پیش از انقلابهای ٢٠١١ تنها بودم و دنیای من در کامپیوتر شخصیام خلاصه میشد. تا سال ٢٠١١ و پس از انقلاب نمیدانستم در اسکندریه مجموعهای از افراد ملحد هستند و من فکر میکردم تنها هستم. شروع کردم به شناسایی آنان دو نفر... سه نفر... تا این که اکنون متوجه شدهام در مجموع یکصد نفر ملحد و بیدین در این شهر زندگی میکنند. این کلمات حکایت منطقهای است که الحاد پس از بهار عربی را در تاریخ این پدیده استثنایی نمیداند. تاریخ به ما میگوید که تحولات عمیق سیاسی، تحولات اجتماعی اساسی را به دنبال دارد. الکسیس دی توکویل دانشمند فرانسوی نیز در تأیید این مطلب میگوید: پس از این که انقلاب کامل شد خلق و خوی انقلابی تا زمان درازی در میان مردم باقی میماند سپس انقلاب دستخوش ناآرامیهای وسیعی میشود.
در این زمینه میتوان به الحاد به عنوان یک پدیده نگریست که نه تنها متأثر از انقلابها بلکه عموماً تحت تأثیر مسائل سیاسی قرار میگیرد و با نگاه به صفحات تاریخ میتوان این حقیقت را مشاهده کرد. بریتانیا در زمان خود یک نمونهی نادر در این زمینه بود. این کشور پیش از سال ١٨٨٦ به شدت با الحاد مبارزه میکرد تا زمانی که چارز برادلاف در انتخابات پارلمانی برنده شد و به عنوان نخستین ملحدی بود که یک سمت سیاسی را بر عهده میگیرد عرض اندام کرد. این حادثه نقطه تحول تاریخی بود که به دنبال آن بستر فرهنگی در بریتانیا به طور چشمگیری تغییر کرد و الحاد به بخشی از مجموعهی حکومتی تبدیل شد. این وضعیت بر پذیرش مزاج جمعی مردم بریتانیا هم تأثیر گذاشت. برادلاف دیوار خاموشی را شکست و امثال او نیز از پس پرده بیرون آمدند و در اندک زمانی جریانی شکل گرفت که خواهان حقوق شهروندی و حقوق اجتماعی همسان با متدینان جامعه شدند . این حادثه در جامعهی بریتانیا نقطه آغازی بود که تا امروز با روند ثابتی رو به فزونی داشته است.
با سرایت این جریان از بریتانیا به فرانسه مهد انقلاب در تخیل نوین اروپا، تأثیر سیاسی آن را میتوان به خوبی ملاحظه کرد به طوری که قابل چشمپوشی نیست. از قرن چهارم میلادی تا قرن هجدهم اروپا زیر سلطه خودکامهی کلیسا بود و با ادامهی سرکوب و فشارهای دینی و ستم به نام خدا و کتاب مقدس، این نوع از طغیان سیاسی رفته رفته مخالفانی پیدا کرد که شکل اولیهی آن با اصلاحات دینی از داخل نهاد کلیسا و بدون مخالف ریشهای آغاز شد. اما گسترش دایرهی استبداد باعث واکنش عمیقی شد که مطلقاً هر گونه وابستگی به کلیسا را رد میکرد. به دنبال این مخالفتها چنان که زینب عبد العزیز استاد ادبیات فرانسه در کتاب "الحاد و اسباب آن: تاریخ سیاه کلیسا" توصیف کرده است، الحاد به در قالب مبارزات انسانگرایانه در نبرد با استبداد کلیسا بروز کرد و باور به این ارزشهای روشنفکرانه در آن زمان نوعی الحاد تلقی میشد و الحاد به شیوهی فکری مبارزه با کلیسا تبدیل شد.
برخی از جوانان پس از بهار عربی، الحاد را به عنوان یک گزینه انتخاب کردند امری که در تاریخ پدیده الحاد در جهان عرب یک نقطهی عطف محسوب میشود. زیرا پیش از انقلابها و ناآرامیهای بعدی این صداها در زیرساختهای دینی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کاملا پنهان بود.
این تحولی بود که میتوان ریشهی آن را در شورشهای مردمی جستجو کرد که از الگوهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی پیش از خود کاملا بریده بودند. انقلابها تنها در حوزههای سیاسی تأثیرگذار نیستند بلکه به روش زندگی امروزی مردم هم سرایت کردهاند. پس از ٢٠١١در جهان عربی صداهایی که میتوان آنها را ملحد نامید افزایش یافت و این حوادث به پدیدهای تبدیل شد که انگیزهها و خاستگاههای آن شایان تأمل است و در این زمینه میتوان این سؤال مهم را مطرح کرد که آیا میان الحاد و انقلابها ارتباطی وجود دارد؟
بارون دولباح فیلسوف فرانسوی یکی از روشنفکران مخالف استبداد کلیسایی بود. وی کتاب "نظام طبیعت" را نوشت که در سال ١٧٧٠ به چاپ رسید و اغلب مورخان بر این باورند که نخستین اثری است که به طور علنی به الحاد میپردازد. با این که نویسنده، کتاب را بدون ذکر نام خود چاپ کرد اما هویت او برای طبقهی روشنفکر پاریس مشخص بود. پیش از انقلاب فرانسه در سال ١٧٨٩ اعلام الحاد در ملأ عام به منزلهی خودکشی بود زیرا فرد زندگی خود را در معرض خطر قرار میداد. انقلاب فرانسه در سال ١٧٨٩ این روند را تغییر داد و واژگونه کرد. این انقلاب سرآغاز تحول ریشهای در گسترش الحاد بود. اکثر تاریخنگاران – آن گونه که جولیان باجینی محقق بریتانیی شرح میدهد – بر این باورند که انقلاب فرانسه نشانهی بارزی در تاریخ تفکر بشر در خصوص دین و معبود است تا حدی که یکی از علاقمندان الحاد را وادار کرد که بگوید: الحاد روح انقلاب فرانسه بود. البته ما در صدد ارائهی اسباب مفصل آن که باعث پیدایش این صیغهی جدید شد نیستیم.
جافین هیمان محقق بریتانیایی یادآور میشود که در فرانسه الحاد به طور ناگهانی از دشمن حکومت به مدافع باور رسمی آن تبدیل شد. پس از انقلابی که تأثیرات آن به سایر نقاط قارهی پیر هم رسید، پدیدهی الحاد نیز بعدها راه خود را به سمت سایر نقاط باز کرد. در آن برهه به صورت مستقیم به جهان عرب راه نیافت اما تأثیراتش قابل انکار نیست به ویژه پس از حوادث ١١ سپتامبر ٢٠٠١ که رو به فزونی گرفت و میتوان از آن به دوران "داعیان الحاد نوین" یاد کرد. این مرحله به رهبری ریچارد داوکنز و سام هاریس آغاز شد که در گسترش مفاهیم الحاد به طور مشخص نقش داشتند.
در باب عوامل اساسی رشد پدیدهی الحاد در میان جوانان میتوان به دو عامل اساسی اشاره کرد:
نخست: آغاز نافرمانی و شورش بر ضد هر گونه حاکمیت اعم از سیاسی و روحی و پدرسالاری.
دوم: رشد حالت ناامیدی که پس از انقلاب ٢٥ ژانویه و حس غربت و پوچی و بیهویتی را برای جوانان مصری به ارمغان آورد.
در باب نافرمانی ناظران میتوانند به آسانی ملاحظه کنند که این گرایش پس از کنارهگیری حسنی مبارک رئیس جمهور مصر از قدرت به حالت انفجار رسید. تخیل جمعی مردم مصر به حکومت به عنوان مانعی بر سر راه خود نگاه میکرد که هیچ انسانی نمیتواند از آن گذر کند. به باور آنان دیوارهای ستم و سرکوب بلندتر از آن بود که قابل فرو ریختن باشد. تا این که لحظهای فرا رسید که تمام ارزشهای حاکمیت و جایگاه شبه مقدس آن فرو ریخت و احساس برتری و استثنایی بر مردم حاکم شد و در کنار آن جوانان به این نتیجه رسیدند که هر گونه حاکمیت اعم از دینی و سیاسی و خانوادگی و غیره قابل پرسشگری و شک است و گاهی میتوان کلیت آن را نابود کرد.
قطعاً حاکمیت دینی هم از این انفجار احساسات در امان نماند و به دنبال این ناآرامیها هیبت دین و قداست آن در درون مردم کم کم رنگ باخت تا جایی که دین و حاکمیت دینی با گذشت زمان محل نظر و مخالفت حتی سرپیچی و اعتراض قرار گرفت. برایان ویتاگر روزنامهنگار انگلیسی با ملاحظهی پیامدهای انقلاب ٢٥ ژانویه در تأکید بر همین مسأله میگوید: انقلاب مصر و گسترش گفتمان بیدینی در مصر بیش از همه باعث زیر سؤال بردن حاکمیت و به چالش کشیدن آن شد.
حسام ابو البخاری تحلیلگر مصری در تأیید این ایده میگوید: تأثیری که انقلاب بر جامعهی مصر بر جای گذاشت فرو ریختن حاکمیت بود، حاکمیت نه به معنی حاکمیت حسنی مبارک و نظام او بلکه حاکمیت به معنی گستردهی آن به معنی قدرت اجتماعی و دینی و پدرسالاری. دلیل این امر را میتوان در تلاش حاکمیت سیاسی برای تسلط بر حوزهی دینی جستجو کرد تا نوعی گفتمان دینی سردرگم شکل گیرد و دین بتواند در تقویت واقعیت سیاسی و کنترل آن به عنوان ابزار سیطره بر حوزههای عمومی سهیم باشد. چون دین از یک گسترهی احساسی برخوردار است و میتواند بر بخش بزرگی از تودهی مردم تأثیرگذار باشد.
همزمان با شروع فعالیت سیاسی و کار در حوزههای عمومی تصور جوانان از سیاست و حاکمیت مقطعی بر دین و نصوص شرعی معطوف شد و نافرمانی از قدرت سیاسی کم رنگ شد و نسبت به نهاد دینی افزایش یافت. یا این که مردم تصور کردند هر دو در نتیجهی همپوشانی، ابزار سیطره هستند و باید از هر دو گذر شود. محمد عبد القهار نمونهای تفسیری ارائه میکند و در نتیجهی آن این عقبنشینی را به تصور جوانان از حاکمیت دینی ارجاع میدهد که از نگاه آنان نهادی است که در طبیعت و ساز و کارهای خود با حاکمیت سیاسی همخوانی دارد. وی میگوید: بخش بزرگی از دینگریزی جوانان از آنجا ناشی میشود که آنان با معبود به مثابه قدرت سیاسی برخورد میکنند که باید آن را تحت فشار قرار داد تا از آن سودی عاید انسان شود یا در امور انسان دخالت نکند همان تعاملی که فعالان با حکام جهان سوم دارند با معبود با عنوان پدری از نسل قدیم تعامل کنند که خواستههای نسل آیفون را نمیفهمد.
سرخوردگی پس از انقلابها
نافرمانی تنها انگیزهی گسترش پدیدهی الحاد نبود؛ علت دیگر آن سرخوردگی و حالت ناامیدی بود که پس از فروکش کردن آرمان ملتهای انقلابی توسط جریانهای ضد انقلاب، زمینهی مساعدی برای گسترش بیدینی فراهم کرد. چنان که روانشناسان اصطلاحاتی مانند "اختلال عاطفی موسمی" و "افسردگی پس از ولادت" را برای عوارض بیماری به کار میبرند، اخیرا اصطلاح جدیدی با نام "افسردگی پس از انقلاب" را وضع کردهاند که به اختلال پس از ضربه شباهت دارد و در حوزهی رواندرمانی معروف است.
زیاد عقل هشدار میدهد که سرخوردگی پس از انقلاب یک خشم عادی و مرحلهی گذارا نیست که در پی شرایط مشخص پدید آمده باشد؛ بلکه یک نوع اختلال است و به آسانی میتوان آن را ملاحظه کرد. وی میافزاید: این نوع افسردگی و سرخوردگی با مخالفت عمومی آغاز میشود؛ مخالفت با همه چیز. شخص ناگهان بیعلاقه میشود و احساس درماندگی سیاسی میکند. افسردگی پس از انقلاب بیانگر یک رویکرد سیاسی مشخص یا گرایش طبقاتی حتی مصلحت شخصی نیست بلکه ناشی از تنگنای رایج و مراحل اندوه پیاپی است. این حالت به معنی از دست رفتن اهداف اصلی نسل جوان و شکست در یافتن جایگزین برای آن است.
در همین زمینه غیدا ابو حیران دانشجوی رشتهی روانشناسی میگوید: مهمترین ویژگیهای افسردگی پس از انقلاب تغییری است که در فهم شخص نسبت به خود و جهان پیرامون ایجاد میشود که در نتیجهی آن احساس ناتوانی و پوچی به او دست میدهد.
ابو خیران میگوید: دلیل اصلی این امر آن است که افراد و جوامعی که در آن زندگی میکنند نقش بزرگی در نگاه آنان به خود و زندگی دارد. جوامع عربی افرادی شکست خورده، بیاعتماد و ناامید از تغییر خواه در سطح فردی یا اجتماعی را پرورش داده است که در میان پوچی و بیهدفی در نوسان هستند. به زندگی به عنوان یک خلأ کاملا بیفایده نگاه میکنند به ویژه پس از ناکامی از انقلابها احساس نارضایتی از خود و واقعیت و زندگی شخصی و کل جامعه در آنها موج میزند. ناامیدی، بدیمنی و بینتیجه ماندن هر گونه تلاش برای انقلاب و تغییر به ویژه پس از حوادث دردناک و تقدیم آن همه قربانی و تحمل زندان و شکنجه همواره آنان را آزار میدهد.
استاد پاول فیرهایچی استاد روانکاو دانشگاه جنت بلژیک بر این باور است که دین و ایدئولوژی هویت مشترکی را فراهم میکنند که بر عمل اخلاقی و احساس مشترک متمرکز است و فقدان این دو فرد را بیهویت میکند. پس از کودتا بر ضد انقلابها به ویژه انقلاب ژانویه در مصر چنان که در گزارش ما آمده است آرمانهای بزرگ نابود شد و ایدئولوژیها در زیر چکمهی نظامیان تباه شد و خلاء فکری بیسابقهای بر فضای عمومی سایه افکند.
نتیجهی این خلأ متأثر شدن جوانان مصری از سؤال شر بود. به طوری که معنی و ارزش آن همه رنج و زحمت از بین رفت و این چیزی است که سامی عامر تحلیلگر به آن اشاره میکند: انسان معاصر توانایی غلبه بر شر را از دست داده است زیرا در دروان خود انگیزهی هر گونه معنای مثبت نبرد با کاستیها در زندگی خود را گم کرده است. این مسأله بیان میکند که چرا سؤال شر انگیزهی نخست الحاد است نه تنها در مصر بلکه در تمام جهان. مایکل تولی فیلسوف ملحد آمریکایی به صراحت در این باره میگوید: دلیل اصلی الحاد دلیل شر است.
ناگفته پیداست که این حجت ترجمهی عملی بیمعنا بودن زندگی انسان است. با انباشت حالت پوچی و بیمعنایی و بیفایدگی، سیلی از خونهای بیگناه را میبینیم و فریادهای کمک را میشنویم و درد و رنج شدیدی را مشاهده میکنیم که مردم مظلوم مصر و سوریه و یمن و لیبی با آن روبرو هستند. اینجاست که سؤال شر در درون جوانان زنده میشود جوانانی که به لحاظ روحی و معنوی رو به فرسایش میروند. یکی از جوانان سوری در تشریح این حالت میگوید: در همه راهها و خیابانها نماز خواندیم و پهلوهای ما شکست؛ نیت را خالص کردیم و پرچم دین را بالا بردیم و به نماز و اذکار پایبند بودیم اما پیروزی موعود بر ما ریشخند زد و نصیب ظالم کافری شد که سرمست ریختن خون ما بود. این روایت مشکل حقیقی اختلال در نگاه به زندگی و معنای زنده بودن را نشان میدهد. یعنی مشکل در دین نیست بلکه در نمونههای دینی است که به عنوان بهترین تصور از دین به خورد تودهها داده شده است. شام علی نویسندهی سوی میگوید: هر کس جامعهی سوریه را بشناسد یا در آن زندگی کرده باشد کاملاً میداند که دینداری در حالت کلی شکل عادتی و صوری و شعاری به خود گرفته است و عامل اجتماعی نقش اساسی در این زمینه دارد. همچنین خواهد دانست که شمار زیادی از زنان محجبه از روی اجبار حجاب به سر میکنند و عقیده بیش از یک یا دو درس در کل سال نیست.
این پوستهی نازک دین با نخستین ناآرامی پس از حوادث بهار عربی فرو میریزد و این گونه بود جوانانی که در بحبوحهی رخدادهای بهار عربی زندگی کردهاند پس از بر باد رفتن آرزوهایشان به لحاظ روانی به کلی شکست خوردهاند و گرایش فردی در آنان افزایش یافته است. شکستهای پیاپی و بیمعنایی با شرایط اقتصادی کشنده و نقض آشکار حقوق بشر با گفتمان دینی سرشار از پیروزی و کامیابی در تضاد است. بنابراین آرزوهای آنان در میان سرکوب و آوارگی و بازداشت تباه شد و رؤیاهای عاطفی در درونشان خشکید و به همراه آن باقیماندهی دین هم از بین رفت تا جوانان وارد مرحلهای از شکست و افسردگی شوند که آن سوی آن جز الحاد و بیدینی نیست. بیدینی نه به معنای فلسفی و فکری بلکه به اعتبار واکنشی که افراد میتوانند به عنوان یک جایگزین به آن چنگ بزنند جایگزین برای سیستمهایی که در تحقق «بهشت مورد انتظاری» که به تصویر کشیده بودند ناکام مانده است.
نظرات