سلام و درود خداوند بر تو باد ای رحمت عالمیان!، سلام بر تو ای پیامبر پاکی!
نخست میخواستم نثری در مدح تو بنویسم اما نه دستم و نه قلمم از ترس قصور به من رخصت نداد پس عزم کردم گره از دل گشاده و با تو سخن بگویم و حال عنوان این است: دل نوشتهای برای پیامبر!
براستی که با قلم نمینویسم و با دل مینویسم، چرا که دلم از فراقت خونین است. بسیار عجیب است، براستی عجیب است که انسان دلتنگ کسی شود که هرگز او را ندیده، اما منم آن کس که هرگز تو را ندیدهام اما مدح تو را هر روز شنیدهام، هرگز تو را ندیدهام اما هر لحظه که به تو فکر میکنم لبخندی زیبا و شیرین میبینم. هرگز تو را ندیدهام اما گرمی و لطافت صدایت را به خوبی حس میکنم. نشد تو را ببینم اما دلم با تو آشناست. دوست دارم بنشینم و بنویسم از تک تک لحظاتی که اگر تو در کنار ما بودی، اگر تو پشتیبان امتت در این روزها بودی چقدر خوب میشد. اما بارها مرور کردم اما هرگز ندیدهام کسی به مهربانی تو، کسی به شجاعت تو و کسی به خوبی تو. مردی صحرا نشین که هرگز قلم به دست نگرفته بود ناگاه کسی شد که عالم را دگرگون ساخت، مظالم جهان را با نور وجود خویش از بین برد و برای ابد جاویدان گشت، کسی که حق رای را برای همه اعم از زن و مرد و فقیر و دارا برابر ساخت. این مرد کاری کرد که هنوز عالمیان بعد از 1400 سال با عنوان حقوق بشر دم از آن میزنند، مردی که در میان قومی به دنیا آمد که دختران را زنده به گور میکردند، برده فروشی و برده داری میکردند، اما در میان آن همه فسق و فجور تو از کجا آمدی که باعث آزادی همه آنها شدی، چه کسی تو را فرستاد که جهان را زیر و رو کردی و عالم را دگرگون ساختی و مرد اول تاریخ گشتی، آنگاه ما از صلواتی دریغ میکنیم و از یاد میبریم آن عرق سرد تو را در غار حرا.
ای وای بر ما که از یاد بردهایم زحمات تو را... تو آمدی و دختر را رحمت خدا نامیدی، پیشانی فاطمه را بوسیدی و" ام ابیها" خطابش کردی، تو آمدی و بهشت را زیر پای مادران خواندی. عزت و زیبایی و مقام را به زن بخشیدی. تو آمدی و رحمت آوردی، ای که درود خدا بر تو باد.
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
از دیده گل سرشک چو باران چکیده است کاندر غمت چون برق بشد روزگار عمر
ای پیامبر! میخواهم از امتت بعد از تو بگویم، که تا قرنهای بعد تو امت اسلامی در پیشرفت بود، زمانی که مسلمانان علم پزشکی را بنیاد نهادند و وسایل جراحی را ساختند و علوم فلسفه را بر لوحها ماندگار کردند. خدا شناسی و جهان شناسی را به مردم آموختند و شرق و غرب را در نقشهها به هم دوختند. اروپاییان بر سر زن و ملک و غذا با هم میجنگیدند، خون میریختند، غارت میکردند. زمانی که امت اسلامی در شکوه و صلح میزیست آنان در پی غارت و چپاول بودند اما مقام طلبی داستان را عوض کرد، داستان عوض شد از زمانی که آنها تو را شناختند ولی از یاد بردند. اروپاییان پیشرفت کردند و ما پسرفت داشتیم. آنها تمام علوم را در دست گرفتند و اکنون ما به پیشرفت آنان غبطه میخوریم و ایمانمان را تسلیم کردیم؛ اما درود خدا بر شیرمردان و شیرزنانی باد که هرگز آویز شیطان به گوش نینداختند و همواره به یادت بودند و راهت را ادامه دادند و اسلام را زنده نگه داشتند. بلی اینانند امت تو، نه آنان که بر سر مقام و زن و... همه چیز را زیر پاهایشان لگد مال کردند و خونریزیها به راه انداختند. آخر چگونه است که شخصی میتواند رخصت غارت مال مردم را بدهد و خون زنان و کودکان را بریزد و ریختن خون انسان را حلال کند؟ اینها همه درس شیطان است و از رحمت و برکت منهج تو به دور است.
آه اگر تمامی لوحهای روزگار را در مدح تو سیاه کنم باز هم کم است چه کنم که زبانم از مدح تو قاصر است ای عزیزتر از جان...
بعد از خداوند بلند مرتبه به تو امید دارم که در روز قیامت به اذن خداوند شفاعت کننده ما باشی. چه سعادتمند بودند مردم زمان تو که روزشان با جمال تو آغاز میگشت، آنان را چه نیاز به ماه و خورشید اما آنان کجا و ما کجا؟
نظرات