برقرار کردن رابطه «من-تو» با خداوند شخصیت فرد را متحول می‌کند و از او موجودی دیگر می‌سازد. این رابطه اگر ادامه پیدا کند به «تولد دوباره» منجر می‌شود. این رابطه همان رابطه عاشقانه‌ای است که مرده را زنده می‌کند.

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

این رابطه تیرگی‌ها را می‌زداید و آلودگی‌ها را پاک می‌کند. در ادبیات عرفانی ما خداوند به دریا تشبیه شده است.

ما ز دریایم و دریا می‌رویم

ما ز بالاییم و بالا می‌رویم

یکی از وجوه تشابه بین خدا و دریا همین است که همان‌گونه که رودها و برکه‌های کوچکی که حاوی آب آلوده و تیره‌اند در اثر پیوستن به دریا پاک و زلال می‌شوند، جان ملول و تیره آدمی نیز در اثر همنشینی با خداوند، پاک و زلال می‌شود. همنشینی با دوستان خدا نیز همین اثر و خاصیت را دارد.

خود غرض زین آب جان اولیاست

که غسول تیرگی‌های شماست

نشاندن رابطه «من-تو» با خداوند به جای رابطه «من-او» با او عین قدم گذاردن در راه سیر و سلوک معنوی است. «أَوَمَن کَانَ مَیْتا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (انعام/۱۲۲): «آیا کسی که مرده‏دل بود و زنده‏اش کردیم و نوری به او بخشیدیم که در پرتو آن در میان مردم راه می‏برد، همانند کسی است که گرفتار ظلمات است و از آن بیرون آمدنی نیست؟ بدین‏سان کار و کردار کافران در چشم‌شان آراسته شده است‏.»

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا آن اللَّـهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (انفال/۲۴): «ای مومنان به ندای خداوند و پیامبر که شما را به پیامی حیات‏بخش می‏خوانند، لبیک اجابت بگویید و بدانید که خداوند بین انسان و دل او حایل می‏گردد و بدانید که در نزد او محشور می‏گردید.»

در این آیه خداوند به مومنان نفرموده است که دعوت خدا و رسول را، وقتی که شما را به کلام و ‌فقه می‌خوانند، اجابت کنید. بلکه فرموده است دعوت این دو را، وقتی که شما را به چیزی می‌خوانند که شما را زنده می‌کند، اجابت کنید (که البته یکی از لوازم این اجابت عمل به دستورات اخلاقی و شرعی خداوند است). بعدا خواهیم گفت که در پایان سیر و سلوک معنوی رابطه «من- تو» به رابطه «تو -تو» تبدیل می‌شود.

● مثال دوم: منزلت پیامبر در معنویت قدسی

عین همین نکات درباره رابطه ما با پیامبر نیز صادق است. با پیامبر دو نوع رابطه بسیار متفاوت می‌توان برقرار کرد: یکی رابطه «من-او» و دیگری رابطه «من-تو». گفت‌وگو «درباره» پیامبر با گفت‌وگو «با» پیامبر فرق می‌کند. در رابطه «من-او» با پیامبر، پیامبرِ موجود، مرده و غایبی است که فقط می‌توان درباره او گفت‌وگو کرد. پیامبر غایب و مرده از حیث نقشی که در زندگی فرد بازی می‌کند با سایر آدم‌ها فرقی نمی‌کند، یعنی درواقع پیامبر نیست. همان‌گونه که «خداشناسی» غیر از «زیستن» با خداست، «پیامبرشناسی» هم غیر از «زیستن» با پیامبر است. پیامبرشناسی فقط به معلومات شخص اضافه می‌کند، اما زیستن با پیامبر است که شخصیت او را از نظر معنوی و اخلاقی متحول می‌کند. فلسفه بعثت پیامبران این است که با آنان«زندگی» کنیم. پیامبری که فیلسوفان و متکلمان و فقیهان به ما معرفی می‌کنند پیامبر غایب و مرده است؛ یک شخصیت تاریخی است که مکتبی و آثاری و احکامی از او بر جای مانده است.

از منظر معنویت قدسی اما پیامبر زنده و حاضر است. از منظر معنویت قدسی این ما هستیم که مرده‌ایم و هدف ما از برقراری ارتباط با پیامبر این است که زنده شویم. در معنویت قدسی پیامبر الگویی برای زندگی و زندگان است. اصولا پیامبر کسی است که مرده را زنده می‌کند. یعنی زنده کردن مرده معجزه واقعی پیامبران و فلسفه بعثت پیامبران است. سایر معجزات در واقع کراماتی است که صدورشان از غیر پیامبران نیز ممکن است. معنای معجزه بودن قرآن نیز این است که این کتاب مرده را زنده می‌کند.

کسانی که از پیامبر مرده پیروی می‌کنند پرسش‌شان این است که «دستورات آن پیامبر چه بوده است؟». پیامبرشناسی اینان عبارت است از دانستن تاریخ زندگی پیامبر. اما کسانی که پیامبر برایشان الگوی زندگی است، پرسش‌شان این است که «اگر پیامبر اینجا و اکنون زندگی می‌کرد و در وضعیتی مشابه وضعیتی که اینک من در آن قرار دارم قرار می‌گرفت، چه واکنشی از خود نشان می‌داد؟ چه می‌گفت؟ چه می‌کرد؟ چه می‌خورد و چه می‌پوشید؟ و جنگ و صلح و عزا و عروسی و سور و ماتم او چگونه بود؟»پیامبری که معنویت قدسی به ما معرفی می‌کند، «الگوی زیست مسلمانی» است. در معنویت قدسی شناختن پیامبر صرفا مقدمه‌ای است برای مشق نوشتن از روی آن سرمشق معنوی و اخلاقی. اگر ارتباط با پیامبر ما را زنده و گرم و روشن نکرده ‌است، معلوم می‌شود که هم خودمان مرده‌ایم و هم پیامبری که می‌شناسیم و از او پیروی می‌کنیم، غایب و مرده است. «وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ آن اللَّـهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ» (فاطر/۲۲): «و زندگان و مردگان نیز برابر نیستند، بی‏گمان خداوند [پیام و پند خویش‏] را به هرکس که بخواهد می‏شنواند و تو شنواننده [پند و پیامی به‏] در گورخفتگان نیستی.»