نویسنده: عائض القرنی
مترجم: محمدگل گمشادزهی

نیکی به مردم، راه سعادت و خوشبختی است؛ در حدیث صحیح آمده است: «خداوند، هنگام محاسبه بنده اش در روز قیامت می‌گوید: ای آدمی زاد! من، گرسنه شدم و تو، به من غذا ندادی. بنده می‌گوید: خدایا! چگونه می‌توانم به تو غذا بدهم، حال آنکه تو پروردگار جهانیانی؟! خداوند می‌گوید: آیا مگر تو نمی‌دانستی فلان بنده‌ام گرسنه بود و تو، به او غذا ندادی؟ اگر به او غذا می‌دادی، امروز پاداش آن را نزد من می‌گرفتی.
ای فرزند آدم! تشنه شدم و تو مرا آب ندادی! بنده می‌گوید: چگونه تو را آب دهم و حال آنکه تو پروردگار جهانیان هستی؟! خداوند می‌گوید: آیا نمی‌دانستی که فلان بنده‌ام تشنه بود، اما تو، به او آب ندادی. اگر به او آب می‌دادی، پاداش آن را نزد من می‌یافتی. ای آدمی‌زاد! مریض شدم و به عیادت من نیامدی! بنده می‌گوید: چگونه تو را عیادت کنم و حال آنکه تو پروردگار جهانیان هستی؟! خداوند می‌گوید: فلان بنده‌ام، مریض شد و تو او را عیادت نکردی؛ اگر به عیادت او می‌رفتی، مرا نزد او می‌یافتی.
اینجا یک نکته قابل توجه وجود دارد و آن، اینکه فرمود: مرا نزد او می‌یافتی و مانند دو موردگذشته نگفت:آن را نزد من می‌یافتی. علتش، اینست که خداوند، نزد کسانی است که دلهایشان، شکسته است؛ مانند مریض که دلشکسته است. در حدیثی چنین آمده: «نیکی کردن به هر موجود زنده‌ای پاداش دارد».
خداوند، زنی زناکار از بنی اسرائیل را وارد بهشت نمود، بدین خاطر که سگ تشنه‌ای را آب داده بود. پس کسی که به مردم، آب و غذا بدهد و مشکلشان را برطرف نماید، چگونه خواهد بود؟!
در حدیث صحیح از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: «هر کس، توشه اضافی دارد، آن را به کسی بدهد که اصلاً توشه ندارد و هر کس مرکب و سواری اضافه دارد به کسی بدهد که اصلاً سواری ندارد».
حاتم می‌گوید:
و ما أنا بالساعی بفضـل لجامها
لتشرب ماء الحوض قبل الرکائب

إذا کنت ربا للقلـوص فلا تـدع
رفیقـک یمشی خلفها غیر راکب

أنخـها فأرکبـه فـإن حملتکمـا
فـذاک و إن کان العقـاب فعاقب

«من، آن نیستم که مهار شتر را گرفته و آن را پیش می‌راند تا شترش آب حوض را قبل از رسیدن کاروان بنوشد.
اگر تو صاحب ماده شتر جوانی هستی، نگذار که دوستت پشت سر آن پیاده راه برود.
شتر را بخوابان و رفیقت را سوار کن؛ اگر هر دوی شما را برد، چه بهتر و در غیر این صورت به نوبت سوار شوید».
حاتم در اشعاری زیبا به خادمش توصیه می‌کند که در جستجوی مهمانی برآید:

أوقــد فـإن اللیـل لیـل قــر
إذا أتـی ضـیـف فـأنـت حـر

«آتش بیفروز؛ چون شب سردی است و بدان که اگر مهمانی آمد، تو، آزاد هستی».
وی، به زنش نیز چنین گفت:

إذا ما صنعت الزاد فالتمسی له
أکولاً فإنی لست آکله وحـدی

«وقتی خوراکی درست کردی، افرادی را برای خوردن آن بیاب؛ چون من هرگز آن را به تنهایی نمی‌خورم».
و همچنین می‌گوید:

أماویّ إن المـال غـاد و رائـح
و یبقی من المال الأحادیث و الذکر

أماویّ ما یغنی الثراء عن الفتی
اذا حشرجت یوماً و ضاق بها الصدر
«ای کنیزم! بدان که مال، صبح می‌آید و شام می‌رود و از مال و دارایی، فقط یاد و سخنی به جا می‌ماند.
کنیزم! آنگاه که مرگ فرا می‌رسد و نفس به آخر می‌آید، ثروت و دارایی، برای انسان هیچ کاری نمی‌کند».
و می‌گوید:

فما زادنا فخراً علی ذی قرابـة
غنانا و لا أزری بأحسابنا الفقر

«ما به خاطر ثروتمند بودن، از خویشاوندان خود برتر نیستیم و من، فقر و ناداری را نقصی در شرافت و نسبمان نمی‌دانم».
عدوه بن خرام می‌گوید:

أتهزأ منی أن سمنت و أن تـری
بوجهی شحوب الحق والحق جاهد

أوزع جسـمی فی جسوم کثـیرة
و أحسوا قراح الماء و المـاء بارد

«آیا مرا بدین خاطر مسخره می کنی که تو چاقی و در چهره‌ام زردی و لاغری مشاهده می‌نمایی؟ حال آنکه به سبب ادای تکلیف و انجام وظیفه زردروی و نحیف شده‌ام و مردم وظیفه خود را انجام نمی‌دهند.
جسم و تن خود را میان تنها و جسمهای زیادی تقسیم می‌کنم و آب صاف و زلال و سرد می‌نوشم».

مـن از بینـوایی نیم روی زرد
غـم بـینوایان رخـم زرد کـرد

ابن مبارک همسایه‌ای یهودی داشت؛ او، ابتدا به یهودی غذا می‌داد، بعد به فرزندانش؛ قبل از آنکه برای بچه های خود لباس بخرد، برای یهودی لباس می‌خرید؛ مردم به یهودی گفتند: خانه ات را به ما بفروش. او گفت:خانه‌ام را به دو هزار دینار می‌فروشم، یک هزار دینار قیمت خانه است و یک هزار دینار قیمت همسایگی ابن مبارک! وقتی ابن مبارک، این سخن را شنید، دستهایش را بلند کرد و چنین گفت: بارخدایا! او را به اسلام هدایت نما. آنگاه آن مرد یهودی به اذن خداوند مسلمان شد.
ابن مبارک به همراه کاروانی عازم حج بود؛ در میان راه زنی را دیدکه کلاغ مرده‌ای را از زباله دانی برداشت و با خود برد. ابن مبارک، غلام خود را به دنبال آن زن فرستاد و غلام از او پرسید که با کلاغ مرده چکار می‌کنی؟ زن گفت: سه روز است که هیچ غذا و خوراکی جز آنچه در این زباله دان انداخته می‌شود، نیافته‌ایم. اشکهای ابن مبارک از چشمانش سرازیر شد و دستور داد تا اموال کاروان را در آن آبادی میان مردم تقسیم کنند و از همانجا برگشت و آن سال به حج نرفت. پس از آن در خواب دیدکه کسی به او می‌گوید:حج شما مقبول باد و خداوند پاداش تلاشتان را بدهد و گناهانتان بخشیده شوند.. خداوند عزوجل می‌گوید: وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ «دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند؛ گرچه خودشان به شدت نیاز داشته باشند».
شاعری می‌گوید:

إنی و إن کنت امـراً متـباعـداً
عن صاحبی فی أرضه و سمائه

لمفیـده نصری و کاشـف کربه
و مجیب دعوته و صوت ندائه

و إذا ارتدی ثوباً جمیلاً لم أقل
یا لیت أن علـیّ فضـل کسائـه

«من گرچه از زمین و آسمان دوستم، دور هستم، اما او را یاری می‌کنم و مشکل او را حل می‌نمایم و ندایش را پاسخ می‌دهم. و هر گاه لباسی زیبا بپوشد، نمی‌گویم: ای کاش پوشاک اضافه اش تن من بود».
خدایا! این چه اخلاق زیباست و چه عادت و خلق و خوی نیکی است!
هیچکس، به خاطر کار خوب پشیمان نمی‌شود؛ هرچند در خوبی کردن زیاده روی نماید. انسان، فقط به خاطر اشتباه پشیمان می‌شود، هرچند اندک باشد. شاعری در این باره می‌گوید:

الخیر أبقی و إن طال الزمان به
والشر أخبث ما أوعیت من زاد

«خوبی، ماندگارتر است؛ هرچند زمانی طولانی از آن بگذرد و بدی، بدترین توشه‌ایست که اندوخته‌ای».