نویسنده‌: هادی شریفی

از دیر باز خودیها و آنانکه سفری کوتاه یا بلند مدت به کشور ما کرده‌اند چه جهانگردان و چه سیاستمداران و نویسندگان، درمراجعت به کشور خویش دست به نوشتن در مورد ما ایرانیان زدند و تقریباً قریب به اتفاق آنها از دروغگویی و دورویی بعنوان یکی از شاخص‌ترین ویژگیهای ما نام بردند. اما متأسفانه هیچ‌یک به علت یا علل این خصایص نیاندیشیدند و از آن حرفی به میان نیاورند. در این نوشتار کوتاه خواهیم دید چگونه شرایط محیطی باعث دروغگویی و آن نیز به نوبه خود به ویژگیهای نامناسبی دیگری در ما و تمامی مردم جوامعی که شرایطی مشابه جامعه ما دارند منجر می‌گردد.
می‌دانیم که انسان‌ها، هم به لحاظ قابلیت‌ها و استعدادهای فطری، و هم به لحاظ شرایط اقتصادی و فرهنگی حاکم بر خانواده، از یکدیگر متفاوتند. این تفاوتها در کلیه جوامع بشری حتی در بهترین و پیشرفته‌ترین آنان باعث می‌شود که افراد از نظر موقعیت اجتماعی در سطوح متفاوتی قرار گیرند. در جوامعی که قانونی از حق مردم دفاع نمی‌کند، افرادی که در موقعیتهای بالاتر قرار دارند می‌توانند زندگی زیر دستان خود را منفی یا مثبت تحت تأثیر قرار دهند. در این جوامع جلب رضایت فرادستان و باج دادن به آنان هم در جهت کسب منفعت و هم برای دفع ضرر و در جهت تنازع بقای افراد رایج می‌گردد. از آنجاییکه افراد درهر موقعیتی‌ که‌ باشند در عین‌ حال‌ که‌ زیر نفوذ شخص‌ و یا اشخاصی‌ قدرتمندتر از خود هستند، به‌ گونه‌ای‌ در رأس‌ قدرت‌ بوده‌ و زیردستانی‌ دارند، ترس و بدنبال آن جلب رضایت، یعنی باج‌دهی در تمامی جامعه به‌نوعی تسری می‌یابد. با یک نگاه می‌توان دید که کلیه روابط در چنین جوامعی از الگوی زورگویی-زور پذیری و یا همان ارباب-رعیتی پیروی می‌کند. بعنوان مثال رابطه کارفرما و کارگر، رییس و کارمند، معلم و شاگرد، شوهر و زن، والدین و فرزندان و حتی فرزندان بزرگتر نسبت به خواهر و برادر کوچکتر از خود در داخل یک خانواده. جلب رضایت از راههای مختلفی انجام می‌شود که از آن جمله می‌توان به سازش‌، سکوت، ‌اطاعت‌، تعریف‌ و تمجید کردن، هدیه و رشوه دادن‌ اشاره نمود. شدت و ضعف این اعمال بستگی به شرایطی دارد که فرادست و فرودست در آن قرار گرفته‌اند. واژه گانی چون: تملق‌، چاپلوسی‌، شیرین‌ زبانی‌، خوشزبانی‌، مردم داری، خوش‌ رقصی‌، خوش‌ خدمتی‌، چرب‌ زبانی‌، بادمجان‌ دور قاب‌ چینی، زبان بازی و... که در مکالمات روزمره ما به وفور مورد استفاده قرار می‌گیرند، هر یک به نوعی به این اعمال(گفتارها و رفتارها) اشاره دارند. از راههای دیگر جلب رضایت استفاده‌ ازالقاب و عناوین است. القابی چون‌ حضرتعالی‌، جنابعالی‌، سرکار عالی‌ و علیه‌ به‌ جای‌ «شما»؛ کلمه رایجی که معمولا برای خطاب شخص مقابل در جوامع مدرن مورد استفاده قرار می‌گیرد و به موازات آن استفاده‌ از کلماتی چون نوکر، چاکر، مخلص‌، فدوی‌، جان‌ نثار، کوچک‌، ارادتمند و... به‌ جای‌ «من»؛ تنها کلمه‌ای که برای خطاب اول شخص در کشورهای مدرن استعمال می‌شود و هم چنین استفاده از عناوینی‌ چون‌ جناب رییس، آقای مدیر و دکتر و مهندس‌ و ... و اعمالی چون تعظیم کردن، دست‌بوسی و پابوسی نیز در جهت همین جلب رضایت و به بیان دقیق‌تر از سر ترس صورت می‌گیرد. اما از آنجا که «ترس»، از قدرتمند و فرادست یک موجود هولناک و از فرودست یک موجود ضعیف و ترسو در ذهن مجسم می‌کند و این چندان مطلوب نیست، تمامی این اعمال را تحت نام «احترام» انجام گرفته‌اند.
این جابجایی باعث گردید که این رفتارها و گفتارها (احترام کاذب) از حالت عمودی یعنی فرودست- فرادست یا سلسله مراتبی، به حالت افقی نیز تسری یابد چرا که همگان به احترام احتیاج دارند. این جایگزینی هم چنین باعث شد که فرادست به یک «مراد و محبوب» و فرودست به «یک مرید صادق» تغییر چهره دهند. حال نگاهی بیافکنیم به حاصل این جابجایی یعنی احترام به جای ترس ۱- وقتی بله قربان‌گویی و موافقت با عقیده افراد احترام تلقی شود، مخالفت با عقیده بی‌احترامی خواهد بود، و ۲- هنگامی که سکوت در مقابل ناروا احترام نام گرفت، اظهار عقیده بی‌احترامی تلقی می‌گردد، و ٣- وقتی تعریف و تمجید احترام قلمداد شد، انتقاد بی‌احترامی به حساب می‌آید و عدم تحمل آن امری بسیار طبیعی به نظر می‌رسد. این معانی قراردادی باعث می‌شوند ما برای ابراز احترام به تعریف و تمجید دروغین از یکدیگر بپردازیم، و در مقابلِ نقاط‌ ضعف‌ و یا عیوب‌ افراد (رییس، مدیر، کافرما، معلم، استاد، همکار، همسر و یا هر کس‌ دیگر) سکوت‌ اختیار کنیم، چرا که در غیر اینصورت کار ما توهین تلقی شده و به خشم آنها منجر می‌گردد، خشم آنان انتقام بر می‌انگیزاند و آرامش و گاه زندگی ما را به مخاطره می‌اندازد.
۴- از طرف دیگر وقتی‌ شهامت‌ انتقاد رو در رو در جامعه از بین‌ رفت‌، این انتقادها در غیاب افراد مطرح می‌شود. و این همان پدیده رایج و مذموم غیبت کردن است. دورویی‌، تظاهر، دورنگی‌، ریا و دروغ‌ کلماتی‌ که‌ ما انتساب آن‌ها را نسبت به خود بسیار توهین‌آمیز تلقی‌ می‌کنیم‌، چیزی‌ نیستند جز بیان‌ نکردن‌ حرف‌هایی‌ که‌ در دلمان‌ می‌گذرد، از ترس‌ این‌که‌ دیگران‌ ناراحت‌ شوند و بیان‌ حرف‌هایی‌ که‌ به‌ آن‌ها اعتقادی‌ نداریم‌ در جهت‌ خوشنود نمودن دیگران. آری همه ما را به دروغگویی متهم کردند، اما هیچکس به این اشاره نکرد و یا متوجه این امر نشد که ما در اکثر موارد با دروغهایمان (و در اینجا البته نظر به همین نوع دروغگویی دارم و نه سایر انواع دروغها که بعدا به آنها خواهم پرداخت) به یکدیگر ابراز احترام می‌کنیم و از دروغ شنیدن نیز بهمین دلیل خوشنود می‌شویم که تصور می‌کنیم مورد احترام قرار گرفته‌ایم.
۵- وقتی دروغ فراوان گفتیم و شنیدیم اعتماد از میان ما رخت بر می‌بندد که به قول سعدی «دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود نشان بماند. یکی را که عادت بود راستی‏ خطایی رود در گذارند ازو وگر نامور شد به قول دروغ‏ دگر راست باور ندارند ازو» این عدم اعتماد ما را مجبور می‌کند که برای باوراندن حرفهایمان به یکدیگر به مبالغه روی آوریم و به اصطلاح از کاه کوه بسازیم و در بسیاری از اوقات قسم پشتوانه آن کنیم قسم‌هایی چون به جدم، به روح پدرم، به مرگ مادرم، به دوازده امام و چهارده معصوم و ...؟ با نگاهی به زندگی هر روزه خودمان می‌توانیم دریابیم که بیشتر مکالمات روزمره ما به مبالغه آمیخته است.
اصطلاحاتی چون «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود» و یا «از کاه کوه ساختن» و «یک کلاغ و چهل کلاغ» همه به نوعی به ویژگی مبالغه کردن در میان ما اشاره دارند. خصوصیتی که تقریباً بر تمامی وجوه زندگی ما از دوستی و مهر تا خشم و نفرتمان سایه خویش را افکنده است. مبالغه در ابراز محبت در جملاتی چون «فدایت شوم، قربانت بروم، قدم بر روی چشم ما بگذارید و ...»، خود را نشان می‌دهد در حالیکه می‌دانیم کمتر کسی براستی حاضر است جان خویش را فدای دیگری نماید. مبالغه در اظهار کوچکی در کلماتی چون: «نوکرم، چاکرم و خاک پایم» خود را نشان می‌دهد و مبالغه در نفرت را در عباراتی چون «چشم دیدنت را ندارم، بروی و برنگردی، خفه شوی، به زمین گرم بخوری و بمیری» می‌توان مشاهده نمود، در حالیکه کمتر کسی حاضر به مرگ شخصی است که از او کدورتی به دل دارد. مبالغه در تهدیداتمان نسبت به فرزندانمان با عباراتی چون «اگر چنین کنی می‏کشمت» و یا «اگر پدرت بفهمد می‏کشدت» خود را می‌نمایاند. و مبالغه در واکنشهامان به حوادث بسیار جزیی مانند ریختن کمی آب بر روی فرش یا شکستن یک گلدان سفالی در گفتن «خدا مرگم بدهد» تجلی می‌کند. و بالاخره عبارت «صدبار گفتم» را نیز زمانی استفاده می‏کنیم که حرفی را بیش از یک یا دو بار به کسی زده‏ایم. ما آنچنان به گفتن و شنیدن این مبالغه گویی‌ها عادت کرده‌ایم که تا حرفها، خواسته‌ها و حوادث را چند ده یا چند صد برابر نکنیم اموراتمان نمی‌گذرد. بعنوان مثال اگر سرمان درد می‌کند و می‌خواهیم در خانه کمی سکوت برقرار باشد، باید اطرافیان را متقاعد نماییم که مغزمان از شدت درد در حال متلاشی شدن است وگرنه کسی به حرف ما توجهی نمی‌کند. هر چند این ویژگیهای اخلاقی ممکن است کم اهمیت به نظر برسند اما با نگاهی به تاریخ می‌توان دید که همین خصوصیات و عادات گاه ملتهایی را به سوی جنگ و نابودی سوق داده است. بعنوان مثال عبارت مبالغه آمیز «تمامی اسراییلی‌ها همراه با زنان و فرزندانشان بایستی به کانال سوئز انداخته شوند» توسط جمال عبدالناصر رهبر سیاسی مصر و جدی گرفته شدن آن توسط غربیان که خود عادت به گزافه گویی ندارند (و یا آنرا ترک کرده‌اند) به جنگ شش روزه و متعاقب آن صدمات جبران ناپذیری منجر گردید که ملت مصر بهای بسیار گرانی برای آن پرداخت. در حالیکه او احتمالاً/یقیناً بعنوان انسانی شریف و مسئول تمایلی حداقل به نابودی زنان و کودکان اسراییلی نداشت.
۶- وقتی‌ انسان‌ مجبور شد یا در مقابل گفتار و رفتار غیر عادلانه دیگران سکوت اختیار کند و یا در جهت تنازع بقای خویش و یا در جهت احترام گذاشتن به دیگران دروغ بگوید یعنی به تملق و تعریف بیهوده از آنان مشغول شود، نارضایتی و کینه در دل او بوجود می‌آید. این نارضایتی‌ها ذره ذره جمع و به انبار باروتی تبدیل می‌شود که اگر تخلیه نشود روان فرد را پریشان می‌کند و تخلیه آن نیز از طریق تهمت زدن، ترور شخصیت، وارد آوردن لطمات مالی یا در شرایط‌ حاد حذف‌ فیزیکی خود را نشان می‌دهد که به گفته سعدی: از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم وگر با چنو صد بر آیی به جنگ از آن مار بر پای راعی زند که ترسد سرش را بکوبد به سنگ نبینی که چون گربه عاجز شود بر آرد به چنگال چشم پلنگ
7- از طرف دیگر هنگامی که صراحت و صداقت جایی برای بروز نیافت، رفتارهای‌ خاص‌، سخنان‌ دو پهلو و "به‌ در بگو تا دیوار بشنود" و استفاده از ایما و اشاره‌ یا طعنه‌ و کنایه‌ معمول می‌گردد.
8- با رواج این اعمال، شک و توهم و بدبینی در میان افراد بوجود می‌آید، بدین معنی که مردم در رفتارها و گفتارهای یکدیگر به‌دنبال‌ معانی‌خاص‌ خواهند گشت و هرعمل‌ یا گفته‌ای ‌را تفسیر کرده‌ و به‌ خود خواهند گرفت. این پدیده نه تنها باعث می‌گردد که مقدار زیادی از توانایی‌های فکری خویش را در راه کشف مقصود و نظر دیگران بکار گیریم، بلکه بایستی بشدت مواظب‌ گفته‌ها و رفتارهای‌ خویش‌ باشیم‌ که‌ مبادا توسط دیگران تعبیر سوء شده و به آنان بر بخورد. پدیده‌های بظاهر کم اهمیت اما رایجی که وقت و انرژی بسیاری را از ما بصورت مستمر تلف می‌کند و آرامش و سلامت روان ما را مختل می‌سازد. حساسیت زیادی که دربین ما نسبت به نحوه و چگونگی این گفتارها و رفتارها وجود دارد، از همین امر نشأت می‌گیرد. در زندگی خویش کم شاهد رنجش و کدروتهایی نبوده‌ایم که به دلیل گرم نبودن سلام، سرد بودن خداحافظی، بلند نشدن در موقع ورود و اظهار ارادت نکردن، عدم ذکر عناوین دکتر و مهندس و .... در بین ما بوجود نیامده باشد بدلیل اینکه آنها را بی احترامی به خود تلقی کرده‌ایم. در حقیقت این رفتارها به ابزارهایی در دست ما بدل شده‌اند که با آنها محبت یا نفرت، دوستی یا دشمنی خود را نشان می‌دهیم. واین در حالی است که: در جوامع پیشرفته ، احترام نه از طریق دولا و راست شدن، قربان و صدقه رفتن، تعریف و تمجیدهای افراطی، موافقت‌های تام و تمام با عقاید، دست بوسیدن، عالی جناب و مهندس و دکتر خطاب کردن، اظهار ارادت و خاکساری‌های ظاهری، و ده‌ها رفتار و گفتار دیگر، بلکه با تحقیر نکردن یکدیگر به خاطر جنس و سن و لهجه و شغل، دخالت نکردن در کار و زندگی هم، قضاوت نکردن و برچسب نزدن بر یکدیگر و در یک جمله آزار نرساندن به یکدیگر خود را نشان می‌دهد و این همان است که حافظ شیراز به زیبایی و سادگی هر چه تمامتر در این بیت گنجانیده است: مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست. متاسفانه بسیاری از این ویژگیهای نابسامان اخلاقی همراه با آداب و رسوم حاصل از آنها، بنام فرهنگ در بین ما و مردمان جوامع سنتی مشابه جامعه ما، چنان پایگاه محکمی یافته است که کمتر کسی حتی جرات زیر سوال بردن آنها را پیدا می‌کند. ویژگیهای مخرب و آداب و رسوم دست و پاگیری که نه (دیگر) ربطی به سیستم‌های حکومتی این جوامع دارد و نه جای پای ابرقدرتها را در آن می‌توان دید. تنها رواج این تصور غلط در بین ما که خلقیات، عادات و آداب و رسوم هر چه که باشد حتما چیز خوبی است و باید حفظ شود، باعث می‌شود که ما در تداوم آنها تحت نام حفظ فرهنگ تعصب به خرج دهیم و نسل پس از خود را نیز وادار به انجام آنها بنماییم. توجه هموطنان عزیزم را در اینجا به نکته‌ای بسیار حیاتی جلب می‌کنم و آن اینکه: فرهنگ مردم جوامع ناامن و نابرابری مانند جامعه ما، فرهنگی است حاصل ناامنی و بیعدالتی که با حفظ آن هیچگاه نمی‌توان به امنیت و عدالت اجتماعی رسید. به بیان دیگر نمی‌توان با رفتارهای ناعادلانه، هم چون مسخره کردن افراد به خاطر لهجه، قومیت، جنسیت و... عدالت برقرار کرد، و با چاپلوسی و تعریف و تمجید بی رویه و عادتی از یکدیگر، صداقت را رواج داد، و با ایجاد رعب و وحشت در دیگران از طریق واکنشهای تند به انتقاداتشان، صراحت بیان بوجود آورد. با توجه به اینکه زمینه ساز اقتصاد، سیاست، ادبیات و روابط اجتماعی سالم بستر سالم فرهنگی است، می‌توان دریافت چرا ما در هیچیک از این زمینه‌ها تا کنون به رشد درخوری نرسیده‌ایم و بعبارتی در رده کشورهای عقب مانده قرار داریم. به نظر می‌رسد که ما راهی نداشته باشیم جز اینکه از خواب عمیق هزاران ساله خود بیدار شویم و موقتا دست از افتخار به تاریخ و فرهنگ خود برداریم و "هنر نزد ایرانیان است و بس" را بفراموشی بسپاریم و بدانیم تا زمانی که تعریف و تمجید و قربان صدقه رفتنهای دروغینمان را به حساب احترام به یکدیگر می‌گذاریم، انتقاد سازنده و بیان عقیده ی مخالف نظر خود را بر نخواهیم تابید و فرد و جامعه‌ای که انتقاد نپذیرد، کماکان در مشکلات و معضلات خود باقی خواهد ماند بدین معنی که آمدن ده‌ها رژیم دیگر با ایدئولوژیهای متفاوت نیز تغییر اساسی در وضع آن ایجاد نخواهد کرد. بسیاری معتقدند که آمدن دولتی دموکرات شرط اساسی برای تغییرات بنیادین و ریشه‌ایست، این حرف منطقا صحیح است اما باید گفت اولا افراد تشکیل دهنده آن دولت بدلیل اینکه از خود ما هستند دارای همان ویژگی‌های ضد دموکراتیک می‌باشند و اگر بر فرض محال نیز چنین نباشند نخواهند توانست بدون همکاری همگی ما، جامعه را سامان بخشند. چرا که دموکراسی ماده‌ای نیست که بتوان آنرا به آب شهر و یا نان مصرفی وارد کرد و یا بصورت آمپول به آحاد ملت تزریق نمود، تا با نوشیدن آن آب و یا خوردن آن نان و یا تزریق آن دارو، در طی یک شبانه روز، یک هفته و یا یک ماه، همه‌ ما در گفتارمان صراحت‌ پیدا کنیم، انتقادها را با روی‌ خوش‌ پذیرا شویم‌، اشتباهاتمان‌ را قبول‌ و عذرخواهی‌ کنیم‌، از تعارفات‌ و تکلفاتمان‌ کم‌ کنیم‌، با جدیت‌ و کوشش‌ کار کنیم‌، مصالح‌ عموم‌ را بر مصالح‌ و منافع‌ خود ارجح‌ بدانیم‌، به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم، به کار یکدیگر دخالت نکنیم، احساساتمان را در قضاوتهامان دخالت ندهیم، ضابطه را بر رابطه مقدم بدانیم، به یکدیگر برچسب نزنیم و شایعه نسازیم و غیبت نکنیم و .. بنابراین نباید به انتظار آمدن دولتی دموکرات نشست و به آن چندان دلخوش نمود. بلکه باید تمرین دموکراسی را از خانه‌ها شروع کرد و به‌ موازات‌ تغییر دادن‌ ظواهر زندگی‌ و مدرن‌ کردن‌ آن‌ها کمی‌ هم‌ در پی‌ مدرن کردن خصوصیات‌ کهنه‌ خویش‌ بود. اگر چنین کنیم این امید را می‌توانیم داشته باشیم که‌ ملت‌ ما در پنجاه‌، صد یا دویست سال‌ آینده‌ دموکرات‌تر، انتقاد پذیرتر، منطقی‌تر، خرد ورزتر و.... بشود و طبیعتاً دولتی‌ که‌ در آن‌زمان‌ بر سر کار خواهد آمد چون‌ از میان‌ آن‌ ملت‌ برخاسته‌ با احتمال بیشتری دارای‌ همان‌ خصوصیات‌ خواهد بود. اما این کار چندان نیز ساده نیست، چرا که ذهن ما با این معیارها و کدها برنامه ریزی شده‌اند و این ویژگیها و آداب و رسوم با تار و پود ما در طول تاریخی بس طولانی در آمیخته‌اند. بعنوان مثال هر چند که ما از آزادی بیان و عقیده دفاع می‌کنیم، اما با کوچکترین انتقادی که از ما می‌شود بلافاصله زنگ توهین در گوش ما به صدا در می‌آید و چهره ما را بر افروخته می‌کند. حتی اگر در ظاهر نیز آرامش خود را حفظ کنیم، در درون دلگیر می‌شویم و حق هم داریم و بهمین ترتیب اگر ما را حضرت علیه و سرکار عالی و جناب دکتر خطاب کنند و به تعریف و تمجید از ما بپردازند، هر چند که بر بی اساس بودن آن نیز آگاهی داشته باشیم، با این تصور که مورد احترام قرارمان داده‌اند احساس رضایت می‌نماییم. شکستن این کدهای فرهنگی در ذهن یک ملت و رها شدن از اسارت دایره بسته‌ای که در آن: "شرایط نابسامان محیطی خصوصیات ما را می‌سازند و خصوصیات ما باعث حفظ و تثبیت شرایط نابسامان می‌شوند"، نه تنها به تلاش فرد فرد ما بلکه به کمک تمامی متخصصین جامعه‌شناس و روانشناسان اجتماعی و هر کس که راه علاج و درمانی به نظرش می‌رسد نیاز دارد. بیاییم با هم به آن‏چه بر ما گذشته است با دیدی دقیق‏تر بنگریم و برای درد بزرگی که ما را از درون رنج می‏دهد و تحلیل می‏برد چاره‏جویی کنیم.