بیشک در طول تاریخ جهان همهی حاکمان و دولتها، احزاب و گروهها، فعالان اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری و... همه و همه به نحوی و نوعی خواستهاند که در این نهاد مقدس، بزرگ و عالمگیر آموزش و پرورش «معلّم» نفوذ کنند؛ تا بدینوسیله هر کدام به آرمان، اهداف و خواستههای مدنظر خود برسند. در این میان نیز «معلّم» همچون دیگر اقشار جامعه و به طبع انسان بودن گاهی مؤثّر بوده و گاهی نیز مورد تأثیر منافع شخصی، موقعیت مادی و معنوی و... و یا از ترس و تهدید جان، مال و منال، نان و... واقع شده و با اختیار یا به ناچار تسلیم «زر»، «زور» و «تزویر» شده است.
در کشورهای توسعهنیافته هم اوضاع و احوال آموزش و پرورش«معلّم» هم از میانگین متوسط جهانی پایینتر و بغرنجتر است. معلّم هم بنابه نقش مهم، حساس و سرنوشتسازی که در تغییر و تحولات جهانی داشته و دارد و همیشه در انقلابها، اصلاحات و تغییر حکومتها و دولتها داشته، در شرایط سخت و حساس به او پناه برده و از موقعیت و جایگاهش استفاده و سوء استفاده شده است و هر وقت هم خرشان از پل گذشته، نه تنها بهعنوان حامی و منجی نجات خویش برای او ارزش و جایگاه مادی و معنوی قائل نشدهاند؛ بلکه او را در شرایط سخت زندگی بخور، نمیر قرار دادهاند تا نای نفس کشیدن نداشته باشد و از روی ناچاری پناه بر این و آن ببرد و به شغلهای دیگر روی بیاورد و «معلّمی» را از اولویت اول زندگی به اولویتهای آخر ببرد و از اصل به فرع بپرد و... .
در نتیجه این امر، تنها عدهی محدود و اندکی میتوانند در نقش اصیل و واقعی«معلّمی» بمانند و همهی فشارها، تطمیعها، تهدیدها و... را به جان و مال بخرند و بسوزند و بسازند!
در بین این عده نیز همچون قبل تفاوتها، اختلافات و تفرقهها راهاندازی شود تا آنها هم نتوانند به خواستهها، آرمانها، اهداف و آرزوهای «مقدس معلّمی» برسند و هر روزشان بدتر از دیروز گردد. هشتشان(۸)، گرو نُهشان(۹) باشد و...
اما راهچاره در چیست؟!
به نظر نگارندهی این سطور که خود نیم قرن از عمر خویش را در این نهاد به عنوان دانشآموز، دانشجو، معلّم و مشاور سپری کرده است و در پاییز سال۱۴۰۰به کسوت بازنشستگی نائل آمده است. راههای چاره در پنج مورد خلاصه میگردد:
١- اول اینکه « معلّم»، معلّم باشد و لاغیر، البته منظور این نیست که معلّم حق هیچگونه فعالیت و کار دیگری را ندارد؛ معلّم چون نقش الگویی دارد و مانند مشت نمونه خروار جامعه است و میتواند و باید در دیگر نقشها هم ظاهر شود و به انتخاب خود دست به انتخاب دین، آیین، مذهب، شغل و کار و نقشهای دیگر مانند فعال مدنی، اجتماعی، سیاسی، هنری و... بزند و کسی مانع انتخاب او نگردد.
اما با وجود همهی نقشها و فعالیتهای دیگر که در محل و موقعیت خودشان، برایش مبارک هستند و مورد احترام؛ در حیطهی کار و نقش «معلّمی» به خود اجازه ندهد که دیگر نقشها و فعالیتها را وارد آن حیطه کند و...
٢- دوم اینکه معلّمان و فرهنگیان هوشیار باشند که آگاهانه یا ناآگاهانه در دام مقایسه و دشمنی با دیگر ارگانها و نهادها نیفتند؛ و حق و حقوق مادی و معنوی خود را با هیچ کس حقیقی و حقوقی مقایسه نکنند. زیرا در این بین کسی که ضربه میبیند معلّم است و بس!
٣- برای رسیدن به خواستههای به حق خود، راه و روشهای متفاوتی وجود دارد؛ که اگر بر چند مورد بهتر تمرکز و مشورت حاصل شود چه بهتر؛ در غیر این صورت هرکس و جمعی، تنها راه و روش خود را درست نداند و دیگران را نامرد، خائن و... معرفی کند. در این تفرقه نیز تنها کسی که ضرر میکند «معلّم و فرهنگی» است و بس! خلاصه اینکه کار معلّم وصل باشد نه فصل.
٤- در هر شرایط و صورتی خواستههای خود را از راههای مشروع، قانونی، اخلاقی و متکی بر شخصیت معلّمی دنبال و پیگیری کنیم؛ جواب تفنگ، زندان و فشارها را نیز با «اسلحهی قلم» و «مهر معلّمی» و « گل» بدهیم و همیشه و در همه جا معلّم و آموزگار باشیم.
٥- به حاکمیت، دولت، مجلس، قوهی قضائیه، قوهی قهریه و نیروهای امنیتی سیاسی، انتظامی و... نیز توصیه میگردد که حق و حقوق مادی و معنوی معلّم و فرهنگیان و همهی ایرانیها را عادلانه به رسمیت بشناسند و آگاهانه یا ناآگاهانه با معلّم و فرهنگیان در نیفتند؛ چون در نهایت و در طول تاریخ عدالت، قلم و فرهنگ بر خشونت پیروز بوده است. اگر میخواهید که کشور آسایش و آرامش را به خود ببیند و همه با هم و در کنار هم با عزت و سربلندی زندگی کنند و هیچ دشمنی جرأت حملهی نرم و سخت نداشته باشد؛ باید معلّم و فرهنگ در جایگاه واقعی خود قرار گیرد. پس قبل از پشیمانی دنیوی و اخروی بحنبیم که فردا دیر است!
نظرات