سؤال اول: در بحبوحه‌ی انقلاب‌های عربی و پیدایش جریان‌های ضد انقلاب سؤال از شریعت به میان آمد که به اصطلاح مبهمی تبدیل شده است. با آغاز اعتراضات در مسیر گذار از رژیم‌های موروثی به سیستم‌های دموکراتیک نوظهور و ارتباط آن با آزادی بحث از شریعت به میان آمد. اسلامگرایان و سکولارها وارد این بحث شدند و وقتی انقلاب‌ها فروکش کرد سؤال از شریعت این بار تندتر از گذشته مطرح شد. اصلاحات دینی پیش از آن که خواسته‌ی ترقی‌خواهان و انقلابیون باشد خواسته‌ی مرتجعین بود. به نظر شما که استاد شریعت و اخلاق هستید سیاست چه نقشی در تشکیل گفتمان شریعت در بهار عربی و پس از آن داشت؟

اشکال شریعت به عنوان یک مفهوم و گفتمان به انقلاب‌های عربی و تأثیرات آن محدود نمی‌شود اگر چه این انقلاب‌ها یک رویداد برای نشان دادن عمق بن‌بست بود. اما این اشکال زاده‌ی انقلاب‌ها نبود زیرا چنان که بعدا شرح خواهم داد این انقلاب‌ها بخشی از بن‌بست دوران مدرن است. اما این که انقلاب‌ها یک الگو بود به این خاطر است که عمل انقلابی و جریان ضد انقلاب زمینه را برای حوادثی با اهمیت و تراکم و پیاپی باز کرد که گستره‌ی جغرافیایی بزرگی (پنج کشور) را در برگرفت و افراد زیاد و متنوعی از علما و مفتیان و دعوتگران را در خارج از این پنج کشور شامل می‌شد. در حالی که اصل، توجه به ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک این مسأله بود من شخصا بر ابعاد دینی و فقهی آن تمرکز کردم. در برخی از کتاب‌هایم مانند "فقیه و حکومت در انقلاب‌های عربی: معضل فقیه در حکومت‌های ملی مدرن" آن را مورد بررسی قرار دادم و فتاوا و سخرانی‌ها و بیانیه‌هایی که در این پنج کشور در تأیید یا مخالفت با انقلاب‌ها صادر می‌شد تحلیل کردم تا ابعاد این بن‌بست را با بهترین روش نشان دهم. 

اصل اشکال به مفهوم شریعت باز می‌گردد؛ این اشکال همواره وجود دارد خواه به عنوان یک مرجع تاریخی که به زمان معیاری مشخصی باز می‌گردد یا حکم م?