نویسنده: مصطفی ویسمرادی
آدم از بیبصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد (علاّمه محمّداقبال لاهوری)
جامعه وقتی که فراخ و بزرگ باشد، مردمان یکدیگر را نشناسند و برخی از شایستگیهای بعضی دیگر بیخبر باشند آنان که عقل و درایتی و استعداد و کفایتی بدیشان بخشیده شده لازم است خویشتن را معرفی کنند و از پاکی خود سخن بگویند و بر اساس این پاکی درخواست کار کنند.
اما در جامعهی ما که اهالی هر محلی با یکدیگر آشنایند و پیوستگی دارند و مطلع از افراد با کفایت و با درایت هستند دیگر برایشان مشکل نیست کسانی را در میان خود انتخاب کنند که امتحان خود را دادهاند و از بوتهی آزمایش سالم به در آمده و همگان پرهیزگاری و شایستگی همدیگر را مشاهده نمودهاند. چه این انتخاب برای کارهای اداری و محلی باشد یا مجلس شوری و... مدتی بود که میخواستم سخنی هرچند کوتاه در این باب بنویسم، تا اینکه هنگام مطالعهی زندگی یوسف پیامبر به این آیهی قرآن کریم «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی ترجمه: او را به نزد من بیاورید تا وی را از افراد خاص و مقرَّب خود گردانم» برخورد کردم و همین نقطهی آغازی بود برای نوشتن موضوع مذکور. کاش کسانی که کرامت و شرافت خود را در خاک قدمگاه فرمانروایان میچرخانند، در حالی که بیگناه و آزادند و یوغ را با دستهای خود بر گردنهایشان میگذارند و خویشتن را فدای نگاه خشنودآمیزی و واژهی مدح و ثنائی از سوی حاکمی و آقائی مینمایند و برای رسیدن به منزلت و مرتبت چاکران و نوکران، نه مکانت و مقام خواجگان و نزدیکان میمیرند... کاش این قرآن را میخواندند تا میفهمیدند که کرامت، عزت و شرافت سود چندین برابر (حتی سود مادی) سودی را بهرهی انسان میسازد که خویشتن را در خاک غلتاندن و تقرّب خواستن و در برابر دیگران کرنش بردن و کج و راست شدن، به بار میآورد. حضرت یوسف همچون درباریان و چاکران چاپلوسی که برای تشکر از طاغوتها کرنش میکنند و سجده میبرند کرنش نکرد و سجده نبرد و به شاه نگفت: زنده و جاوید باد سرورم! من بندهی فرمانبردار توام! یا من خدمتگزار امین تو و پاسبان آستانهی درم! هرگز اهرگز! بلکه پس از صحبت با شاه و یقین شاه از شایستگیهای یوسف به وی گفت: « فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ ترجمه: وقتی(یوسف را آوردند و شاه) با او صحبت کرد بدو گفت از امروز تو در پیش ما بزرگوار و مورد اعتماد و اطمینانی» و شاید این مکنت به خاطر تحمل سختیهای چاه و زندان بود که خداوند متعال به وی اعطا فرمود. پس از اینکه یوسف مطمئن شد که شاه به وی احساس نیاز میکند فرمود «اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ ترجمه: یوسف گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن، چرا که من بسیار حافظ و نگهدار و آگاهم». یوسف چیزی را درخواست کرد که میتوانست انجام دهد و به رفع و رجوع مشکلاتی بپردازد که در بحران آیندهای پیش میآید او مطمئن بود بهتر از کسانی که در آن کشورند میتواند دردها را دوا کند و رنجها را بزداید و معضلات را رفع نماید. و میدانست که میتواند در پرتو آگاهی، شایستگی و امانتداری خود کشور را بپاید و نگاهداری نماید، هم بدانگونه که توانسته است کرامت و شرافت خود را بپاید و زیر بار ستم نرود و به دنبال هواها وهوسهای دل خود و دل دیگران ندود. در زمان خلفای راشدین(رض) کسی از پاک بودن خویش سخن نمیگفت و خویشتن را کاندیدا و نامزد وظائف و امور نمیگرداند و برای برگزیده شدن تبلیغ نمیکرد؛ چون میدانستند که مقامها، منصبها و عهدهداریها سنگین است و باید جوابگو بود. مگر اینکه برای پاداش یزدان و خشنودی وی و نیاز جامعه کسانی میآمدند و کارهای دشوار و رنج فراوان مشاغل را عهدهدار میشدند. بدین ترتیب خاطرخواهان آزمند مقامها و منصبها کسانی خواهند بود که برای برآورد کردن نیازی که در درون دارند در راه رسیدن به پلّه و پایهای دست و پا میشکنند و خود را به آب و آتش میزنند! لذا واجب است که چنین کسانی از احراز مقامها منع گردند و باز داشته شوند. در پایان به آیهای از قرآن کریم و حدیثی از رسول گرامی اسلام(ص) استناد کرده و برای همهی خدمتگزاران واقعی جامعه آرزوی توفیق دارم: «فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ ترجمه: از پاک بودن خود سخن مگوئید.» (نجم/32) رسول الله میفرماید: «إِنَّا وَاللَّهِ لَا نُوَلِّی عَلَى هَذَا الْعَمَلِ أَحَدًا سَأَلَهُ وَلَا أَحَدًا حَرَصَ عَلَیْهِ» (مسلم) ترجمه: سوگند به خدا، ما بر این کار کسی را ریاست و سرپرستی نمیدهیم و نمیگماریم که خودش آن را درخواست کرده باشد و بر آن کار حریص باشد.
نظرات
عالیییییییییی بود دست مریزاد