كنكاش‌های مفهومی و نظری درباره آینده جامعه ایران در گفت‌وگو با آرمان ذاكری

باید از جامعه‌شناسی دفاع كرد

 

آیا جامعه ایران در حال فروپاشی است و صحبت كردن از جامعه و اجتماع در ایران بی‌معنا شده؟ سال‌هاست كه برخی -بعضا اصحاب علوم اجتماعی- می‌گویند كه ایران دچار فروپاشی اجتماعی شده و گسست‌ها و شكاف‌های برسازنده اجتماع مثل شكاف‌های نسلی و جنسیتی و قومی و زبانی و دینی و طبقاتی و فرهنگی به حدی رسیده كه عملا نه با یك جامعه كه با مجموعی از افراد و جزیره‌هایی ازهم گسسته مواجه هستیم كه به سختی با یكدیگر گفت‌وگو و مفاهمه و مشاركت می‌كنند. روشن است كه چنین چشم‌اندازی بسیار تیره و تار و نگران‌كننده است، به ویژه وقتی جامعه با بحران‌های گوناگون مثل بحران‌های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و زیست‌محیطی دست به گریبان باشد. اما آیا واقعا این‌طور است؟ آرمان ذاكری، پژوهشگر علوم اجتماعی و نویسنده آثاری در زمینه همبستگی اجتماعی است. به مناسبت همایش كنكاش‌های مفهومی و نظری درباره آینده ایران كه قرار است خرداد ماه سال آینده (1404) از سوی انجمن جامعه‌شناسی برگزار شود، درباره پرسش‌های بالا گفت‌وگو كردیم.

 

ضمن تشكر از اینكه وقت خود را دراختیار ما گذاشتید. برویم سر اصل مطلب، آیا جامعه ایران به لحاظ اجتماعی در حال فروپاشی است یا چنان‌كه برخی می‌گویند، این امر اتفاق افتاده است؟ اصولا بحث از فروپاشی و گسست‌های جبران‌ناپذیر اجتماعی در چه شرایطی امكان‌پذیر است و آیا سنجه‌ها و معیارهایی برای ارزیابی آن وجود دارد؟

به ‌طور كلی من منظور از فروپاشی اجتماعی را نمی‌فهمم. از نظر من جامعه واقعیتی خودبنیاد است. ما نمی‌توانیم خود را بیرون از جامعه تصور كنیم. جامعه ممكن است دوران خوب یا بد را تجربه كند. ممكن است هزاران نفر در جنگ یا بر اثر قحطی و بیماری بمیرند یا چند گروه درون جامعه دچار جنگ شوند و علیه یكدیگر خشونت بورزند، اما هیچ‌یك از این وقایع باعث نمی‌شود جامعه به چیزی جز
جامعه بدل شود. ادبیاتی هم كه ذیل مفهوم
societal collapse در علوم اجتماعی وجود دارد و در اغلب مقالات این حوزه تاكید می‌شود ادبیات مدون و شكل‌یافته‌ای نیست و نظریه‌پردازان آن‌چنان برجسته‌ای هم ندارد. صرف‌نظر از شكل‌یافته نبودن آن، این ادبیات عمدتا ناظر به بحران‌های اجتماعی و اقتصادی است. علاوه بر آن اصطلاح فروپاشی در مطالعات سیاسی برای بحث درباره فروپاشی دولت‌ها به كار می‌رود و در مطالعات تاریخی برای بحث درباره فروپاشی تمدن‌ها در دوره‌های گذشته. بحث درباره فروپاشی دولت‌ها همچنان معتبر است، همچنین بحث تاریخی درباره فروپاشی تمدن‌ها. اگر به‌ طور مثال منظور چیزی باشد كه در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد، در وهله اول برای تحلیل آن باید بر عملكرد حزب كمونیست و دولت‌های برآمده از آن متمركز شویم. اما در ایران كسانی كه معمولا از این اصطلاح استفاده می‌كنند چندان منظور خود را روشن نمی‌كنند. بیشتر نوعی دیدگاه آخرالزمانی ذیل استفاده از این اصطلاح باب شده كه مدام ما را از فاجعه در پیش می‌ترساند و وضعیت را به گونه‌ای ترسیم می‌كند كه گویی ما به سوی سیاهچاله مبهمی در حال حركتیم. گفته و ناگفته ذیل این بحث نگرانی از جنگ داخلی و تجزیه كشور هم گاه دیده می‌شود. اما كمتر مستند به تحقیقات علمی و داده‌های تجربی است. كمتر بحث جدی‌ای درباره نیروها و امكان‌های تجزیه ایران در محافل علمی دیده می‌شود. اما در رسانه‌ها و مباحث ژورنالیستی، دو گروه متفاوت به نظر من با كاركردهای معینی با منافع متفاوت به این مباحث دامن می‌زنند. نخست حفظ وضع موجود دوم تقویت ملی‌گرایی سلطنت‌طلب. به هر حال ثمره این مباحث ترویج ترس و محافظه‌كاری در جامعه است. اگر هم فروپاشی‌ای در كار باشد این ادبیات در كار تسریع آن است. چون ترس جامعه را فلج می‌كند و جامعه فلج در تصمیم‌سازی و دفاع از خود ناتوان می‌شود و به دنبال منجی‌ای می‌رود كه با قدرت بی‌پایان پیدا شود و او را نجات دهد. شعار رضاشاه روحت شاد چنین منجی‌ای را طلب می‌كند. بدیهی است این منجی فقط بازتولیدكننده استبداد است. باید از قول فروغ فرخزاد به جامعه گفت «از آینه بپرس نام نجات‌دهنده‌ات را».

به نظر می‌آید، مفهوم همبستگی اجتماعی، نقطه مقابل این فروپاشی اجتماعی است، منظور از آن چیست و معیارها و ملاك ارزیابی و نشان دادن میزان آن چیست؟ همبستگی یا فروپاشی اجتماعی به چه عواملی ربط دارد، اقتصاد؟ مشاركت سیاسی؟ اعتماد مردم؟ رضایت عمومی؟

همبستگی اجتماعی در معنای مثبت آن یعنی ساخته‌شدن جامعه به‌رغم تفاوت‌ها، چون همبستگی اجتماعی فی‌نفسه می‌تواند پدیده مثبتی نباشد. بیشترین همبستگی‌ها گاه در جوامع فاشیستی مشاهده می‌شوند. همبستگی می‌تواند محصول از خودبیگانگی و ایدئولوژی به معنای ماركسی كلمه باشد و مبنای غلط داشته باشد. همچنین می‌تواند به جامعه توده‌ای شكل دهد و اقلیت‌ها را سركوب كند. در جهان كنونی ما اشكالی از همبستگی برمبنای دركی از ملیت و نژاددر حال شكل‌گیری‌اند كه قدرت تحمل تفاوت را ندارند، چنان‌كه برخی صورت‌های همبستگی دین‌بنیاد هم در جوامع واجد چنین صفاتی هستند. آنها دیگری بیرون و متفاوت از خود را طرد و سركوب می‌كنند و گاه بسیار خشنند. آنچه امروز در مسلمان‌ستیزی و مهاجرستیزی در جهان و در بخشی از جامعه خودمان در مواجهه با افغانستانی‌ها می‌بینیم هم از همین جنس است. ‌بدترین شكل آن را در اسراییل شاهدیم. مبنای همبستگی اجتماعی به معنای مثبت آن ایده انسان‌ است. دوركیم به عنوان یكی از مهم‌ترین متفكران ایده همبستگی تا آنجا پیش رفت كه ایده انسان را واجد قسمی تقدس می‌دانست، صرف نظر از ملیت و نژاد و جنسیت و دین و سایر ویژگی‌ها. با این توضیح همبستگی اجتماعی زمانی به معنای مثبت آن در جامعه وجود دارد كه بخش‌های مختلف جامعه و گروه‌های مختلف اجتماعی حرمت انسان را پاس بدارند. یعنی بتوانند به‌رغم تفاوت‌ها و حتی اختلافات و تعارضات منافع، حقوق هم را به رسمیت بشناسند، در كنار هم به صورت مسالمت‌آمیز زندگی‌ كنند و راهكارهایی پیدا كنند كه اختلافاتشان را به ‌طور مسالمت‌آمیز و بدون خشونت مدیریت و حل كنند و اكثریت، اقلیت را سركوب و حذف و طرد نكند چه به وسیله مكانیسم‌های قانونی و چه از طریق مكانیسم‌های پنهان و آشكار اجتماعی. بماند كه در بسیاری از نقاط جهان و ازجمله خاورمیانه، مساله هنوز سیطره اقلیت غیردموكراتیك بر اكثریت است.به هر حال همبستگی اجتماعی از حیث سیاسی با دموكراسی نسبت پیدا می‌كند و از حیث اقتصادی با برابری. سرمایه‌داری و استبداد دو نیرویی هستند كه اغلب در تركیب با هم علیه همبستگی اجتماعی عمل می‌كنند. بنابراین وقتی از همبستگی صحبت می‌كنیم از به هم پیوستن افراد برابر و از بسیاری جهات متفاوت سخن می‌گوییم وگرنه همبستگی با سلطه‌گر یا ظالم معنایی ندارد. اساسا همبستگی قرار است جامعه را قدرت ببخشد تا علیه سلطه و ظلم مبارزه كند. اینجا سویه جنبشی همبستگی اجتماعی برجسته می‌شود تا جامعه را علیه سرمایه‌داری و استبداد و تركیب آنها توانمند كند.

چطور می‌توان همبستگی اجتماعی را افزایش داد و اصولا آیا این كار ضرورتی دارد؟

بی‌تردید افزایش همبستگی اجتماعی امر بسیار مهمی است. همبستگی اجتماعی یعنی ساختن جامعه. علیه نابرابری و سلطه و ستم. علیه اتمیزاسیون اجتماعی. علیه جدایی و بیگانگی افراد جامعه از یكدیگر. همبستگی اجتماعی یعنی ساختن حس تعلق بر مبنای درك مشترك از وضعیت یكدیگر، از رنج‌ها و تاریخ انسان‌هایی كه همیشه مشتركاتی دارند به‌رغم همه تفاوت‌ها. مشتركاتی كه ای ‌‌بسا بیش از تفاوت‌ها اهمیت داشته باشند. همبستگی اجتماعی یعنی مراقبتِ متفاوت‌ها از یكدیگر. شكل‌گیری همبستگی اجتماعی هم مبتنی است بر ساختارهای معین اجتماعی-اقتصادی و هم مبتنی است بر شكل‌گیری اخلاقیات جمعی خاص خود. ساخته‌شدن همبستگی اجتماعی در جامعه با استفاده از تعابیر نانسی فریزر نیازمند حركت جامعه در دو مسیر «بازتوزیع» منابع و «به‌رسمیت‌شناختن» هویت‌هاست. برای حركت در این مسیر لازم است اتفاقات مختلفی در جامعه بیفتد. مشاركت گروه‌های مختلف اجتماعی در تقسیم كار اجتماعی به تعبیر دوركیم یكی از آنهاست. نمی‌شود قومیت‌ها یا مذاهب یا زنان یا یك جغرافیای معین از كشور، به هر دلیل از مشاركت برابر در تقسیم كار اجتماعی و بهره‌مندی از مواهب اقتصادی آن باز بماند و ما انتظار داشته‌ باشیم آن بخش با سایر بخش‌های جامعه همبسته شود. در كنار آن جامعه نیازمند آموزش است. آموزش به معنای وسیع كلمه. آموزش رایگان و باكیفیت در ساختار آموزش و پرورش و دانشگاه برای همگان و آموزش‌های عمومی در فضای عمومی. دسترسی به فرهنگ برای اقشار مختلف. امكان دیدن فیلم و تئاتر، خواندن رمان و شعر. وجود فضاهای عمومی آزاد و امن برای بحث و گفت‌وگو و برخورد هویت‌های مختلف با یكدیگر. بدون آموزش، حافظه تاریخی شكل نمی‌گیرد. جامعه فراموش می‌كند، تاریخ را وارونه می‌فهمد و تاریخ بر جامعه تكرار خواهد شد. شفقت و مراقبت و همدردی و بلوغ نیازمند آموزش است. سومین مساله ضرورت تشكل‌یابی اجتماعی است. گروه‌های مختلف باید بتوانند انجمن و صنف و سندیكای خود را بسازند تا بتوانند از حقوق خود در جامعه دفاع كنند. اساسا جامعه همبسته، جامعه تشكل‌یافته است. قوت تشكل‌های اجتماعی كارگران، پرستاران، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان و سایر گروه‌های اجتماعی یكی از مهم‌ترین شاخص‌های همبستگی اجتماعی است. تشكل‌یابی اجتماعی است كه به جامعه اجازه می‌دهد در برابر تهاجم دولت و بازار از خود دفاع كند. همه اینها نیازمند حدی از رفاه اجتماعی است. جامعه‌ای كه همه زمان و ذهنش به دغدغه پایان‌ناپذیر و بی‌حاصل و فاقد چشم‌انداز اقتصاد می‌گذرد و زمانی برای فرهنگ ندارد، از ساختن همبستگی اجتماعی ناتوان خواهد شد. كاهش نابرابری اقتصادی شرط دیگر قوت‌گرفتن همبستگی اجتماعی است. گروه‌هایی كه با هم دارای روابط نابرابر اقتصادی هستند نمی‌توانند با هم همبسته شوند. كاهش نابرابری‌های اقتصادی به افزایش همبستگی منجر می‌شود. آموزش رایگان، بهداشت رایگان، بیمه‌های فراگیر، بازنشستگی، حداقل دستمزد مناسب به این دلیل برای همبستگی اجتماعی مهمند. موقتی‌سازی قراردادهای نیروی كار از دیگر عوامل اتمیزاسیون و از بین بردن همبستگی اجتماعی‌اند. همچنین موقتی‌سازی محل زندگی كه خود ناشی از واگذاری مسكن به بازار رها شده است.

نقش سیاست و امر و وضعیت سیاسی در ایجاد همبستگی اجتماعی در چیست و سیاستمداران در این زمینه چه كار می‌توانند بكنند؟ آیا مداخله دولت در اجتماع به هدف افزایش همبستگی اجتماعی ممكن و مطلوب است و نتیجه مثبتی در پی دارد؟

چنانكه قبل‌تر هم گفتم مابه‌ازای همبستگی اجتماعی در عرصه سیاست دموكراسی است. به میزانی كه ساختار سیاسی به سمت دموكراسی به معنای واقعی آن حركت كند، امكان‌های همبستگی اجتماعی توسعه پیدا می‌كند. دموكراسی یعنی مشاركت همه بخش‌های جامعه در مهم‌ترین تصمیمات حیات اجتماعی. در عرصه‌های متنوع سیاست و اقتصاد و فرهنگ و سبك زندگی. تصمیمات دموكراتیك، ضمانت‌كننده آزادی گروه‌های مختلف در جامعه‌اند. از سویی تصمیم جمعی مردمان به جامعه امكان می‌دهد در برابر واگذاری عرصه‌های مختلف حیات اجتماعی به نظم خودانگیخته بازار و اقتضائات نظام سرمایه‌داری مقاومت كند. به این شكل درون ساختار دولت هم نزاعی در می‌گیرد به تعبیر پی‌یر بوردیو میان دست چپ دولت و دست راست دولت. به میزانی كه جامعه برای دفاع از خودش قوی‌تر باشد و به شكل جامعه اتمیزه یا توده‌ای و از خودبیگانه در نیامده باشد، در مسیر تقویت دست چپ دولت حركت می‌كند. در این چارچوب دولت وادار می‌شود در تامین بهداشت و آموزش رایگان و بیمه و بازنشستگی و حداقل دستمزد و نظایر آن مداخله كند و همچنین مجبور می‌شود تلاش ‌كند از نابرابری میان هویت‌های مختلف در جامعه بكاهد. بنابراین جنس مداخلات را باید تشخیص داد. آیا مداخله دولت دموكراتیك و در جهت تقویت دست چپ دولت است یا برعكس؟ مداخلات دولت تحت فشار كدام نیروهای اجتماعی شكل پیدا می‌كند؟ طبیعتا ساختارهای سیاسی كه هویت‌های مختلف را به رسمیت نمی‌شناسند و ماهیت استبدادی دارندو ساختارهایی كه جامعه را به دست نظم به اصطلاح خودانگیخته بازار و منافع الیگارش‌های سرمایه‌دار رها می‌كنند سبب افزایش انواع نابرابری در جامعه می‌شوند و مخل شكل‌گیری همبستگی اجتماعی می‌شوند. اساسا همبستگی اجتماعی یعنی مقاومت جامعه در برابر تهاجم دولت و بازار. معمولا هم این دو با هم متحد می‌شوند. به ویژه در دوره كنونی كه می‌بینیم سرمایه‌داری پوسته لیبرال دموكراتیك خود را به تدریج كنار می‌گذارد و ما شاهد رشد انواع جریان‌های راست افراطی و نئوفاشیست هستیم. در كشورهای خاورمیانه كه اغلب استبداد و ساختارهای غیردموكراتیك قبل از آمدن سرمایه‌داری موجود بودند و با آمدن سرمایه‌داری، این دو با هم گره‌ خوردند. این گره‌خوردگی در دوره نئولیبرال مختصات جدیدی هم پیدا كرده است و سبب‌ساز انواعی از بحران‌ها شده است. در شرایط بحرانی، جامعه برای دفاع از خود صورت‌هایی از همبستگی می‌آفریند كه معمولا در قالب انواعی از جنبش‌های اجتماعی رویت‌پذیر می‌شوند. در این جنبش‌ها آرمان‌های جدیدی آفریده می‌شوند و جامعه از خلال آنها خود را بازآفرینی می‌كند. دوره‌ای تمام می‌شود و دوره‌ای نو آغاز می‌شود.

به عنوان یك جامعه‌شناس برداشت‌تان از امكان‌ها و آینده‌های پیش روی جامعه ایران چیست؟

تصور می‌كنم به ‌طور كلی دوره‌ای در جامعه ایران با تمام مختصات آن به اتمام رسیده است. صورت‌های قدیم شكل‌دهنده به نظم اجتماعی توان خود را از دست داده‌اند و هنوز معلوم نیست صورت آینده شكل‌دهنده به نظم اجتماعی چگونه خواهد بود. از حیث اجتماعی تصور می‌كنم در این لحظات بحران یا به تعبیر دوركیمی غلیان جمعی، دو امكان متضاد پیش روی جامعه است. این دو امكان از دو زمینه اجتماعی در جامعه ایران می‌آیند كه هر دو موجودند و جامعه را به دو سوی متضاد می‌رانند. نخستین زمینه جامعه‌ای است كه شهرنشینی در آن توسعه یافته است. ۲۰ میلیون تحصیل‌كرده دانشگاهی در آن وجود دارد. ساختار خانواده در آن از یك ساختار سلسله‌مراتبی پدرسالار به سمت یك ساختار كم‌وبیش دموكراتیك‌تر افقی حركت كرده است. آگاهی‌های اجتماعی در ابعاد مختلفی در آن توسعه پیدا كرده است و به‌رغم همه مسائل و تنگناها در بخش‌های مهمی مثل معلمان، ‌گروه‌هایی از كارگران، دانشجویان، پرستاران و... دست به تشكل‌یابی اجتماعی زده است. در كنار آن فعالیت‌ گروه‌هایی از جامعه در سمن‌ها و انواع دیگری از انجمن‌ها و جمع‌ها مثل جمع‌های كتابخوانی را می‌توان دید. نقد دین در این چند دهه ابعاد بسیار گسترده‌ای پیدا كرده است و زوایای مختلف آن كاویده شده است. اما از سویی در دو دهه گذشته جامعه به سرعت زوال اقتصادی را تجربه كرده است. طبقه متوسط به سرعت پایگاه اقتصادی و چشم‌انداز آینده خود را از دست داده است. سیاست‌های نئولیبرال در كنار تحریم‌های گسترده اقتصادی جامعه را در مسیر توسعه نابرابری و گسیختگی قرار داده است. ۲۰ میلیون نفر حاشیه‌نشین شهری و رفتن بیش از ۳۰درصد جامعه زیر خط فقر بنا به آمار رسمی (تا قبل از آزادسازی قیمت دلار در زمستان ۱۴۰۳) جامعه را ناتوان، خسته و فرسوده كرده است. شدت تحریم‌ها جامعه را ضعیف‌تر می‌كند. محصول تركیب سیاست‌های نئولیبرال با تحریم‌های اقتصادی و فقدان ساختارهای دموكراتیك، امكانات مقاومت جامعه در برابر تهاجم دولت و بازار را كم كرده است. در این شرایط جامعه به سمت توده‌ای شدن می‌رود. با این توصیف دو سناریو برای آینده كشور می‌توان متصور بود. سناریوی نخست رسیدن به شكلی از توافق با غرب و كاهش شدت تحریم‌هاست. اگر این سناریو بتواند با موفقیت جامعه برای بسط دموكراسی در كشور همراه شود بهترین اتفاق برای جامعه ایران رخ می‌دهد. اما اگر كشور نتواند از زیر فشار تحریم‌ها و تهدیدهای خارجی خود را خارج كند، و داخلی‌ها هم به برنامه‌های نئولیبرالی خود ادامه دهند و ساختار در مسیر دموكراتیك‌شدن حركت نكند، بدترین اتفاق برای كشور رخ می‌دهد. در این میان می‌توان تركیبی از سناریو‌های میانه را نیز متصور شد. من فكر می‌كنم مهم‌ترین مساله در داخل مشاركت گروه‌های مختلف در ساختن یك جبهه سیاسی- اجتماعی است كه بتواند مطالبه دموكراسی و تقویت دست‌چپ دولت را پیش ببرد. از این حیث اگر بخواهم خطر كنم و یك‌ گام دیگر بحثم را پیش ببرم.

جامعه‌شناسان و اصحاب علوم اجتماعی در این زمینه چه كار می‌توانند بكنند و چه كار باید بكنند؟

با مشخص‌شدن نتایج سیاست‌های نئولیبرال در سطح جهانی، از پایان دهه ۹۰ با طرح بحثی روبه‌رو هستیم با عنوان «بازگشت مسئله اجتماعی». به ویژه با بحران اقتصادی ۲۰۰۸، شدت‌گرفتن نابرابری در نقاط مختلف جهان، اوج‌گرفتن بحران‌های محیط زیستی، گسترش قدرت جریان‌های راست افراطی در سطح جهان و تضعیف لیبرال‌دموكراسی، توجهات به منطق اقتصاد سیاسی این تغییرات گسترش یافته است. در ایران هم شاهد گسترش قدرت جریان‌های راست افراطی هستیم كه خود را در لوای ستیزه با افغانستانی‌ها، دفاع از سلطنت و ستیزه با كلیت مبهمی به نام «چپ» نشان می‌دهد. این جریان‌ها با سیطره‌ داشتن بر رسانه‌های داخلی و خارجی دست به تحریف گسترده تاریخ می‌زنند. به نظر من جامعه‌شناسی باید «بازگشت مسئله اجتماعی» را جدی بگیرد. به این معنا كه از یكسو باید توجه خود را متوجه تحلیل منطق اقتصاد سیاسی شكل‌گیری این وضعیت كند و از كلی‌گویی بپرهیزد و با تحقیقات دقیق و تجربی علمی منطق شكل‌گیری وضعیت فعلی را روشن كند. از سوی دیگر متاسفانه جامعه‌شناسی ایران همچنان تاحد زیادی از بررسی تحولات جهانی و تغییرات پارادایمی آن بازمانده و نمی‌تواند تحلیل وضعیت داخل را با تحولات جهانی گره بزند.

باتوجه به اینكه مخاطب اولیه این همایش جامعه شناسان هستند، آیا در آنچه تاكنون در جامعه رخ داده، خطا و كاستی‌ای را هم متوجه ایشان می‌دانید؟

قبل از همه باید تاكید كنم جامعه‌شناسی در ایران در چند دهه گذشته بیش از همه رشته‌های دیگر زیر ضرب بوده است. اگر اخراجی‌های دانشگاه را نگاه كنید تعداد زیادی از آنها از رشته‌های مختلف علوم اجتماعی بوده‌اند. در مورد جامعه‌شناسی بود كه گفته شد «الهیات جهان سكولار» است. همین‌طور برخی چهره‌های حكومتی درنظر فتوا به «مرگ جامعه‌شناسی» دادند و در عمل در هدم آن كوشیدند. همین گروه‌ها در قالب «دشمنان مكمل» متحد بخشی از جریان ضدروشنفكری جامعه بودند كه همچون جواد طباطبایی ندای ضرورت بسته شدن درب دانشكده علوم اجتماعی در پل گیشا دادند و مورد حمایت رسانه‌ها و چهره‌های ضدروشنفكری قرار گرفتند. لذا همواره بخشی از حمله گفتارهای راست اقتصادی در كنار راست مذهبی و راست ملی‌گرا متوجه جامعه‌شناسی بوده است. آنها با تضعیف جامعه‌شناسی، از حیث علمی جامعه را در برابر پیشرفت گفتارها و سیاست‌های نئولیبرال بی‌دفاع كردند. در برابر این حملات باید از جامعه‌شناسی به مثابه یك دیسیپلین علمی دفاع كرد. دیسیپلین علمی در خدمت دفاع از جامعه.علیه سرمایه‌داری و استبداد. به ویژه از چهره‌های حاشیه‌ای آن‌كه به‌رغم موقعیت متزلزلشان در دپارتمان‌های جامعه‌شناسی در جریان‌سازی انتقادی تاثیرگذار بوده‌اند.حمله به تمامیت دانشگاه، رشته‌های علمی و روشنفكری بخشی از برنامه وسیع‌ترگروه‌های محافظه‌كار و واپس‌گراست. ندیدن این برنامه وسیع ما را در تحلیل وضعیت دانشگاه و جامعه‌شناسی دچار خطا می‌كند. در عین حال درون‌جامعه‌شناسی ضعف‌های عدیده‌ای وجود داشته و دارد كه از قدرت این رشته برای دفاع از جامعه به كمك تقویت میدان تحقیقات علمی و انتقادی كاسته است. به مدت چند دهه پارادایم سنت- مدرنیته بر جامعه‌شناسی ایران حاكم بوده است. این پارادایم، اغلب مسائل ایران را در حیطه منازعات حوزه فرهنگ و اندیشه دنبال كرده و از پیگیری نظام‌های منافع و تحلیل‌های اقتصاد سیاسی بازمانده است و از برقرار كردن نسبتی میان حیطه‌های فرهنگ و اقتصاد و سیاست ناتوان است. این پارادایم تا امروز هم جز در معدودی موارد به صورت جدی مورد نقادی قرار نگرفته است. این مساله باعث شده است كه جز اقلیتی از جامعه‌شناسان ایرانی بقیه جامعه‌شناسان از نقد اقتصاددان‌های حكومتی و برنامه‌های آنها برای اداره كشور باز بمانند و بلكه با آنها همراه شوند. ثمره آن تداوم اداره كشور بر مبنای همان ریل‌گذاری‌های اصلی صورت‌گرفته پس از پایان جنگ مثل خصوصی‌سازی و آزادسازی قیمت‌ها و تراكم‌فروشی و موقتی‌سازی قراردادهای نیروی كار و شدت‌یافتن فجایع ناشی از آنها است. مهم‌تر از آن اینكه متاسفانه بخش بزرگی از جامعه‌شناسی در ایران صورت مساله مدونی را دنبال نمی‌كند، با نظریه‌های جامعه‌شناسی به خوبی آشنا نیست، زبان انگلیسی نمی‌داند، تحولات جهانی را نمی‌شناسد و گرفتار انواع تنگ‌نظری‌ها و مسائل شخصی حقیری است كه امكان را برای تحقیقات علمی دشوار می‌كند. مساله اخلاق و منش درون علوم اجتماعی ایران بسیار جدی است. نتیجتا اینكه با وام گرفتن از فروغ فرخزاد باید گفت «هیچ صیادی از جوی حقیری كه به گودالی می‌ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد.» این است وضعیت اكثر دپارتمان‌های علوم اجتماعی در ایران كه چهره‌های حاشیه‌ای و استثنایی را هم درون خودشان خفه كرده و می‌كنند. با این همه باز هم باید از نهاد دانشگاه، دیسیپلین جامعه‌شناسی و به ویژه چهره‌های حاشیه‌ای منتقد دفاع كرد.