تا پاییز سال1967م میسر نشد استاد مالک بن نبی را از نزدیک ملاقات کنم یا با اندیشههای وی آشنا شوم. در آن زمان به عنوان استادیار در یکی از دانشگاههای ایالت تگزاس آمریکا کار میکردم. در سمیناری که در شرق آمریکا برگزار شد، یک دوست سودانی، نسخهای از کتاب " شروط النهضة" مالک بن نبی را به من داد، آن را در کیفم گذاشتم تا بعداً بخوانم.
در هواپیما و در مسیر بازگشت از واشنگتن به دالاس، شروع به خواندن آن کردم و این سفر چهار پنج ساعته در گفتگو با مالک سپری شد؛ طوریکه نمیتوانستم چشم را از کتاب مگر به ضرورت بردارم.
احساس کردم استاد مالک را از قبل میشناختم؛ چرا که گویی این اندیشهها از درون من سرچشمه گرفته و در عمق وجود من جای میگرفت.
در حقیقت دیدار دلها و اندیشهها دارای نوعی پویایی است. مثلاً اگر در جامعهای که خودخواهی بر آن مستولی شده و در خوشگذرانی ویرانگری غرق شده، از ایثار و ترجیح دیگران برخود و بخشش در راه خدا، سخن بگویی، نمیتواند کوچکترین تغییری در آنان ایجاد کند.
برای اینکه دلها آمادگی دریافت اندیشهها را بیابند، نیازمند کوشش قلبی، طرح سؤالات حیرتانگیز و یک اضطراب شدید انسانی هستند. اگر نسیم اندیشهها بر دلها وزیدن گیرد، با سرعت اندیشهها بارور شده و میرویند.
اهداف ظاهرفریب با دیدگاهی مبهم
و این سرگذشت دیدار من با کتاب شرطهای نهضت بود؛ من با تمام توان به آن مشغول شدم، دادههای فرهنگی بسیاری را برای زندگی آیندهام به من داد و در آن زمان در جنبش اسلامی، غلبهی فرهنگی با اندیشهی استاد سید قطب(رح) به ویژه با کتابهای اخیرش "معالم فیالطریق" و"فی ظلال القرآن"بود که خواننده را سرشار از نیروی ایمانی میکرد که هر لحظه آمادگی قربانیشدن در راه عقیده را با جان و مال، داشت. اما راه تاریک و مبهم بود. گاهی بدون آنکه متوجه شویم به سوی تحقق اهداف دشمن حرکت میکردیم و احساس میکردیم کار نیکویی را انجام میدهیم. چه بسا استعمار در این بازی پلید با ابداع اهداف ثانویهی ظاهرفریب مشارکت میکرد تا دلهای احساساتی سرشار از میل جهاد و مبارزه به سوی آن متمایل شوند و بعد از اندکی آشکار میشد که در نقطهی صفر واقع شده، بدون اینکه گامی به جلو نهاده باشیم.
و از جملهی این اهداف ظاهرفریب تغییر گروه جهادگر به بمبها و موشکهای کلامی به نام رأی من و رأی دیگری است. ساختن صدها تریبونی که که سخنگویان در پروسهی خرد نمودن سخن پر زرق و برق و ظاهرنمایی که ما را از میدانهای جهاد و کوشش واقعی در مزارع، کارگاهها، دورههای آموزشی و... غافل میسازد.
کلام سوزان و برانگیزنده
مالک در کتاب" شاهد قرن" شکل این حالت بیمارگونه را ترسیم مینماید؛ در دههی سوم سدهی گذشتهی میلادی – در آن زمان که مالک هنوز یک پسربچه بیشتر نبود- استعمارگران در تغییر گروههای ایمانی به تریبونهای کلامی موفق میشوند و مالک یکی از این منبرها را چنین توصیف میکند: مردی الجزائری میخواست سخن بگوید و فریادزنان میگفت که میخواهد حرف بزند هر چه فرد دیگری بر منبر بالا میرفت دوستمان فریاد میزد: میخواهم حرف بزنم. و در پایان به او اجازه دادند که از منبر بالا رود و از منبر بالا رفت در حالیکه جارویی در دست داشت و شعار میداد: میخواهم استعمار را از الجزایر جارو کنم همچنانکه خاک را با این جارو جارو میزنم" سپس از منبر پایین آمد و درحالیکه چهرهاش آرام، خندان و راضی بود. با این حرکت نقش خود را در مقاومت علیه استعمار ایفا کرد و نیروی ایمانی را به نیروی کلامی که در هوا از بین رفت، تبدیل نمود و چیزی باقی نماند تا در آوردگاههای واقعی به وطنش تقدیم نماید.
اعتیاد به ناتوانی
و در این روزها- با تهاجم همه جانبهی وسایل ارتباط جمعی در خانههایمان از اتاق خواب گرفته تا حمام- همهی امت را به تماشاچیان تبدیل کرده است، همزمان با آن چشمانمان خسته شده و در حالیکه بارهای بار در سرزمینمان به نظاره نشسته و به ناتوانی خوگرفتهایم، و دلیل ناتوانی ما این است که رویارویی(با این شرایط) کار سختی است و ما را یارای آن نیست، به عبارت دیگر، برای خود هدف بزرگی در نظر میگیریم، سپس با شانهخالی کردن از انجام آن هدف بزرگ پوزش میطلبیم، در حالیکه اصل این است که اهداف قابل دسترستری برای خود تعیین کرده و مرحله به مرحله پیش برویم. ولی ما به این بازی پلید رضایت دادیم و خود را فریفتهایم؛ میپنداریم که اهداف بزرگتر از توان ما هستند و تحقق آنها نیاز به طالوتی جدید دارند.
استعمارپذیری ما
استاد مالک به ما آموخت که همیشه استعمار و دوست جداییناپذیرش "استعمارپذیری" مانند دو زوج، همکار و متلازم هم دیگراند. استعمار ما را از طریق این خصلت رسوخیافته در روانمان شکست میدهد. گرچه استعمار در نتیجهی مقاومت ما ضعیف میشود، ولی استعمارپذیری سبب بردگی ما برای مصرف فراوردههای استعماری میشود و ما را از مقاومت و حمایت از توسعه، فرهنگ و سیاستمان باز میدارد.
ما چگونه میتوانیم صنعت پیشرفته داشته باشیم در حالی که حریصانه دنبال محصولات استعمار هستیم؟ چگونه میتوانیم محصولات کشاورزی تولید کنیم در حالی که فقط از فراوردههای کشاورزی استعماری مصرف میکینم؟ وقتی که ما وامدار فرهنگ استعماری هستیم، چگونه فرهنگ ما تحول میپذیرد؟ چگونه با وی مبارزه کنیم در حالی که سر بر آستانش سائیدهایم؟
شاید استعداد استعمارپذیری و آنچه سبب شکست میشود؛ تکرار جزئی همان رفتاری باشد که قرآن به آن اشاره فرموده است:"کسانی از شما را شیطان به سبب بعضی از کارها که کردند دچار لغزش کرد، که در روز درگیری دو گروه با یکدیگر به دشمن پشت کردند."
و راه برونرفت قرآنی از این ویژگی، فرمودهی خداوند تعالی است که:" خداوند سرنوشت هیچ گروهی را تغییر نمیدهد تا اینکه خودشان تغییر دهند."
در این زمینه روش مالک این است که لازم است ابتدا روان و درون انسان تغییر یابد، سپس ویژگی پلید استعمارپذیری ار بین برود. آن گاه که مسلمانان بر استعمار نهادینهشدهی درونیاشان غلبه پیدا کردند، خداوند آنان را در نبرد با استعمار خارجی و بیرونی نصرت و یاری میدهد.
معادلهی مدنی
به اعتقاد مالک یک نوع رابطهی مدنی بر تمدن جاری و حاکم است:
یعنی ترکیبی از انسان، سرزمین و زمان(علاوه بر دین به سان عامل یاریدهنده) مساوی است با تمدن.
بنابراین، تمدن حاصل تأثیر و برخورد انسان با خاک میهن در مدت زمانی مشخص و در سایهی عقیده، شریعت و نظام است.
و دین در قالب عقیده، شریعت و نظام به عنوان تسهیلگر ضروری در این رابطه قرار میگیرد ولی خود از آن تأثیری نمیپذیرد؛ زیرا عقیده و ارزشهای برخاسته از دین ثابت بوده و با قرار گرفتن در این معادله دگرگون نمیشوند، در عین حال ممکن است نظامها و قوانین برگرفته از ارزشهای دینی جهت سازگاری با دگرگونی شرایط با زمان تحول پذیرند.
این رابطه به ما میآموزد که برپایی تمدن نیازمند انسان دارای هدف و رسالت، امکانات مادی در قالب سرزمین و مدت زمان مشخص است.
و کسانی که میخواهند تمدنی را بدون چنین رسالتی انسانی بسازند، سعی بیهوده کرده و آب در هاون کوبیدهاند، کما اینکه بدون امکانات مادی نیز تمدن برپا نمیشود. همهی تمدنهایی که در مکانی فراخ بوجود آمدهاند سرشار از خیرات و برکات بودهاند. کسانی که گمان میکنند که در یک شب و روز تمدنی را میسازند در توهم هستند، چرا که هر تمدنی دارای زمانی مشخص و عمری از قبل تعیین شده است.
نقش تمدنی
همچنانکه انسان در زندگی از مراحل متعددی از جمله نوزادی، کودکی، جوانی و نیرومندی، پیری و سرانجام مرگ میگذرد؛ تمدنها نیز دارای سه مرحله هستند:
مرحلهی اوجگیری تمدن که با دارا بودن تواناییهای روحی شگرف و بسنده نمودن به نیازهای اولیه از میان خواستههای مادی، شناخته میشود. و این زمانی است که تمدن بیشتر بخشنده است تا دریافتکننده از دیگران. در این مرحله بخشیدن مال در راه هدف به صورت کلی بر انسانها غالب است. این ویژگی در تاریخ اسلام، در زندگی پیامبر(ص) و دوران خلافت راشده، تجسم زندهای از مرحلهی اوجگیری تمدن اسلامی است؛ بنابراین هیچ تمدنی بدون گذراندن این مرحله، شکل نمیگیرد، مرحلهای که شاخصهی اصلی آن بخشش بسیار و زهد [و قناعت] کمنظیر است.
بعد از این مرحله، مرحلهی پیریزی و تمدنسازی است؛ به گونهای که در اثر آن دولتی متشکل از یک نظام [شامل] متشکل از جامعه، اقتصاد و سیاست به وجود میآید و به وسیلهی آن، هم جهان بیرون آباد شده و درون انسانها نیز رشد و نمو نموده و تا جایی که انسانها به اوج قلهی ارزشها و کمال میرسد.
همچنانکه در زمان خلفای اموی و عباسی روی داد و هم اکنون نیز در تمدن غربی شاهد آن هستیم.
بعد از این مرحله، مرحلهی سقوط از اوج تمدن به سراشیبی انحطاط تمدن است، حالت رقتباری که بسیاری از دولتهای اسلامی در حال حاضر در آن بسر میبرند. در پایان مرحلهی تمدنی میزان رفاهزدگی سیر صعودی مییابد و رفاه نیز بیماری مزمن و لاعلاجی است که تمدنها به هنگام رسیدن به رأس هرم تکامل ساختار خود به آن دچار شده و به مرحله نابودی آشکار میرسند.
جنبهی روحی مالک اندیشمند
مالک دارای روحیهی بسیار عالی است و همین جنبهی روحی است که مالک را در هیاهوی زندگی دنیوی و کالای ناچیز آن بردبار میکند.
مالک در کتاب" شاهد قرن" از ماجرای همراهی با یکی از رهبران شمال آفریقا را در سفری به فرانسه سخن میگوید؛ نامبرده از مالک دربارهی نوع نگرش افرادی که قرار است آنها را ملاقات کنند، میپرسد، تا به تناسب ایدهی مخاطبان سخنان خود را تغییر دهد؛ یعنی در صورتی که مخاطبان افرادی متدین و دینباور هستند وی نیز سخنان خود را صبغهای اسلامی خالص بدهد و اگر چپمشرب هستند سخنانش را در حوزهی اندیشهی چپ تنظیم و ایراد کند.
مالک از نفاق و دورویی این رهبر سیاسی ناراحت و شگفتزده شده و از خود میپرسد؛ چرا این مرد چنین رفتار میکند؟! آیا به خاطر دنیاست؟ سپس از پروردگارش چنین میخواهد که "پروردگارا آن بهرهی ناچیز دنیایی را که سبب سرخوردگی و گردنکجی مردان میشود از من دریغ فرما." بعد از سپری شدن ایامی، مالک دچار فقر مادی مداومی شد. تا آنجا که تقریبا غذای مورد نیاز روزانهاش را با آنکه دانشآموختهی دانشگاههای فرانسویی بود نمییافت؛ مالک به یاد آورد که از خدا خواسته است در زندگی دنیا بهره و حظی برای وی در نظر نگیرد، بنابراین دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: "پروردگارا من قبلاً از شما چیز دیگری خواسته بودم ولی امروز میخواهم که مقدار اندکی[از مال دنیا] به من بدهی تا با آن زندگی کنم."
هر گاه این داستان را به یاد میآورم، به یاد مالک، آن مرد صالح و نیک میافتم و این ارتباط [مالک با خدا]ناشی از اسباب آسمانی و پاکی قلبی است که انسان را خندانده یا میگریاند.
مالک در کتاب" شاهد قرن" داستان عجیبی را روایت میکند: روزی مالک در پاریس به منزل خود برگشته و شروع به ورق زدن روزنامه میکند ولی مطالب هراسانگیزی از فحش، ناسزا و اهانت به ساحت مبارک سرور پیامبران محمد مصطفی(ص) را در آن مییابد! و در حالی که زمین هیچ تکانی نمیخورد، شروع به لرزیدن میکند. مالک احساس میکند دچار توهم شده است؛ اما روز بعد در روزنامه میخواند که در همان زمانی که وی احساس کرده زمین دچار زلزله شده است، واقعا زمین لرزیده است.
و این است مکانت مالک متفکر ژرفاندیش و مؤمن راسخ.
این [وجیزه] مروری گذرا بر اندیشه و موضعگیریهای ایمانی مالک بود و درخواستی است از جوانان تا آثارش را مورد مطالعه و واکاوی قرار دهند.
آنچه در این گزیده آورده شد، قطرهای است از دریای ژرفناک اندیشهی مالک.
الله اکبر و لله الحمد
نظرات