پادشاه سعودی؛ ملک عبدالله بن عبدالعزیز، رویدادهای غزه را کشتارهای دسته‌جمعی و جنایت‌های جنگی علیه انسانیت به شمار آورد و همدردی خود را به خاطر ریخته شدن خون‌های فلسلطینیان در کشتارگاه‌های جمعی ابراز داشت وآن را جنایت‌های جنگی علیه انسانیت توصیف نمود؛ اما سخنی در باره‌ی چگونگی رویارویی و برخورد با عاملان این کشتار‌ها و نقش کشورش در این زمینه به میان نیاورد. 

سخنان پادشاه سعودی را که روز جمعه به نیابت او ایراد شد، دنبال نمودم، به امید آنکه دعوت شاه سعودی را برای برگزاری کنفرانس اضطراری سران عرب با حضور وزرایشان و رؤسای ستاد مشترک ارتش یا حداقل دعوت به گردهمایی فوری وزرای خارجه‌ی عرب را بشنوم؛ اما گمانم به خطا رفت. در سخنان و اظهارات وی، اصلاً کلمه‌ی اسرائیل تجاوزگر و تروریست دولتی بیان نشد و شاید کسانی که این بیانیه را نوشته‌اند عمداً آن را ذکر نکرده‌اند؛ در حالی که به طور مفصل به انواع ترورهایی که به نام اسلام انجام می‌-پذیرد، اشار کرده‌اند. 

همزمان با نقل قول سخنان پادشاه سعودی و استقبال سریع رئیس حکومت خودگران فلسطین؛ محمود عباس از اظهارات وی، هواپیماهای اسرائیلی به منازل مسکونی در شهر رفح در جنوب غزه حمله بردند و بیش از ۶۰ غیر نظامی را که یک سوم آنان از کودکان وشیرخوارگان بودند طی یک تجاوز وحشیانه به منظور توافق بر سر قرارداد آتش بس، به قتل رساندند. سه نفر از این کودکان در اثر سوختگی در شمال نوار غزه جان خود را از دست دادند.. 

تن‌ها چیزی که اسرائیل را به ادامه‌ی کشتار و خون‌ریزی فلسطینیان و تخریب و ویران کردن نوار غزه در طول چهار هفته‌ی گذشته تشویق می‌کند، سکوت کشورهای عربی است،‌‌ همان که پادشاه سعودی در باره‌ی آن حرف می‌زند و آن را محکوم می‌کند و می‌گوید: «این سکوت هیچ توجیهی، جز این ندارد که منجر به ظهور نسلی می‌شود که تنها به خشونت ایمان دارد و صلح و آشتی را نمی‌پذیرد و به درگیری تمدن‌ها باور دارد نه به گفتگوی تمدن‌ها»، ولی او با دستور العمل اخطار به اسرائیل در مورد ضرورت آتش بس فوری و بدون قید و شرط و تهدید با به کارگیری فوری سلاح نفت – در صورتی که کاملاً آتش بس را اجرا نکند - حالت سکوت را در هم نشکست، همان‌گونه که برادرش ملک فیصل بن عبدالعزیز در جنگ رمضان سال ۱۹۷۳ چنین کرد. 

ما تاکنون آرزو می‌کردیم که پادشاه سعودی میزان ویرانی و تخریبی که در اثر بمباران دائمی نوار محاصره سده و مردم گرسنه و قحطی زده‌ی غزه را می‌دید یا در لاشه‌های کودکان پاره پاره شده در اثر این بمباران یا اندام‌های بریده شده آنان که اکنون در سالن‌های بیمارستان در میان ده هزار زخمی دراز کشیده‌اند تامل می‌کرد. زخمیانی که به خاطر زنده ماندن - با وجود در دسترس نبودن دارو در اثر بسته شدن گذرگاه رفح به روی هیأت‌ها و کاروان‌های امدادهای پزشکی و تجهیزاتشان از سوی مصر؛ هم‌پیمان اسرائیل – مقاومت می‌کنند. کمبود دارو موجب مرگ ده‌ها زخمی در این بیمارستان‌هایی شد (علاوه بر این شرایط سخت، اسرائیل ده بیمارستان را بمباران نمود) که از کمبود شدید پزشکان و در نتیجه عدم معالجه و درمان این تعداد زیاد زخمیان رنج می‌برند. 

جالب است که این گفتگوی شاه سعودی – که از سکوت کشورهای عربی و جهان خبر می‌دهد و شک داریم که پادشاه عربستان کاملاً از آن مطلع باشد – چهار هفته به تاخیر افتاد و در طول این مدت هیچ موضع‌گیری رسمی در برابر کشتارهای اسرائیلی در باریکه‌ی غزه که منجر به بالارفتن جایگاه و منزلت این کشور عربی و اسلامی شود، نشنیدیم. تمام آنچه شنیدیم یا خواندیم، سخنی از امیر فیصل رئیس سابق سازمان اطلاعات سعودی است که از روی غرض‌وزری نسبت به مقاومت فلسطینی اظهار داشت و مسؤولیت این جنگ و پیامدهای آن را به عهده‌ی مقاومت گذاشت. 

کشتار‌ها و جنایت‌هایی که در باریکه‌ی غزه روی می‌دهد، لکه‌ی ننگ دیگری بر پیشانی رژیم‌های رسمی عربی و رهبرانشان است که همه در باره‌ی آن سکوت اختیار کرده‌اند و توجه خود را به مسائل دیگری جلب نموده‌اند و برخی از این رژیم‌ها علنا و در روز روشن با دشمن اسرائیلی تبانی و سازش کرده‌اند و کاملا ساکت شده‌اند و اگر بعضی از آن‌ها از اسرائیل و ارتش این رژیم خشمگین هستند؛ به سبب کشتار در غزه نیست، بلکه فقط به خاطر این است که اسرائیل نتوانسته در عرض چند روز ماموریتش – نابودی حماس – را به انجام برساند. 

یک روزنامه‌نگار هندی، صبح روز جمعه با من تماس گرفت و از من پرسید تحلیل و تفسیر این سکوت دولت‌ها و ملت‌های عربی در برابر این کشتارهای اسرائیل چیست؟ من اعتراف می‌کنم که در جواب این سؤال دودل بودم؛ زیرا تجاوز به غزه روشن است و اجماع همه‌ی گروه‌ها و مذاهب بر مقابله با این تجاوز و تعدی است، بر عکس جنگ‌ها و درگیری‌های عربی در سرزمین‌های دیگر. پس چرا اینان در مبارزه با این حمله و تجاوز اسرائیل، هیچ کاری جز سکوت انجام نمی‌دهند؟ 

 رهبران آمریکای لاتین که ده‌ها هزار کیلومتر از غزه دور هستند و آیین مسیحیت را پذیرفته‌اند، سفارت‌های اسرائیل را بسته‌اند و سفیران این کشور را اخراج کرده‌اند و از پذیرش کودکان زخمی و یتیمان در کشور‌هایشان به عنوان همستگی و اظهار همدردی استقبال نموده‌اند؛ ولی حتی از رهبر یک کشور عربی نشنیده‌ایم که چنین اقدامی را انجام دهد یا اینکه یک حریم هوایی برای انتقال زخمیان به بیمارستان‌های کشورش ایجاد کند، بلکه قضیه، کاملاً برعکس این بوده است؛ برای نمونه، هم‌پیمان مصری‌اش مرز‌هایش را بر غزه محکم بسته و مسؤولیت کشتار‌ها را بر دوش قربانیان نهاده است و جلاد را از هر گونه سرزنشی معاف می‌داند. 

 هر چند با مادران شهیدان و زخمیانی که از شدت درد فریاد می‌زنند که ما از‌نژاد عرب نیستیم، مخالفم؛ اما به علت شرایط سخت و تلخی که مردم نوار غزه در آن به سر می‌برند و به خاطر سکوت حاکمان وبرخی از ملت‌های عرب به آنان حق می‌دهیم که بر اعتماد به مقاومت و خودشان تاکید ورزند؛ زیرا این حاکمان عربی یا اکثریت آنان به ارزشهای چون شهامت و کرامت و جوانمردی و ایثار و فداکاری که هویت عربی را از سایر هویت‌های دیگر جدا می‌سازد، پای بند نیستند. 

نوار غزه مقاومتی دارد که از آن حمایت می‌کند و مردانی که از آن دفاع می‌کنند و دارای زنانی است که قهرمانان بیشتری را به دنیا خواهند آورد و این سرزمین، هرگز جز در برابر آفریدگار بزرگ سر تعظیم فرود نخواهد آورد. 

درد ما دو چندان است «زیرا زخم در کف دست است» شبیه آن ضرب المثل عربی که نیازی به شرح ندارد.