مروری بر كتاب درس گرفتن از آلمانی‌ها: خاطره شر و مساله نژاد، نویسنده نشان می‌دهد چرا و چگونه باید با گذشته تسویه حساب كرد
 

اشاره: كتاب «درس گرفتن از آلمانی‌ها: خاطره شر و مساله نژاد» نوشته سوزان نیمن، فیلسوف و نویسنده امریكایی به تازگی با ترجمه محمد مصطفی بیات، توسط نشر برج منتشر شده است. نویسنده این كتاب كه خود یهودی است، شاگرد جان رالز و استنلی كاول، دو فیلسوف سرشناس امریكایی بوده، شش سال در برلین اقامت گزیده و در طول این سال‌ها با مشاهده دقیق جامعه‌های آلمان و امریكا، به مقایسه نحوه مواجهه آلمان‌ها با جنایت‌های نازیسم و امریكایی‌ها با تاریخ برده‌داری‌شان پرداخته و نتایج جذابی گرفته. عصر سه‌شنبه، دوم اسفند ماه، نشست نقد و بررسی این كتاب در شهركتاب برگزار شد و در آن امیر صائمی، پژوهشگر و استاد فلسفه، گفتاری درباره كتاب نیمن ارایه كرد كه متن ویراسته آن از نظر می‌گذرد.

كتاب درس گرفتن از آلمانی‌ها، درباره این است كه چگونه آلمان‌ها بعد از جنگ جهانی دوم با گذشته تبهكارانه خود روبه‌رو شدند و توانستند آرام‌آرام طی سالیانی طولانی با آن گذشته به شیوه تقریبا كامیابی  تسویه حساب كنند. كتاب موفقیت نسبی آلمانی‌ها در تسویه حساب با گذشته‌شان را با ناكامی امریكایی‌ها مقایسه می‌كند و سعی می‌كند توضیح دهد كه چرا امریكایی‌ها هنوز نتوانسته‌اند با گناه برده‌داری  تسویه حساب كنند.

جنایت  فرهیختگان
برای درك اهمیت تسویه حساب آلمانی‌ها با گذشته‌شان مهم است كه بدانیم، نازی‌ها منحصر به یك جمع كوچك نبودند، یك مشت جنایتكار بی‌سواد هم نبودند. بسیاری از استادان دانشگاه در آلمان تلویحا یا تصریحا از نازی‌ها حمایت می‌كردند، مقامات بالای نازی تحصیلكرده بودند. از مقامات نازی كه بگذریم، بسیاری از خانواده‌ها عضوی در ارتش یعنی نیرو‌های رایش سوم داشتند. كتاب توضیح می‌دهد كه مداركی كه امروز داریم نشان می‌دهد جز یگان‌های اس‌اس ارتش رایش سوم هم صرفا برای میهن نمی‌جنگید و سهم مهمی در جنایات نازی‌ها داشت، بنابراین اكثر خانواده‌ها عضوی داشتند كه در جنایات نازی‌ها سهیم بودند.
همچنین، در مورد شهروندان عادی مدارك نشان می‌دهد كه آنها تا حدی از وجود اردوگاه‌های مرگ اطلاع داشتند اما اعتراض نمی‌كردند. مثلا كتاب می‌گوید كه اعتراض عمده مردم یكی از شهرهایی كه اردوگاه مرگ در اطرافش وجود داشت این بود كه نباید اسم اردوگاه «گوته» باشد و نویسنده كتاب، نیمن می‌گوید این نشان می‌دهد كه این شهروندان فهمی از ماهیت مساله‌ برا‌نگیز اردوگاه‌ها داشتند كه نمی‌خواستند اسم نویسنده محبوب‌شان روی اردوگاه باشد.

تسویه حساب با گذشته یا پرداختن كفاره گناهان
در مجموع، نازیسم و فاشیسم در تار و پود جامعه آلمان رسوخ كرده بود. سوال اصلی كتاب این است كه چگونه یك فرهنگ می‌تواند كفاره گناهانش را بپردازد. ‌اصطلاحی كه سوزان نیمن برای  مفهوم پرداخت كفاره گناهان به‌كار می‌برد  «Working-‬off the past»‬ است. مترجم كتاب این اصطلاح را به «تسویه حساب با گذشته» ترجمه می‌كند. تسویه با حساب گذشته در مركز كتاب قرار دارد. با این همه باید اعتراف كنم كه دقیقا متوجه نیستم منظور نیمن از تسویه حساب یك جامعه با گذشته چیست. پرداختن كفاره گناهان، یا تسویه حساب با گذشته در مورد یك فرد ممكن است روشن‌تر باشد. اما تسویه حساب با گذشته برای یك جامعه به چه معناست؟ تا حدی كه می‌فهمم احتمالا منظور نیمن از تسویه‌حساب یك جامعه با گذشته این است حقیقت را دریابد و بپذیرد و تا جایی كه می‌تواند جبران كند و اجازه ندهد كه دوباره آن اتفاق‌ها روی دهد. مثلا در مورد برده‌داری، نیمن فكر می‌كند كه امریكا كاملا با گذشته‌اش تسویه حساب نكرده است، چراكه هنوز در ماهیت جنگ داخلی، نژاد‌پرستی سیستماتیك در فرهنگ مناقشه وجود دارد، ظلم به سیاهان جبران نشده و امریكا به اندازه كافی كارهایی كه برای جلوگیری از نژاد‌پرستی لازم است را انجام نمی‌دهد.

یك اثر ژورنالیستی-فلسفی
سوزان نیمن فیلسوف است اما این كتاب او یك كتاب فلسفه معمولی نیست. یك كتاب فلسفه معمولی سرشار از استدلال‌های انتزاعی است. اما این كتاب این‌گونه نیست، كتاب را بیشتر می‌توان ژورنالیسم فلسفی نامید. بخش زیادی از كتاب مصاحبه با افراد مختلف و حكایت روایت آنهاست. دسته‌بندی‌ها و استدلال‌های انتزاعی كمی در كتاب وجود دارد. اما كتاب قصه سرشار از خرده‌روایت‌های آموزنده است. در واقع كتاب بیشتر می‌خواهد روایت كند كه تسویه حساب آلمان‌ها به صورت تاریخی چگونه اتفاق افتاد. من اما ذاتا به فلسفه سنتی‌تر و استدلال‌های انتزاعی‌تر علاقه‌مند‌تر هستم و نوع فلسفه‌ای كه می‌ورزم بیشتر از جنس استدلال و دسته‌بندی است. برای همین هم در صحبت بیشتر به نكات فلسفی‌تر و انتزاعی‌تر و كمتر به بخش تاریخی و روایت‌های كتاب می‌پردازم.

فاشیست شدن امر غریبی نیست
همان‌طور كه اشاره شد كتاب درباره تسویه‌حساب گذشته است. اما به نظرم قبل از تسویه حساب، خوب است بدانیم چگونه فاشیسم و نازیسم این‌قدر در آلمان گسترش یافت. كتاب به این سوال نمی‌پردازد، البته به صورت حاشیه‌ای چند جا درباره آن حرف زده می‌شود. 
هدف من در این صحبت این است كه با استفاده از فراز‌هایی كه در اینجا و آنجای كتاب وجود دارد توضیح دهم كه احتمالا چه عواملی بروز و رواج فاشیسم در جامعه آلمان را تسهیل كرده و وقتی این عوامل را فهمیدم، خواهیم دید كه مبارزه با این عوامل نه تنها كمك می‌كند كه از ظهور فاشیسم جلوگیری كنیم بلكه كمك می‌كند با گذشته هم تسویه حساب كنیم. 
در وهله نخست ممكن است از خودتان بپرسید كه آخر چطور می‌شود جامعه آلمان این‌طور به صورت فراگیر دچار فاشیسم شود، واضح است كه فاشیسم پدیده وحشتناكی است، پس چه جور ملتی، چه جور آدم‌هایی می‌توانند فاشیسم را راحت قبول كنند؟ هر چند تصریح نمی‌شود اما كتاب این فرض را دارد كه نه دچار ایده‌های فاشیستی شدن چیز عجیب و غریبی است و نه رها شدن از آن امری ساده.

4 عامل فاشیست شدن
وقتی به جاهای مختلف كتاب نگاه كنیم به نظر می‌رسد چهار چیز دست به دست هم می‌دهند كه دچار فاشیست شدن را برای ما آدم‌ها ساده می‌كنند و رها شدن از آن را دشوار. 
1- خودخواهی: اولین و واضح‌ترین عامل گرایش به فاشیسم تفوق حس‌ خود‌خواهی ما بر حس اخلاقی ماست. متاسفانه ما انسان‌ها معمولا به صورت ناخوشایندی خودخواه هستیم و در موارد زیادی به سادگی حاضریم به دلیل سود شخصی ملاحظات اخلاقی را كنار بگذاریم. نقل‌قولی از كتاب درباره افرادی كه به هیتلر، پوتین یا ترامپ رای می‌دهند، می‌تواند این نكته را روشن‌تر كند: «مردم به هیتلر رای دادند، همان‌طور كه به پوتین و ترامپ رای دادند، چراكه نمی‌خواستند دست از مزایای خود بكشند. این ناشی از نادانی نیست. آنها دقیقا بهای روشنگری را می‌دانند: اینكه برابری انسان‌ها یعنی برابری انسان‌ها و نه صرفا بعد از اینكه من آسایش خود را تضمین كردم.» ما شاید در انتزاع به برابری انسان‌ها معتقد باشیم، اما به محض اینكه برابری یك گروه (مثلا مهاجران یا اقوام) را به معنای زیر سوال رفتن آسایش خودمان بدانیم، به راحتی حاضریم كه برابری را از آن گروه دریغ كنیم یا حتی خود آن گروه را حذف كنیم. اگرچه خود‌‌خواهی ما و سودجویی ما، سبب می‌شود كه ما ملاحظات اخلاقی را فرونهیم، با این حال دلمان نمی‌خواهد كه خودمان را آدم‌های بدی بدانیم، ما تصویری از خودمان داریم كه طبق آن ما اگر بهتر از بقیه نباشیم بدتر از بقیه نیستیم و اینجاست كه به عامل دوم می‌رسیم.
2- كوچك شمردن كارهای غیراخلاقی خودمان: ما برای توجیه خود، كارهای غیر‌اخلاقی خود را كوچك می‌شماریم و همچنین از بدی‌های دیگران استفاده می‌كنیم تا خودمان را توجیه كنیم. همان‌طور كه آرنت در «آیشمن در اورشلیم» كه توسط همین نشر برج منتشر شده، توضیح می‌دهد كسانی كه در دستگاه نازیسم كار می‌كردند معمولا كار خود را صرفا كاری اداری و كوچك می‌دانستند. (من در اینجا مایلم در پرانتزی به این اشاره كنم كه بسیاری اوقات مسوولیت ما برای كارهای نادرست‌مان فراتر از سهم عِلّی كار ما در آسیب‌ رساندن به دیگران است. برای مثال فرض كنیم فردی در مراسم كشتن یك نفر با سنگ شركت می‌كند و صرفا یك سنگ پرتاب می‌كند. یك سنگ آن فرد شاید یك زخم ایجاد كند، اما به نظرم واضح است كه مسوولیت او بیشتر از آن زخم است، مسوولیت او برای ایجاد صرفا یك زخم نیست، احتمالا برای كل قتل مسوولیت دارد، چراكه او بخشی از آن عمل جمعی‌ای بودید كه قتل را ممكن كرده). بنابراین ما نه تنها كار بد خودمان را خیلی كوچك می‌شماریم بلكه آن را در ردیف كارهای بد دیگران می‌دانیم و این‌گونه فكر می‌كنیم ما مثل همه‌ایم و بدتر از دیگران نیستیم. نیمن در جایی از كتاب از آرنت نقل می‌كند كه «در جایی كه همه گناهكارند هیچ‌كس گناهكار نیست.» معنی این سخن می‌تواند این باشد كه وقتی فكر كنید كه شما هم مثل همه‌اید از اعمال بد خود خیلی شرمنده نخواهید بود. نیمن در كتاب توضیح می‌دهد كه در سال‌های اولیه بعد از جنگ، حتی بعد از خبر گسترده اردوگاه‌ها، دادگاه‌های نورنبرگ این‌گونه نبود كه آلمان‌ها از فاشیسم خود پشیمان و شرمنده باشند. آنها فكر می‌كردند كه ملت آلمان همان‌ كارهایی را كرده كه بقیه هم می‌كنند. نیمن می‌گوید: «اشاره به گناهان ملل دیگر با تمركز ویژه بر امریكا شیوه دفاعی محبوب آلمان‌ها بود، چرا امریكایی‌ها پناه‌جویان بیشتری پذیرا نشدند؟ برخی‌ها استدلال می‌كردند كه رفتار امریكایی‌ها با سیاهان بدتر از رفتار آلمان‌ها با یهودیان بود... علاوه بر این اگر نازی‌ها آدم‌های خیلی بدی بودند چرا همه دیپلمات‌های خارجی طوری عمل می‌كردند كه انگار نازی‌ها آدم‌های عادی بودند،... اگر می‌دانستند با قاتلان سر و كار دارند چرا سر میزشان نشستند.» (ص ۸۵ و ۸۶) بنابراین ‌ما با تمركز به خطاهای دیگران می‌خواهیم خطاهای خود را عادی و قابل‌چشم‌پوشی بدانیم. 
3- احساس قربانی بودن: عامل سومی كه در كنار دو عامل دیگر در گسترش فاشیسم نقش بازی می‌كند، احساس قربانی بودن است. احساس قربانی بودن كمك می‌كند تا رفتار غیراخلاقی خود با دیگران به خصوص با آنهایی كه به نحوی در قربانی شدن خود مقصر می‌دانیم توجیه كنیم. نیمن می‌نویسد: «تمایل به قرار دادن رنج خود بالاتر از هر چیز مخصوص آلمانی‌ها نیست و اصلا جدید هم نیست. ولتر از پیرزنی در یك مسافرت دریایی نقل می‌كند كه «صرفا محض تفریح چرا از هر مسافر نمی‌خواهی كه از زندگی‌اش برایت بگوید و اگر تنها یكی از آنها باشد كه بارها به روز تولدش تف و لعنت نفرستاده باشد و به خودش نگفته باشد كه شوربخت‌ترین انسان زنده است می‌توانی مرا از كله به دریا پرت كنی.» رقابت بر سر قربانی بودن شاید نزدیك‌ترین چیزی باشد ما را به قانونی عام و جهانشمول درخصوص سرشت انسان برساند. آلمانی‌ها پس از جنگ به اندازه جنوبی‌های شكست خورده امریكا در این رقابت مشاركت داشتند. نیمن به تفصیل توضیح می‌دهد كه چگونه این احساس قربانی بودن در سال‌های پس از جنگ نمی‌گذاشت آلمانی‌ها از پیشینه فاشیستی خود شرمنده باشند. احساس قربانی بودن پیش از جنگ هم وجود داشت و یهودی‌ها هم مقصر آن قلمداد می‌شدند، به نظر من سرزنش مهاجر‌ها، اقوام و بیگانگان برای شوربختی ما هم چیزی شبیه قانون جهانشمول است. 
4- اعتماد به اطرافیان: نهایتا عامل چهارمی كه گسترش فاشیسم را ممكن می‌كند اعتماد به اطرافیان است. وقتی در كنار خود تنها اطرافیانی داریم كه عقاید فاشیستی دارند، خیلی سریع این عقاید را درست می‌پنداریم. این حقیقتی شناخته شده است كه ما نسبت به اطرافیان و دوستان خود خیلی منتقد نیستیم و این سبب می‌شود كه عقاید آنها را درست بدانیم و این خود سبب می‌شود كه عقاید آنها را بربگیریم. گرفتار شدن در حلقه همفكران و خاموش كردن یا نبودن صدا‌های متفاوت كمك می‌كند كه عقاید فاشیستی خود را درست فرض كنیم.

در ستایش شرم
مبارزه با این عوامل به نوبه خود می‌تواند نقش مهمی در نابودی فاشیسم و همچنین تسویه با گذشته بازی كند. بگذارید كمی توضیح دهم كه مبارزه با این عوامل چگونه می‌تواند به تسویه حساب با گذشته كمك كند: 
یكی از نكات اصلی نیمن این است كه ایجاد حس شرمندگی كمك می‌كند تا با سودپرستی خود مبارزه كنیم. به تعبیر نیمن، «بدون حس شرم، آدم واقعا چیزی را بهبود نمی‌بخشد، متفاوت با قبل عمل نمی‌كند، به چیزی اذعان نمی‌كند.» آلمانی‌ها موفق شدند از طرق گوناگونی این احساس شرمندگی را در جامعه خود تولید كنند. كتاب‌های درسی این حقیقت را به بچه‌ها یاد می‌دهد كه هولوكاست و كاری كه آلمانی‌ها كردند شرم‌آور بود. تنها برلین ۴۲۳ یادمان برای قربانیان دارد. این یادمان‌ها كه همه جای آلمان هست كمك می‌كند كه حس شرم بخشی از حس روزمره فرهنگ شود. در این یادمان‌ها، در همه جا، آلمانی‌ها با گذشته تبهكارانه خود، با مرگ، اردوگاه‌های كار اجباری، اتاق‌های گاز روبه‌رو می‌شوند. نیمن می‌گوید كه «هیچ ملت دیگری در دنیا چنین كاری را با قربانیان خود نكرده است. برپا كردن مجسمه گاندی جلوی مجلس بریتانیا را می‌توان قدم اول دانست... هیچ یادمانی در بریتانیا به یاد قربانیان قحط كشتار دوران استعمار وجود ندارد، ...در فضای عمومی فرانسه چیزی نساخته‌اند كه یادآور جنگ الجزایر باشد، در واشنگتن مال هیچ یادمانی برای قربانیان برده‌داری و نسل‌كشی دیده نمی‌شود، برای جنگ ویتنام هیچ یادمانی برپا نشده است كه دست‌كم تعداد نه حتی نام بیش از یك میلیون ویتنامی را فهرست كند كه در آن جنگ به قتل رسیده‌اند.» من خودم یادمان جنگ ویتنام در واشنگتن مال دیده‌ام دیواری بزرگ است حاوی نام سربازان كشته شده امریكایی. این یادمان برای ایجاد حس غرور یا سپاسگزاری است، احساس شرم از جنگ ویتنام ایجاد نمی‌كند، برای ایجاد شرم از جنگ ویتنام دیواری با نام‌های ویتنامی‌ها می‌تواند موثر باشد. در همین كانتكست، می‌توان مناقشه راست‌ها و چپ‌ها در امریكا را برای مجسمه سرداران جنگ جنوب فهمید. مناقشه‌ای درباره اینكه مجسمه هیتلر و نازی‌ها در آلمان باید باشد یا نه در آلمان غیر‌قابل تصور است. از طرق مختلفی كه نیمن توضیح می‌دهد شرم بخشی از فرهنگی از آلمان شده است و این كمك می‌كند كه با مبارزه با خود‌پرستی كمی ساده‌تر شود.

در المپیك رنج شركت نكنیم
عامل دومی كه بودش به ظهور فاشیسم كمك می‌كند و نبودش به مبارزه با آن، مسوولیت‌پذیری در مورد گناهان خود و عدم توجیه خود به كمك گناهان دیگران است. در مركز كتاب اصلی قرار دارد كه نیمن آن را حكم حكیمانه تودوروف می‌نامد: آلمانی‌ها باید از یگانگی هولوكاست سخن بگویند، یهودی‌ها از جهانشمولی‌اش. 
از منظر سوم شخص كه نگاه كنیم ممكن است بگوییم جنایت جنایت است، چه فرقی دارد كجا اتفاق می‌افتد و فاعل آن كیست. آیا اتاق گاز بدتر است، یا تیراندازی، یا با چماق كشتن آن‌گونه كه در جبهه‌های شرق اتفاق می‌افتد؟ آیا ساعت‌هایی كه آفریقایی‌های‌ اسیر تنگ هم در انبار كشتی‌های برده‌كشی سپری می‌كردند بدتر است یا یهودیان چپیده به هم در واگن‌های حمل‌‌ونقل چارپایان؟ نیمن می‌گوید بلاهت است كه بخواهیم در المپیك رنج شركت كنیم و بخواهیم بین این جنایات مسابقه بگذاریم كه كدام مقام اول را در بد بودن می‌گیرد، همه این جنایات دهشتناك بودند. با این همه اگر آلمانی‌ها بخواهند بگویند هولوكاست هم یك جنایت در ردیف باقی جنایات بشری است، دارند از زیرمسوولیت‌شان شانه خالی می‌كنند. مسوولیت‌پذیری برای آلمانی‌ها این است كه باید به گونه‌ای سخن بگویند كه انگار هولوكاست نقش یگانه‌ای در جنایات بشری دارد. از آن سو اصل تودورف به ما می‌گوید، اگر یهودیان هم بخواهند صرفا بر هولوكاست تكیه كنند، آن‌وقت دارند تاریخ رنج را صرفا از محنت‌ خودشان شروع می‌كنند و دیگر رنج‌‌ها را انكار می‌كنند. برای یهودی‌ها هولوكاست باید یادآور همه رنج بشری باشد، اما برای آلمانی‌ها هولوكاست نباید یك جنایت مانند برده‌داری امریكایی‌ها باشد. آلمانی‌ها باید مسوولیت خود را در مورد هولوكاست بپذیرند و آن را با برده‌داری یا دیگر جنایات مقایسه نكنند. بخش مهمی از كتاب درباره این است كه آلمانی‌ها چگونه توانستند هولوكاست را چیزی یگانه در فرهنگ خود ببینند.

دست از خود قربانی‌پنداری بردار
عامل سوم كه به فاشیست و بقای آن كمك می‌كند قربانی‌دیدن خود است. نیمن توضیح می‌دهد كه چگونه در سال‌های پس از جنگ این حس قربانی دیدن خود در آلمان‌ حتی تقویت شد، برای آلمانی‌ها دشوار بود كه وقتی به بمباران‌های متفقین مثلا درسدن، ویرانی‌ آلمان، هفت میلیون كشته، واگذاری زمین‌های آلمان نگاه كنند خود را قربانی متفقین ندانند و به همه كارهای متفقین در مبارزه با فاشیسم ازجمله دادگاه‌های نورنبرگ با تردید نگاه نكنند. 
این احساس قربانی بودن جلوی حس پشیمانی را می‌گرفت. كار به جایی رسیده بود كه فیلسوف آلمانی یاسپرس سعی می‌كرد نكاتی كه برای ما بدیهی است را به آلمانی‌ها گوشزد كند «تقریبا همه رنج كشیدند، اما فرق است میان كسی كه رنج را در خط مقدم جنگ تجربه كرده باشد، یا در خانه در اردوگاه كار، فرق است میان كسی كه از قربانیان گشتاپو باشد یا از سر ترس و وحشت به جیره‌خواران حكومت ملحق شده باشد.» با این همه برای آلمانی‌ها دشوار بود كه به خصوص در سالیان اول بین رنج و گناه خود تمایز بگذارند، وقتی متفقینی كه خود هم خالی از گناه نبودند آلمانی‌ها را سرزنش می‌كردند، آنها بیشتر در موضوع دفاعی فرو می‌رفتند. اما نیمن توضیح می‌دهد كه تلاش‌های روشنفكران، سیاستمداران و مهم‌تر از همه رونق اقتصادی آلمان كمك كرد تا آلمانی‌ها دست از این خود را قربانی دیدن بردارند.

هم‌رنگ جماعت نشو!
نهایتا عامل چهارم كه به ظهور و بقای فاشیسم كمك می‌كند، اعتماد به حلقه اطرافیان است. در اینجا نیمن می‌گوید نقش كسانی كه از هم‌رنگ جماعت بودن دست بر‌می‌دارند و كار شجاعانه‌ای می‌كنند در شكست عقاید فاشیستی بسیار مهم است. مثلا در كتاب داستان سربازی امریكایی روایت می‌شود كه وقتی هم‌قطارانش تحت تاثیر تبلیغات نادرست دست به كشتار دهكده مای‌لای زدند و غیرنظامیان را به رگبار بستند تهدید كرد كه اگر هم‌قطارانش دست از رگبار برندارند به آنها تیراندازی می‌كند. كارهایی از این قبیل، بعدها البته، كمك به درك قبح جنگ ویتنام كرد، نیمن در بخشی از كتاب آیشمن در اورشلیم نقل می‌كند كه چطور همه در دادگاه تحت تاثیر كمك گروهبانی آلمانی قرار گرفته بودند كه در جنایت شركت نكرد. آرنت می‌گوید «تحت شرایط رعب‌انگیز اغلب آدم‌ها تن به شرایط می‌دهند اما برخی حاضر به این‌ كار نمی‌شوند ... در اغلب جاها این جنایات می‌توانست اتفاق بیفتد اما همه جا اتفاق نیفتاد از نظر انسانی چیزی بیش از این لازم نیست كه این سیاره مكانی در خور سكونت انسان باقی بماند.» نكته نیمن این است كه وجود قهرمان‌های اخلاقی كه تن به شرایط نمی‌دهند، می‌تواند به ما كمك كند تا از زیر سیطره كانفورمیسم و همیشه همرنگ جماعت بودن به‌در آییم. نیمن تاكید می‌كند با ساختن یادمانی‌هایی برای این‌گونه افراد كمك كنیم تا شبكه اعتماد به اطرافیان ناراست گسسته شود. 
نیمن از پاركی در خیابان رزه در برلین می‌گوید كه در آن سه مجسمه و ستونی وجود دارد كه داستان بزرگ‌ترین و تنها اعتراض خشونت‌پرهیز موفق در دوران نازی را می‌گوید. قصه از این قرار بود كه نازی‌ها می‌خواستند زوج‌های یهودی-غیریهودی را مجبور به طلاق كنند. اما بعضی بر وصلت‌شان وفادار باقی مانده بودند و نازی‌ها نمی‌دانستند چه‌كار كنند. تصمیم گرفتند بروند همسران یهودی را دستگیر كنند. وقتی همسران مردان گمشده متوجه جای نگهداری آنان شدند به خیابان رزه آمدند و یك هفته در آنجا ماندند و نهایتا آن مردان آزاد شدند. در ستون در پارك نوشته شده است كه «زنانی در اینجا ایستادند و با مرگ در افتادند و مردانی یهودی آزاد شدند.» نیمن می‌گوید اغلب آدم‌ها می‌گویند كه مبارزه گاندی و مارتین لوتر‌كینگ موثر بود برای اینكه ستمگران حاكم تا حدی متمدن بودند و خشونت‌شان بی‌حد نبود. نیمن می‌نویسد «اما زنان خیابان رزه داستانی متفاوت تعریف می‌كنند، حتی در تیره ‌و ‌تارترین لحظات رایش سوم حق می‌تواند بدون هیچ سلاحی بر باطل غلبه پیدا كند.» از نظر نیمن یادمان‌هایی از جنس یادمان خیابان رزه می‌تواند به ما یادآوری كند كه هم‌رنگی با جماعت ضرورت ندارد، می‌شود در سیاه‌ترین شب‌ها كار قهرمانانه كرد و ممكن است آن عمل قهرمانانه بیهوده هم نباشد.

مبارزه علیه فاشیسم
حاصل این چهار عاملی كه گفتم می‌تواند به ما خبر دهد كه فاشیسم در چه جامعه‌ای محتمل‌تر است و چگونه می‌توان با آن مبارزه یا تسویه حساب كرد. اگر نیمن درست باشد برای اینكه ببینید جامعه شما چقدر مستعد فاشیست است یا چقدر با آن مبارزه می‌كند، به شهرتان نگاه كنید، آیا یادمان‌هایی برای كسانی در جنایات جامعه شما موثر بودند وجود دارد؟ احساس عمومی به آن یادمان‌ها چیست؟ آیا یادمان‌هایی هست كه گناهان جامعه‌ شما را به شما یادآوری كند و احساس شرم در میان مردم بر‌انگیزد؟ از نظر نیمن بدون ایجاد حس شرمندگی در جامعه از گناهان قبلی‌ نمی‌توان جلوی سود‌پرستی‌ای را گرفت كه به حوادث مشابه می‌انجاند؟ چقدر گفتمان سرزنش دیگران و یادآوری دشمنی و گناهان دیگر جوامع به جای یگانه دانستن گناهان خود رواج دارد، چقدر احساس قربانی بیگانگان یا مهاجران بودن رواج دارد، چند یادمان برای كسانی هست كه هم رنگ جماعت نشدند و به تعبیر نیمن نخواستند از قاتلان باشند و تسلیم شرایط نشدند وجود دارد و بخشی از فرهنگ شده است. با این معیار‌ها می‌توان قضاوت كرد كه چقدر یك جامعه در مبارزه با فاشیسم موفق است. روایت‌ها و مصاحبه‌های نیمن نشان می‌دهد كه هرقدر امریكا برای مبارزه با فاشیسم راه درازی دارد، آلمان به موفقیتی نسبی دست یافته است.
پژوهشگر فلسفه و اخلاق