نویسنده: مهندس صلاحالدّین عبّاسی- مهاباد
سقیفه به معنای سایبان و محوّطهای است که اطرافش باز و سایبانی روی آن بنا شده باشد، تا افرادی که زیر آن سقف هستند از نزولات آسمانی یا تابش آفتاب در امان باشند. گویا در زمانهای گذشته هر قبیله و طایفهای در جزیرةالعرب محوّطه سایبانداری برای خود داشتند، تا نشستها و تجمّعهایشان را در زیر آن برگزار کنند. بنیساعده طایفهای از انصار بودند که نامشان از بنیساعده بن کعب ابن خزرج گرفته شده است و آن سایبان محل تجمّع آنها و منصوب به آن طایفه بود. تقدیر بر آن شد، مهمترین تصمیم در خطرناکترین پیچ تاریخ اسلام در زیر آن گرفته شود و نام آن محوّطه به واسطه آن تصمیم جاودانه شود. تصمیمی مبتنی بر «عقلانیت» که به دنبال مشاوره و مجادله و مباحثهای منطقی، آزاد، زیبا و جسورانه گرفته شد.
قبل از وارد شدن به بررسی آن واقعه لازم است نگاهی به تاریخنگاری در صدر اسلام کرده شود. اولین تاریخهای مکتوب بیش از یک قرن بعد از هجرت نگاشته شدهاند و تمام آنها هم بر روایات استناد کردهاند. اولین تاریخنگاران به نامهای ابن اسحاق در سال 151 ه، ابن هشام در 213 ه و طبری در 310 هجری فوت کردهاند. دراین میان طبری که بزرگترین و مفصّلترین تاریخ را مکتوب کرده است در مقدّمه کتابش میگوید تمام روایتهایی که شنیده، بدون تحقیق در صحّت و سقم آنها در کتابش آورده است. به دنبال پیدایش دیدگاهها و خطوط متفاوت و متضاد فکری، فقهی و خصوصاً سیاسی؛ بیطرفی تاریخنگاران مخدوش و تاریخنگاران تمایل به اثبات دیدگاههای خود و نفی و مخدوش ساختن طرفهای مقابل پیدا کردند. این تمایل به حدّی رسید که نه فقط تاریخ بلکه به جعل و تغییر دادن احادیث پیامبر (ص)، علیرغم تأکیدات مکرّر بر گناه بودن این کار، پرداختند. تاریخنگاران فوق با مراجعه به تاریخ طبری به جای جرح و تعدیل کردن روایتها و تحقیق در صحیح و غلط بودن روایات بر اساس عقلانیت و درک شرایط اسلام، تنها به ذکر و انتخاب روایتهایی پرداختند که در راستای گرایشات مذهبی و سیاسیشان قرار داشتند. البته تنها به نقل روایات تاریخ طبری اکتفا نکردند بلکه خود نیز به جعل تاریخ و تاریخسازی پرداختند. پدیده تاریخسازی در میان تمام مذاهب فکری و سیاسی کم و بیش وجود داشته، اما طبیعی است جریانهایی که از قدرت سیاسی و اجتماعی ضعیفتری برخوردار بودند برای اثبات خود بیشتر به جعل و ترغیب و ترهیب استناد میکردند.
با توجه به این مورد میتوان مشکل بودنِ اظهار نظر و نوشتن در باره وقایع صدر اسلام را تصور کرد. خصوصاً در رابطه با واقعهای مثل سقیفه که ریشه تشکیل دو خط سیاسی مهم متفاوت یعنی خلافت و ولایت در اسلام بوده است. هرچند بعد از 15 قرن و بررسی کتابهای تاریخی فوقالذکر ادعای حقیقتگویی بسیار مشکل است اما با بررسی دیدگاههای متفاوت و شناخت لازم از انسانهای دخیل در واقعه و از روی عقلانیت و بیطرفی و نگاهی جستجوگرانه میتوان تاحدّ زیادی به حقیقت دست پیدا کرد یا حدّاقل میتوان ادعا کرد نسبت به دیگران به حقیقت نزدیکتر شده است. لذا قبل از هر چیز لازم است به انسانهایی که در آن جلسه مهم حضور داشتهاند نگاهی افکنده شود.
پیامبر (ص) اسلام با توجه به رسالتی که از طرف خداوند متعال بر دوشش نهاده شده بود و با توجه به پشتیبانی و کنترل مستقیمی که خالق هستی از طریق وحی از وی داشت توانست نسلی را تربیت کند که خالق هستی درباره آنها چنین قضاوت کند: «رضی الله عنهم ورضوا عنه» خداوند از آنان راضی و آنان هم از خداوند راضیاند. شاید اگر تنها خداوند از آنها راضی بود یا تنها آنها از خداوند راضی بودند جای کنکاش یا مباحثه باقی بود اما اگر در این رضایت دوطرفه خداوند و انسان، خالق و مخلوق، ربّ العالمین و معبود دقّت شود جای هیچ شکّ و شبههای باقی نمیگذارد که هرآنچه آن عابدان الهی و تربیتیافتگان مستقیم و بیواسطه وحی، آن هم زیر نظر والاترین پیامبر (ص) تاریخ بشریت، در سقیفه کردهاند قابل تبعیت است و به همین دلیل هم در دوران به وقوع پیوستنش دیگران از آن تبعیت کردند و تعداد کسانی که، به روایتهایی، با تصمیم گرفته شده در سقیفه مخالفت کردند به انگشتان دست نمیرسد که در مقابل تأییدکنندگان چند صد هزار نفری آن قابل توجه نبود، و در مسایل اجتماعی امری عادی و طبیعی و معقول است. چراکه در سقیفه «السّابقون الأوّلون» از مهاجرین و انصار حضور داشتهاند و گفتگو کردهاند. پس اولین شرطی که برای بررسی و موضعگیری در رابطه با سقیفه لازم و ضروری است این است که به رسالت و پیامبری محمّد بن عبدالله(ص) باور داشته باشیم و اینکه با هدایت مستقیم منبع وحی توانست نسلی را پرورش دهد که همان منبع درباره افراد باسابقه آن نسل فرموده «از آنان راضی و آنان هم از وی راضی هستند» لازم به یادآوری است که آن منبع، خالق هستی و پروردگار عالمین است. اگر توانستیم خود را از گرایشات فکری و مذهبی رها کنیم و تنها با تکیه بر قرآن کریم نه رسوبات و موضعگیریهای از قبل تعیین شده مذهبی و فکری و سیاسی و نفسانی به بررسی متون تاریخی متفاوت بپردازیم، میتوانیم به حقیقت نزدیک شویم واِلاّ بیش از پیش از آن دور خواهیم شد. اما آنچه در روایتهای تاریخی از جریان و نشست سقیفه ذکر شده است به شرح زیراست.
بیماری پیامبر (ص):
پیامبر (ص) آخرین حج خود را با خیل عظیم ایمانداران به پایان رساند و به مدینه بازگشت. ایمانداران هر منطقه و طایفهای به دیار و مکان خود بازگشتند. رسول خدا و یارانش مشغول تجهیز و آماده کردن سپاهی بودند تا به سوی روم و بیت المقدس حرکت کند که رسول خدا بیمار شدند. پیامبر (ص) در طول عمرش سه بار مریض شده بود، یک بار در سال ششم هجری که اندکی بی اشتها شده بود، بار دوم در سال هفتم هجری بود که در نتیجه خوردن گوشت زهرآلودی که زنی یهودی برایش آورده بود بیمار گشته بود، امادفعه سوم مریضیاش شدت خاصی داشت. در منزل یکی از همسرانش امالمؤمنین میمونه(رض) بود که درد بر وی غلبه کرد و همسرانش را به منزل میمونه خواند و از آنها طلب اجازه کرد که در منزل عایشه بستری و پرستاری شود، که قطعاً این تصمیمش هدفدار بوده و بیجهت آنجا را انتخاب نکرد. درحالی که سر خود را بسته بود و به دلیل عدم توانایی راه رفتن به علی بن ابیطالب (رض) و عباس بن عبدالمطلب(رض) تکیه داده بود به منزل امالمؤمنین عایشه(رض) رسید.
رسول خدا (ص) بعد از آن برای نماز به مسجد میرفت، اما تنها یکبار توانست برای یارانش سخن بگوید وآن هم درباره اهمیت اعزام سپاه به فرماندهی اسامه بن زید (رض) به سوی روم و توصیه نیکی به انصار و نگرانی از سرنوشت آنها بود. روز بعد از آن سخنرانی نتوانست برای نماز به مسجد برود، فرمود به ابوبکر بگویید با مردم نماز بگذارد. امالمؤمنین عایشه (رض) که علاقه داشت پیامبر (ص) خودش برای نماز به مسجد برود و این کار را نشانه سلامّتیاش میدانست، گفت: ابوبکر رقیقالقلب و صدایش ضعیف است و در هنگام تلاوت قرآن زیاد گریه میکند. پیامبر (ص) فرمود: بگویید با مردم نماز بگذارد. امالمؤمنین بار دیگر تکرار کرد، برای بار سوم پیامبر (ص) با لحنی عصبانی تأکید کرد که: ابوبکر امامت جماعتها را به عهده بگیرد. ابوبکر(رض) امامت نمازها را برعهده داشت. رسول خدا آخرین نماز صبح حیاتش، در حالی که تب حاصل از بیماریاش پایین آمده بود، به مسجد رفت. مسلمانان از آثار بهبودی او بسیار خوشحال شدند، اسامه(رض) که بعد از شنیدن خبر شدت بیماری رسول خدا با سپاهیانش برگشته بود اجازه خواست مجدداً سپاه را به سوی شام حرکت دهد، ابوبکر (رض) اجازه خواست به منزلش که خارج از مدینه بود برود، عمر و علی هم دنبال کار خود رفتند، تمام مسلمین شاد و خوشحال از سلامّتی محبوبترین انسان و پیامبرشان متفرق شدند. آنها چند روز به دلیل بیماری رسول خدا در اوج ناراحتی و غم و اندوه قرار گرفته بودند، خنده بر لبانشان دیده نشده بود و توانایی انجام کار نداشتند. وقتی پیامبر (ص) از مسجد به خانه برگشت، هر لحظه ضعفش بیشتر شد. کسی آنجا نبود، رسول خدا با محبوبترین همسرش تنها بود. انسانی که فقط همسرش نبود بلکه به دلیل داشتن علم و دانش کاتب وحی و راوی احادیثش بود، همسری که بارها، عاشقانه به وی مینگریست و میگفت: یا حمیرا با من سخن بگوی. به قول مولای روم:
آنکه عالم مست یک گفتش بودی
کلّمینی یا حمیرا میزدی
لحظههای آخر عمر پیامبر (ص) چگونه گذشت؟ مادر مؤمنان عایشه(رض) چنین میگوید: سر پیامبر (ص) در دامان من بود، احساس کردم که پیامبر (ص) در دامن من سنگین میشود، در صورتش نگریستم دیدم چشمانش از حرکت ایستاد و میگفت: بلکه رفیقی که از بهشت بالاتر و والاتر است. گفتم به آن کس که ترا مبعوث ساخت، تو را در موضع انتخاب قرار دادند و تو نیز یکی را انتخاب کردی. پیامبر (ص) درحالی که سرش بر سینه من بود جان داد. این دولت نصیب من بود و بر کسی ستم نکردم، من نادان و جوان بودم، به این جهت پیامبر (ص) در دامان من جان داد. پس از آن سر وی را بر بالش گذاشتم و برخاستم و مانند سایر زنان شیون و گریه آغاز کردم و به صورت خود زدم.
رسول خدا فوت کرده بود، یارانش که او را بیشتر از خود دوست میداشتند و تکیه کلامشان در گفتگو با او: بأبی أنت وأمی (پدر و مادرم فدایت باد) بود، چه حالی پیدا کردند وقتی این خبر را شنیدند. اگر در یک لحظه بعد از خورشیدگرفتگی، خورشید خاموش شود و مجدداً طلوع نکند انسانها چه حالی پیدا میکنند. تصور هیچکدام برای ما ممکن نیست. پیامبر (ص) فوت کرده بود. فوت پیامبر (ص) برای اصحابش مثل از دست دادن پدر و مادر و فرزند و برادران و دوستان نبود. یک ضایعه یا فاجعه یا مصیبت نبود، مرگ رسول خدا بود و این مگر امکان دارد. مگر نه آنکه وقتی زنان صحابه به پیشواز پیامبر (ص) و یارانش که از جنگ برگشته بودند رفتند، یکی از آنان با دیدن جد همسرش و سپس دو فرزندش گرفتار هیچ شوکی نشد و دائم از این وآن میپرسید: رسول خدا را چه شد؟ و بعد از دیدنش آرامش پیدا کرد و جملهای گفت که تاریخ نه آن را به یاد داشت و نه تکرارش کرد. مگر نه آنکه چنان وی را دوست میداشتند که یکبار وقتی وارد مسجد شد و سلام کرد، پاسخش را ندادند و تا سه بار سلامش را بیپاسخ گذاشتند، وقتی دلیلش را جویا شد، پاسخ شنید: چنانت دوست میداریم و از شنیدن کلامت لذت میبریم که میخواهیم آنرا بیشتر و بیشتر بشنویم و این جسارت بهانهای بود برای بیشتر شنیدن کلامت. چنانش دوست میداشتند که نگران بود بعد از مرگش مقبرهاش را زیارتگاه کنند و شرک و بتپرستی در لباسی دیگر ظاهر شود، لذا آخرین جملهای که در میان امّتش بیان کرد این بود: خدا لعنت کند کسانی را که مقبرههای خود را تبدیل به مسجد میکنند. بعد از فوت چنین محبوب و معشوقی، هرکسی سخنی میگفت و نظری میداد، خصوصاً که وفاتش غیرمنتظره بود. صحن مسجد و بیت رسول خدا متشنج شده بود. عمر که از همه قویتر و بلندقدتر و شدیداللهجهتر بود به کلی مرگش را انکار کرد وآنرا غیرممکن میدانست، چرا که مرگش را باور نمیکرد. تا اینکه ابوبکر (رض) رسید، بعد از اطمینان از فوت رسول خدا همه را آرام کرد. بعد از آرام شدن مردم و درک و قبول این واقعیت تلخ و ناگوار، همه یاران رسول خدا (ص) که در مسجد حضور داشتند به فکر کفن و دفن او بودند. در این رابطه هریک به کاری مشغول بود یا اینکه در گوشهای از مسجد غمگین و اندوهناک و گریان سر به دامان فرو برده بود. آنچه در این شرایط و مقطع زمانی مطرح نبود تعیین جانشین برای رسول خدا بود. چرا؟ آیا اکنون زمان مناسب طرح این مسئله پرمخاطره نبود؟ یا اینکه رسول خدا این مسئله را با تعیین جانشینی از قبل حل کرده بود. فرق هم نمیکند این جانشین ابوبکر بن ابی قحافه (رض) باشد به دلیل اصرار در سپردن امامت جماعت یا تعیین صریح وآشکار و واضح علی بن ابیطالب(رض) در محلی به نام غدیرخم و در حضور دهها هزار نفر از یارانش. یا اینکه رسول خدا جانشینی ندارد، مگر پیامبری هم جانشینی دارد. مگر او جانشین کسی دیگر بود که حالا خود جانشینی داشته باشد. اما محمّد بن عبدالله به دنبال پیامبریاش دارای ابعاد زیادی بود. یکی از این ابعاد رهبری سیاسی جامعه بود. این بعد حضرت محمّد نیاز به جانشینی داشت که بهتر است گفته شود جامعه نیاز به رهبری سیاسی دارد. رهبری سیاسی که پیامبر (ص) کسب کرده بود، به دلیل پیامبری و ارتباط با منبع وحی بود، محمّد بن عبدالله آخرین پیامبر (ص) حیات بشریت بود اما آخرین رهبر سیاسی نبود، هرچند او این حق را داشت که به دلیل ارتباط با منبع وحی و پیامبری جانشین سیاسیاش را هم معین کند، اما جانشینان او که با منبع وحی ارتباط نخواهند داشت این حق از آنها سلب خواهد شد، پس راه دیگری برای تعیین رهبری سیاسی غیر از نصب باید وجود داشته باشد. آیا به این دلیل رسول خدا جانشینی برای خودش تعیین نکرد؟ اگر نسلهای بعد از او بتوانند، از هر طریقی که باشد، خود رهبری سیاسی را معین کنند، چگونه نسل یارانش که مستقیماً و شبانهروز با وی بودهاند و بلاواسطه از او پرورش و تربیت یافتهاند و منبع وحی هم از تعدادی از آنها رضایت کامل دارد و آنها را الگویی برای آیندگان معرفی کرده نتوانند و صلاحیت نداشته باشند رهبری سیاسی و اجتماعی خود را معین کنند؟ آیا اینکه گروه انصار در سقیفه بنیساعده تجمّع کردند و بر تعیین جانشینی رسول خدا در رهبری اجتماعی به مباحثه و گفتگو پرداختند ثابت کنند، این نظریه نمیتواند باشد که پیامبر (ص) جانشینی برای خود تعیین نکرده بود و اگر به هر مناسبتی کاری و امری را به یکی از یارانش محول کرده باشد یا سخنی درباره یکی از آنها گفته باشد یا توصیهای نموده باشد، منظورش تعیین جانشینی نبوده است همچنانکه نسل اول مسلمانان برداشت کردهاند. از طرف دیگر در قرآن کریم هم به این امر مهم پرداخته نشده است درحالی که به جزئیترین مسائل اجتماعی، خانوادگی، تاریخی، اخلاقی، سیاسی و اقتصادی پرداخته است.
اجتماع انصار در سقیفه:
تعدادی از انصار در محلی به نام سقیفه بنیساعده گرد هم آمده بودند. به گمانم این افراد همه انصار یا همه بزرگان آنها نبودند، چرا که به محض شنیدن فوت رسول خدا تعداد زیادی از آنها مطمئناً به مسجد و حجره عایشه (رض) رفتنند. انصار چه کسانی بودند؟
انصار ساکنان مدینه که سالها پیش از یمن به این شهر کوچ کرده بودند و دارای دو طایفه بزرگ به نامهای اوس و خزرج بودند که دائماً در اثر توطئه یهودیهای ساکن مدینه بین آنها جنگ و جدالی خونین وجود داشت. این جنگها که به «بعاث» مشهور بودند هر دو طایفه را به شدت ضعیف کرده بود و برنده اصلی جنگ یهودیهای ساکن مدینه بودند که با قدرت مالی و اتحادی که در بینشان بود بر شهر حکومت میراندند تا اینکه در مراسم با پیامبر (ص) و دعوت او آشنا گشتند و در طی پیمانی به نام عقبه ایمان آوردند و مسلمانان که پناهگاه و همپیمانان خوبی پیدا کردند به صورت متفرق و مخفیانه به سوی مدینه هجرت کردند. تا رسول خدا نیز به اتفاق ابوبکر (رض) مخفیانه مهاجرت کردند. اوس و خزرج از مهاجران چنان پذیرایی کردنند که در تاریخ بیسابقه بود. آنها را به خانههای خود آوردند، اموال خود را با آنها تقسیم کردند و آنها را یاری رساندند، به همین دلیل از طرف خداوند انصار نامیده شدند.
انصاری که در سقیفه گرد آمده بودند تا رهبری سیاسی امّت اسلامی را بعد از فوت رسول خدا از میان خود انتخاب کنند، یکی از رهبران خود به نام سعد بن عباده را که از طایفه خزرج بود و در بستر بیماری افتاده بود به سقیفه آوردند. او در حال مریضی و در حالی که یکی از فرزندانش سخنانش را با صدای بلند به گوش سایرین میرساند، چنین گفت: ای جماعت انصار شما در دین اسلام دارای سابقه و مقامی هستید که سایر اعراب از آن برخوردار نیستند. بدون شک پیامبر (ص) بیش از ده سال در میان قبیله خود مقاومت کرد و آنها را به عبادت پروردگار و ترک بتها فرا خواند اما تعداد کمی به وی ایمان آوردند... اما افتخار دفاع از اسلام و مسلمین نصیب شما شد. تا جایی که خداوند به وسیله شما پیروزی را نصیب رسولش کرد و به وسیله شمشیرهای شما اعراب به دین خود گرویدند، اکنون خداوند رسولش را به پیش خود فراخواند و از جهان رحلت فرمود در حالی که از شما راضی و خشنود بود، پس به جانشینی او اقدام کنید چرا که آن حق شماست و حق دیگری نیست.
حاضرین در سقیفه گفتههایش را تأیید کردند اما کسی برای بیعت با او اقدام نکرد. طبیعی بود که انصار خصوصاً طایفه خزرج که سعد بن عباده (رض) رئیس آنها بود به این امر راضی بودند. عمر بن خطاب(رض) از نشست فوق آگاه شد. درحالی که با ابوعبیده(رض) از عاقبت کار مسلمین در غیاب رسول خدا(ص) صحبت می کرد. از مسجد به خانه رسول خدا(ص) رفت و فردی را دنبال ابوبکر (رض) فرستاد، ابوبکر(رض) پاسخ داد: کار دارم و نمیتوانم. عمر(رض) مجدداً آن فرد را فرستاد و پیغام داد که کاری پیش آمده و حضور شما ضروری است. این بار ابوبکر (رض) بیرون آمد تا بفهمد این چه کاری است که حضور او درآن ضروریتر از تجهیز پیکر رسول خداست. وقتی از ماجرا آگاه شد بدون تردید و سریعاً به سوی سقیفه راه افتادند درحالی که ابوعبیده بن جراح(رض) نیز همراه آنها بود.
این اقدام ابوبکر (رض) نشان از ذکاوت و تیزهوشی او دارد. چرا که در اطراف پیکر پاک رسول خدا(ص) افراد زیادی از جمله اهل بیتش بودند اما در سقیفه خطر بزرگی نهفته بود که امکان داشت نتایج زحمات رسول خدا را بر باد دهد. آن اجتماع خطرناک بود و دین نوبنیاد را به خطر میانداخت.
در سقیفه بعد از خطبه سعد در میان انصار بحث و مجادله آغاز شد. یکی از آنها گفت اگر مهاجرین قریش نپذیرفتند و گفتند ما مهاجرین اصحاب اول رسول خدا هستیم و ما به جانشینی او لایقتریم، چه پاسخی به آنها بدهیم. حاضرین سکوت کردند. تعدادی به سخن درآمدند که این گفته مهاجرین حق است و عدهای دیگر گفتند اگر مهاجرین چنین بگویند ما هم پاسخ میدهیم که یک امیر از شما و یک امیر از میان ما انتخاب شود. سعد که این گفته را از اوسیها و تعدادی از خزرجیها شنید، گفت: این اولین نشانه از ضعف است. درحالی که بحث و مجادله میان انصار برپا بود و هنوز بیعتی صورت نگرفته بود. ابوبکر، عمر و ابوعبیده (رضی الله عنهم) به سقیفه رسیدند. انصار با دیدن آنها سکوت کردند چرا که آنها سه نفر عادی از مهاجرین نبودند، ابوبکر(رض) یار غار و اولین مردی که رسالت پیامبر (ص) را تصدیق کرده است، عمر(رض) وزیر رسول خدا(ص) و همان انسان شجاعی که رسول خدا با ذکر نام، هدایتش را از خدا طلب کرده بود و ابوعبیده(رض) فردی بود که رسول الله(ص) او را امین پیامبر (ص) و امّت نامیده بود. میتوان حال انصار را که مردان پاک و صادق و بزرگی بودند با دیدن این سه نفر تصور کرد، سکوتی همراه با خجولی و نگرانی و شاید وحشت. عمر (رض) خواست سخنی بگوید، ابوبکر (رض) با این کلام او را به سکوت وا داشت: فرصتی بده تا من مطلبی بگویم بعد از آن هرچه خواستی بگو. این برخورد بیانگر این است که در طول راه هیچ صحبتی بین آنها رد و بدل نشده و برنامهریزی نکردهاند که اول چه کسی سخن بیاغازد، یا چگونه صحبت کنند بلکه در طول راهی که با عجله طی شده بود سکوتی توأم با نگرانی بین آنها حاکم بوده است.
ابوبکر(رض) چنین آغاز کرد: برای عربها دست کشیدن از دین اجدادشان مشکل بود، خداوند گروه اول مهاجرین را هدایت کرد، آنها پیامبر (ص) را تصدیق کردند و به وی ایمان آوردند و در کنارش بودند، در سختیها و مشکلات همراهش بودند. از اندک بودن خود و کینه و عداوت دیگران نترسیدند، پس این مهاجرین اولین کسانی هستند که به خدا و رسول او ایمان آوردند، آنها یاران و اقوام و خویشاوندان رسول خدا(ص) هستند، بعد از پیامبر (ص) آنها بیش از همه استحقاق جانشینی او را دارند، کسی با آنها درنمیافتد مگر آنکه ظالم باشد. و اما شما ای جماعت انصار، کسی فضیلت و بزرگیتان در دین و سابقه عظیم شما را انکار نمیکند. خداوند از شما راضی است چرا که شما یاریکنندگان دین و رسولش هستید. پیامبر (ص) به سوی شما مهاجرت کرد و همسران و یاران بزرگ او در میان شما هستند، بعد از مهاجرین اولین، کسی به منزلت و مقام شما نمیرسد، پس باید امیر از ما و وزرا از شما باشند، شما مشاور، و بدون رأی و نظر شما امور اسلام به راه نخواهد افتاد.
ابوبکر صدیق( رض) با طرح بحث امیر و وزیر خود را به طرح انصار «یک امیر از ما و یک امیر از مهاجرین» نزدیک کرد. اما در میان سکوت انصار یک نفر به پاخواست و گفت: ما یاریدهندگان اسلام هستیم، انصاریم، و شما هم ای مهاجرین گروهی از ما هستید و میخواهید رهبری را از ما غصب کنید. ابوبکر باز هم نگذاشت کسی سخنی بگوید و خود جواب داد: ای مردم ما مهاجرین اولین گروه مسلمان شدهایم، قبل از شما اسلام آوردهایم و در قرآن نام ما قبل از شما آمده است. پس ما مهاجرینایم و شما انصارید، برادران دینی هستیم، آنچه از خوبیهای خود گفتید همانطور است و شما از همه اهل زمین بیشتر سزاوار تعریف و تمجید هستید، اما اعراب جانشینی رسول خدا را غیر از قریش نمیپذیرد پس امیر از ما باشد و وزرا از شما.
خباب بن منذر بن جموح (رض) از میان انصار برخاست و گفت: ای گروه انصار متحدّ باشید و خواسته خود را عمل کنید، کسی جرأت مخالفت با شما را ندارد، مردم بدون رأی شما نظر دیگری ندارند. شما دارای عزت، ثروت و قدرت هستید. اختلاف پیدا نکنید و به هیچ چیزی راضی نشوید، مگر امیری از ما و امیری از آنها.
عمر (رض) سخنان او را قطع کرد و گفت: هیهات، دو امیر در یک زمان ممکن نمیشود. قسم به خدا اعراب شما را نمیپذیرند چرا که پیامبر (ص) از میان شما برگزیده نشده است. عرب رهبری کسانی را میپذیرد که از قبیلهی رسول خدا(ص) باشد.
خباب در جواب عمر (رض) گفت: ای گروه انصار امور را به دست گیرید و به گفتههای ابوبکر (رض) و همراهانش گوش ندهید، نگذارید حکومت از دستتان خارج شود، اگر نپذیرفتند آنها را بیرون کنید، قسم به خداوند شما از آنها بیشتر استحقاق رهبری را دارید. چرا که مردم به وسیله شمشیرهای شما اسلام آوردند، به خدا قسم اگر بخواهید مجدداً شمشیرهای خود را به کار میبریم.
عمر (رض) پاسخ داد: خدا تو را بکشد، خباب هم در جواب گفت: خداوند تو را بکشد. روایتهایی در تاریخ طبری میگوید که خباب شمشیرش را کشید و عمر (رض) به دست وی زد، شمشیرش افتاد و عمر (رض) با آن به سعد بن عباده حمله کرد. این روایتها نمیتوانند درست باشند چرا که از یک طرف ابوبکر و ابوعبیده (رض) آرام و باطمأنینه بودند و به چنین برخوردهایی میدان حضور نمیدادند، از طرف دیگر اگر چنین میشد انصار یا حدّاقل خزرجیها به دفاع از رهبر خود برمیخاستند و به جای زبان شمشیر حاکم میشد و به مهاجرین که سه نفر در میان جمع انصار بودند، تعرض میشد.
روایت درست این است که ابوعبیده(رض) تا آن هنگام که ساکت بود در برخورد لفظی عمر (رض) و خباب دخالت کرد و گفت: ای گروه انصار شما اولین کسانی بودید که دین خدا را یاری و پیروزش کردید پس اولین کسانی نباشید که آن را تغییر میدهید.
به دنبال این جمله عظیم و حکیمانه ابو عبیده(رض)، بشیر بن نعمان که از رهبران خزرج بود برخاست و گفت: اگرچه ما در جنگ با مشرکین مقام برتری داریم و در دیانت از سابقه بهتری برخورداریم اما در مقابل خدمات خود به اسلام چیزی جز رضایت پروردگار و فرمانبرداری از رسولش نخواستهایم. پس روا نیست به دلیل آن خدمات به مردم تعرض کنیم و در مقابل آن بزرگیها کالایی دنیایی طلب نمائیم. ولی نعمت ما خداوند است. بدانید که محمّد پیامبر (ص) خدا از قریش است و قوم او بیش از دیگران استحقاق جانشینیاش را دارند، سوگند به خدا که او مرا در مشاجره با قریشیان بر سر خلافت نمیبیند، پس از خدا بترسید و با قریش مخالفت و منازعه نکنید.
ابوبکر (رض) نگاهی به انصار کرد و دید که سخنان متین و محکم بشیر در میان انصار خصوصاً اوسیها تأثیر خود را گذاشته است و ساکت وآرام شدهاند، لازم دانست در همین جا کار را تمام کند پس دست عمر (رض) و ابوعبیده را گرفت و گفت: این عمر (رض) و این هم ابوعبیده(رض)، با هرکدام میخواهید بیعت کنید.
مجدداً بحث شروع شد که با کدام بیعت کنند. این عمر (رض) است که تندخو و عصبانیمزاج است اما وزیر پیامبر (ص) بوده و پدر حفصه مادر مؤمنان است با او بیعت کنند یا با ابوعبیده که از طرف رسول خدا «امینِ امّت» نام گرفته است اما به مقام عمر (رض) نمیرسد. در این میان عمر (رض) برخاست و با صدای بلند گفت: دستت را بده ای ابوبکر، مگر پیامبر (ص) به تو دستور نداد که به جای خودش امامت مردم را در نماز بر عهده بگیری. پس با کسی بیعت میکنیم که رسول خدا(ص) او را بیش از همه دوست میداشت. پس با وی بیعت کرد. ابوعبیده هم درحالی که میگفت تو بدون شک از مهاجرین هستی و دومین نفر در غار که خداوند در قرآنش فرموده است تو هستی و رسول خدا تو را برای نماز که برترین عمل یک مسلمان است به جانشینیاش برگزید، پس چه کسی به امر خلافت شایستهتر از تو میباشد، با وی بیعت کرد. بشیر بن سعد(رض) هم اولین انصاری بود که بیعت کرد.
خباب بن منذر با صدایی بلند به بشیر گفت: خیر نبینی، چرا این کار را کردی آیا به عمو زادهات (سعد ابن عباده) حسودی کردی. پاسخ داد: قسم به خدا چنین نیست اما بد میدانستم با قومی بر سر حقی که خداوند به آنها داده منازعه کنم.
اسیر بن حضیر رهبر قبیله اوس رو به آنها کرد و گفت: به خداوند قسم اگر رهبری را به خزرجیها میدادید، آنها همیشه برتر از شما شده و شما را در آن شریک قرار نمیدادند پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید. اوسیها برای بیعت هجوم آوردند، خزرجیها هم همچنین. همه انصاری که در سقیفه حضور داشتند، بیعت کردند غیر از سعد ابن عباده که روایت است تا وفات ابوبکر (رض) با وی بیعت نکرد.
اجتماع سقیفه بدینترتیب پایان یافت و مردم پراکنده شدند و به سوی بیت رسول خدا رفتند، تا آخرین نگاهها را به پیامبر (ص) رحمتشان بیاندازند.
درسهایی از سقیفه:
چرا سقیفه روی داد؟ واقعاً چرا درحالی که هنوز چند ساعت از فوت رسول خدا(ص) نگذشته بود، اجتماع سقیفه تشکیل شد؟ و تعدادی از یاران رسول خدا رو در روی هم قرار گرفتند؟ آنها چه نگرانی از آینده داشتند؟ آیا گرایش به رهبری آنها را به سقیفه کشانده بود یا ترس از آینده؟ طایفهگرایی قدرتمندی که در جاهلیت وجود داشت و هنوز در میان تعدادی از یاران رسول خدا، غیر از سابقهداران، مهاجرین و انصار، اثراتش باقی مانده بود، تا چه حدّی در تمایلات کسب رهبری سیاسی تأثیر داشته است؟ این طایفهگرایی چنان قدرتمند بود که بعدها در میان سه طایفه بنیهاشم، بنیامیه و بنیعباس، جنگهای خونینی را برای به دست گرفتن رهبری سیاسی جامعه اسلامی برانگیخت. پاسخ سؤالات فوق هرچه باشد، به دو مسئله باید توجه کرد.
مسئلهی اول: نباید نسبت به مهاجرین و انصار بدگمانی کرد. ریشه تمام مباحث فوق نگرانی از آینده بوده است. آینده اسلام و آینده خود. انصار نگران آینده اسلام بودند چرا که با هزاران مشقت و جانفشانی آنها از پیامبر (ص) و دینش دفاع کرده بودند و این دین آنها را از تفرقه و جنگ و فقر و نابسامانی نجات داده بود و گمان میکردند اگر آنها نبودند اسلام به اینجا نمیرسید، حق هم داشتند نگران آیندهاش باشند، مهاجرین هم نگران بودند در صورت تحویل رهبری به آنها سایر اعراب رهبریشان را نپذیرند و زمینه ایجاد فتنه و تفرقه پیدا شود واِلا به گمانم نسل مهاجرین و انصار، خصوصاً سابقونِ آنها که خداوند از آنها راضی و آنها هم از پروردگارشان راضی بودند، چنان پرورش یافته بودند که مسئله امارت و رهبری به عنوان نفع شخصی یا طایفهای مطرح نبود. اگر غیر از این فکر کنیم در واقع توانایی پیامبر (ص) اسلام را در پرورش افراد، اهداف توحیدی مسلمین در جنگهای صدر اسلام و از همه مهمتر آیات قرآن درباره اصحاب و یاران رسول خدا را زیر سؤال بردهایم.
مگر همین اصحاب و یاران و مهاجرین و انصار نبودند که همه چیزشان را در راه اسلام و پیامبرش فدا کردند و در راه خدا ارزشی برای جانشان و مالشان قائل نبودند. درک این مسئله بدون آگاهی از سابقه یاران خدا و رسولش و تاریخ آنها قابل درک نیست. آنها تصور نمیکردند پیامبرشان در آن روز فوت کند، خصوصاً که نماز صبح را همان روز در کنار ابوبکر (رض) برایشان ادا کرده بود و حتی خطبه کوتاهی هم ایراد کرده بود و همه دنبال کار خود رفته بودند، حتی ابوبکر (رض) که پدر زن و نزدیکترین دوستش قبل و بعد از اسلام بود به سه فرسخی خارج مدینه رفته بود و فاطمه دخترش و علی عموزاده و دامادش هم در بیت رسول الله(ص) نبودند و رسول خدا تنها در حالی که سرش در بغل حضرت عایشه مادر مؤمنان(رض) و روی زانوهای او بود به ملکوت اعلی پیوست و مردم از صدای شیون و زاری عایشه(رض) متعجب و به حجره عایشه هجوم برده بودند. به همین دلیل شوکزده شدند و چنان جا خوردند که نمیدانستند که چکار باید بکنند و چه میکنند؟ آخر آنها یک انسان عادی و یک رهبر معمولی را از دست نداده بودند. تا رابطه پیامبر (ص) و یارانش مطالعه نشود و درک نگردد، نمیتوان به بزرگی شوک مرگ غیرمنتظره رسول خدا بر یارانش واقف شد.
مسئله دوم اینکه پیامبر (ص) برای خود جانشینی تعیین نکرده بود. اینکه چرا تعیین نکرده بود به تحقیق و تحلیل جداگانهای نیاز دارد. اگر کوچکترین اشارهای حتی در نزدیکترین نفر به آن میکرد، کافی بود تا آن فرد به استناد آن قدم جلو بگذارد و سایرین هم بدون تردید و درنگ با وی بیعت میکردند. اینکه انصار بر انتخاب جانشینی رسول خدا از میان خود اصرار میورزیدند به این معنا بود که تمام انصار از رسول خدا نشانهای بر تعیین جانشینیاش نشنیده بودند و اینکه مهاجرین هم در مباحثات سقیفه به این مورد استناد نمیکردند به این معنا بود که آنها هم فاقد مدلولی در این مورد برای استدلال بودند. یادمان باشد اطاعت از رسول خدا برای مسلمین عموماً و یارانش خصوصاً مانند اطاعت از خدا واجب است و تخطی از آن در صورت آگاهی و به صورت عمدی کفر میباشد.
تحلیل سقیفه:
1- سقیفه اجتماعی بود که بالقوه برای اسلام خطرناک بود. چرا که هر لحظه امکان داشت چند ساعت بعد از وفات پیامبر (ص) اسلام، درحالی که هنوز پیکر پاکش دفن نشده است، در پایتخت آن و در میان دو رکن آن یعنی مهاجرین و انصار آتش جنگ شعلهور شود. دهها اگر و اما برای شعلهور شدن این جنگ وجود داشت. اگر انصار در انتخاب جانشینی از میان خود یا طرح پیشنهادیشان مبنی بر انتخاب دو امیر اصرار میورزیدند و قریش راضی نمیشدند. اگر تعداد مهاجرین که به سقیفه رفتند از این سه نفر بیشتر میبودند و بین انصار و مهاجرین مجادله و مباحثه شدت میگرفت. اگر غیر از این سه نفر، دو وزیر رسول خدا و یک امین امّت، افراد دیگری از مهاجرین به سقیفه میرفتند. اگر بشیر بن سعد آن روز در میان انصار و سقیفه حضور نمیداشت. اگر تعداد بیشتری مثل خباب در میان انصار حضور میداشتند. اگر منافقین یا نفوذیهایی از یهودیهای اخراجشده از مدینه در سقیفه حضور داشتند و افرادی را تحریک میکردند. اگر جاسوسانی از ایران و روم از موضوع آگاه میشدند و در سقیفه دخالت مینمودند. اگر شمشیری کشیده میشد و فردی از مهاجرین یا انصار زخمی میشد. اگر اوسیها هم در مقابل خزرجیها موضع میگرفتند. اگر غیر از ابوبکر صدیق(رض) کس دیگری آنجا بود. اگر آن جمله حکیمانه بر زبان ابوعبیده جاری نمیشد. اگر همانجا بیعت گرفته نمیشد و مسئله فیصله نمییافت و اگرهای بیشتر و بیشتر. همین اگرها بود که تنها حدّود یک دهه بعد جنگ و خونریزی در میان یاران رسول خدا برافروخت که تاکنون هم اسلام از ضربات آن کمر نمیتواند راست کند.
2- اصرار مهاجرین بر عدم واگذاری رهبری اجتماعی و سیاسی به انصار به خاطر علاقه و اشتیاق به رهبری نبود، بلکه نگران بودند سایر اعراب رهبری آنها را نپذیرند و تفرقه و اختلاف برپا شود و کل اسلام به خطر بیافتد. به همین خاطر روی این مسئله بسیار تأکید میکردند. حتی این اعتقاد هم نداشتند که انصار لیاقت و توانایی رهبری را ندارند. این سه نفر برای به دست آوردن رهبری برای خود مجادله نمیکردند بلکه برای انتخاب رهبری که مورد قبول همه یا اکثر اعراب باشد پافشاری میکردند. اگر مجادله سقیفه به طرح مسائل تندروانه نمیکشید احتماًل داشت انتخاب جانشینی را یا بهتر است گفته شود انتخاب رهبری سیاسی جامعه را به فرصتی دیگر میسپردند. هدف آن بود در آنجا تعیین رهبری جامعه از میان مهاجرین و قریشیان قطعی شود. به همین دلیل بعد از بیعت سقیفه بیعت عام پیش آمد و مجدداً رهبری اجتماعی را به انتخاب و بحث گذاشتند.
3- طرح امیر و وزیر که از طرف ابوبکر (رض) مطرح شد در مقابل پیشنهاد امیر و امیر خزرجیها از منطق بسیار قویتری برخوردار بود. خصوصاً اوسیها آن را قابل قبولتر دانستند. این دیدگاه بسیار مسالمتآمیز و تسامحگرایانه بود و جبههگیری انصار را در هم شکست ضمن آنکه بر اصل مشورت هم تکیه داشت. این ایده برخاسته از اندیشه والای فرد تیزهوشی بود که اولاً انصار را که برای به دست آوردن نقشی بزرگ در آینده اسلام گرد هم آمده بودند راضی و آرام کرد. ثانیاً نظامی را مطرح کرد که هرکسی از میان مهاجرین به امیری انتخاب شود نتواند تکروی کند و نیازمند مشاورین و وزرایی آن هم از غیر مهاجرین یعنی از انصار باشد و بدون رأی و نظر آنها نتواند قدمی بردارد.
4- دو نیرو در ابوبکر (رض) وجود داشت که سایر افراد مهاجرین و انصار فاقد آن بودند. ابوبکر (رض) به دلیل سابقهاش قبل از اسلام، اولین مردی که قبول اسلام کرده بود، محبت و قرابتی که رسول خدا با وی داشت، اموال زیادی که در راه اسلام و مسلمانان هزینه کرده بود، همسفری در مهاجرت با رسول خدا و ثانی إثنین شدن در قرآن کریم، از محبوبیت خاصی برخوردار بود. در همان حال فردی آرام، متین، دوراندیش و تیزهوش بود. از همان زمانی که حجره عایشه (رض) و افراد جمع شده برای کفن و دفن پیکر رسول خدا را ترک کرد و از تجمّع سقیفه آگاه شد تا برخوردهایی که با عمر بن خطاب کرد و سخنانی که ایراد کرد و مدیریت برهان وفات غیرمنتظره رسول خدا را به دست گرفت، همه و همه نشان از درایت و دوراندیشی او دارد. عملکرد او در دوران خلافتش اثباتکننده این درایت میباشد. بدون شک در طول زندگی ابوبکر (رض) کسی و چیزی محبوبتر و عزیزترو مهمتر از رسول خدا برای او نبود، اما وقتی کیان اسلام را در خطر میبیند بدون لحظهای درنگ بر احساساتش غلبه میکند و پیکر پاکش را به جا میگذارد و میداند کسان دیگری آنجا حضور دارند که مثل او و حتی بهتر از او تجهیز و آمادهاش کنند اما در سقیفه بدون حضور او احتماًل بروز وقایعی هست که اسلام را به خطر میاندازد.
5- سقیفه در برههای از زمان تشکیل شده بود که خطرناکتر از آن وجود نداشت. پیامبران دروغین شروع به تبلیغ کرده بودند، دشمنان سیاسی حکومت اسلامی شامل ایران و روم و دشمنان فکری شامل یهودیت و مسیحیت و مجوسیت، خطر آن را احساس کرده بودند و حتماً از خروج سپاه اسامه آگاه شده بودند، بازماندههای افکار جاهلیت و منافقین با وفات رسول خدا فرصت خودنمایی پیدا کرده بودند و مسلمانان اکثریت قریب به اتفاقشان در سپاه اسامه مسلح شده بودند. آنها یک بار به دلیل بیماری رسول خدا حرکتشان به تأخیر افتاده بود و یک بار نیز به دلیل وفات او از نیمه راه باز گشته بودند و در کنار مدینه اردو زده بودند و این بلاتکلیفی مطمئناً در اعصاب و روان بعضی از آنها تأثیر منفی گذاشته بود. اگر بحث سقیفه به میان آنها کشیده میشد چه اتفاقی میافتاد؟ آیا مجادله کلامی و زبانی به برخورد فیزیکی این افراد مسلح منجر نمیشد؟ برخوردی که امکان کنترل آن غیرممکن یا بسیار مشکل میبود.
6- ابوبکر(رض) بعد از آنکه احساس کرد منطق «امیر و امیر» انصار متزلزل شده است و آرامش نسبی برقرار گشته است بلادرنگ بعد از سخنان بشیر بن سعد اقدام به بیعت نمود. چرا که این موضوع بایستی همانجا ختم میشد و جای مباحثه و مجادله برای آینده نمیگذاشت. بحثی که ایجاد شده بود به حدّی در آن شرایط خطرناک بود که نباید برای زمانی دیگر و مکانی دیگر باقی میماند و باید همانجا رفع میشد.
7- متأسّفانه جریان سقیفه در میان اختلافات و تعصبات مذهبی موافق و مخالف فراموش شده است و به طور شایسته تحلیل و بررسی نمیشود. از طرف دیگر راویان تاریخ هم به دلایل پیش آمدن آن جریان توجه نکردهاند. درحالی که لازم است در این رابطه مطالعه و تحقیقات زیادی انجام شود و نشستها و سمینارهایی برای مباحثه درباره آن گرفته شود و دانشجویان رشته دکترا خصوصاً رشته تاریخ آن را به عنوان موضوع تز خود انتخاب نمایند.
8- سقیفه نشانه منطقی بودن مدنیتی است که رسول خدا تحت عنوان اسلام ایجاد کرده بود. چرا که در آن شرایط خاص روانی و روحی گروهی که چنان سابقه عداوت و کینهتوزی و خونریزی و طایفهگرایی در زمان جاهلیت را داشتند این چنین منطقی و عاقلانه به مباحثه میپردازند و به نتیجه میرسند و سرنوشت تمدنی را قلم میزنند که بعدها چهره جهان را تغییر میدهد و 15 قرن بعد از آن هنوز یکی از تمدنهایی است که ادعا میکند توانایی رهبری جامعه جهانی با همه تکثرهایش را دارد.
9- جریان سقیفه به دنبال تعیین جانشینی محمّد بن عبدالله(ص) به عنوان رسول خدا نبود، چرا که رسالت و نبوت فاقد جانشین و او خاتمالأنبیاء بود. بلکه به دنبال تعیین خلیفه او در بعد سیاسی بود تا در چارچوب قوانین و مقررات از جمله شورا، رهبری جامعه اسلامی را بر عهده بگیرد. دقت و تحلیل اولین خطبه اولین خلیفه منتخب به خوبی این ادعا را روشن میکند. پیامبر (ص) در بعد عقیدتی و کلامی و ایمانی غیر از قرآن و سنت جانشینان بسیاری داشت که همیشه مردم به آنها مراجعه کردهاند.
10- در سقیفه سیستم و متد حکومتی پایهریزی شد که با سیستم پادشاهی ایران و سیستم انتخابی افرادی خاص در مجلس سنای روم متفاوت بود. دو سیستم قبلی حاکمیت را محدود به خانواده یا طبقهای خاصّ کرده بودند. مردم و بدنه جامعه نقشی در انتخاب حاکمیت نداشتند. در سقیفه سیستمی تحت عنوان خلافت پایهریزی شد که مبنی بر «شورا و بیعت» بود. بیعت و انتخابی که شرکت همه یا بیشتر مردم در آن یک اصل بود. عنوانی که بعدها به رییس حکومت داده شد شاهنشاه یا قیصر نبود بلکه «امیر المؤمنین» بود یعنی حاکمی که به همهی ایمانداران تعلّق دارد. همچنین در این سیستم حاکمیت محدود به خانواده یا طایفه یا افرادی خاص و مادامالعمر هم نبود و در صورت تخطّی از عدالت و اصول، قابل بازخواست و تعویض بود. بار دیگر توجّه شما را به مطالعه و تحلیل اولین خطبه اولین خلیفهی انتخابشده، که بهدنبال بیعت عام ایراد کرده بود، جلب میکنم تا اوج مردمسالاری در مقابل شخص اول حکومت، آن هم در پانزده قرن پیش مشاهده شود. که متأسّفانه تنها سه دهه دوام آورد و با قدرتمند شدن طایفهگرایی تضعیفشدهی دوران جاهلیت و زمینهی جهانی آن و متأثّر شدن از تمدّنهای ایران و روم، «خلافت» به «ملوکیت» تبدیل شد.
------------
منابع و مآخذ:
1- قرآن کریم
2- محمّد حسین هیکل، زندگانی محمّد؛ مترجم ابوالقاسم پاینده.
3- محمّد حسین هیکل، زندگانی خلیفه اول؛ مترجم میر عبدالعلی شایق
4- عبدالفتاح عبدالمقصود، السقیفة والخلافة.
5- محمّد رضا، ابوبکر الصّدیق.
6- ابن قتیبه دینوری، الإمامة والسیاسة.
7- دکتر سیده اسماعیل کاشف، مصادر التاریخ الإسلامی ومناهج البحث فیه.
8- مقالات فارسی و عربیِ برگرفته شده از شبکهی اینترنت.
نظرات
با سلام <br /> بسیار عالی و جالب اما دو سوال:<br /> راستی اگر مهاجرین به خاطر قرابت با پیامبر به عنوان جانشین انتخاب شدند، پس چرا کسی را انتخاب نکردند که قرابت بیشتری با پیامبر داشت و از همان سنین کودکی به اسلام پیوسته بود و در پذیرش اسلام اندک تأملی به خرج ندادند؟<br /> 2- راستی آن وزیری که از میان انصار برای ابوبکر انتخاب شد، چه کسی بود، مگر نه این است که ابوبکر همیشه با عمر مشورت نموده و او را به عنوان وزیر و معاون دست اول خود برگزیده بودند؟<br /> با تشکر<br /> سردار
بنده هم سوالی دارم--چرا انصار در سقیفه میگفتند لا نبایع الا علیا؟!!<br /> <br /> <br /> ( الکامل فی التاریخ لابن اثیر جزء 1 صفحه 358-----الکامل فی التاریخ للشیبانی جزء 2 صفحه 189---------- تاریخ الرسل والملوک للطبری جزء2 ص116--------- تاریخ الطبری جزء 2 ص233
سعید
01 مهر 1392 - 07:32سقیفه بنی ساعده، بارزترین نمونه دموکراسی راستین اسلامی ( امرهم شوری بینهم ) می باشد.
کاک سهلاح گیان دهستهکانت خۆش بن پێنووست ههروا به بڕشت بێ. باسێکی جوانت ورووژاندووه بهڵام پێدهچێ زیاتر رهههندی عاتیفی قهزیهکهتان گرتبێ، ههر وهکوو دهزانین تاریخ و لێکدانهوهی مێژوو و رهوتی رووداوهکان(text)پێویستی به خوێندنهوهی ڕووداوهکان له دۆخ و بهستینی تایبهتی(context) ئهو رووداوه ههیه. و مێژوونووس دهبێ تێبکۆشێ بێتهرهفی خۆی تا حهددێکی زۆر بپارێزێ و پیرۆزیی و قهداسهت له شیکاری زانستیی مێژووییدا جێگایهکی نییه. له مێژووی ئیسلامدا زۆر کهس و لایهن لهرادهبهدهر پیرۆز کراون و وهکوو بوونهوهرێکی ئهفسووناویی سهیریان کراوه. تکایه کتێبه دوو جیلدیهکهی "محمد سعید العشماوی" میسری به ناوی "الخلافة الإسلامیة" بخوێننهوه تا بۆتان دهرکهوێ که ئاوههاش نهبووه که ههموو کهس له موسوڵمانان ههڵمیان لێههڵستا بێ و ئامانج و بهرژهوهندی دیکه له پشت ههڵویستهکاندا نهبن. بۆ وێنه ئهبوو سوفیان قهت محمد کوڕی عبدالله ی وهکوو پێغهمبهر سهیر نهکرد بهڵکو وهکوو مهلیک و پادشایهکی دهناسی له هۆزی بهنی هاشم، که حاڵی حازر دهسهڵاتی بهدهستهوهیهو ...<br /> ههر بژی و سهرکهوتووو بی<br /> برات مهولوود
پس شیون و گریه ایراد ندارد
باعرض سلام خدمت شما که تاریخ سقیفه را بیان نمودید ولی ما یک گله ای از دست شما نویسنده داریم :مگر نه آنکه حضرت علی ع با این همه فضایل و برتریها نسبت به ابوبکر و عمر و.... در روز بازگشت از از حج الوداع توسط پیامبر رحمت ص به عنوان جانشین برگزیده شد و همین عمر که دست ابوبکر را بالا برذ در سقیفه ،اولین کسی بود که به حضرت علی ع تبریک گفت و حدود 120000 نفر شاهد بودند پس چطوری و چگونه دوباره این جانشینی بهم خورد یا به سران مهاجرین وحی جدید نازل شده بود یک ذره انصاف داشته باشید آنها که فوت شدند و از این دنیا رفتند ولی شما به فکر آخرت خویش باشید.
با سلام،<br /> اگر واقعا قبلا توسط رسول الله (ص) شخصی انتخاب شده بود به نظرتان آیا یار غار پیامبر به آن تمکین نمی کرد؟<br /> در واقع این ادعا شخص پیامبر را زیر سوال می برد(نعوذ بالله)یعنی اینکه پیامبر نتوانسته بزرگترین یاران خود و بخصوص ابوبکر را که خود لقب صدیق را برایش برگزیده و در تمام 23 سال رسالت پیامبر لحظه به لحظه درکنار او بوده تربیت کند و تمام این سال ها در اشتباه بوده که او را نزدیکترین یار خود قرار داده.<br /> آیا می شود کسی که تا بدین حد به پیامبر نزدیک بوده که رسول الله در آخرین روز های حیات مبارکشان او را به عنوان امام جماعت حلقه ی مرکزی مسلمانان تعیین می کنند گفته ی پیامبر،مرید و یار قبل و بعد از بعثت خود را (به فرض اینکه پیامبر گفته باشند) مبنی بر جانشینی سرورمان علی ابن ابیطالب نادیده بگیرد؟آیا این توهین به پیامبر نیست که تمام عمر مبارک خود را با یک فرد قدرت طلب دوستی گرفته واو را مهمترین مشاور خود قرار داده و حتی دختر او را به همسری برگزیده؟؟؟<br /> <br /> به خدا پناه می بریم ...
با سلام چند اشکال در بیانات شما اول اینکه جواب به یک واقعه تاریخی باید مستند و تاریخی باشد نه از جنس احساس و بدون مدرک شما چه سندی دارید که ابوبکر را یار غار پیامبر میدانید حتی اگر ایشان با پیامبر بوده باشد که مقداد هم بوده و او پیامبر را از دروازه های شهر خارج کرد و...اما کاملا در تاریخ مستند است که از حضرت علی (ع) هیچ کس به پیامبر نزدیکتر نبوده.نکته بعدی آیا انسان موجودی مختار هست یا خیر؟نحوه استدال شما در مورد سیره تربیتی پیامبر اشکالات فراوان مبنایی دارد.این چه معنی میدهد که پیامبر باید ابوبکر را تربیت میکرده و بعد از 23 سال نتوانسته پس پیامبر معاذ الله زیر سوال میرود ؟مگر اویس را که هیچ گاه پیامبر را ندید نمیشناسید؟به هر حال تو قع میرود بهتر دلیل بیاورید.
فرمودید :<br /> اولین تاریخنگاران به نامهای ابن اسحاق در سال 151 ه، ابن هشام در 213 ه و طبری در 310 هجری فوت کردهاند<br /> <br /> اما به غیر از این سه مؤرخ وقبل از آنها و هم عصر آنها مؤرخین وأخباریین زیادی وجود داشته اند .