودند و شهریکندی را شهید نامیدند. این وضع یک سازمان چپگرای تندرو را در مخمصه بدی قرار داد. این سازمان که پیشتر مسئولیت ترور استاد را بر عهده گرفته بود ناچار شد شرمگینانه بیانیه اش را پس بگیرد و موضعش را تغییر دهد. شهادت شهریکندی از جهات مختلف ضایعه بود. اندیشمندی بزرگ در اوج پختگی علمی و درست در آستانه فصل ثمردهی از میان رفت. مردم پشتیبانی وفادار و حامی صادق و حکومت منتقدی دلسوز را از دست داد. جامعه ای در حال گذار و قرار گرفته بر شکاف سنت و تجدد که بیش از هر زمانی نیازمند میانجیگران و میانه داران بود، در فقدان وی بیش از هر کسی متضرر شد. متهم اصلی قتل شهریکندی مهم نیست چه کسی و یا سازمانی شهریکندی را کشت. مهمتر از آن اندیشه مروج ترور است. فکر ترور مختص به مکتب خاصی نیست. چپ و راست و مذهبی و ملی و مارکسیست می توانند محرک و مشوق تروریزم شوند. در سالهای اول انقلاب از این لحاظ تفاوت معناداری بین جریانهای سیاسی وجود نداشت. عدالت اجتماعی و مبارزه با امپریالیسم مفاهیم کانونی عمده جریانات موجود بودند. این اندیشه ها و رادیکالیسم و تمامیت خواهی برآمده از آنها سنخیت زیادی با ساختارهای سنتی و قبیله ای جامعه داشتند. به جرات می توان گفت به مفاهیمی چون اصالت انسان و خودمختاری فرد و آزادی وجدان و عقیده کمترین بها داده می شد. سیاه و سپید دیدن پدیده ها و تلقیهای حداکثری از امر سیاسی و باور نداشتن به دگراندیشی و تفاوت آرا بخش لاینفک فرهنگ انقلابی موجود بودند. شهریکندی اما از این جنس نبود و مصداق شنای خلاف جریان آب به شمار می رفت و قربانی همین رادیکالیسم تند و بی منطق هم شد. یادآوری سالمرگ وی حداقل این فایده را دارد که دگربار ضرورت گذار از این فرهنگ سیاسی معیوب را خاطرنشان نماید. با معیارهای امروز ماموستا صدای رسای جامعه مدنی بود که تمامیت خواهان تلاش می کردند نشنیده بماند و مونولوگ و تک صدایی مطلوبشان مخدوش نشود. چه بهتر که این یادآوری تلخ درس عبرتی شده و موجبی برای احترام به تفاوتها، دگر پذیری و پرهیز از تمامیت خواهی و مطلق اندیشی شود. ویژگی ساختار قبیله ای تبدیل واحدهای اجتماعی به اردوگاههای متخاصم شکل گرفته بر اساس پیوندهای خونی است. راه گذار از جامعه قبیله اندیش به مدرنیته و توسعه سیاسی تنها از رهگذر " جامعه مدنی " ممکن است. در غیر اینصورت هیچ ایدئولوژی سیاسی از ناسیونالیسم گرفته تا مارکسیزم و محافظه کاری و اسلام سیاسی از خطر تبدیل به استبداد قبیله ای در امان نیست.