اسلام دینی است که به اساس کرامت انسانی، همهی انسانها را با هم مساوی و از حقوق انسانیِ برابر، برخوردار نموده است. و فخر فروشی، خود پسندی و خود برتربینی و تکبّر را از ایشان نمیپسندد؛ تا باشد همگان به پاس ارزِ انسانیتِ خویش، از مزایای آن استفاده برده و زندگی را به نیکویی سپری نمایند. و در آخرت هر یک بنا بر آنچه عمل نموده است، پاداش خویش را از خوب و بد، به دست آوَرد.
الله متعال در این بین انسانهایی را که با معیتِ کرامتِ انسانی خویش، ندای پیامبران و فرستاده شدگان او را لبیک گفته و سرِ تسلیم در آستانهی دین او خم نموده و فرمانبردار درگاه او شدهاند، از کرامتِ دیگری به پاس ایمانداریشان، برخوردار نموده و معیار این برتری را تقوی و خداترسی قرار داده است که هر یک به میزانِ پرهیزگاری خویش، به او تعالی تقرّب حاصل نموده و از این شرف و عزّت، در دنیا و آخرت، بهرهمند خواهند شد.
این امتیاز و برتری برخی بر دیگران، سنّتی الهی است؛ تا جایی که این امر در میان انبیای الهی نیز وجود دارد و الله متعال، شماری را بر دیگران، کرامتی ارزندهتر ارزانی مینماید؛ «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ» «این پیغمبران بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. خداوند با برخی از آنان سخن گفت، و بعضی را درجاتی برتر داد» [بقره:٢٥٣]. و همچنان، عدهای از پیامبران را بر سایر مردمان، جایگاه و مقام بلندتری ارزانی مینماید، {وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیسَعَ وَیونُسَ وَلُوطاً وَكُلاًّ فضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ} «و اسماعیل، الیسَع، یونس، و لوط را، و هر كدام را بر جهانیان برتری دادیم». [انعام: ٨٦]. و این معیار برتری در آخرت نیز وجود خواهد داشت؛ «انظُرْ كَیفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِیلاً» «ببین چگونه برخی را بر برخی دیگر برتری دادهایم و آخرت، درجات بزرگتر و برتریها سترگتر است». [اسراء: ٢١]. آنچه به این برتریت تعلق دارد، همانا جایگاهی است که انسانها، خود برای خویش، به دست آورده اند و یا هم، عدهای (پیامبرانش) را الله متعال، به چنین منزلگهای، منزلت اعطا نموده است.
تفاوت میان انسانها، امری طبیعی است
الله متعال انسانها را طوری آفریده است که هر قوم و محیط و نژاد، ویژگیهای منحصر به خود را داشته و با دیگران دران خصوصیتها، از تفاوتی چشمگیر، برخوردار اند. امّا الله متعال تفاوتهای موجود در میان انسانها را امری عادی و طبیعی معرفی مینماید که بر بنیاد آن انسانها به قبایل و رنگ و نژادهای عدیدهای تقسیم شدهاند که به اساس آن یکدیگرِ خویش را شناخته و با همدیگر معرفت حاصل مینمایند. او تعالی میفرماید: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» «ای مردمان! ما شما را از مرد و زنی آفریدهایم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نمودهایم تا همدیگر را بشناسید» [حجرات:١٣] و این تفاوتها که ذاتی به نظر میرسند، هرگز به رسیدنِ انسان به جایگاه نیک و والای آخرت، کمکی نکرده و قدمی به پیش نخواهند گذاشت. و فقط به حد و معیاری قرار دارد که باعث شناسایی شان شده و تا جایگاه هر قوم و قبیلهای، در تعامل ذات البینی شان، محفوظ بماند. و از این حد فراتر هر اندازه که باشد، آن را عصبیت معرفی نموده است که با جایگاه انسانی سازگار نبوده و کشتی جامعه را به سوی توفان و غرق، سوق می دهد. دلبستن به پیوندهای نژادی، سمتی و زبانی، و افتخار و تعصب نژادپرستانه، محملی است که بهره و حاصلی جز اختلاف و تفرقهی مذموم، به دست نخواهد داد و هرگز باعث رهایی و نجاتِ انسان از دامهای شیطان و نفس نخواهد شد.
او؛ با بدان بنشست و خاندانِ نبوتش، گم شد
با نگاه به ورقهای زرین قرآن، مناظری را به نظاره مینشینیم که به وضوح دیده میشود، هرگاه انسان به ریسمان الهی چنگ نیاویزد و خود را به صبغهی الهی رنگین ننماید، پیوندهای نسبی و... دردی برای او درمان نخواهد کرد.
یکی از این منظرههای شگفتانگیز قرآن [آیات ٤٢-٤٦سورهی هود] که جان و وجود انسان با نگاه به آن به لرزه میافتد، سرنوشت پسری است که برای پدرِ پیامبرش با وجود فراخوانهای زیاد و توصیههای بیشمار، ایمان نمیآورد و به دینش، باورمند نمیشود؛ اما با وجود آن، پدر هرگز از دعوت و فراخوان فرزندش، دست بر نمیدارد؛ تا جاییکه عذاب سخت الهی از آسمان فرود و از زمین جوشیدن گرفت. و در این حال و هنگام، به فرزندش روی کرده و ندایش داد: «فرزند دلبندم! با ما سوار شو و با كافران مباش» اما فرزندش بجای ایمان آوردن و از عذاب، به خداوند پناه بردن، گستاخانه و بیباکانه می گوید: «به كوه بزرگی می روم و مأوی میگزینم كه مرا از سیلاب محفوظ میدارد» پدر، دوباره روی به فرزندش نموده و میگوید: «امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد مگر كسی را كه مشمول رحمت خدا گردد و بس» و در همین حال است که دیدار پدر و فرزند، بریده میشود و تیر نگاه، بر خاک مینشیند... «و موج میان پدر و پسر جدائی انداخت و پسر در میان غرق شدگان جای گرفت» و پدر که پیامبر بود و خداوند به او وعده سپرده بود که اهلش را از این عذاب الهی نجات خواهد بخشید، خدای را به فریاد خواند و به درگاه او، ندا بر آورد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو راست است و تو داورترین داوران و دادگرترین دادگرانی» اما الله متعال او را متوجه میسازد که این فرزندت با وجود پیوند خونی با تو، از زمرهی خاندان و کسانِ تو به شمار نمیرود؛ زیرا او، به کیش و منش و روش تو، باور نداشت. «ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست، چرا كه او عمل ناشایست است». و چنین است که با دید به این رویداد، فرمودهی پیامبرمان را به یاد میآوریم که فرمودند: «هركس عملش او را عقب اندازد، نسبش او را جلو نخواهد انداخت.» [مسلم]
تعصّب؛ میراثِ شومِ جاهلیّت
تعصّب و افتخارِ به رنگ و قوم و سمت و نژاد، از پدیدههای شومِ دوران جاهلیت است که با گسترش و انتشار اسلام، بساط آن برچیده و بر ارزشِ آن خط بطلان کشیده شد. اسلام به عنوان دینی جاودان، به سوی انسانیت دست نجات دراز نمود تا او را از سراشیبِ ذلتِ نظامهای طبقاتی ناموزونِ مروّج، رهایی بخشیده و به اوجنای کرامتِ نظامِ ارزندهی اسلامی در سایهی همزیستی و همگرایی برساند، همهی انسانها را همنوع و همتبارِ هم دانسته و فخرفروشی، افتخارِ به حمیت و عصبیت را از هر نوعش که باشد، امری جاهلی و سراپا مردود دانسته است که هیچگاه و برای هیچکسی اجازهی روشن نمودنِ این آتشِ فتنه، داده نخواهد شد.
آری! اسلام با نخستین ندای ملکوتیِ یا صباحای خویش بر بلندای تپهی صفا، از همان آوانِ آغاز فراخوانِ عمومی- اجتماعی خویش، بنیادِ بنای تعصبزدایی را اساس نهاد. و پیامبرِ گرانمایهی اسلام، از همان نخستین فریاد خویش به عنوانِ پیامبری که به سوی همگان فرستاده شده است، روی به مردم کرده و در خطاب برای شان فرمود: ای بنی فلان؛ خویشتن را از آتشِ جهنم، رهایی بخشید! و ای بنی فلان؛ خویشتن را از آتشِ جهنم رهایی بخشید! و به نوبت، همهی تیرهها و قبایل را یک به یک، نام گرفت. تا جاییکه در خطاب به عمهی خویش صفیه و کاکایش عباس فرمود: ای عباس، ای صفیه؛ فرزندانِ عبدالمطلب، در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از شما نمیتوانم بکنم. و به فاطمه دخترش نیز فرمود: «ای فاطمه دختر محمد رسول خدا، هر آنچه از دارایی شخصی من میخواهی، از من درخواست کن؛ اما، تو خود باید خودت را از آتش دوزخ رها سازی؛ زیرا که من برای تو مالک هیچ سود و زیانی نیستم و در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از تو نمیتوانم داشته باشم!» [خورشید نبوت؛ ص. ١٥٣] بلی با همین نداها بود که بلال حبشی، صهیب رومی، سلمانِ فارسی و... از باورمندانِ راستین دین اسلام قرار گرفتند که در دنیا و آخرتِ خویش، سرخروی و سرفراز خواهند بود؛ اما ابولهب و عتبه و شیبه و ابوجهل و ولید بن مغیره و... که از نسلِ طلاییِ قریش بودند؛ با ناوری خویش، خود آتشِ بیدینی را در دل و جان خویش افروختند که تا قیامت و در جهانِ آخرت، با شعلههای جاوید جهنم، جاودان خواهند ماند.
پیامبر صلی الله علیه وسلم، هرگز به کسی از صحابهی خویش اجازه نداد تا با بلند نمودنِ پرچمِ تعصّب، امتِ اسلامی را به فرقههای کوچک تقسیم نموده و صفِ واحد و بنیانِ مرصوص جامعهی شان را دو پاره نماید؛ و هنگامیکه برایش خبرِ درگیری نزدیک انصارِ مدینه بر سرِ یادآوری و تفاخر به جنگاوری جنگ بعاث، رسید، شتابان به سراغ شان رفته و در خطابی توبیخ آمیز فرمود: «ای جماعت مسلمانان! خدای را! خدای را! فراخوان جاهلیت؟ در حالی که من در میان شمایم، و پس از آنکه شما را خداوند به اسلام رهنمون گردیده و به آن کرامت فرموده، و در پرتو اسلام ریشههای جاهلیت را در میان شما قطع کرده، و به واسطهی اسلام شما را از کفر رهایی بخشیده، و دلهای شما را با یکدیگر انس و الفت داده است؟!؟» [خورشید نبوت؛ ٤٧٥] و همچنان آنگاه که از یارانِ خویش فریاد ای جماعتِ انصار و ای جماعتِ مهاجرین را شنید که به اساس این شعار بران بودند تا علیه همدیگر، شمشیر بکشند، فرمود: «شعار جاهلیت سر میدهید در حالیکه من هنوز در میان شما هستم؟! واگذارید این رفتارها را که بسیار چندش آور است!» [خورشید نبوت؛ ١٥٥] و آنگاه که ابوذر غفاری روی به بلال گفت: ای پسر زنِ سیاه! بلال شکایتش را به محضرِ پیامبر برد، پیامبر به ابوذر فرمود: «ای ابوذر! آیا او را به خاطرِ مادرش، تحقیر نمودهای؟ براستی تو شخصی هستی که در تو خصلتی از جاهلیت، وجود دارد» [بخاری] و در روایتی هم، پیامبر گرامی اسلام ضمن فرموده ای به روایت امام مسلم، متعصب را از زمرهی مسلمانان ندانستند: «کسی که به سوی تعصب نژادی فرا بخواند، از ما نیست؛ کسی که به خاطر تعصب نژادی بجنگد، از ما نیست. و کسی که بر تعصّب نژادی بمیرد، از ما نیست».
پایان سخن
با نگاه به آیات و روایات فوق و زندگی پیامبرِ گرامیمان، تعصّب امری نامطلوب است که پیامدی نامیمون به بار خواهد آورد؛ لذا بر تودهی امّت مسلمه است که از این پدیدهی شوم دست برداشته و برادرانه با هم زیست نمایند تا هرگز شاهد اختلاف و چند دستگی در میان خویش نبوده ملت و امتی واحد و یکپارچه و شکستناپذیری را تشکیل دهند. و آویزهی گوش خویش داشته باشند که تعصّب و فخر به قومیت را همین بس که الله متعال آن را امری جاهلی بر شمرده و با پیوندِ به کافران، از آن در قرآن یاد نموده است؛ در حالیکه بجای آن، در دل انسان مسلمان سکینه و آرامش را قرار داده و او را سزاوار آن میداند و از این پدیدهی منفور، دور میدارد. جاییکه میفرماید: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیةَ حَمِیةَ الْجَاهِلِیةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا» «آنگاه كه كافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند، خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان كرد. همچنین خدا ایشان را بر روح ایمان ماندگار كرد و سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند...» [فتح:٢٦]
نظرات