پیشگفتار:
سالهای ششم و هفتم هجری كه سالهای آرامش و صلح و دوستی برای پیروان محمّد بود كه در این دو سال یاران محمّد(ص) از فرصتی كه در نتیجه صلح حدیبیه بدست آورده بودند استفاده كرده و به اقصی نقاط عربستان و خارج از آن رفته و پیام صلح و دوستی محمّد(ص) و آئین او را، بر مردم قبایل مختلف عربستان عرضه نموده و سبب آشنایی مردم این شبه جزیره با این دین جدید و حتّی پذیرش آئین محمّد(ص) توسط برخی از قبایل گردیدند و نیز در خارج از مرزهای عربستان، خبر ظهور پیامبری در عربستان منتشر گردید كه سبب شد هرازچند گاهی، گروهی تحقیقی از یك منطقه برای تحقیق در خصوص این پیامبر روانه مدینه شوند.
سال هفتم و هشتم هجری:
١-جنگ خیبر
منطقه خیبر در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه و در جاده منتهی به شام (جاده تبوک) واقع و مرکز آن شهر الشُرَیف است، که در واحهای به همین نام، در سنگستانی به ارتفاع حدود ۸۵۴ متر از سطح دریا قرار دارد.
در سال چهارم، پس از آنکه محمّد(ص) یهودیان بنی نضیر را به سبب خیانت از مدینه بیرون راند، برخی از آنان از جمله «حیی بن اخطب»، «سلام بن ابی الحقیق» و «کنانة بن ربیع»، روانه خیبر شدند كه آنان سال بعد به مکه رفتند و قریش را به جنگ با محمّد(ص) برانگیختند، بدین گونه خیبر کانون خطر و توطئه بر ضد جامعه مدینه شد.
در شعبان سال ششم نیز محمّد(ص) خبر یافت که قبیله «بنی سعد بن بکر»، از همسایگان عرب خیبر، برای یاری کردن یهودیان خیبر جمع شدهاند، كه در همین زمان، «عبدالله بن رواحه» در مأموریتی به خیبر، به دستور محمّد(ص) به تحقیق درباره وضع یهودیان پرداخت.
یهودیان خیبر «اُسَیر بن زارِم» را به امارت برگزیدند و او در تحریک قبایل عرب همچون غَطَفان، برای جنگ با محمّد(ص) کوشید و با یاری آنان قصد داشت به مدینه حمله کند.
علاوه بر اینها، پس از اخراج یهودیان بنی قریظه از مدینه و برقراری آرامش و انعقاد معاهده بین سایر یهودیان مدینه با محمّد(ص)، یهودیان خیبر، که سران بنی نضیر در میان آنها زندگی میکردند به دنبال انتقام جویی از محمّد(ص) بودند و اموال خود را برای برانگیختن اعراب همسایه از جمله قبیله نیرومند غطفان، هزینه میکردند تا آنها را بر ضد مسلمانان با خود متحد سازند كه این بود سبب آنكه محمّد(ص) به فاصله کمی از صلح حدیبیه به سمت خیبر حركت كند.
مسلمانان در این جنگ پیروز شدند و بنابر صلحنامهای قرار شد جنگجویان یهودی با زن و فرزند منطقه خیبر را ترک کنند. اما به درخواست دوباره یهودیان، محمّد(ص) به آنان اجازه داد در منطقه خیبر بمانند و زراعت کنند و نیمی از محصول را بردارند.
٢-بازگشت مهاجران حبشه
مهاجران به حبشه كه در همان سالهای اول بعثت محمّد(ص) به شدت تحت فشار و شكنجه مكیان قرار گرفته بودند و برای حفظ جان، به دستور محمّد(ص) به حبشه مهاجرت كرده و در پناه نجاشی قرار گرفته بودند در این سال و پس از ١٥ سال دوری از وطن، به مدینه بازگشتند.
محمّد(ص) زمانی که نامههایی برای پادشاهان بزرگ نوشتند؛ برای پادشاه حبشه نیز قبل از جنگ خیبر نامهای نوشتند و «عمرو بن امیّة» را به طرف حبشه فرستادند، اما نکته در خور توجه این است که «عمرو بن امیه» علاوه بر دعوت پادشاه حبشه به اسلام، مأمور بود که جعفر را با اصحابش به طرف مدینه بیاورد، نجاشى هم وسایل حرکت آنها را تهیه کرد و آنان را با کشتى روانه مدینه نمود، این مطلب نشان از مشکلاتی دارد که جامعه مسلمانان حبشه برای مهاجرت درگیر آن شده بود و طبیعتاً فرستادن عمرو، نشان از این است که محمّد(ص) اذن برگشت به آنها داده و حتی محتمل است که آنها نیز منتظر اذن محمّد(ص) برای حرکت بودند.
همانگونه که گفته شد، پادشاه حبشه، ملاطفت بسیاری با مسلمانان داشت و مسلمانان، جامعهای کوچک در حبشه تشکیل داده بودند و مانند دوران مکه نبوده که به راحتی بتوانند مهاجرت کنند و با اینکه گزارش تاریخی در این مورد وجود ندارد ولی میتوان احتمال داد که تحت تاثیراین گروه، افرادی در حبشه مسلمان شده بودند و رها کردن آنها بدون فراهم سازی مقدمات چندان شایسته نبوده است.
وضعیت اکثر مهاجران در مدینه، مناسب نبود و بسیاری از آنان مشکلات اساسی در اوّلیات زندگی خود داشتند و در این موقعیت اضافه شدن مسلمانان حبشه، مشکلات را بیشتر میکرد.
زمانی که جعفر و دیگر مهاجران پس از ١٥ سال دوری از وطن به نزد محمّد(ص) بازگشتند، محمّد(ص) با شادمانی بسیار به استقبال جعفر رفت و چون به او رسید در حالی كه اشك شوق میریخت، وى را در آغوش گرفت و پیشانى او را بوسید و گفت: «ندانم به کدامیک از این دو خوشحالتر باشم؛ به آمدن جعفر یا فتح خیبر؟»
٣-دشمنان سرسخت و قدیمی دیروز؛ نادمین امروز:
در این سال به صورت حیرت انگیزی افرادی شناخته شده و مشهور در جامعه عربستان كه حتّی برخی از آنان از دشمنان سرسخت محمّد(ص) بودند به مدینه آمدند و پس از ملاقات محمّد(ص) اعلام مسلمانی كردند؛ اما مهمترین افرادی كه مسلمان شدندشان سبب حیرت جامعه مكّه گردید، دو نفر بودندكه مسلمان شدنشان به این صورت است:
یک؛ خالد بن ولید، سردار و قهرمان مشهور مكّه، كه با سپاهیان محمّد(ص) جنگهای سختی کرده و در غزوه اُحُد با تلاش فراوان او، سپاه محمّد(ص) شکست سختی خورده و همچنین در غزوه خندق به عنوان فرماندۀ گُردان علیه مدینه، بود به مكّه رفته و محمّد(ص) را ملاقات كرده و پس از اظهار ندامت از عملكرد گذشته اش و طلب عفو و بخشایش از محمّد(ص) بابت اشتباهاتش و جنگهایی كه با وی كرده بود، اعلام مسلمانی كرد.
محمّد(ص) پس از شنیدن سخنان خالدبن ولید، در این هنگام به خالد گفت:»ای خالد تو تا كنون برنده ترین شمشیر علیه اسلام بوده ای؛ حالا كه مسلمان شده ای، از این پس میخواهی چه كنی؟»
خالد شمشیر خود را از غلاف بیرون كشید و بر روی دو دستانش گذاشت و به محمّد(ص) چنین پاسخ داد: «از این پس با اذن خدا، برنده ترین شمشیر علیه دشمنان اسلام خواهم شد!»
اندكی بعد كه جنگ موته با سپاه روم رخ داد، پس از این جنگ و رشادت بی نظر خالد بن ولید در فرمانبرداری از محمّد(ص) و جنگ با رومیان، محمّد(ص) لقب سیف الله(شمشیر خدا) را بر روی خالد نهاد و از این تاریخ دیگر مسلمانان وی را با نام سیف الله صدا میكردند.
میتوان گفت كه مسلمان شدن خالد بن ولید، نقطه عطفی در تاریخ اسلام بود و بر سرنوشت آینده مسلمانان، تاثیری بسیار عمیق گذاشت، زیرا كه خالد از معدود فرماندهان نظامی تاریخ بشریت است که در تمام طول عمر خود شکستی نخورده بود و در بسیاری از جنگ های رخ داده، فرماندهان سپاهیان روم و ساسانی شخصا توسط خود خالدبن ولید و در همان ابتدای شروع جنگ ها توسط حمله شجاعانه و جسارت بی نظیر او به قلب سپاه دشمن، كشته میشدند.
او در بیش از یکصد جنگ شرکت داشت که بسیاری از آنها در مقابل نیروهای از نظر عددی برتر امپراتوری های روم و شاهنشاهی ساسانی و متحدانشان و همچنین قبیلههای عرب دیگر انجام شدند و این پیروزی ها تا جایی بود كه بعدها سخنانی در خصوصی شكستناپذیری خالد بن ولید در میان مسلمانان منتشر شد به حدی كه حتّی در میان سربازان ایرانی و روم نیز افسانههایی در خصوص شكستناپذیری او شایع شد.
در حقیقت رشادتهای بی نظیر خالد بن ولید، سبب روحیه مضاعف مسامانان میگردید، به طوری كه سبب گردید، سپاه امپراطوری های عظیم ساسانی و روم، در اوایل شكست های غیرمنتظره ای از مسلمانان بخورند و روحیه مسلمانان در جنگ با این امپراطوری ها روز به روز، مضاعف میشد.
دو؛ دومین حادثه كه اهمیت آن از اولی كمتر نبود، آن است كه «عمرو بن العاص»، مرد زیرك و سیاستمدار قریش كه از سرسختترین و قدیمی ترین دشمنان محمّد(ص) بود، اندكی پس از خالدبن ولید به مدینه رفت و او نیز پس از ملاقات با محمّد(ص)، از رفتارهای گذشته ای كه با او داشت اظهار ندامت و پشیمانی كرده و مسلمان شد.
تاثیر مسلمان شدن عمروبن عاص كمتر از خالد ابن ولید نبود زیرا كه این مرد زیرك بعدها و پس از وفات محمّد(ص) با هوش و زیركی ای كه داشت در بزنگاه های تاریخی و فتح مصر و شمال آفریقا با كمترین نیرو و تجهیزات توانست، مناطق وسیعی از شمال آفریقا را تحت حاكمیت مسلمانان درآورد.
٤-افزایش حیرتانگیز جمعیت مسلمانان:
در این سال پس از مسلمان شدن بسیاری از افراد متنفذ و مشهور، منجمله خالد بن ولید و عمروبن عاص و...؛ به صورت حیرت انگیزی روئسای بسیاری از قبایل عرب از جای جای عربستان به مدینه و به نزد محمّد(ص) آمدند و پس از اعلام مسلمانی؛ پیروی و فرمانبرداری خود از محمّد(ص) را اعلام نمودند.
به طوری كه مورخ مشهور یعقوبی، در تاریخش از ۲۶ قبیله نام میبرد که رؤسای آنها با گروهی به مدینه آمدند و پس از ملاقات با محمّد(ص)، اعلام پیروی از او كرده و سپس اعلام كردند كه مسلمان شدهاند و پس از بازگشت به میان قبیله هایشان؛ تمامی افراد قبیله هایشان به پیروی از آنان مسلمان شدند، به نحوی كه در این یك سال به صورت شگفتانگیزی جمعیت مسلمانان فوقالعادّه زیاد شد.
٥-جنگ موته:
مورخ مشهور واقدی، روایت میکند كه محمّد(ص) نامهای را به وسیله «حارث بن عمیر أزدی لهبی» برای پادشاه بُصری فرستاد كه او را كشتند و این در حالی بود که هیچ پیکی غیر از او به قتل نرسیده بود؛ این خبر به اطلاع محمّد(ص) رسید و بسیار ناراحت شد، اما اقدامی نكرد.
پس از مدتی؛ گروهی از آموزگاران قرآن كه برای آموزش قرآن به مسلمانان در سرزمین مؤته(مؤته، منطقه ای است در مرزهای شام كه در نزدیكی دمشق قرار دارد) رفته بودند، نیز همه ایشان را جز یکتن کشته شدند؛ این خبر نیز به مدینه رسید، بنابراین محمّد(ص) برای جلوگیری از تكرار این اتفاقات و جلوگیری از تعدی به مسلمانان، سپاهی ۳۰۰۰ نفره را گرد آورد و فرماندهی آن را به جعفر بن ابی طالب سپرد و گفت در غیاب جعفر، زید بن حارثه و در غیاب زید، عبدالله بن رواحه فرمانده گردد.
مسلمانان تا معان(مكانی در جنوب کشور اردن) پیش رفتند و در آنجا توقف کردند، در آن هنگام خبر به آنها رسید که هرقل، امپراتور روم، با صد هزار سپاه برای جنگ با مسلمانان به سرزمین«مآب»آمده و صد هزار سپاه دیگر نیز از اعراب«لخم»،«جذام»،«قین»و«بهراء»که در آن حدود سکونت داشتند به کمک وی آمده و جمعا با دویست هزار لشکر آماده جنگ با مسلمانان شدهاند.
سپاه سه هزار نفره مسلمانان به فرماندهی «جعفرابن ابی طالب»، وقتی به نزدیكی مرزهای روم رسیدند، دریافتند كه شمار سپاهیان روم بالغ بر دویست هزار نفر است، اما جعفر كوچكترن ترسی بر خود راه نداد و تصمیم به رویارویی با ارتش روم گرفت.
مسلمانان نیز از تصمیم جعفر اطاعت نموده و خود را به قلب دویست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده رومی زدند و از انبوه نیزه ها و شمشیرها و رگبار تیرهایی که به سویشان میآمد كوچكترین هراسی نداشتند و یكی پس از دیگری كشته میشدند اما احدی از آنها عقب نشینی و فرار نكرد.
برای سپاه روم این شهامت و جسارت باور نکردنی بود، در این گیرودار «زید بن حارثه» در میان حلقه نیزه های دشمن از پای در آمد و به به دنبال او «جعفر بن ابی طالب» به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده و آن را به دست گرفت و به دشمن حمله کرد و همچنان جنگید تا وقتی که دید در میان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته و اسب سرخ رنگ او توسط رومیان تیرباران شد و از پا در آمد و جعفر بر زمین افتاد و خود پیاده شد و سپس پیاده به جنگ پرداخت.
رومیان میکوشید هر چه زودتر پرچم مسلمانان را كه در دست جعفر بود را فرود آورند و با شمشیر دست راست جعفر را قطع کردند ولی جعفر با شهامتی عجیب، پرچم را به دست چپ گرفت ولی دست چپش را هم از بدن جدا کردند و او پرچم را به سینه گرفت و با دو بازوی خود نگاه داشت تا وقتی که شمشیرهای رومیان او را به زمین افکند و در آن روز چهل و یک سال داشت و كشته شد.
عبد الله فرزند «عمر بن خطاب» كه در این جنگ حضور داشت، نقل كرده است: «چون جعفر به زمین افتاد خود را به وی رسانیده و آب به او عرضه کردم،جعفر گفت:من نذر کرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام، اگر زنده ماندم بدان افطار میکنم، من آب را در سپری ریختم و نزد او گذاردم ولی قبل از غروب جعفر از دنیا رفت»
همچنین «عبد الله بن عمر» نقل كرده است: «در بدن جعفر بن ابی طالب، پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشیر و نیزه و تیر یافتیم و همگی آنها در جلوی بدن بود و در پشت سر اثری از زخم دیده نشد.»
پس از شهادت این دو فرمانده دلاور و رشید، «عبد الله بن رواحه» پیش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختی تأمل رو به سپاه عظیم روم نموده و با خود چنین گفت:
«ای نفس اگر امروز کشته نشوی سرانجام خواهی مرد، سرنوشت مرگ در انتظار هر انسانی است! و آنچه آرزوی آن را داشتی یعنی شهادت اکنون به تو دادهاند و اگر کاری که آن دو انجام دادند، انجام دهی، به آرزویت رسیده ای»
سپس عبد الله، بی تابانه و با شهامت بی نظیری به قلب سپاه روم حمله كرد و با شهامت بی نظیری جنگید تا اینكه وی نیز كشته شد.
رومیان كه تا كنون چین مردانی بی باك و نترسی را ندیده بودند و با چنین سپاهی نجنگیده بودند، اندكی به عقب نشستند.
در اینجا بود كه «خالد ابن ولید»، سردار مشهور و اسطوره ای تاریخ اسلام، پس از شهادت عبد الله، توسط مسلمانان به فرماندهی انتخاب شد و خالد دستور حمله داد و خود در پیشاپیش سپاه مسلمانان با شهامتی حیرت انگیز به سوی سپاهیان رومی حمله کرد.
«خالد ابن ولید» آنچنان شجاعانه جنگید و چنیان دلیرانه به قلب سپاه روم حمله برد كه بسیاری از سربازان رومی را به هلاكت رساند و تا شب شجاعانه جنگید و رومیان نتوانستند وی را از پای در آورند و حتّی توانست که فرمانده آنان، حارث بن ابیشمر را به هلاكت برساند و پس كشتن بسیاری از سربازان رومی نه شمشیر در دست او شکست و نه سپر در دست او.
چون شب شد «خالد ابن ولید» تدبیری زیركانهاندیشید و عدّهای از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد و چون صبح شد آنان با هیاهو به نزد لشکریان آمدند، به طوری که رومیان تصور کردند، نیروی امدادی از مدینه به سپاه مسلمانان رسیده، از این رو دست به حمله نزدند و لشکر خالدابن ولید نیز حمله را متوقف کرد و عملا جنگ متارکه شد و برای سپاه روم با آن شهامتی که روز قبل از جنگجویان مسلمان دیده بودند، همین پیروزی به شمار میرفت که لشکر مسلمان حمله نکند و از این رو هر دو لشکر به سوی دیار خود بازگشتند.
خالد بن ولید سپاه مسلمانان را برداشته به مدینه آمد و چون خبر آمدن آنها به شهر رسید، مردم برای دیدار آنها از مدینه بیرون آمدند و محمّد(ص) نیز با مسلمانان دیگر به استقبالشان رفتند.
در این روز بود كه محمّد(ص)، نام «سیف الله المسلول» (شمشیر کشیده خدا)، را برای «خالد ابن ولید» برگزید و از این پس مسلمانان خالد را به این نام صدا میكردند و «خالدابن ولید» از این تاریخ، فرمانده حساس ترین جنگ های مسلمانان با دشمنان گردید.
هرقل امپراطور روم كه در جایی دورتر با سربازانش در آن حدود اردو زده بود، با شنیدن شكست سپاه عظیم ٢٠٠هزار نفره روم، از سپاه ٣٠٠٠ نفره مسلمانان حیرت كرد.
خبر این جنگ در سرزمین های تابعه روم منتشر گردید و این اتفاق كه پیروزی سپاه سه هزار نفره نفر مسلمانان بر سپاه دویست هزارنفری مجهز روم بود، سبب حیرت فرماندهان لژیون های روم گردید، اما شگفت آور اینجاست كه همه انتظار داشتند كه هرقل(Heraclius) امپراطور روم تلافی كند و با سپاهی عظیم به جنگ با محمّد(ص) در مدینه برود، ولی به طرزی شگفتانگیز او چنین نكرد و به پایتختش کنستانتین(Constantinople)، بازگشت.
خبر این پیروزی حیرت انگیز سپاه سه هزار نفره مسلمانان بر سپاه دویست هزار نفره مجهز و تا بن دندان مسلح امپراطوری روم، به ایران نیز رسید و فرماندهان امپراطوری ساسانی نیز از این اخبار شگفت زده شدند و از این تاریخ به بعد، دیگر مانند گذشته با فرستادگان محمّد(ص) رفتار نمیكردند.
٦-نقض مفاد توافقنامه حدیبیه توسط مكّه
بر اساس مفاد صلح نامه حدیبیه، مكّه و مسلمانان پیرو محمّد(ص)، حق شبیخون زدن به کاروانها و قبایل طرف مقابل را نداشتند؛ اما پس از گذشت هیجده ماه از صلح حدیبیه، قبیله بنیبکر با پشتیبانی برخی از سران مكّه به بنیخزاعه كه هم پیمان و در حمایت محمّد(ص) بودند، شبانه حمله كرده و بسیاری از آنان را كشتند و اموال آنان را غارت كردند.
به هر صورت شبی که بنیخزاعه كه مورد حمله بنی بکر و دستیاران مكی آنها واقع شده و بیست نفر آنها به دست بنی بکر کشته شدند و با اینکه خود را به نزدیکی مکه رساندند و داخل حرم شدند، باز هم بنی بکر دست بردار نبودند و به کشتار آنان پرداختند.
چند نفر از مردان بنیخزاعه كه زخمی گشته بودند گریخته و پس از التیام پیدا كردن و به مدینه و به نزد محمّد(ص) رفتند و شبیخون را به محمّد(ص) اطلاع دادند و مسلمانان دریافتند كه مكیان به عهدنامه منعقده خیانت كردهاند.
ابوسفیان كه از شمارحیرت انگیز پیروان محمّد(ص) آگاهی داشت و از جنگ اخیر سپاهیان محمّد(ص) با سپاه مجهز روم نیز مطلع شده بود، به وحشت افتاد و بزرگان مكّه و روئسای طوایف مكّه را در مجلس مشورتی مكّه(دارالندوه) جمع كرده و قضیه را به آنها اطلاع داد و آنها تصمیم گرفتند كه ابوسفیان را به نمایندگی خود به مدینه بفرستند تا عهدنامه حدیبیه را با محمّد(ص) از نو تجدید كند.
محمّد(ص) كه میدانست درصورت تجدید این پیمان نامه و نادیده گرفتن كشته شدگان بنیخزاعه كه با او هم پیمان بودند؛ علاوه بر بنیخزاعه، سایر قبایل تازه مسلمان كه تازه با او هم پیمان شدهاند، نیز ناراضی خواهند شد و امكان دارد از پیمان او خارج گشته و از دین اسلام خارج شوند، بنابراین تصمیم گرفت كه پیمان نامه را تجدید ننماید.
ابوسفیان به همراه هیئت نمایندگی، مکه را ترک کرده و با شتاب به مدینه آمد تا پیمان صلح حدیبیه را دوباره برقرار کند؛ اما محمّد(ص) با توجه به مسائلی كه گفته شد، به وی توجهی نکرد و سپس ابوسفیان به نزد دخترش رمله(اُمّ حَبیبه) كه همسر محمّد(ص) بود رفت و تقاضا كرد كه میانجی شود ولی دخترش نیز به او توجهی نكرد و بعد به نزد بسیاری از فامیلهایش كه مسلمان شده بودند رفت و تقاضا كرد كه میانجی شوند، اما تمامی آنها ابوسفیان را از خود راندند.
در نهایت خالد بن ولید؛ ابوسفیان را یافت و به او گفت كه به مكّه برگرد و به مكیان بگو منتظر باشید كه ما به سوی آنجا خواهیم آمد.
ابوسفیان كه در مدینه با مشاهده تعداد فراوان پیروان محمّد(ص) حیرت زده شده بود، در حالی كه بسیار ترسیده بود، به مكّه بازگشت و قضایا را به اطلاع روسای طوایف و بزرگان مكّه رساند.
در این حال كه مسلمانان مدینه آماده حركت به سوی مكّه بودند، تمامی قبایل تازه مسلمان نیز هر لحظه سربازان خود را برای یاری محمّد(ص) به سوی مدینه روانه میكردند و هر لحظه عدّهی زیادی از سربازان تازه نفس مسلمان وارد مدینه میشدند و خود را به محمّد(ص) معرفی میكردند و همه منتظر بودند كه ببیند محمّد(ص) چه فرمانی صادر میكند.
در داخل مكّه نیز وضعیت عجیبی حکمفرما بود و شهر در حالت آماده باش بود و مردم مكّه منتظر بودند تا ببینند كه رؤسای طوایفشان و بزرگان مكّه چه تصمیم خواهند گرفت و كسی نمیدانست كه چه اتفاقی خواهد افتاد و عاقبت چه خواهد شد...
منابع و مآخذ:
1-ابن سعد، محمّد، الطبقات الکبری، بیروت، دار بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
2-ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقا و ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شبلی، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م، چاپ افست بیروت.
3-ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، دلائل النبوة، تحقیق سید شرف الدین احمد، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م.
4-بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمود فردوس، دمشق، ۱۹۷۷م.
5-حاکم نیشابوری، محمّد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین وبذیله التلخیص للحافظ الذهبی، بیروت، دار المعرفة.
6-سمهودی، علی بن عبدالله، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، تحقیق محمّد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
7-صالحی شامی، محمّد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمّد معوض، بیروت، ۱۴۱۴ق/۱۹۹۳م.
8-عبدالغنی، محمّد الیاس، تاریخ المدینة المنورة، مدینه، ۱۴۲۴ق.
9-عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، بیروت، عالم الکتب، بیتا.
10-کراجکی، محمّد بن علی، کنز الفوائد، تحقیق عبدالله نعمه، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
11-مفید، محمّد بن محمّد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، ۱۴۱۳ق.
12-نورالدین حلبی، السیرة الحلبیة، تحقیق عبدالله محمّد خلیلی، بیروت، ۱۴۲۲ق/۲۰۰۲م.
13-ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ۱۳۷۶/۱۹۵۷.
14-ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۰۴.
15-ابوزهره، محمّد، خاتم محمّدان، ترجمه حسین صابری، مشهد، ۱۳۷۳ ش.
16-حسنی، هاشم معروف، سیرة المصطفی، بیروت، ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
17-طبری، محمّد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه، لیدن، ۱۸۷۹-۱۸۹۶، چاپ افست تهران، ۱۹۶۵.
18-سید قطب، فی ظلال القرآن، بیروت، ۱۳۸۶/۱۹۶۷.
19-شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹۰ش.
20-عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، دارالحدیث، قم، ۱۳۸۵ش.
21-مقدسی، مطهر بن طاهر، کتاب البدء و التاریخ، پاریس، ۱۸۹۹-۱۹۱۹، چاپ افست تهران، ۱۹۶۲.
22-یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بیروت، ۱۳۷۹/۱۹۶۰.
23-ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۳۸۵ – ۱۳۸۶ / ۱۹۶۵ – ۱۹۶۶، چاپ افست ۱۳۹۹ – ۱۴۰۲ / ۱۹۷۹ – ۱۹۸۲.
24-بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، بیروت، دارالکتب العلمیة، اول، ۱۴۰۵ق
25-حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیة، بیروت، ۱۳۲۰، چاپ افست.
26-ذهبی، شمس الدین؛ تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام،بیروت، دارالکتاب العربی، دوم، ۱۴۰۹ق.
27-رسولی، سید هاشم، زندگانی محمّد(ص)، تهران، انتشارات کتابچی، چاپ پنجم، ۱۳۷۵ش.
28-محمّدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت ۱۳۹۰ – ۱۳۹۴ / ۱۹۷۱ – ۱۹۷۴.
29-محمّد بن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، چاپ محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷.
30-واقدی، محمّد بن عمر، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶.
31-یاقوت حموی، کتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ – ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
32-Barakat Ahmad, Muhammad and the Jews: A Re-examination
33-W. N. Arafat, New Light on the Story of Banu Qurayza and the Jews of Medina, Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland ؛1976
نظرات