- غالب انسان‌ها به گونه‌ای هستند که تحقیق در امور مادّی را بسیار ارج می‌نهند اما در مورد مسائل معنوی، می‌پندارند گویا اصلاً نیازی به تحقیق نیست! آیا این بینیش درستی است؟

«انسان‌ها به حکم اینکه یک فیزیولوژی و ارگانیسمی دارند که برای بقای آن نیازمند یکسری مواد لازم هستند.
این نیازها عبارتند از خوراک، پوشاک، نوشاک، نیاز جنسی، نیاز به امنیت، خودشکوفایی، بهداشت و مسکن. اینگونه نیازها به نیازهای طبیعی، اولیه یا فیزیولوژیک مشهورند. نبود آنها حیات انسان را دچار مشکل و چه‌بسا‌ عدم می‌کند. اما وقتی این نیازها برطرف شدند، نیازهای ثانویه رخ می‌نمایند و خود را نشان می‌دهند. چنانکه مولوی می‌گوید:

 آدمی اول حریص نان بود

زانک قوت و نان ستون جان بود

چون بنادر گشت مستغنی ز نان

عاشق نامست و مدح شاعران

نیاز به معنویت و دین و نیاز به آزادی و هنر نیازهای ثانویه‌ی انسان مطرح می‌شوند. وقتی انسان نیازهای اولیه‌اش تأمین شد، دغدغه و دل‌مشغولی‌های ثانویه‌ای برایش رخ می‌نمایند و پرسش‌های اساسی اینکه از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟ برایش رخ می‌نماید. این پرسش‌ها به هویت انسان مربوطند و فرد برای رهایی از بی‌معنایی و پوچی و تنهایی و اضطراب از نابودی به‌دنبال پاسخ این سؤالات است. عده‌ای که اندیشیدن و زندگی متأملانه‌ را نمی‌پسندند و در مرحله‌ی لذت‌گروی صرف هستند و به تعبیر قرآن فقط به ظاهر دنیا بسنده کرده‌اند؛ از ظاهر نمی‌توانند به باطن و از صورت نمی‌توانند به معنا عبور کنند و به بعد وجودی اصیل خویش که همان روح و روان انسانی است، وقعی ننهاده و فقط به بعد جسمانی خویش مشغول می‌شوند. چنین کسانی زندگی می‌کنند تا بخورند، نه اینکه بخورند تا زنده بمانند و به وظایفی که آنها را تکالیف خود می‌دانند، عمل نمایند. نیازهای معنوی ازجمله کشف یا جعل معنای زندگی، رسیدن به آرامش و رضایت باطن و احساس امیدواری و درکل حقیقت‌جویی، نیکی‌خواهی و زیبایی‌دوستی به‌عنوان نیازهای معنوی می‌طلبند، که انسان در مسیر تقرّب‌ به حقیقت مرتب نسبت میان باورها و دلایل و شاهد و قرینه‌های آنها را بسنجد و در ورزه‌های درونی و روانی، مراتب نیکی‌خواهی(عدالت، احسان و محبت) نسبت به سایرین را در خود نهادینه نماید.»

 

-  دائرمدار معنویات کیست یا چیست؟ مسائل معنوی به چه اموری تعلّق می‌گیرند؟

«بسته به این دیدگاه ما نسبت به معنویت چه باشد، پاسخ به این پرسش هم فرق خواهد کرد. اگر ما زندگی متدینانه‌ داشته باشیم، دین که خود یک نوع تفسیر درباب جهان هستی و جایگاه انسان و تعیین وظایف انسان است، هم دارای یک نقشه‌راه زندگی است و شعائر و مناسک و عباداتی در آن وجود دارند که پاره‌ای از آنها دارای مصلحت‌های خفی هستند؛ این عبادات دارای قالب‌ها و قلبی هستند؛ یعنی حالتی نمادین و سمبلیک در آنها هست که باید به حقیقت آنها با گذر از ظاهر رسید. به‌عبارت دیگر عقل شهودی که متفاوت با عقل ابزاری است؛ حرکت از ظاهر به باطن پدیده‌ها و از صورت به معنای آنهاست. معنویت یعنی اینکه از سطح ظاهر عبور کنیم و بواطن امور را ببینیم. به‌عنوان مثال در قالب‌های نماز قیام، رکوع و سجده وجود دارند که هریک دارای حقیقتی هستند و باید آنها را یافت و زیست؛ قیام نماد حداکثر آمادگی برای انجام فعل در میدان بندگی است. رکوع نشانه‌ی تعظیم و بزرگداشت معبود و سجده اوج بزرگداشت با اوج تذلل و خودکوچک‌بینی در مقابل خالق آمر است و می‌خواهد انسان آنچه از غرور و کبر در سر دارد را به زمین بنهد. از این حقایق معنوی انسان به نوعی گشودگی درونی دست یافته و احساس آرامش و رضایت باطن و توسعه‌ی افق دید نسبت به جهان، خدا، انسان و خود را تجربه خواهد کرد. اقبال لاهوری چه زیبا گفته است:

نقش قرآن تا درین عالم نشست

نقش‌های کاهن و پایا شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است

این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون بجان در رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود»

 

- پرداختن به مسائل معنوی چه کاربردی برای آدمیان می‌توانند داشته باشند؟ آیا از درد و رنج آدمی می‌کاهند؟

«چنانکه در پاسخ پرسش‌های پیشین گفتم، انسان بما هو انسان، به محض تأمین نسبی نیازهای مادی‌اش، نیازهای ثانویه‌اش ازجمله نیاز به خالق، نیاز به پرستش، نیاز به آرامش و... در وی بیدار می‌شوند. تأمین این نیازها می‌تواند، مطلوب‌های روان‌شناختی انسان ازجمله اضطراب و اندوه را زایل نماید و انسان دریابد که در صحرای وجود، پر کاهی نیست تا باد وی را به هرجا که خواهد برد، بلکه موجودی است دارای علم و اراده و ابزارهای شناخت نیز در اختیار وی هستند و با قدرت تفکر قادر به شناخت خود و دستیابی به نوعی خودآگاهی خواهد بود و به ظواهر پدیدارها بسنده ننموده بله می‌خواهد از پوسته و قشر، به هسته و لب و کنه پدیده‌ها برسد. حاصل این کندوکاوها؛ هدفمندی، گسترش افق دید، آسانتر تحمل نمودن رنج‌های اجتناب‌ناپذیر زندگی، زایل شدن ترس از مرگ و نابودی، احساس تنهایی و پوچی و بی‌معنایی است.»

 

- شما با این جمله تا چه اندازه همدلی دارید؟ «شرط رسیدن به یک زندگی معنوی کشیدن ریاضت و سختی است.»

«با واژه‌ی ریاضت خیلی همدلی ندارم اما با ورزیدن و به‌تعبیر قرآنی صبر و استقامت موافقم. تا انسان نتواند بر امیال و آرزوهای طولانی خویش فایق آید نمی‌تواند به معنویت برسد. به‌تعبیر دیگر انسان باید میزان کارهایی که انجام می‌دهد، کمتر از توانمندی‌های بالقوه و بالفعل ذهنی، جسمی و روانی‌اش باشد. قرار نیست، من هرچه در توان دارم و قدرت انجام آنرا دارم را در عمل انجام دهم. به‌عنوان مثال قدرت قتل انسانی را دارم، پس چون چنین قدرتی هست و لایسأل عما افعل هستم، حتماً‌ و لاجرم خون انسان یا انسان‌هایی به‌ناحق بریزم. پس باید یک انضباط درونی، خودکنترلی یا کف نفس یا به تعبیر دینی‌اش، تقوا در مقابل گفتار و کردارم داشته باشم و هرچه را که نفسم از من خواست انجام ندهم. در اسلام برای اینکه انسان ولی خدا باشد باید ایمان داشته باشد، مؤمن اهل نجات است اما این مؤمن هم باید در عمل تقوا پیشه نموده و با احساس مسؤولیّت‌ در قبال ساحت‌های درونی و برونی‌اش، از ارتکاب افعال غیر اخلاقی و دینی(فحشاء، منکر، نواهی و محرمات) بپرهیزد. آیاتی در سوره‌ی نازعات هست که دل آدمی را تکان می‌دهد و مو بر بدن انسان را سیخ می‌کند: فَأَمَّا مَن طَغَى ﴿٣٧﴾ وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿٣٨﴾ فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى ﴿٣٩﴾ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى ﴿٤٠﴾ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى﴿٤١)؛ «امّا آن کسی که طغیان و سرکشی کرده باشد. (۳۷) و زندگی دنیا را (برگزیده باشد و بر آخرت) ترجیح داده باشد. (۳۸) قطعاً دوزخ جایگاه (او) است. (۳۹) و امّا آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد، و نفس را از هوا و هوس بازداشته باشد. (۴۰) قطعاً بهشت جایگاه (او) است.»

بدبختی ابدی نصیب کسی خواهد شد که با انجام هر کاری، دچار سرکشی شده باشد و اما در نقطه‌مقابل آن، کسی که از مقام پروردگارش هراس و خشیت‌ و هیبتی به دل راه دهد و از خداوند شرم بدارد و نفس اماره‌اش را از تمنّیات‌ و آرزواندیشی و انجام پلشتی‌ها و بدی‌ها‌ باز دارد، به بهشت و نعیم ابدی آن وارد خواهد شد. یا در آیه‌ای دیگر نتیجه‌ی صبر در مقابل شهوات و یقین[حتی روان‌شناختی و یا علم‌الیقین، عین‌الیقین و یا در انتها حق‌الیقین] در مقابل شبهات، سبب دستیابی به مقام پیشوایی و امامت در دین برای سایر متقیان می‌گردد. اینکه حافظ می‌گوید:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

پس «صبر» و «استقامت» سبب معنوی شدن انسان می‌شوند و صبر و نماز یاری‌دهنده‌ی انسان برای ایفای نقش بندگی هستند؛ البتّه باید خشوع و خاکساری در انسان باشد تا بتواند آن‌دو یاری‌دهنده و تسهیلگر بندگی را انجام دهد. باری، گمان نمی‌کنم ملکه‌ی صبر و رعایت تقوا ریاضت باشند؛ چرا که از ریاضت خودبخود نوعی رهبانیت و خشونت و افراط به‌نظر می‌آید که انسان مؤمن مجاز نیست درحق خود، دیگری، خدا و... به افراط یا تفریط روی آورد.»

 

- چرا پرداختن به معنویات دشوار است و نتائج آن‌ آنی بدست نمی‌آید و بعد از طی مراحلی طولانی باید بدان دست یافت آیا طی کردن این مراحل لازم است؟!

«به‌نظر من مهم خود «راه» است؛ اگر دقت کنیم قرآن روش رسیدن به معبود ازلی و ابدی ما که منبع و سرچشمه‌ی همه‌ی صفات کمالی و جمالی و جلالی است را به عنوان «الصراط المستقیم»(= راه بدون کجی و اعوجاج) که حرکت نمودن در آن علیرغم همه‌ی مشکلات آسان‌تر از بقیه‌ی راه‌هاست‌ و این شاهراهی است منتهی به سعادت که مبدأ و مقصد در آن روشن است. پس مهم این است که ما سالک این راه باشیم و ابراهیم‌وار که می‌فرمود: وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي(=ابراهیم گفت: من به سوی پروردگارم هجرت می‌کنم و در راه رضای او گام برمی‌دارم.) باید هجرت کرد از خود و از درون و نیز هجرتی بیرونی که چه بسا بسیاری از تمدّن‌ها نتیجه‌ی مهاجرت و هجرت هستند. باید از نفس و موطن دیوان به شهر عقل رفت؛ باید از مکه‌ی نفس که پر از خودخواهی، استکبار، اتراف و اشرافیگری است به مدینةالنبی رفت که همه چیز در آن هوشمند است و زنده است و عقل کشفیِ شهودیِ ذوقی در آن حاکم است و دیو نفس در آن، رمقی برایش باقی نماند. باری باید حرکت کرد سیر صعودی و نزولی داشت. در میان خلق بود و به‌سوی خالق در حال صعود بود. از پلیدی‌ها و رذایل به‌سوی خوبی‌ها، زیبایی‌ها و فضایل حرکت نمود. همه‌ی عبادات و مناسک و شعایر دینی و مذهبی نیز وسیله‌ای جهت رسیدن به فضایل الهیاتی و ایمانی هستند؛ همه‌ در خدمت اخلاق‌ دینی مانند تقوا، دوری از فحشاء و منکر، تزکیه‌ی نفس و تطهیر و نهایتا در خدمت رشد و توسعه‌ی شخصیت انسانی هستند. از نفس اماره به نفس لوامه و از آنهم بسوی نفس مطمئنه باید در حرکت و تغییر و تبدل بود. باید قلب را از قلب مریض/سقیم بسوی قلب صحیح/ سلیم برد و از مردگی آن جلوگیری به‌عمل آورد. رشد و نمو انسان چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی، امری تدریجی است و ایجاد ملکات اخلاقی و خصال قلبی، امری زمان‌بر است و انسان موظف به انجام وظیفه‌ی خویش است و نتیجه را باید به خداوند وکیل و کارگزار بسپارد که انه نعم المولی ونعم النصیر.»

 

- مکتب‌هایی که در جهت تحقق معنویات انسان‌ها می‌کوشند کدام‌ها هستند؟ شما کدام یک را برای تحقق معنویات موفق می‌دانید؟

«به‌گمانم مرادتان از مکتب‌های معنویت‌گرا، معنویت فرادینی و معنویت دینی باشد. در پاسخ می‌توان گفت که می‌توان به معنویت‌های فرادینی و فرا روانشناختی نیز قائل شد، کاری که اکنون استاد ملکیان در ایران دنبال می‌کند، معنویتی فرادینی است و دین و مذهب یکی از منابع آن است و می‌توان به منابع دیگر آن همچون ادبیات با همه‌ی ژانرهای شعر و رمان و...، هنر، عرفان، روان‌شناسی، اخلاق و... اشاره نمود. این نوع معنویت را بدون اعتقاد به خدای ادیان ابراهیمی هم می‌توان داشت. اما معنویتی که بنده بدان قائلم معنویتی اسلامی و قدسی است که ریشه در متون دینی و تجربه‌ی دینی دارد. تجربه‌ای که متعلقی در هستی دارد و حاق دین و غایت قصوای دین نیز آزمودن این نوع معنویت است. معنویتی که به ظاهر بسنده ننموده، بلکه با بردن انسان به ژرفای امور، ملکوت و لُبّ و بصیرت و وجد و طمأنینه و سکینت و آرامش را به انسان هدیت می‌دهد. معنویتی که از آیات و نشانه‌ها به‌عنوان مقدمه‌ای برای رسیدن و معرفت بیشتر ذی‌المقدمه بهره می‌جوید و هرچه در جهان پدیدارهاست را نمودی از آن واحد احد می‌بیند و جهان تجلیگاه‌ جمال و زیبایی‌ها و کمال و جلال اوست. معنویت مد نظر اسلام رساندن انسان به مرحله‌ی «ربّانیت» و از آنهم بالاتر «رِبّی شدن» است.

در قرآن آمده است که پیامبر خدا داوود -علیه‌السلام- به حدی از صفای قلب و نفس رسید که حاجبی که بین انسان‌ها‌ و سایر موجودات به ظاهر بی‌هدف مانند کوه‌ها و پرندگان وجود دارد از بین او و سایرین برداشته شده بود و آن‌گاه که خورشید درخشیدن آغاز می‌کرد، داوود با کوه‌ها و پرندگان، در تسبیح فرو می‌رفت.

و پسرش سلیمان -علیه‌السلام- به حدی از صفای قلب رسیده بود که اسبانی را که دیگران تنها به‌عنوان آلاتی در خدمت خود برای کارهای بی‌ارزش و محدود به کار می‌گیرند، وسیله‌ی یاد خدا قرار داده بود. وقتی که اسب‌ها از جلوی چشم‌هایش می‌گذشتند، خدا را به یاد می‌آورد و حبِّ این اسب‌ها را ناشی از حُبّ خداوندش بیان می‌کرد. «إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ رُدُّوها عليَّ فطفق مسحاً بالسُّوق والأعناق» و غرق شدن در این حالت ادامه می‌یابد تا وقتی که اسب‌ها در ورای حجاب پنهان می‌شوند، غرق‌شدنش در این حالت روحی به حدی است که به آن مقدار اکتفا نمی‌کند و باز دستور می‌دهد که اسب‌ها را برگردانند و این بار وَجد بیشتر از قبل شده شده است، به حدّی که گویی آیینه‌ی یاد خدا را که همین اسب‌ها هستند، بر اثر علاقه‌ی فراوانی که در این حالت بر او عارض شده، در آغوش می‌کشد، دست مهر و محبّت بر گردن‌ و ساقِ پاهایشان می‌‌کشد.

به نظر من این نوع نگاه به موجودات و مقدمه‌ها برای درک و موانست با صاحب آیات و ذی‌المقدمه‌ می‌تواند بیانگر نوعی وحدت باشد. وحدت وجود می‌گوید وجود، عین وحدت است. یعنی وجود، یک حقیقت بیش نیست، اما دارای دو وجه اطلاق و تقیید است. وجود در وجه اطلاق، ناظر به حق است و در وجه تقیید، ناظر به خلق. وجود در اصل هیچ تعیّنی ندارد، ولی چون در جامه‌ی اسماء و صفات تجلّی پیدا می‌کند، صورت‌های عالم متکثر پدیدار می‌گردد. مانند آفتاب که بر کنگره‌ها می‌تابد و سایه‌های متعدد پدید می‌آورد. به سخنی دیگر مفهوم هستی، یک مصداق حقیقی بیشتر ندارد و چون این حقیقت در آبگینه‌های رنگین ماهیّات، جلوه‌گر می‌شود، متعدّد می‌نُماید. پس وجود، عین وحدت است، اما این وحدت از نوع وحدت عددی و نوعی و جنسی نیست، بل وحدت حقیقی است. البته باید خاطرنشان ساخت که وحدت وجود با مذهب حلولیه و وحدت موجود تفاوت دارد، که این‌دو جانب افراط را پیموده‌اند.

مولانا که خود از حیث مشرب، وحدت وجودی است و تمثیلات لطیفی برای وحدت وجود در آثار شعری‌اش آورده است.

باری، به اعتقاد و برداشت من، از این حالات، داوود و سلیمان -علیهما السلام- می‌توان، چنین چیزی را استشمام کرد و این نوع برداشت، هیچ منافاتی با توحید ندارد. الله اعلم

سخن از توفیق یا عدم توفیق هر یک از این دو معنویت پیشگفته باید مبتنی بر نوعی نظرسنجی و یا همه‌پرسی معنویان جهان باشد، که چنین چیزی عملاً ممکن نیست. ولی آنچه مهم است این است که هر یک از این معنویت ارتباط تام و تمامی با سنخ روانی انسان‌ها دارد و به گمان من، کارایی یا عدم کارایی هرکدام از این دو، امری فردی، انفسی، ذوقی و استحسانی است و نمی‌توان به‌نحو عقلانی و در قالَب گزاره‌های عقل‌پذیر از هیچیک از آن دو دفاعی موجه نمود.»

 

- ظهور مکتب‌های عرفانی جدید نشانه‌ی سلامت معنوی جامعه می‌باشند یا بیماری؟

«در جامعه‌ی باز و آزاد، افراد بشری با سنخ‌‌های روانی منحصر به‌فرد با سلایق و علایق متفاوت، هر طریقتی، هر سبکی از زندگی، هر مشرب و مسلک فکری/معنوی و عرفانی و دینی و مذهبی ممکن است همراهانی و رهروانی داشته باشد. نیاز به معنویت، چنانکه پیشتر آوردم، در مراحلی از رشد انسان رخ می‌نماید و انسان باید به دو سؤال «در چه جهانی زندگی می‌کنم و نیز در این جهان چه باید بکنم؟» باید پاسخ گوید. پاره‌ای از انسان‌ها که متأملانه و اندیشیده زندگی نمی‌کنند و به یکی از سه سبک عارفانه، مؤمنانه/دین‌ورزانه و یا فیلسوفانه که سه نوع زندگی اندیشمندانه هستند، وقع نمی‌نهند؛ رو به نوعی تجربه‌ها و دگرباشی‌ها و تنوع‌طلبی‌هایی می‌آورند و خلأهای روانی و روحی ناشی از فقدان معنویت را با روش‌های مختلف مانند مراقبه، مدیتیشین، یوگا، انرژی‌درمانی و.... عرفان حلقه و سایر عرفان‌های نوظهور مانند عرفان سرخ‌پوستی را می‌آزمایند. در این نوع عرفان‌ها، مانند عرفان اصیل که ریشه در دین و شریعت دارد و سه‌گانه‌‌ی شریعت، طریقت و حقیقت مطرح است، شریعت و احکام شرعی جایی ندارند و چه بسا فرد عارف، مؤدّی و مُقیم ضروریات دین ازجمله نماز، روزه، زکات و حج نباشد. در این نوع عرفان‌ها شریعت جایگاه چندانی ندارد و نوعی عرفان‌های ناشی از رفاه‌زدگی و بی‌دردی و به‌دور از زهد و ورزه‌های عملی و سیر و سلوک معنوی و عرفانی‌اند. متأسفانه عرفان مولوی جلال‌الدین رومی نیز به نوعی ابتذال کشیده شده است و کسانی را می‌توان دید که با ادعای چنین عرفانی مشغول عیاشی و خوشگذرانی و رسیدن به نوعی توهم استغنا و وصال‌اند و می‌توان به اقتفای ابن‌الجوزی صاحب «تلبیس ابلیس» این نوع عرفان را نمونه‌ای از فریب ابلیس جهت اغوا و تضلیل مؤمنان دانست.»

 

- امروزه در میان اغلب انسان‌ها گرایش به معنویات کاهش پیدا کرده است شما علت را در چه اموری می‌بینید؟

«در پرسش مطرح‌شده نوعی تعمیم شتابزده بدون تحقیق میدانی و روشمند علمی مستتر است. اگر این مدّعا را مفروض بگیریم، علت عمده به دنیاگروی و لذت‌جویی و خودگروی و حب‌ذات مفرط و آرزواندیشی برمی‌گردد. انسان جدید دنیوی‌اندیش است، سیلی نقد را به از حلوای نسیه می‌خواهد. می‌خواهد سهم خود را در این دنیای سپنج فرا چنگ آورد. او اینجایی- اکنونی است و همه‌چیز را در این چند روزه می‌خواهد. او ظاهرگراست و باورهای متافیزیکی‌اش متلاشی شده و فرو رفتن در ظواهر و دنباله‌روی از شهوات، سبب خلط معیار و ملاک‌های زندگی نیز شده و همه چیز در ارضای غرایز و شهوات مادی و کسب لذت می‌بیند، هرچند حقوق و اخلاق اجتماعی و اخلاق سکولار تا حدودی فرد انسانی را محدود نموده، اما بدون عقل شهودی[به‌معنایی که پیشتر گفته‌شد] و تنها با تکیه بر شهود اخلاقی و مراعات قاعده‌ی طلایی و نیز امر مطلق کانتی نمی‌توان، به معنویت رسید. ملکیان در پروژ‌ه‌ی خود مدعی است که بشر مدرن، معنویت فرادینی را زیر پا نهاده و باید به احیای آن اقدام نمود.»

 

- نسبت دین اسلام با معنویت را چگونه می‌سنجید؟ آیا انسان‌های دیندار لزوماً معنوی هستند؟

«روح اسلام «معنویت، عرفان و اخلاق» است. اسلام ضمن توجّه و اهمّیّت دادن به ظاهر، همیشه انسان را به رعایت قلب و باطن فرا می‌خواند. در اسلام انسان مکلّف به فعل ظاهر نیست بلکه موظّف‌ به داشتن عزم و نیّت خوب برای انجام کارهاست. به نظر من تفکّر در آیات آفاقی و انفسی و تأمل و تدبّر‌ در قرآن کریم و نیز حرکت حمد و تسبیح و تحول از نقص به‌سوی کمال مقدر به‌صورت امری روزانه، اقامه‌ی نماز و انفاق مال سبب رسیدن انسان به مقامات بالای معنوی می‌رساند: «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّـهَ بِهِ عَلِيمٌ» ﴿آل عمران: ٩٢﴾؛ «به نیکی (کاملی که جویای آنید و مورد پسند خدا است) دست نمی‌یابید، مگر آن که از آنچه دوست می‌دارید (در راه خدا) ببخشید. و هر چه را ببخشید (کم یا زیاد، بی‌ارزش یا باارزش) خدا بر آن آگاه است.»

تا از بهترین دارایی‌ات نبخشی به مقام احسان و بر و نیکوکاری نخواهی رسید، خلص کلام اینکه تا نبخشی ندهند. باید تعیین مُراد کرد که منظور از معنویت کدام است، آیا معنویت اسلامی مدنظر است یا معنویت فرادینی و بیرون دینی. ممکن است پاره‌ای از معنویان دیندار باشند و بالعکس، اما هر دینداری لزوماً معنوی نیست؛ چراکه سطوح دینداری فرق می‌کند و تجربه‌ی دینی همگان یکسان نیست و چه بسا عده‌ی بسیاری معیشت‌اندیشانه و عوامانه دین‌ورزی می‌كنند و به حاقّ آن معنویت نمی‌توانند برسند. به‌نظر می‌رسد نسبت خاصّ و عام من وجه بین این دو، برقرار است.»

 

- مسجد تا چه اندازه توانسته است خلأ معنویت را پر کند؟ آیا شما نیازی به تشکیل دانشگاه یا مراکزی برای آموزش مسائل معنوی می‌بینید؟

«به‌نظر می‌رسد برای فرد مسلمان اهل بصیرت[به‌معنای دارای عقل شهودی] وجود مسجد به‌عنوان مکانی مقدس، دارای برکت است و در آنجا حصول تجارب کبوترانه‌ی دینی سهل و میسورتر است. در قرآن می‌فرماید: «لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللَّـهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» ﴿التوبة: ١٠٨﴾؛ «(ای پیغمبر!) هرگز در آن (مسجد ضرار) نایست و نماز مگذار. مسجدی (مانند مسجد قبا) که از روز نخست بر پایه‌ی تقوا بنا گردیده است (و مراد سازندگان آن تنها رضای الله بوده است) سزاوار آن است که در آن برپای ایستی و نماز بگزاری. در آنجا کسانی هستند که می‌خواهند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادتِ درست) پاکیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست می‌دارد.»

در این آیه سخن از بنای این مکان بر اساس تقوا رفته و نکته‌ی مهمتر اینکه مسجد محل تطهیر نفوس و تخلیه از رذایل و پلشتی‌‌های درونی و بیرونی است و فرد در مسجد پاک شده و به حیات طیّبه(= زندگی پاک بدون هراس و اندوه) خواهد رسید. البتّه حضور در مسجد آداب و شرایط خاص خود را دارد که باید رعایت شوند. قرآن می‌فرماید: «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّه»؛ مسجدها مال و از آنِ خدایند، نه مال مردم؛ مساجد ملک شخصی هیچکس نیستند. هیچ کسی حقّ ندارد نسبت به‌ مسجد ادّعای مالکیت داشته‌ باشد. در مسجد که‌ خانه‌ی خداست، خداوند متعال میزبان و صاحب خوان نعمت است. همه‌ی مسلمانان پیر و جوان، زن و مرد، میهمان خدایند و همه‌ بر سر سفره‌ی رحمت وی حاضر می‌شوند. همه‌ مدعوی خداوندگار رحمان رحیم‌اند، پس همه‌ شأن مساوی دارند. در مسجد هیچکس جایگاه‌ دایمی و خاصّ ندارد، نه‌ مردم و نه‌ عالمان دینی حقّ ندارند انتظار داشتن امتیاز و جایگاه‌ خاصّ و برخاستن و احترام از مردم داشته‌ باشند، اگر طالب احترام‌اند باید خود نیز به‌ احترام سایرین در هنگام ورود برخیزند.

چنانکه در کتب سَیَرَآوردەاند؛ در زمان پیامبر(ص) مردان در صفوف نخستین و کودکان و نوجوانان و در پشت سر آنان و زنان- که‌ مانند امروز مسجد جداگانه‌ نداشتند- در صف‌های آخر مسجد به‌ نماز می‌ایستاند. پیامبر در پایان اقامه‌ی صلات سه‌ بار با صدای بلند می‌فرمود: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، اللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ وَلاَ مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلاَ يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَد» و زنان مسلمان با شنیدن این دعای مأثور راه‌ را برای خروج مردان از مسجد می‌گشودند.

اکنون که‌ مساجد به‌ سبک و سیاق زمان صدر اسلام نیست، چه‌ نیکوست مردان سالخورده‌ در صف‌های نخستین و کودکان و نوجوانان در صف‌های پشت سر آنان به‌ احترام بایستند، ولی اگر پیرمردی دیر به‌ جماعت رسید به‌ هیچوجه‌ حق ندارد کودک یا نوجوان صف‌های پیشین را به‌ صفوف بعدی بیاورد.

پیران سالخورده‌ حقّ ندارند از حضور کودکان در مساجد اظهار بیزاری کنند، چراکه‌ همه‌ی ما دیر یا زود با دنیا وداع خواهیم نمود و این کودکان و نوجوانان‌اند که‌ جای ما را در مسجد، جامعه‌ و تاریخ آینده‌ پر خواهند نمود. باری اگر این قواعد رعایت شوند، مساجد دیگر باره کارخانه‌ی تولیدِ «رجال» خواهند شد وما ذلک علی الله بعزیز.»

 

-  راهکار شما برای رسیدن به یک «زندگی معنوی» چیست؟

«تقوا(تقوای پیشا دینی= حقیقت‌جویی و تقوای دینی= احساس مسئولیت در قبال فعل گفتاری وکرداری و نیات درونی) + ذکر(قلبی، عملی و زبانی)+ فکر+ اطاعت کامل(داشتن روحیه‌ی تسلیم‌پذیری در مقابل خدا و خشیت)+ ایمان(آرامش درون)= هدایت(زندگی تؤام با معنویت مملو از خوبی، خوشی و احساس ارجمندی)»