مدتی بود که وظایف و نقش زن در خانواده، ذهنام را درگیر کرده بود. زنی که هم میخواهد کدبانوی خانهاش باشد، هم همسری مهربان و همراه برای شوهرش بماند و هم بهعنوان شهروندی در اجتماع که دغدغهی بهبود وضعیت جامعهاش را دارد، میخواهد او هم در عرصههای علمی و فرهنگی، هنری، ورزشی و اقتصادی نقش داشته باشد؛ چطور میتواند این نقشها و وظایف را مدیریت کند، بهطوری که باهم در تعارض نباشند، که هم بتواند حق خانوادهاش را ایفا کند و هم بتواند پاسخی به فلسفهی حیاتاش بدهد.
راستش این فکر همیشه همراهم بود، در اتوبوس، مترو، موقع آشپزی، مطالعه و... هر وقت فرصتی پیشمیآمد، با بسیاری از زنان اطرافم سر بحث را باز میکردم و به نحوی، با آنان از این پرسش ذهنیام سخن میگفتم. درست است که این مسأله، یک بحث عمیق حقوقی، فقهی و جامعهشناختی است و اگر دقیق و موشکافانه بررسی شود، باید چند مقالهی علمی- پژوهشی دربارهاش نگاشته شود، اما راستش آن روزها مدام از وضعیتام ناراضی بودم. وقتی که مشغول کارهای منزل بودم، مدام فکرم پیش کتابها و نوشتههایم بود؛ مدام با خود فکر میکردم که هر لحظه دارم از کاروان علم و اندیشه دور میافتم؛ فکر میکردم اگر صدصفحه از کتابام را بخوانم، خیلی بهتر از این است که نیمساعت مشغول لکهگیری شیشههای پنجره و پاککردن لکههای چربی اطراف اجاق گاز شوم. بهخاطر همین افکار، چندان احساس شادی نمیکردم؛ برایم سؤال بود که اساتیدم چهطور توانستند هم شوهرداری کنند و هم بچهداری و هم اینهمه کتابهای جور واجور بخوانند و بنویسند و درس بدهند و مهمانداری کنند و خسته هم نشوند! بعضیوقتها که کم میآوردم، دلم میخواست من هم مانند مادربزرگام، در روستا بودم و ذهنام فارغ از همهی نظریهها و مباحث علمی بود؛ دلام میخواست مانند او و خیلی از زنانِ به قول ما امروزیا، «سنتی» بودم که دلخوشاند به مزرعه و باغ و بافتنیهای دستیشان. زنانِ دیروز، ادعایی نداشتند؛ قانع بودند به صداقت و مهری ساده از جانب همسرشان و از تمام زندگی، انتظار زیادی نداشتند. نهایت آرزوشون، داشتن یک خانهی ساده و رفتن تا یک شهر کمی دورتر برای مسافرت و صالحشدن بچههایشان بود، اما من چی؟! دوستدارم اگر بشود، در حوزهی مورد علاقهام مطالعهی عمیق و تخصصی داشته باشم؛ مقاله بنویسم، تدریس کنم؛ با همسرم روابط بسیار صمیمی و مبتنیبر اصول روانشناسی داشته باشم؛ فرزندم باهوش، اجتماعی و بااخلاق بزرگ شود؛ تازه میخواهم برای خانوادهی خودم، دختری دلسوز باشم و برای خانوادهی همسرم، هم! مهمان که میاد، مانند یک زن کدبانو از همان جلوی در، بوی غذایم، آنان را به داخل منزل جذب کند، خانهام برق بزند و همه بگویند یا دستکم در دلشان بگویند: «چه بانوی موفقی. از هر انگشتاش هنر میبارد...»
فکرش را که میکنم، سنگینیِ اینهمه انتظار که خودم، فقط خودم، برای خودِ خودم، ایجاد کردهام، شانه و گردنام را به درد میآورد. راستش در حیرانی این همه انتظارات و یافتن «الگو و تصویری از یک زن امروزی و موفق» بودم که آن روز، مهمان خانهی دوستی شدم که همیشه در این هیاهو و مشغلهی دنیا، برایم حکم ایستگاه آرامشی را دارد که هر مسافر خستهای درپی آن است. آنروز با او در مورد دغدغهها و دلمشغولیهایم بسیار گفتم و او نیز شنید. در آخر روز، موقع برگشتن، بستهای به من داد که در آن یک «دستمال گردگیری زردرنگ» بود. خداحافظی کردم اما تا رسیدن به خانه، انواع و اقسام افکار جورواجور به ذهنام آمد و رفت، تا اینکه با چرخاندن کلید درِ خانه و اولینقدمی که به خانه گذاشتم، به این نتیجه رسیدم که شاید منظور دوستام این بوده که «سعیکن حس زنانگیات را از دست ندهی؛ سعیکن لطافت و ویژگیهای خاص خلقت زنانهات را در میان آنهمه انتظارات و هدفهایی که گاه برخی از آنها هدفهای جامعهی امروز از ماست، گم نکنی.»
ساده و بیآلایشبودن عمل دوستام، بسیار ذوقزدهام کرده بود. من از آن روز تا حالا دارم روی این مسأله کار میکنم که اگر میخواهم زن موفق، مؤثر و متفاوتی باشم، اول از همه باید با خلقت پروردگارم نجنگم و برخی از تفاوتهایم با مردان را انکار نکنم و بعد از آن، همواره راز آن «دستمال زردرنگ» را فراموش نکنم و قبل از حرکت به جانب تمام خواستهها و اهدافام، «زن» باشم و از قدرت زنانگیام برای متفاوتبودن و تألیف آثار و تربیت کودک و شاگردانم بهره ببرم و با خلقت خاص زنانهام، سعیکنم برای همیشه، یگانهمحبوب همسرم شوم و آخر اینکه، با تمام استعدادها و تواناییهایی که خاص من هست و بس، در مسیر بندگی خداوند گام نهم.
آری، زنبودن خلقت است و زنانهزیستن، هنر!
نظرات
بدوننام
23 اردیبهشت 1391 - 06:27من مدت ها افکاری مثل شما داشتم که گذراندن اوقات در خانه و آشپزخانه عمر تلف کردن است ولی الان بعد از گذشت 5 سال از زندگی مشترک به این نتیجه رسیدم که زن با زن بودن خود می تواند در عرصه های دیگر موفق تر شود.
بدوننام
24 اردیبهشت 1391 - 04:56با عرض خسته نباشید خدمت خواهران ارجمند با اجازهی بزرگتران و خواهران عزیز، از روند مدیریت سایت چند انتقاد داشتم: 1- مطالب دیر به دیر به روزرسانی میشوند. 2- بدون ویراستاری محتوایی و نگارشی، فلهای مطالب گذاشته میشوند. 3- اخبار از بس دیر گذاشته میشوند اعتبار و ارزش خود را از دست میدهند. پاینده باشید
سردبیر صفحه ی زنان
24 اردیبهشت 1391 - 03:28به نام خداوند مهربان مهرورز کاربر ارجمند! ضمن تشکر از اینکه در این زمانه که همه به نوعی دچار «سندرم وقت ندارم» شده اند، شما از وقت گرانبهایتان اندکی را صرف نقد از روند مدیریت سایت کرده اید؛ 1- برای بررسی بهتر پیشنهادات ارزنده شما بهتر است در قسمت "تماس با ما" و انتخاب "سردبیر بخش زنان" که در منوی بالای سایت قرار دارد نظرات خود را مرقوم فرمایید. 2- بر اساس جدول زمانبندی در سال اول فعالیت صفحه زنان سایت مطالب حداکثر هفته ای یک بار بهروزرسانی می شوند. 3- در مورد بهروزرسانی اخبار تلاش می شود که در حداقل زمان ممکن اخبار در سایت درج شود. 4- تا حد امکان تلاش شده است مقالات و اخبار دریافتی به لحاظ محتوایی و نگارشی ویرایش شوند. امید است تذکر دلسوزانی مثل شما باعث بهتر شدن کمیت و کیفیت مطالب گردد. از حوصله ای که به خرج دادید جهت بررسی صفحه ی زنان سپاسگزاریم، امیدوارم با همکاری و دعای خیر شما بتوانیم در راستای بهبود و ارتقای همه جانبه ی این بخش گام برداریم. سردبیر صفحه ی زنان پایگاه اطلاع رسانی اصلاح
محمدی
24 اردیبهشت 1391 - 02:40خوشحالم که خانم فریور نظراتش را واقعیات زندگی تغییر داده است
محمدی
24 اردیبهشت 1391 - 02:42به عنوان یک مرد از اینکه زنان دارند به بهانه حقوق از دست رفته اشان به مردان امروزی ظلم می کنند متاسفم
سلام ضمن تشکر از مطلب زیبایتان بع عرض می رساند مریضی خطرناکی که جامعه امروز ما به آن مبتلاست همین فراموش کردن نقشهاست که زنان امروز بازی کردن در نقش مرد را افتخار می دانند و بازی در نقش اصلی خود را ننگ وعار می دانند در این صورت نه نقش خود را ایفا می کنند و نه تبدیل به مرد می شوند.
امینی
27 اردیبهشت 1391 - 04:59سلام بانو جان دستت طلا واقعا زیبا و روان نوشته بودی خیلی لذت بردم .اما کاش تلاش و زحمت زنان به یک روز مختص نبود زیرا باید هر روز زحمات مادران و زنان قدردانی می شد .
باران
27 اردیبهشت 1391 - 12:36بسیار عالی و به نکته ی مهمی اشاره کردید. ما خیلی وقتا فراموش میکنیم که جایگاه و وظیفهی اصلی ما چی هست. ممنون برای یاد اوری
رویا
28 اردیبهشت 1391 - 07:02از نوشته ی روان وپر معنایتان سپاسگزارم. به واقعیت اجتماع امروز اشاره کردید زنان در پارادوکس نقش ها و هنجارهای اجتماع و خانواده و علایق فردیشان تصویر تمام رخ واقعیت امروز است. که این باید بیشتر به این موضوعات با نگاهی موشکافانه و کارشناسانه نگریسته شود. نمی دانم چرا زنان عضو جماعت یا غیر جماعت اینقدرحضورشان در دنیای اینترنت کم است چرا احساس نیاز نمی کنند که بنویسند و نوشته یشان را در معرض نظرات دیگران قرار دهند چرا از فرصت ها بهره نمی گیرند واقعا چرا؟ این یکی از ضعف هایی است که اگر برطرف نشود مشکل ساز خواهد بود. دنیای اطرافتان را ببینید که زنان چقدر پیشرفت کرده اند چقدر مهارت کسب کرده اند اما زنان ما هنوز با اینترنت نا آشنا هستند. با زهم سپاس از خانم فریور که در این نوشته ی کوتاه یکی از دغدغه های زن امروز را به تصویر کشیدند.
احسان
24 خرداد 1391 - 06:42چرا خودتون جواب خودتون میدیدبزار دیگران تمجید کنند؟!!!!
سنا
10 خرداد 1391 - 07:47سلام خیلی از مطلب عمیق شما لذت بردم و خیلی ممنون برای نوشتن در مورد تجربه زنانه تان. راستش من هم نمیخوام نظرم رو به کسی تحمیل کنم و فقط نظر شخصی خودمو بيان ميكنم. کاملا حس شما رو درک می کنم چون خودم تجربه مشابه داشتم اما به نتیجه متفاوتی رسیدم که شاید خوشتون بیاد بدونید.فهمیدم ما زن ها به صورتی ناخواسته و تقلیدی انتظارات زیادی از خودمون داریم و فراتر از این همیشه نگران از دست دادن "ویژگی های زنانه مان" هستیم؟ به خودم گفتم برای حل مشکل اول، باید انسان باشم؛ شاید دارید میخندید! آخه آن همه ویژگی باهم و انجام آن همه کار به تنهایی کار یک انسان نیست چون آدمی گرفتار و محدود در بعد زمان و مکان است. دوم، باید خودم باشم اگر من زن آفریده شده باشم دیگه باید با خودم و خدای خودم صادق باشم.سعی کنم صدای درونم رو نادیده نگیرم و اون موقع تازه به راه حل رسیدم. باید واقعا مردها رو دوست داشته باشیم و از ویژگی های انسانی خودمون بهشون هدیه کنیم، شاید که نسل هاست منتظرن تا دستشون رو بگیریم و از چشمه صفات الاهی که در وجودمون دمیده شده سیرابشون کنیم.باید کمکشون کنیم تا از چنگال این همه امر و نهی بی اساس رها بشن و دوباره خودشون پیدا کنن! چون هر دو ما گم شدیم و تقصیر کسی هم نبوده این امر نتیجه طبیعی، زندگی کردن روی زمینه ...و حالا باید کمکشون کنیم تا احساسات پاکشون رو نشون بدن تا هم ما این همه گیج نشیم و بشناسیمشون و هم شاد بشیم! اون وقت ما با شناختی که داریم اون ها رو شاد میکنیم و ازشون میخوایم حالا اونا دستای ما رو بگیرن و در انجام کارهایی که قرن هاست انجامشون ندادیم کمکمون کنن، آخه آدمیزاد یاد گرفته برای شروع و یادگیری هر کاری تاتی تاتیش کنن تا راه بیفته! این الفبای انسانیته ... گاهی با خودم فکر می کنم شاید این یکی از معانی آن فرموده خدای بزرگ باشد در جواب ملایکه ؛که چرا انسان خونریز را آفریده ای؟ و خداوند فرمود: شما نمی دانید آنجه را که من می دانم! شاید روزی بیاید که زن و مرد انسان شوند و وقتی در چشمان هم مینگرند برق لبخند خداوند وجود پاکشان را لبریز کند! آمین!
خورشیدی
23 خرداد 1391 - 12:29سلام خواهر خوبم بسیار زیبا بود...واقعا همه ما زنان درگیر اینمسائل هستیم کافیه کمی به خودمون سخت نگیریم و تمام کارهایی که برای زندگی و همسر و فرزندانمون انجام می دیم رو با نیت رضای خدا و اجر اخروی انجام بدیم و روح لطیف زنانه مون رو نادیده نگیریم و جزاک الله خیر
بدوننام
29 مرداد 1391 - 07:17اگه به دنیای اطرافمون یه کم بیشتر توجه کنیم واقعیت همین است و این تفاوتها رو میشه روشن تر دید به شرط این که واقع بین بود نه؟!!!
دریا
14 شهریور 1392 - 02:05نویسنده و سردبیر گرامی، یعنی ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییول ، خدا قوت :)
حمیده الهیاری
23 بهمن 1392 - 10:47سلام،بااین حرف دوستان موافقم که روح زیبای زنانگی واقعی کم کم داره نابودمیشه!همچنان که جوانمردی ومردانگی واقعی داره تبدیل به افسانه میشه!ولی فکرمیکنم احساسی که نویسنده محترم وصفش کردندوانصافاوصف درستی هم بودازاینجانشأت میگره که مازنان به دلایل بعضانامعلومی انتظارات زیادوگسترده وصدالبته غیرواقع بینانه ای ازخودمون داریم!!حالاچرا،هرکی وجدان خودشوبه محکمه ببره!شاید برای اثبات توانای هامون به دنیایی که بعضاوگاهامردانه است!! شایدبرای اینکه هیچ وقت به زنان راحت زندگی کردن رایادندادند!! وشاید......