داشتم قرآن رو تلاوت می‌کردم در ابتدای سوره یوسف به واقعیت خیلی ملموس جامعه مسلمان خودمون برخوردم که از اون لحظه تا حالا فکرم رو خیلی به خودش مشغول کرده " اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ"

یعنی: یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی (دور دست) بیفکنید، تا توجّه پدرتان فقط با شما باشد (و تنها و تنها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد) و بعد از آن (از گناه خود پشیمان می‌شوید و توبه می‌کنید و) افراد صالحی خواهید گشت (چرا که خدا توبه‌پذیر است و پدر هم عذرتان را قبول می‌نماید).[یوسف/۹]

همه مون کم و بیش داستان حضرت یوسف و برادرانش رو می‌دانیم... اولین چیزی که باعث شد برادران به وسوسه شیطان برای نابود کردن یوسف اقدام کنند، وجود حسادت در دلشون بود.

خصلت و اخلاق ناشایستی که از ابتدای خلقت در درون انسان‌ها جا خوش می‌کند و فرد خود با پر و بال دادن، آن را فربه تر می‌کند یا با بی توجهی و کم اهمیت شمردن آن حس در درونش آن را ضعیف و ناچیز می‌کند، می‌توان گفت سر چشمه خیلی از ناآرامی های خانوادگی و دلتنگی‌ها و سختی‌های زندگی امروزه، قطع ارتباط ها و قطع صله رحم ها و... ناشی از وجود حسادت در دل و روان افراد هست و در شرایط بحرانی تر حتی جاری شدنش در خون و رگهای آنهاست.

تا زمانی که قلبمان سرشار از حسادت به نسبت دیگران باشد امکان ندارد بتوانیم به آرامش برسیم و از داشته‌هایمان لذت ببریم چون مدام دیگران رو دید می‌زنیم و از این دید زدن‌ها فقط خودمان ضربه می‌خوریم همان طوری که حسادت برادران یوسف، باعث شد یوسف به عزیز مصر تبدیل شود ولی خودشان درجه شان از چیزی که نزد پدر بود نه تنها پیشرفت نکرد بلکه پست تر هم شد پس آنها به خود ضربه زدند نه به یوسف!

دلیل بعدیشان این بود که خودشان رو در دل پدر جا کنند و خود شیرینی کنند تا در غیاب یوسف، عزیز دور دانه پدر باشند اما با انجام عمل گناه و وجود حسادت و دروغ گفتن در درونشان، نه تنها به پدر نزدیک نشدند بلکه روز به روز دورتر و دور تر شدند. یادمان باشد با دروغ و دوز و کلک و ناراست بودن، یا با خراب کردن و ضربه زدن به دیگران هیچ وقت در جامعه و خانواده و دانشگاه و اجتماع نمی‌توانیم محبوب دیگران باشیم. اگر طالب این پله و مقام دلنشین هستیم تنها و تنها راه رسیدن به آن، در صداقت و راست کردار و گفتار بودن و داشتن قلبی پاک و بی غل و غش هست. اما نکته سوم و خیلی مهم این آیه و داستان می‌دانید چیست ؟ اینکه آنها فرزندان پیامبر خدا (یعقوب) بودند؛ می‌دانستند که این عملی که می‌خواهند با یوسف انجام بدهند گناه هست و ظلم بزرگی محسوب می‌شود  می‌دانستند که این عمل نافرمانی الله متعال هست و به توبه و بازگشت به درگاه الله آشنا بودند، اما چون عمدا و عالما مرتکب گناه شدند و گفتند بعد از انجام گناه و رسیدن به مطلوب خود( جا باز کردن در دل پدر ) توبه می‌کنیم، ولی توبه نصیبشان نشد و نتوانستند از الله درخواست بخشش کنند. تا زمانی که یوسف را پیدا کردند و او از الله برایشان طلب عفو و بخشش کرد. بیاییم کمی دقیق به این سه نکته اساسی فکر کنیم خودمان رو فریب ندهیم، با وجود اینکه میدانیم غیبت گناه هست ولی هر روز و هر روز آن را انجام می‌دهیم... به هوای اینکه بعدا توبه می‌کنیم.

می‌دانیم بی‌حجابی گناه هست اما انجام می‌دهیم به هوای اینکه بعدا توبه خواهیم کرد و از الله بخشش می‌طلبیم می‌دانیم خیلی از مواردی که در روز انجام می‌دهیم گناه هست...

اما می‌گوییم بعدا توبه می‌کنیم ولی دریغ که این توبه نصیب نمی‌شود و همچنان غرق در گناهان ریز و درشت هستیم راستی چرا؟؟؟