به نام آن که روشنی را در دل انسان‌ها می‌نشاند و امید را در جان‌ها می‌دمد.

ماه مهر و آغاز سال تحصیلی، همیشه یادآور عطر گچ و تخته، صدای زنگ مدرسه و مهم‌تر از همه، یاد معلمانی است که نه‌تنها درس از کتاب، که درس زندگی بخشیدند. 
در این روزها، دل‌ها ناخودآگاه به یاد معلمانی می‌افتد که چراغ راه بودند و با کلام و نگاهشان، مسیر نسل‌ها را روشن ساختند.
زندگی، در پیچ‌وخم‌های پرغبارش، گاه انسان‌هایی را پیش روی ما می‌گذارد که بودنشان همانند چشمه‌ای زلال در کویر عطشناک است؛ انسان‌هایی که تنها درس نمی‌دهند، بلکه روح می‌دمند؛ تنها مشاوره نمی‌کنند، بلکه دست می‌گیرند؛ تنها سخن نمی‌رانند، بلکه در تاریکی‌ها چراغی روشن می‌کنند.
این انسان‌ها نه در زرق‌وبرق مقام و منصب، که در ساده‌زیستی و فروتنی ریشه دارند. سرمایه‌شان نه ثروت، که دل‌های امیدوار و لبخندهایی است که بر لب‌ها نشانده‌اند. آنان به جای آنکه نامشان بر تابلوهای پرزرق و برق آویخته شود، در حافظه جمعی یک شهر و یک نسل حک می‌شوند.

من نیز در زندگی خویش، سایه چنین چراغی را بر سر داشته‌ام؛ انسانی که از دل روستا برخاست، روستازادگی‌اش را پرچم افتخار کرد، و با همین اصالت، خود را برادری برای همه نسل‌ها ساخت. انسانی که سالیان سال با کلامی گرم، با حضوری پدرانه و با ایمانی استوار، تکیه‌گاه مردم شد.

او استاد جلال معروفیان است؛ همان که مردم با مهر و صمیمیت، «کاک جلال» صدایش می‌زنند. و چه تعبیر درستی است؛ زیرا «کاک» در زبان کردی یعنی برادر، و او حقیقتاً برادری مهربان برای همگان است.

کاک جلال، عاشق بی‌قرار مطالعه است؛ همچون پروانه‌ای که بی‌وقفه بر گل‌های دانایی می‌نشیند. کتاب برای او نه شیئی برای قفسه، که دریچه‌ای برای جان است. در کتاب‌فروشی‌ها، با ولع شیرینی کودکانه به دنبال کتاب می‌گردد، و هرگز تنها به خواندن اکتفا نمی‌کند: دیگران را نیز تشویق می‌کند، کتاب معرفی می‌کند، و مسیر دانایی را برای نسل‌ها هموار می‌سازد.

سخنرانی‌های او در حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی و دینی، همچون نسیمی خنک در هوای داغ روزگار، روح مردم را آرام می‌کند. اما او تنها به سخن گفتن بسنده نکرده است؛ ده‌ها نهاد و مرکز فرهنگی و خیریه را بنیان نهاده یا یاری کرده است: مدرسه کودکان استثنایی، دانشگاه پیام نور، خانه‌های خیریه و مؤسسات فرهنگی. و امروز نیز، پس از سال‌ها خدمت، همچنان در هیأت‌مدیره خیریه‌ها و مراکز فرهنگی می‌درخشد، همچون درختی که حتی در خزان، سایه و ثمر می‌دهد.

برای من اما، کاک جلال فراتر از یک استاد یا مدیر است. ایشان نخستین کسی بود که جرقه مجری‌گری را در جانم زد و گفت: «صدایت باید برای مردم باشد.» او مرا به فراگیری زبان کردی تشویق کرد، و همین جرقه، بعدها به سال‌ها آموزش زبان کردی به نوجوانان و جوانان انجامید. او بود که دستم را گرفت و به سوی ادامه تحصیل در رسانه و ارتباطات رهنمون شد. اگر امروز معلمی بوده‌ام، روزنامه‌نگار و کنشگر رسانه‌ای شده‌ام، ریشه در همان تشویق‌های پدرانه و ایمان بی‌دریغ اوست.
کاک جلال تنها برای من چنین نبوده است؛ دخترم میدیا نیز بارها در لحظه‌های حساس، او را مشاوری امین و پدری معنوی یافته است. همچنان‌که بسیاری دیگر از دختران و پسران این دیار، در نگاه و سخن او پناه و انگیزه یافته‌اند. و چه زیباست که ورد زبان همیشگی‌اش به من و دیگران چنین بوده:
«مواظب خانواده و فرزندانت باش.»
او خانواده را رکن اصلی جامعه می‌داند و باور دارد هر اصلاحی از آغوش خانه آغاز می‌شود.

اکنون که به آستانه پنجاه‌سالگی نزدیک و معلمی بازنشسته شده‌ام، هرچه بر زندگی خویش می‌نگرم، روشن است: اگر بارقه‌ای از امید در دل من مانده، اگر شوق آموزش و رسانه در وجودم شعله می‌کشد، همه و همه از چراغی است که کاک جلال در جانم افروخته است.

و چه ماندگار خواهد بود این میراث: انسانی که دیوارها نساخت، بلکه انسان‌ها را بنا کرد؛ انسانی که نسل‌ها او را نه در عنوان‌ها و منصب‌ها، که در دل‌هایشان حفظ خواهند کرد.
او کاک جلال است؛ برادری برای همه نسل‌ها.
و چه نیکوست که در آستانه ماه مهر، ماه مدرسه و یاد معلم، از چنین انسانی یاد کنیم؛ معلمی که مهرش از تخته و کلاس فراتر رفت و به جان نسل‌ها پیوند خورد.

عثمان عباسی – شاگرد همیشگی
«کاک جلال، تو شمعی هستی که خود می‌سوزد و نسل‌ها را روشن می‌کند؛ الگویی جاوید برای فرداها، تا دل‌ها هرگز بی‌چراغ نمانند.»