هرازگاهی آدمی به حکم انسان بودن دوست دارد نانوشته‌هایش را بر روی پرده‌ی بی‌پروای عالمیان بکشد، هر از جایی آدم‌ها به حکم انیس بودن دوست دارند ورد دل را؛ بر روی سفره‌ی رنگین این و آن به حکم سنگ صبوری وا بکنند؛ تا که شاید نانوشته‌های نخوانده‌ی خود را بر ورق این و آن به حکم نمایش بر طاق روبروی خود حکاکی کنند بدان امید شاید ضمیر خود را آلایش و پالایش و دل میزبان را اندکی رزمایش کرده باشند، بعضی وقت‌ها دل تاب آب دارد و عطشش رهی جز سوی آب ندارد، اشاره‌ای کنند تا که جرعه‌ای آب بر روی ضمیری ناب به حکمی تاک به دستش دهی تا که سبب رفع ندایش گردد و دل تشنه‌اش سیراب از سر پیاله و جام نابت شود، قیل و قال عالم از آدم تا خاتم چیزی جز رفع عطش از بهر خشکاندن ألم و جایگزینی أمل نبوده و نخواهد بود، خوشا و مرحبا بدان کس که گوهر وجودش توشه‌ای نیست جز خشکاندن هر نوع درد و ألم و جایگزین کننده‌ی روح أمل در نهان‌خانه‌ی دل و کالبد وجود جنس بشر.