-تبار‌شناسی مفهوم «وسطیّت» را واکاوی کنید. این واژه‌ از کجا آمده‌، در راستای حلّ چه‌ معضلی پا به‌ عرصه‌ی وجود نهاده‌ است؟ 

از وسطیّت تا به امروز به دو شیوه، معنا و تعبیر شده است: 

 یکم: شیوه‎ای به دیدگاه فلاسفه یونان قدیم از جمله: سقراط افلاطون، ارسطو و بعد‌ها فلاسفه‎ی مسلمان مانند فارابی، ابن‎سینا و حتی امام غزّالی که به نوعی ضد فلسفه هم بود، برمی‎گردد. به نظر ایشان، «انسان‌ها دارای نیروهای خدادادی متعددی هستند که می‌توان آن‌ها را در سه نیرو خلاصه نمود و با ایجاد اعتدال در آن سه نیرو، تعادل شخصیت را ایجاد و به دنبال آن اعتدال را در جامعه حاکم گرداند. آن سه نیرو که توازن و تعادل شخصیت درگرو به تعادل رسیدن هر کدام از آن‌هاست عبارتند از: ۱- نیروی عقلیه که از به تعادل رسیدن آن فضیلت حکمت حاصل می‌شود، ۲- نیروی غضبیه که از به تعادل رسیدن آن فضیلت شجاعت حاصل می‌شود، ۳- نیروی شهویه که از به تعادل ‌رسیدن آن فضیلت عفت حاصل می‌شود. و فضیلت عدالت که اساس همه‌ی فضائل است و در آیه‌ی ۹۰ سوره‌ی نحل به آن فرمان داده شده حاصل تعادل در سه قوه‌ی فوق‌الذکر است.» (دکتر محمود ویسی، پایگاه اطلاع رسانی اصلاح) 

شخصاً به این‌ دیدگاه انتقاد دارم و آن را درست نمی‌‏دانم. زیرا برای مثال، اگر بتوانیم بگوییم در امر علم‌آموزی بگوییم حد وسطش خوب است! ابتدا باید ببینیم انسان چقدر می‌تواند علم بیاموزد. سپس، حد وسط آن را بگیریم و بگوییم اگر از این کمتر و بیشتر علم بیاموزی بد است! این امر هیچ دلیلی ندارد. هرچه بیشتر علم بیاموزی بهتر است. علاوه بر این، ما نمی‌‏توانیم با پیشفرضی غیر دینی و حتی خیلی وقت‎ها متفاوت از آنچه که بدان باور داریم، آیات و احادیث و اصطلاحات دینی را برای رسیدن به این پیشفرض‎ها، در این چارچوب معنا کنیم و بسط دهیم. 

 دوم: شیوه‎ی دیگری هم هست که عده‏ای از مسلمانان با یک تحلیل زبان‌شناختی و استفاده از مفردات لغت انجام داده‎اند، طوری که این اصطلاح را که در قرآن و دیگر متون دینی آمده است با مراجعه به فرهنگ لغت از جمله مفردات راغب از نظر لغوی بررسی می‌کنند و با چند اصطلاح و عبارتِ مشابهِ آن، مانند عدالت و عدل، یا استقامت و صراط مستقیم و... هم خانواده می‌‏دانند و با تحلیل و تفسیرهای خویش به مواردی می‌رسند که در قرآن هم به آن‎ها اشاره شده است، و در ‌‌نهایت آن را دیدگاه خویش از وسطیّت می‌نامند، که عده‌ای از علمای مسلمان مانند «دکتر قرضاوی» که مدافع گفتمان وسطیّت نیز شناخته می‌‎شود، چنین دیدگاهی دارد. 

 «دکتر محمود ویسی» نیز در مقاله‎ای که هم در وبگاه مرکز تقریب مذاهب اسلامی و هم در پایگاه اطلاع‌رسانی اصلاح منتشر شده، به‌گونه‎ای تلفیقی که چیزی بین برداشت فلاسفه‎ی یونانی و تحلیل زبان‌شناختی کلمه‌ی «وسط» با استفاده از مفردات لغت می‌باشد، قرائت جدیدی از وسطیت ارائه کرده است. 

 کلاً، این واژه، با الفاظ «وسط»، «الوسطی» و «اوسط» و «امّت وسط» در قرآن آمده است و در اصل، ریشه‌ی آن به قرآن باز می‌گردد و مشخص می‌‎شود که چرا همه‌ی جریان‌های اسلامی خود را به آن منتسب می‌‎کنند. و به نظر من حتی افرادی هم که خارج از جریانات و فعالیت‎های اسلامی هستند، ولی دغدغه و دلمشغولی‌های جامعه و توسعه‌ی اجتماعی را دارند، بهتر است که از وسطیّت بیشتر بدانند و اگر این موضوع برای آن‎ها شفاف‎تر شود، بخشی از دغدغه‏های خود را در آن خواهند یافت و آن‎هایی نیز که در حلقه‌ی جریانات و احزاب اسلامی قرار می‌گیرند، برای ای‌که پاره‌ای از شک و شبهات را، از خود دور کنند، از این مفهوم سخن به میان می‌‏آورند. 

 اما دلیلِ کاربردِ این مفهوم توسط فعالان و رهبرانِ جنبش‎های اسلامی، به باور بسیاری از متفکران مسلمان و محققان غربی به پیامدهای سقوط خلافت عثمانی باز می‌‎گردد. حال به هر دلیلی که بوده باشد. مسلمانان و جنبش‎های اسلامی در قبال پیامدهای سقوط خلافت اسلامی، که از این رخداد شدیداً ناراحت بودند، اقدام به واکنش‌هایی کردند. مشخص است که این فعالیت‌ها متفاوت و همه‌ی آن‌ها عین هم نبوده است. کسانی همچون «علی عبدالرازق» در مصر که یکی از متفکرین و علمای الازهر بود، معتقد بود که ما باید خوانشی نو از اسلام داشته باشیم. خوانشی که سازگاری بیشتری با دنیای امروز داشته باشد. او مبحث «حکومت اسلامی» و نه خود اسلام را زیر سؤال برد. البته، برخلاف بسیاری که «علی عبدالرازق» را انسانی ملحد می‌‏دانند، من چنین باوری ندارم و معتقدم ایشان دغدغه‌ی دین داشته ولی اینگونه دین را درک کرده است، حال صحیح بوده یا خطا موضوعی جدا از این گفتگوی ماست و در این‌جا به بررسی و تحلیل افکار او نمی‌پردازیم. متفکران دیگری هم همچون «سید جمال الدین اسدآبادی» «شیخ محمد عبده»، «شیخ محمدرشید رضا» بودند که هرکدام به نحوی بازگشت به دین را مطرح می‌‎کردند. «شیخ محمد عبده» نگاهی عقلانی به دین داشت. «شیخ رشید رضا» خوانشی سلفی مشرب داشت. افرادی همچون «طه حسین» نیز معتقد بودند که باید لباس و جامه‎ی دین را به طور کامل بیرون بیندازیم و لباسی نو بر تن کنیم. افراد دیگری هم همچون «حسن البناء» نگرش دیگری داشت که با زبان و ادبیاتی خیلی ساده برخلاف بسیاری از روشنفکران دیگر که در محدوده‌ی مجامع علمی باقی مانده بودند و افکار و اندیشه‎هایشان نمی‌‎توانست در افکار عمومی نفوذ کند، توانست افکار و نظرات خودش را و حتی نقد خودش را از اندیشه‎ها و نظرات دیگر روشنفکران بدون اینکه نامی از صاحبانشان ببرد، وارد قلوب و اذهان عموم کند و در این راستا توانایی‎های خاص خودش را داشت؛ کسی‌که کاملاً مستند به قرآن و حدیث سخن می‌گفت و کما بیش نص‎گرا هم بود. اما وسعتی به دین داد که تمام جوانب زندگی را شامل می‌شد، به گونه‎ای که از نظر او اگر بخشی از دین تعطیل شود، موارد مربوط به‌آن در زندگی نیز مختل می‌‎شود. به‌گفته‎ی تعدادی از صاحب‌نظران خوانش «امام بنا» از دین‌ یک خوانش حداکثری دین بود؛ به عبارتی یک دیدگاه انحصار طلبانه نسبت به دین داشت، که البته پاسخ و واکنشی بود به افرادی که می‌‎خواستند نقش دین و حضور دین را در زندگی کمرنگ کنند. اکنون من قضاوتی در مورد هیچکدام نمی‌‎کنم، اما بسیاری از افکار و اندیشه‏های او در پاسخ و واکنش به کاستی‎های اندیشه‏یِ دیگران بوده است. برخی نیز، مبحث وسطیّت را پاسخ دادن به دو دیدگاه می‌‏دانند؛ دیدگاهی که خوانش حداقلی از دین دارد به طوری که دین را در چارچوب مسائل شخصی و خانه‎ها محصور می‌‎‌کند و دیدگاهی که دین را چنان بسط می‌‏دهد که فرصت فکرکردن و تعقل را از بشر می‌‎گیرد و هم اینکه در اجرا نیز دیدگاهی انحصار طلبانه دارند. که «شیخ قرضاوی» اگر چه در ابتدا کتاب‏هایی را در رد پدیده‎ی تفریط و دیدگاه اول می‌‎نوشت اما در این اواخر روی مباحث افراط و غلو در دین بیشتر می‌‏نویسد. 

ولی من معتقد نیستم که گفتمان وسطیّت در مقابل دو پدیده‎ی تفریط، دیدگاهی‌ که خواهان کمرنگ شدن و حذفِ نقشِ دین در زندگی است و افراط، دیدگاهی انحصار طلبانه و حداکثری به دین که عرصه بر انسان تنگ می‌‏کند، می‌باشد به طوری که برای پیاده‌سازی دین در همه‌ی عرصه‌های زندگی، مجبور به اعمال روش‎های خشونت‌آمیز و تندروانه ‌شود. فکر نمی‌کنم که دین را اینگونه باید معنا کنیم، چرا که مفهوم وسیطت قبل از وجود گرایشات تفریطی و افراطی نیز وجود داشته است، هرچند عده‎ای می‌‎گویند که این وسطیّت در قبال عقاید و رفتار مسیحیان و یهودیان مطرح شده، اما دین ریشه در وحی دارد و خداوند بنّای آن است، و می‌دانسته که چگونه آن را بِنا نهد، پس دین (حقیقی) عین وسطیّت است، نه اینکه وسطیّت قرائتی از دین باشد، هرچند مجبوریم این چنین بگوییم چرا که در حال حاضر قرائت‎های مختلفی از دین وجود دارد. به این ترتیب مفهوم وسطیّت بسیار عمیق‌تر از آن است که بگوییم به عنوان دیدگاه میانه بین دیدگاه سکولار و لائیک‏‌ها و دیدگاه سلفی‏‌ها پدید آمده باشد. 

- از منظر شما اصطلاح «وسطیّت»، که این روز‌ها خیلی زیاد بکار می‌رود، تا جایی که همه‌ی جریانات مدعی آن هستند. چه جنبشی باشند و چه فکری محض یا هر چیز دیگر، خود را به جامه‌ی «وسطیّت» در می‌آورند. چه معنایی دارد؟ 

 اولاً) با دیدگاهی‌که با ریشه‏یابی لغوی در قرآن به تعریف وسطیّت می‌‎پردازد، موافقم، ولی آن را کامل نمی‌‏دانم و همچنین با دیدگاهی‌که با نظر فلاسفه‌ی یونان به بررسی قرآن بپردازد و به تعریف مورد نظر فیلسوفان اخلاق از واژه‎ی وسطیّت برسد، کاملاً مخالفم و چنانچه گفتم معتقدم معنای وسطیّت بسیار عمیق‎تر از این‌ها است. 

 ثانیاً) به باور من، وسطیّت گفتمانی است که بر سه ستـون استـوار است: نگاهی انسانی به دین، نگاهی واقعبینانه به جامعه و نظریه‌ی مقاصد شریعت و مفهوم وسطیّت دقیقاً از اینجا نشأت می‌گیرد. 

۱-نگاه انسانی به چه معناست؟ یعنی اینکه این دین برای انسان آمده است تا اولاً، نیاز‌هایش را برآورده سازد و ثانیاً موانعی را که در مسیر رشد و ترقی‌اش قرار گرفته از سرِ راهش بردارد. به‌طوری که اگر از اجرای کاری ممانعت می‌کند، کار و برنامه‎ی دیگری برای جایگزینی آن دارد. دین نیامده تا در برابر انسان‌ بایستد و بگوید یا دین یا انسان! و هیچ توجهی به نیازهای انسانی نداشته باشد. بلکه برای منسجم کردن و پاسخ دادن به نیازهای او آمده است، به گونه‎ای که نیازهای واقعی را از نیازهای کاذب باز شناسد، نیاز واقعی‌‌ همان نیازی است که از درون او همانند یک انسان نشأت گرفته است. بر خلاف بسیاری از دیدگاه‎ها که فکر می‌‎کنند دین آمده است تا انسان را تنبیه کند-دیدگاهی که ریشه در آیین تحریف شده‌ی مسیحیت دارد و معتقد است آدم پس از آن‌که مرتکب گناه اولیه شد، به زمین فرستاده شد تا با رنج و سختی کشیدن تنبیه شود و از گناه پاک شود و نیازهای آن را نادیده بگیرد! - ما این چنین باوری نداریم و معتقدیم که دین برای آن آمده است که بشر اولاً از دنیا بهترین استفاده را کند، ثانیاً آن را آباد گرداند و ثالثاً خودش هم استراحت کند و آسوده باشد. دین آمده تا بشر از درون آرام و آسوده باشد و در بیرون عامل تغییر و دگرگونی که از آن به «خلافت» یاد می‌‎شود. دین انتظار ندارد که انسان ملائکه باشد، انسان نه ملائکه است و نه شیطان، نه سر تا پا شرّ است و نه سر تا پا خیر. نیازهای انسان را می‌شناسد و هیچ کدام را انکار نمی‌‎کند، اما می‌گوید به هر نیاز باید به اندازه‌ی خودش اهمیت داد و گاهی روش برآورده کردن آن نیاز‌ها را هم تبیین می‌کند. این خوانش از دین، قرائتی انسانی است که انسان را فدای خودش نمی‌‎کند، دین نیامده که انسان‎ها را از بین ببرد، اذیت و آزارشان دهد، تنبیه‌شان کند و... بلکه انسان‏‌ها را دوست دارد و خواهان آن است که رشد و توسعه یابند و از دنیا استفاده کنند و لذت ببرند. 

۲-منظور از نگاهی واقع‌بینانه به جامعه و زندگی اجتماعی این است که «مکان»، «زمان» و «دیگری» را درک کرد، پذیرفت و آن‌ها را در هر نوع تصمیم گیری، برنامه‌ریزی و اجرا در نظر گرفت. چون در آسمان خیالات نمی‌‏توان دین را تطبیق کرد. وسطیّت دیدگاه واقع‌بینانه‎ای است مبتنی بر درک درست و پذیرش شرایط زمانی، مکانی و حضور دیگری. دو موضوع بسیار مهم و اساسی در فقه و اصول فقه وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی اهمیت و جایگاه «مکان» و «زمان» در تطبیق و اجرای شریعت است: یکی باز بودن باب اجتهاد و دیگری احکام تأییدی است. و حتی عده‌ای از متفکران اسلامی از نقش «مکان» و «زمان» در نزول وحی نیز سخن به میان آورده‌اند. 

 «دیگری» نیز می‌تواند اشخاص، افکار، عقاید و جریانات مخالف ما، طبیعت و سایر موجودات زنده [محیط زیست] را نیز شامل شود. بر این اساس، موضوعاتی چون: تقابل شرق و غرب، کفر و ایمان، زن و مرد، سیاه و سفید، فقیر و غنی، عالم و جاهل و... هم نیاز به بازنگری مجدد خواهد داشت، اگر چه از به وجود آمدن و مطرح کردن چنین تقابلی احساس رضایت ندارم، اما گاهی برای درک بهتر موضوع باید به آن‌ها متوسل شد، و البته این تعریف به اضداد، از محدودیت‏های روان‌‌شناختی ذهن انسان است. البته تقابل کفر و ایمان را قبول دارم و منکر آن نمی‌‎شوم، ولی اگر به تاریخ آفرینش نگاهی بیندازیم تقابل بین کفر و ایمان، در اصل جنگ بین خدا و شیطان بود، نه جنگ بین خدا و انسان. و انسان مسلمان نباید موجودیت خود را با حضور دیگری تعریف کند، به قول «ادوارد سعید»: غرب برای اینکه خود را تعریف کند نیازمند تعریف موجودیتی به نام شرق بود و گفتمان شرق‌شناسی را به وجود آوردند و در این راستا مستشرقان را به کارگرفتند. متأسفانه بسیاری از مسلمانان نیز اینگونه فکر می‌‎کنند برای این‌که بتوانند خود را مطرح کنند باید دشمنی برای خود فرض کنند. 

۳-گفتمان وسطیّت نگاهی اجتهادی در چارچوب نظریه‌ی مقاصد شریعت می‌‎باشد، نظریه‎ای که «شاطبی» آن را پایه گذاری کرد، و البته پیش از او نیز افرادی هم چون «امام الحرمین جوینی» و... مواردی از آن را مطرح کرده بودند. 

به باور من، نظریه‌ی مقاصد شاطبی، متعادل‌ترین خوانش از دین است. ایشان معتقد است که هر مجتهدی برای اجتهاد خود باید مقاصد و اولویت‌های شارع را از تشریع دریابد و رعایت کند، که شامل ۱. حفظ دین ۲. حفظ جان ۳. حفظ عقل ۴. حفظ نسل ۵. حفظ مال، می‌‎باشد. و خط سیر اولویت‌های مقاصد شریعت از فرد به جامعه است و اینگونه به نظر می‌رسد که نگاه مقاصدی شاطبی در راستای تأمین و انسجام نیازهای اساسی انسان است که در بند اول به آن اشاره کردم. 

 «سید قطب» و «شیخ قرضاوی» در پاره‌ای از آثار خود، به ویژگی‏هایی از قبیل شمولیت و تدرّج و... اشاره می‌‏کنند، که به باور من این ویژگی‌ها، میوه و ثمره‎ی نگاه وسطیّت به دین است نه خود وسطیّت و ویژگی‎های آن. اگرچه دین نیازهای بشری را به رسمیّت می‌‏شناسد، ولی اینگونه هم نیست که خودش عملاً همه‌ی آن‎ها را تأمین کند و طبعاً با دیدگاه کسانی که شمولیت را اینگونه تعریف می‌‎کنند که می‌‏شود همه چیز را از دین بیرون کشید، موافق نیستم و آن را دیدگاهی انحصار طلبانه و انتظاری نابجا از دین می‌‎پندارم، مثلاً بگوییم که مباحث کشاورزی را با دین پاسخ می‌‎دهیم یا اینکه بگوییم کشاورزی اسلامی، روان‌شناسی اسلامی و... داریم موافق نیستم، اسلام برای این‎ها یکسری خطوط و چارچوب کلی دارد، مثلاً هنر و زیبایی‌شناختی یک نیاز بشری است و دین هم آن را به عنوان یک نیاز به رسمیّت می‌شناسد، اما اینجا می‌‎گوید هنر نباید به جایی برسد که رسالت انسانی و انسانیت انسان را زیر سؤال ببرد، هنر نباید در خدمت ظالم و دیکتاتور قرار بگیرد و وسیله‌ی استحمار مردم شود و... اما سایر موارد را در این چارچوب کلی به انسان و بهره گیری از عقلش واگذار نموده است. 

 اما در پاسخ به این سؤال که به نام وسطیّت کشت و کشتار می‌‏کنند، یا اینکه می‌‎گویید عده‌ای به صرف مسلمان بودن خود را وسط می‌‎پندارند باید گفت که اولاً من تا به حال چنین چیزی را ندیده‏ام که کسی با نام وسطیت به قتل و خونریزی دیگران دست یازد، ثانیاً اگرچه اینان در برداشتِ انسانی بودنِ دین دچار کژ فهمی شده‏اند، ولی چون قرآن امّت اسلامی را با صفت وسط توصیف کرده همه خواهان آن هستند که خود را متصف به این صفت گردانند. وسطیّت آنطور که در آیه‌ی ۱۴۳ سوره‌ی بقره مطرح است، این را بیان می‌کند که یک مذهب یا یک حزب یا یک جماعت به تنهایی نمی‌‏تواند داعیه‎ی وسطیت را داشته باشد، اگر چه وسطیّت عین دین است اما مذاهب، جریانات و گروه‎های اسلامی نماینده‎ی بخشی از دین هستند و عین دین نیستند. البته در بین جریانات و گروه‎های معاصر، بیش از همه، اخوان است که خود را با جریان وسطیّت می‌‎شناساند و بقیه‎ی گروه‎ها به صورت واکنشی چنین داعیه‎ای دارند. اما آنچه باید گفت این است که وسطیّت را باید در میدان عمل بکار برد، و وسطیّت در برخورد با واقعیت، دیگران و غیره است که آشکار می‌‏شود نه در ادعا و علت تفاوت بین گروه‎های اسلامی نیز در میدان عمل است. 

-وسطیّت در اعتقادات به‌ چه‌ معناست؟ آیا وسطیّت در عقیده‌ معنا دارد؟ 

 به تعبیری وسطیّت در عقیده معنا ندارد، مانند اینکه یک جنبش و یا جریان اسلامی بگوید من در عقیده میانه‏رو‌تر از دیگر افکار و جنبش‎های اسلامی هستم!! همه‌ی این‌ها در عقیده یکی هستند، اینگونه نیست که دین یکی وسطیّت باشد و دین دیگری تندروانه. تنها در عرصه‏ی عمل است که میزان اهتمام به گفتمان وسطیّت هویدا می‌‏شود. اگر عده‎ای مسأله‏ی وسطیّت در عقیده را مطرح نموده‌اند در برابر عقاید مسیحیت و یهود بوده، نه مابین جریانات و افکار اسلامی. اینکه اسلام دین وسط است را نه اخوان، نه سلف، نه مکتب بنیاد نکرده است، بلکه خود قرآن آن را تبیین کرده است. با توجه به تعریفی که از وسطیّت بیان کردم، نمونه‏های زیادی را در آیات قرآنی و همچنین متون تاریخی خواهیم یافت که امّت اسلامی [البته در حالتی کلی با همه‌ی نحله‎های فکری و...، نه در جزئیات و موارد خاص] یک امّت وسط و میانه‎رو بوده است. اما هریک از نحله‎های فکری که در عرصه‌ی عمل به وسطیّت بیشتر اهتمام ورزیده، می‌‎گوییم این نحله به تعبیر قرآنی به گفتمان وسطیّت نزدیک‌تر بوده است. 

 -امور یا حق‌اند یا باطل و هیچ میانه‌ یا وسطی بین آن دو متصور نیست، کسی که‌ بخواهد بین آن دو میانه‌ای قائل شود، آیا منافق محسوب نمی‌شود؟ به عبارت دیگر آیا میانه‌روی، در پیش گرفتن مشیی مزورانه که سعی می‌کند رفتاری دوگانه و دو پهلو در پیش گیرد نیست؟ 

نفاق و تزویر در بحث عقیده مطرح است و در عقیده نیز وسطیت بی‌معناست چون دین [اسلام] عین وسطیت است. پیشتر هم عرض کردم عده‌ای هستند که همیشه وسطیّت را میانه‌ی دو چیز تعبیر می‌‏کنند، اما من وسطیّت را در یک معنا عین دین می‌‏دانم، ولی علت اینکه عده‌ای از گروه‌ها و جماعت‌های اسلامی خود را وسط و میانه‌رو می‌دانند این است که آنان می‌گویند در تطبیق و اجرای شریعت و تعامل با دیگری اولاً: دیدگاهی انسانی به دین دارند، ثانیاً واقع نگرند و ثالثاً بر اساس نظریه‌ی مقاصد به اجتهاد و ارائه‌ی نظر و فتوا می‌پردازند و با این تعبیر می‌توان گفت که وسطیّت را باید در میدان عمل بکار برد، و وسطیّت در برخورد با واقعیت، دیگران و غیره است که آشکار می‌‏شود نه در عقیده و علت تفاوت بین گروه‎های اسلامی نیز در میدان عمل است. پس ادعای میانه‌روی در دین به بُعد اجرایی و تطبیق عملی شریعت مربوط می‌شود و در این بعد نمی‌توان تنها از سیاه و سفید و حق و باطل سخن گفت. برای نمونه برای ارتکاب یک جرم در قانون اشدّ مجازات تعیین شده است، حالا یک قاضی با نگاهی تربیتی و اصلاحی و به امید اصلاح و توبه به کمترین جریمه و حکم اکتفا می‌‏کند و بالعکس یک قاضی دیگر مجرم را به اشد مجازات محکوم می‌‏کند، دیدگاه میانه بین این دو هم وجود دارد. حتی در خداوند در قرآن می‌فرماید اگر کسی به شما ظلم کرد به دنبال حق خود باشید و مطالبه‎ی قصاص کنید اما اگر هم بخشش کنید نیز اجازه دارید. یا در مورد مسأله‎ی عبادت که حق است، ممکن است فردی همه‌ی نماز‌هایش را در مسجد و به جماعت ادا کند و سنت‏‌هایش را هم بخواند و این امر از او پذیرفته است، اما فردی نتواند به مسجد برود یا به جماعت آن‏‌ها را ادا کند در حالی که تأکید بر آن است که به جماعت و در مساجد ادا شوند، اما هیچ فقیهی نمی‌تواند فتوا بدهد که نماز این فرد پذیرفته نیست. 

- شعار و استراتژی وسطیّت چه‌ ارتباطی با مدرنیته‌ و نوگرایی دارد؟ آیا وسطیّت به‌ نوعی اسلامی کردن مدرنیته‌ نیست؟ آیا کاربرد این واژه‌، نوعی بهره‌برداری سیاسی نیست؟ 

من عرض کردم وسطیّت دیدگاه و بینشی است که دین را امری انسانی می‌داند و واقعیت‌های جامعه را در نظر می‌‏گیرد، چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی و چه از نظر اینکه افراد دیگری به غیر از تو وجود دارند، و در خصوص مسایل جدید جامعه نیز به الگوی اجتهادی نظریه‌ی مقاصد شاطبی باور عمیق دارم. حال اگر با این چهارچوب ذهنی و پیشفرض، به سراغ کتاب و سنت بروید و آن‌ها را بخوانید و در ارض واقع بدان عمل کنید، خود به خود نوگرا می‌شوید، چون بحث شرایط مکانی و زمانی شما را وادار به اجتهاد جدید می‌کند. جای دیگری هم گفته‌ام که وسطیت بین زمان گذشته و حال و آینده تلفیق ایجاد می‌‎کند، چون ماندن در گذشته باعث تحجر است، تأکید کردن بر حال و زمان کنونی فرصت طلبی و روزمرّگی است و از نظر هویتی مشکل‌ساز خواهد بود و زندگی در آینده خیال‌پردازی است. در نتیجه هنگامی که به تعریف مدرنیته می‌رسیم، مدرنیته بازخوانی مجدد از برخی مسائل است، مثلاً اهمیت انسان و جایگاه او در جهان هستی، بازخوانی مجدد از توانایی عقل انسان، و بسیاری چیزهای دیگر. مدرنیته قطع ارتباط با سنت نیست، یعنی مدرنیته از جایی سر بر می‌آورد که آنجا باید سنت‏‌ها حاکم باشند، آن وقت است که به بازخوانی جدید از سنت و ایجاد اصلاحات در آن و تعریف مجدد اولویت‌ها و حذف و اضافه کردن آن‎ها را مدرنیته می‌‎گویند. حال اگر مسلمانی دیدگاهش این باشد که وسطیّت یعنی دیدگاهی انسانی به دین و رعایت شرایط مکان و زمان و حضور دیگری که به آن واقع‌بینی می‌‎گویند. و اگر اجتهاد جدید بر مبنای برآورده ساختن نیازهای انسانی، آبادانی و توسعه‌ی زمین و... باشد، خود به خود می‌توانیم بگوییم ما در دنیای جدیدی زندگی می‌کنیم و یک مسلمان نوگرا هستیم. گفتمان وسطیّت در هر زمان و مکانی آنچه را که ضرورت دارد و با اصول کلی و بنیانهای اساسی دین در تضاد و تناقض نیستند برمی‎گزیند و اجرا می‌‎کند. در گفتمان وسطیّت به دیدگاه سلف صالح و چگونگی برخورد و برداشت آنان از قرآن و سنت را ارج نهاده می‌‏شود، اما همیشه نوآوری هم به همراه خواهد داشت. 

فکر نمی‌‎کنم مدرنیته چیز غریبی باشد. ما خیلی راحت می‌‏توانیم با آن تعامل کنیم؛ ولی این بدان معنا نیست که گفتمان وسطیّت قصد دارد اسلام را مدرن کند یا اینکه مدرنیته را اسلامی کند؛ بلکه به این معناست که آن‏‌ها (غرب و دنیای متجدد) هم باشند و ما هم باشیم [البته از منظر فضای دو قطبی عرض می‌کنم]، اینکه آن‎ها هم باشند و ما هم باشیم به معنای تعاون و همکاری در شکوفایی انسان و آبادی و عمارت زمین می‌‎باشد. ناگفته نماند تا جایی‌که من می‌‏دانم اندیشمندان مسلمان علی الخصوص «دکتر قرضاوی» بیش از آن‌که گفتمان وسطیّت را در راستای تعامل یا تقابل با غرب و مدرنیته مطرح کرده باشد، آن را در برابر یک جریان افراطی و تندرو در جوامع اسلامی مطرح کردند. 

-اگر وسطیّت به‌ معنای حد وسط امری دو طرفه‌ و مثلاً حدی میان افراط و تفریط، غلو و تساهل است، معیار این وسطیّت چیست؟ 

همانطور که گفتم خود نظریه‎ی مقاصد این را تبیین می‌‏کند، مثلاً شما بیایید عملی انجام بدهید یا فتوایی صادر کنید که یکی از این پنج مقصد دین نادیده گرفته شود یا ضربه ببیند، اینجا نقض غرض رخ می‌‎هد و می‌‎توان گفت این عمل یا فتوا هم تندروانه می‌‎باشد و هم کندروانه، آن‎هایی که دین را اهمال می‌‏کنند این کندروانه و تفریطی است و آن‎هایی که به بهانه‎ی دینداری جان مردم را می‌گیرند، مال مردم را مصادره می‌‏کنند، عقل‎ها را محصور می‌‏کنند، این یک دیدگاه تندروانه است. 

به نظر من معیار وسطیّت نظریه‌ی مقاصد باشد، اگرچه بحث و انتقادهایی هم بدان وارد است و بار‌ها بازخوانی مجدد شده ‎است، مخصوصاً اخیراً «طه جابر العلوانی» در مورد آن سخن‎هایی گفته و مشغول بازخوانی دوباره‌ی آن است، اما خود قرآن و سنت هم اشاره‏هایی به این مقاصد دارد، این پنج مورد از خود قرآن و سنت استخراج شده، مثلاً اینکه ما نمی‌‎توانیم نسبت به مسائل سیاسی بی‏تفاوت باشیم و فقط به بعد تربیتی مشغول باشیم خود قرآن بعضی وقت‌ها ما را وادار به جهاد و کوشش و حاضر شدن در میادین فرا می‌‏خواند: «وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا» (نساء/۷۵) یا «‏وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ‏» (انفال/۲۵) وگاهی هم شما را به مبارزه با نفس وادار می‌‏کند که به خودت بازگردی، مثلاً این آیه که می‌‎فرماید: «مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» (إسرا/۱۵) از یک طرف شما را به خودتان و تربیت ارجاع می‌‏دهد و از طرفی شما را به عرصه‌ی عمل و مبارزه فرا می‌‎خواند، خود به خود به هر شیوه‎ای که به خدمت قرآن و سنت برویم، البته با دو پیشفرض (نگاهی انسانی به دین و واقع‌بینی)، ما را معتدل و آرام می‌‏کند. این اعتدال و میانه‏روی چیزی نیست که صرفاً فقیهی یا مجتهدی، مانند شیخ قرضاوی و... آن را بیان کند، همانطور که عرض کردم دین، عین وسطیّت است. 

-حد وسط یا اعتدال در تئوری اخلاقی امام غزالی متأثر از اخلاق ارسطویی نقش مهمی را ایفا می‌کند. او کمال حسن خلق را در حضورِ نیکِ قوّت علم و قوّت خشم و قوّت شهوت و قوّت عدل (اعتدال و میانه‌روی) میان این سه می‌داند. ظاهراً عدالت در اخلاق به معنای همین رعایت حد وسط میان قوای گونه‌گون نفس است. اگر میانه‌روی و اعتدال را در اخلاق معنادار بدانیم و اگر بر این باور باشیم که فقه و تعاملات اجتماعی و مشی سیاسی ما باید مضبوط به ضوابط اخلاقی باشد، آیا نتیجتاً می‌توان برای مفهوم اعتدال در مناسبات اجتماعی جایی گشود؟ 

من آن را قبول ندارم و از آن هم سخنی نمی‌‏گویم، چون وسطیّت را تعریف کردم و بر این باورم که امام غزالی متأثر از آثار افرادی چون ارسطو و افلاطون و فیلسوفان یونانی و اسلامی این نظریه را ارائه کرده ‏است، در حالی که وسطیّت عین دین است و معیارهای آن را هم می‌‏توان از قرآن و سنت استخراج کرد و اگر هم بخواهیم نظریه‌پردازی کرده باشیم نظریه‌ی مقاصد بهترین چیزی است که بیانگر مفهوم وسطیّت است. 

-به نظر می‌رسد اگر قائل به مفهوم وسطیّت باشیم، برای تحلیل آن بهتر است در هر حوزه‌ای، به‌صورت جداگانه‌، به تعریف حدود و ثغور آن بپردازیم. مثلاً در گفتمان وسطیّت، در ساحتِ کلام و باور دینی، وسطیّت چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ در حوزه‌ی عمل سیاسی و اجتماعی چطور؟ برای یک فقیه و مجتهد، وسطیّت چه لوازمی به همراه دارد؟ 

همه‌ی موارد را در پاسخ پرسش‌های پیشین گفته‌ام. اما در مورد علم کلام، باید بگویم اگر علم کلام را دفاعی عقلانی از دین تعبیر کنیم و اگر نقش عقل را در درک و فهم دین و همچنین نقش پیشفرض‏‌ها و شناخت‎ها را هم در عقل در نظر بگیریم، این دو پیشفرض می‌‎تواند به متکلّم کمک کند در کلام جدید، علاوه بر تحلیل و تفسیر دین، دریافت دین، قرائت‏های آن و...، در بحث و تعامل با سایر ادیان و مذاهب هم بر متکلّم تأثیر بگذارد، و نقش وسطیّت در این تعامل چشمگیر خواهد بود، مثلاً وقتی باور من این است که واقع‎بینی ماده‌ی اولیه‏ی وسطیّت به حساب می‌‎آید، و تعریفی را که از واقع‌بینی ارائه دادیم که شامل زمان و مکان و حضور «دیگری» است، و اگر با توجه به آیه‌ی «کلمة سواء بیننا و بینکم و...» به خدمت قرآن برویم، کلام ما آن کلامی نخواهد بود که به منظور حذف «دیگری» بیان می‌‏شود، بلکه کلامی خواهد بود که مرا وادار به گفتگو با دیگران می‌‎کند. 

و اگر باور به تأثیر عقل داشته باشیم، که باید داشته باشیم [چون اجتهاد و نظریه‎ی مقاصد، مبحثی عقلانی است]، در نتیجه، اقدام به حذف عقل به بهانه‏ی نص نخواهیم کرد و نمی‌‏گوییم هر چیزی را که بخواهیم در قرآن و سنت وجود دارد و سلف صالح همه چیز‌ها را بیان کرده‎اند و دیگر نیازی نیست ما چیزی بگوییم! باور به اجتهاد، باور به مرجعیت عقل است، حال رابطه‏ی بین عقل با نقل، تقدم و تأخرشان و... چگونه است، مبحث دیگری است. باز هم تأکید می‌‏کنم اشتباه نگیریم که کلام گفتمان نیست، بلکه روش است؛ یعنی نوعی دفاع عقلانی از دین به حساب می‌آید. 

-اگر قائل به ضرورت وسطیّت و میانه‌روی هستید، ضرورت میانه‌روی را از منظر دینی، روان‌شناسی و... بیان کنید؟ 

اگر چه در لابه‌لای سخنانم به آن اشاره کردم، اما اگر به طور خاص‎ بگویم اینکه من با این پیش‌فرض به تعریف وسطیّت پرداختم که باید دیدگاهی انسانی به نیازهای انسان داشته باشیم، روان‌شناسی هم به‌ویژه‌ روان‌شناسی انسانگرا می‌‏گوید اگر انسان تلاش می‌‏کند، اگر حرکت می‌‎کند، اگر رفتاری دارد، انگیزه‎ی تمام رفتار‌هایش به نیاز‌هایش باز می‌‎گردد، مثلاً نیاز به گرسنگی شما را وادار به حرکت کردن می‌‏کند. پس از آن، نیاز به امنیت، نیاز به تعلق خاطر، نیاز به روابط اجتماعی، نیاز به احترام و عزت نفس و سپس خودشکوفایی و نیازهای زیبایی‌شناختی و... که البته امروزه تجدید نظری هم بر این نیاز‌ها شده است، از این منظر می‌‏توان گفت گفتمان وسطیّت یک گفتمان کاملاً روان‌شناسانه است، البته بنا به قرائتی که من از آن دارم، شاید خیلی‌ها این قرائت را نپسندند، چون به تعبیر من گفتمان وسطیّت گفتمانی کاملاً روان‌شناسانه مبتنی بر نوعی انسان‎شناسی است که به نیازهای بشر و تنظیم نیاز‌ها و اولویت‌بندی نیاز‌ها و حتی چگونگی برآورده کردن نیاز‌ها هم توجه می‌‎کند، در نتیجه، ما می‌‏توانیم ادعا کنیم تعامل خوبی بین دین و روان‌شناسی برقرار است و هم دین می‌‏تواند از روان‌شناسی کمک بگیرد و هم روان‌شناسی می‌‏تواند از پیشفرض‌های دینی و نگرش‎های قرآن که در مورد انسان دارد کمک بگیرد. هنگامی که یک روان‌شناس با پیشفرض‎های دینی به دنبال تحقیقات روان‌شناسانه می‌‏رود، یافته‎هایش با یافته‎های روان‌شناسی مثل فروید که بر این باور است که انسان اسیر غرایز جنسی و ذاتی خود است، کاملاً متفاوت خواهد بود. 

طبق نظریه‌ی روان‌شناسان انسانگرا بویژه مازلو، که بنیانگذار نظریه‌ی نیازهای انسانی است، انسان تا از سطح نیازهای اولیه‌ی خود که مشترک با حیوانات است نگذرد و آن‎ها را برآورده نسازد، نمی‌‏تواند به سطح بالاتری از نیاز‌ها و در ‌‌نهایت مرحله‌ی خودشکوفایی برسد که بسیاری از اولیاء، شاعران، رهبران و... در این مرحله بوده‎اند، اما دین این امید را به انسان می‌‏دهد که می‌‏توان از این نیاز حتی گاهی اوقات بدون برطرف شدن هم، گذر کرد و رد شد و به مراحل بالا‌تر و خودشکوفایی رسید، یعنی ‌ای انسان در نیاز‌هایت غرق نباش و در این مرحله توقف نکن و منظور از تنظیم نیاز‌ها همین است، این‌گونه نیست که دین نیاز‌ها را بگیرد بلکه آن‏‌ها را منظم و اولویت‌بندی می‌‏کند و گاهی اوقات شیوه‎ی اجرا را هم بیان می‌‏کند؛ مثلاً نیاز به محبت که در سلسله مراتب نیازهای مازلو نیز قرار دارد دین آن را به رسمیّت می‌‏شناسد و برای برآورده ساختنش شما را تشویق به ازدواج، حضور در جمع، دید و بازدید یا‌‌ همان صله‌ی رحم، ابراز محبت کردن به خاطر خدا و... سفارش می‌‏کند، مثلاً همراهی با جمع نیاز به عزت نفس را برآورده می‌‏سازد، حتی با تعبیر این‌که ملائکه هم در جمع حضور دارند باعث قوت قلب و عزت نفس می‌‏شود، دین فرا‌تر از روان‌شناسی به برآورده کردن نیاز‌ها اقدام می‌‎کند، شاید روان‌شناسی تحلیل می‌‏کند و به دنبال علت و انگیزه‏‌ها می‌‏گردد، اما در مرحله‌ی برآورده کردن نیاز‌ها حرف چندانی برای گفتن ندارد. 

-برداشت و تفسیر شما از آیه‌ی ۱۴۳ سوره‌ی بقره‌: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّة وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شهیدا» چیست؟ 

در این آیه اولاً «امّت» است که وسط می‌‏باشد و در میان امّت هم پیامبر خدا (ص) وسط می‌‏باشد، همانگونه که در جای دیگر از قرآن می‌‏فرماید ابراهیم یک امّت است، اینجا هم پیامبر یک امّت وسط است. پیامبر وسط است یعنی اینکه اولاً به نیازهای انسان توجه داشته ‎است. مثلاً وقتی از مسلمانی شکایت شد که به دنیا توجه نمی‌‎کند، پیامبر خدا به او هشدار داده است که تو نباید اینگونه باشی، من از تو متقی‎تر و به خدا نزدیک‎تر هستم. بسیاری اوقات روزه می‌‏گیرم و بسیاری وقت‏های دیگر روزه نیستم و... 

پیامبر اینگونه چهره‌ای بشری از خود نشان داده و نیازهای انسانی خود را سرکوب نکرده ‎است. نیازهایی همچون، نیاز به جنس مخالف، نیاز به حضور در جمع و جامعه و... یعنی ترکیبی از همه‌ی نیازهای انسانی را در پیامبر می‌‎بینیم. ثانیاً در همه‌ی تصمیمات و اقداماتش، شرایط زمان و مکان و حضور دیگری را در نظر گرفته است، مثلاً وقتی می‌‏خواهد مسلمانان شراب را ترک کنند، آن را مرحله‎بندی می‌‏کند، زیرا این را در نظر می‌‏گیرد که آنان بشرند و بدان خو گرفته و به این راحتی نمی‌‏توانند آن را‌‌ رها کنند، و برایشان تبیین می‌‏کند که این نیاز تو نیست، زیرا اگر نیاز اصلی تو بود آن را برای تو برآورده می‌‏کردیم. در قضیه‌ی برده‌داری و همچنین، در مبحث تعدد زوجات در زمانی که ارتباط بین زن‎ها و مرد‌ها واقعاً نامحدود بود، پیامبر آن را به چهار زن تعدیل کرد، البته اینجا یک پرانتز باز کنم که عده‎ای از مسلمانان فکر نکنند این امر، یک سنت است. بلکه یک رخصت دینی در شرایط خاصی است، که برای هرکسی هم فراهم نمی‌‎شود. در مبحث واقع‌بینی علاوه بر مواردی که در مورد شرایط زمان و مکان گفته شد مبحث حضور دیگری را هم رعایت می‌‎‏کرد، مثلاً در هنگامی که به مدینه می‌‏رود این را قبول می‌‏کند که در مدینه یهود و کسان دیگری هم هستند، نمی‌‏گوید من به مدینه آمده‌ام و فقط باید من وجود داشته باشم، با آن‎ها پیمان صلح می‌‎‏بندد و آن‏‌ها را به عنوان یک واقعیت قبول می‌‏کند. 

حال پیامبر خدا با آنهمه قدرت و توانی که داشت و وحی هم، پشتیبان و همراهش بود، توانسته بود به یک الگو تبدیل شود. اینجا به تربیت الگویی اشاره می‌‏شود، خداوند در این آیه می‌‏فرماید همان‏گونه که پیامبر توانست به یک الگو برای وسط بودن تبدیل شود، شما نیز می‌توانید [و باید] وسط باشید، که وسط یعنی پیامبر و شخصیت او، مسلمانان شما هم برای دیگران و سایر امّت‎ها باید اینگونه باشید، هم نیازهای انسانی را در نظر بگیرید و هم واقع‎بین باشید و شرایط مکان، زمان و حضور دیگری را در نظر بگیرید، اگر این کار را کردید آنگاه امّت وسط می‌‎شوید. اینجاست که وسط بودن مسلمانان در یک نفر نیست، در یک مجتهد یا در یک نحله‎ی فکری خاص، در یک حزب، در یک حکومت و... نیست، اگر یک نفر با قدرت تحلیل بالا، تحلیلی از مجموعه‌ی این‎ها داشته باشد امّت اسلامی را امّتی میانه می‌داند. ولی نمی‌توان گفت فلانی به تنهایی وسط است، نهایتاً می‌توان گفت فلانی به وسطیّت نزدیک شده و نزدیک‏‌تر است و دارای شرایط وسطیت می‌‏باشد، ولی به تنهایی هیچکس نمی‌‏تواند این بار را به دوش بکشد، چون واقعاً این بار سنگین است و واقعیت جامعه این‏گونه است که همیشه عده‎ای در آن وجود خواهد داشت که به چیزهایی مشغول‏اند و به نوعی کم آورده‎اند و به آن‎ها بگوییم دچار تفریط شده‎اید و عده‎ای هستند که شور و شوق و خیال‌پردازی و آرمانگرایی‎هایی دارند، که به این شرایط، شرایط نقصانی گفته می‌‏شود، دکتر قرضاوی در کتاب غلو و افراط به خوبی به آن اشاره می‌‎کند که شرایط جغرافیایی، زمانی، تفاوت‎های فردی، منابعی فکری که در اختیار هست و... در گرایش افراد و جریان‌ها به افراط تأثیر دارند. به نظر من همیشه این موارد وجود خواهند داشت. 

اگر همچون گذشته «شورا» دوباره مطرح شود [البته منظور من از شورا، احیای خلافت اسلامی به گونه‌ای که فردی یک جایی بنشیند و سرپرستی امور مسلمانان را به عهده بگیرد و مرکزیّت حکومت اسلامی مثلاً در مصر، بغداد و یا عربستان و... باشد نیست] بلکه امّت اسلامی از همه‌ی مسلمانان از سنی، شیعه، شافعی، مالکی، حنبلی، کُرد، ترک، عرب و... با همه‌ی اندیشه و دیدگاه‎هایشان، از روشنفکران، فیلسوفان، اهل کلام، فعالان مدنی، روزنامه‌نگاران و...، از همه‏ی این‏‌ها مجموعاً شورایی تشکیل بدهند و برای حل و فصل قضایا بتوانند با هم گفتگو کنند و یکدیگر را نقد کنند و در ادامه همکاری داشته باشند امّت اسلامی پدید خواهد آمد و این امّت را هرکسی از بیرون بنگرد آن را وسط خواهد دید. 

-چرا برخی از رهبران نحله‌ی سلفیت، مخالف شعار  و وجود جریان وسطیّت هستند و آن‌ را موضع نفاق معرفی می‌نمایند؟ 

البته در اینجا باید ایرادی از سؤال شما بگیریم، در‌‌ همان ابتدای گفتگو مطرح کردید که اکثر جریانات اسلامی حتی سلفی‏‌ها هم خود را به وسطیّت منسوب می‌‏کنند و حال دوباره برعکس آن را پرسیده‏اید. اما در همانجا هم پاسخ شما را دادم که اینگونه نیست که همه خود را منسوب به وسطیّت بدانند و در بین سلفی‏‌ها هم اینگونه نیست که همه بگویند وسطیّت نفاق است، وسطیّت کلمه‏ای است قرآنی. اصلاً چه کسی جرأت می‌‎کند این حرف را بزند؟ چه معنی دارد مثلاً من بگویم کلمه‌ی توحید که در قرآن وجود دارد چون با فکر و دیدگاه من یکی نیست، بگویم خیر به درد نمی‌‏خورد! اولاً این سؤال را باید آن‏‌ها پاسخ بدهند، من نمی‌‏توانم نمایندگی آن‎ها را به عهده بگیرم، اما احتمال می‌‎دهم اتفاق افتاده گاهی به بهانه‌ی گفتمان وسطیّت عده‎ای از افراد یا یک جریان فکری شاید واقعاً از صحنه‌ی واقعی زندگی امروز و درد و رنج مسلمانان غافل بوده باشند و دچار خودباختگی نسبت به شرق و غرب شده باشند، از این رو عده‏ای از مسلمانان گفته باشند که وسطیّت یعنی نفاق‌بازی و... در حالی که اینگونه نیست و وسطیّت عین دین است. می‌‏توانند بگویند اخوان اینگونه است، جماعت اینگونه بوده یا حزب عدالت و توسعه نفاق می‌کند اما به عنوان جبهه‏ی وسطیّت من به شخصاً چنین چیزی نشنیده‏ام. البته به گفته‏ی شما احتمالاً گفتمان وسطیّت را نفاق دانسته باشند نه خود وسطیّت را. شاید نسبت به اخوان که مدعی گفتمان وسطیّت است و باور به گفتگو با غرب دارد. البته در بازخوانی جدیدشان، این چنین سخنی را گفته باشند شما منافق هستید که می‌‎خواهید غرب را از خودتان راضی کنید و استناد به این آیه‌ی قرآن می‌‏کنند که می‌‏فرماید: «‏وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ‏» (بقره/۱۲۰) در حالی که گفتگو و تعاون و همکاری و انعقاد پیمانهای سیاسی و امنیتی... برگرفته شده از قرآن کریم و سیره‌ی رسول الله (ص) است.  

-محمد عماره‌ در جایی وسطیّت را اینگونه‌ معرفی نموده‌ است: وسطیّت میانه‌ی روح و جسد، دنیا و آخرت، دین و دولت، ذات و موضوع، فرد و امّت، اندیشه‌ و واقعیت، مادیت و ایده‌آلگرایی، مقاصد و وسایل، ثابت و متغیر، اصول و فروع، عقل و نقل، خصوصیت و جهانی‌بودن، حق و نیرو، اجتهاد و تقلید، دین و علم، عام و خاص و... است، دیدگاه‌ شما در باره‌ی این تقسیم‌بندیهای دوگانه‌ چیست؟ 

برداشت ایشان نیز از سنخ‌‌ همان برداشت‌های رایج و تکراری است.

 

* جلال معروفیان، زاده‌ی ۱۳۴۶ سردشت، دانش‌آموخته‌ی کار‌شناس ارشد روان‌شناسی از دانشگاه‌ تهران، مدرّس دانشگاه‌ و دبیر دبیرستانهای مهاباد و از فعّالان شاخص جماعت دعوت و اصلاح در استان آذربایجان غربی است.