به نام آنکه جان را فکرت آموخت
یاد باد آن روزگاران یاد باد
سال ١٣٦٨ در «دانشکدهی تربیت دبیر سنندج» که زیر نظر دانشگاه رازی کرمانشاه اداره میشد و بعدها به «دانشگاه کردستان» تغییر نام یافت به خدمت استاد شرفیاب شدیم.
مردی موقر و آرام که با لبخند شیرین چهرهی مشعشع به نور ایمانش، دل را میربود و جان را مینواخت. در وقتشناسی کمتر کسی از اساتید را چون ایشان یافتهام. دقیقاً سر وقت در کلاس حضور مییافت و مستمعان مشتاق را از دریای علم و اخلاقش سیراب میکرد.
براستی معلّم اخلاق بود و همه بدان اعتراف و اذعان داشتند. هیچگاه، وقت در کلاسش به بطالت و حاشیههای سرگرمکننده و وقتکشنده چنان که افتد و دانید و در عنفوان جوانی طلاب را بدان رغبت وافر باشد سپری نمیشد.
از آغاز حضور گرمش تا پایان کلاس چنان گرم درس و مشق میبودیم که دمی نمیآسودیم و چون دمی مینمود برقآسا و طرفةالعینی شیرینی کلامش کام را متلذّذ مینمود و چشم حظّالبصر خود از آراستگی و شیکپوشیاش بر میگرفت.
چون به افاضه در میآمد به قول شیخ شیرینکلام گویی مهپارهای به بام برآمده است. حسنش به اتّفاق ملاحت قلاع قلوب را فتح و جان را مست واله میکرد.
اگر دانشجویی از سرخامی سؤالی خام میپرسید متواضعانه و در نهایت ادب سؤالش را با عبارات وزین خود بازآفرینی میکرد و میپرسید: منظورت این است؟ غیرمستقیم سائل را به اصلاح اشتباهش رهنمون میشد.
هر بار در کلاسش نکتههای بدیع میآموختیم که همین سخاوتمندیش در بذل علم، طالب گریزپا را به کلاس مینشاند که خود به مدّت چهار سال توفیق حضور بدون غیبت را در کلاسش داشتهام.
در کلاس بوستان و گلستان شیخ همیشه شاب براستی بوی گل معارف مستمعان را مست و دامن اختیار از دست میرفت.
استاد در مقدّمهی بوستان که تحمیدی دلستان از حضرت باری است جلّ جلاله بوی گلش چنان مست میکرد که دامنش از دست میرفت و جویها از چشمه چشم شهلایش بر گل رخسارش مینشاند و کام جان را شربتی نوشین مینوشاند و به قول خواجه شیراز جویها میبست از دیده به دامان.
در کلاس حافظ وقتی غزلی عاشقانه و جوانانه از لسان الغیب قرائت میشد و به نکتههای بدیع بدیعی میپرداخت، شرم چهرهی نورانیش را سرخاب میزد.
براستی مردی قرآنی بود و غرق در دریای بیکران قرآن و در ظلالش آرامیده بود.
به دور از فیس و افادههای کذایی بعضی از دانشگاهیان مدام افتخار بودن در پیکان سبزرنگش را از میدان اقبال تا دانشگاه نصیبمان میکرد و با احوالپرسی صمیمانه سرشار از لذّت مصاحبت میشدیم.
در اتاقش با لبخند نوشینش و گزهای شیرینش کام جان و جسم را شیرین میکرد.
در ادب کردی چندین اثر چون «دستور زبان کردی» و «مکالمه» تقدیم داشت. در ادب فارسی دستور زبانی تحلیلی نگاشت که نقدهای به جایی بر دستورهای رایج چون دستور استاد انوری داشت.
در ادب عربی «گنجینه صرف و نحو» را به نگارش درآورد که به قول استاد از گلچینی گلها مجموعهای بسیار ارزنده تدارک دید.
با ترجمهی «فی ظلال القرآن» سیّد ما را در سایهسار آن نشاند و با ترجمهی کتاب «الله» سعید حوّی و «عنایت یزدان یا غریزه حیوان» شوقی ابوخلیل لذّت داشتن خداوند را جلّ جلاله و عمّ نواله به کام جان نوشاند.
کوشش آن حقگزاران یاد باد
حالت خوش باد که حال ما خوش کردی. امّا امروز در سوگت ای استاد دیدهی جان گریان و لبخند گریزان و ترا دیدهی شوق گریان و لبخند بر لبان از دیدار یاران.
عید دیدار بر شما مبارک و راهت پر رهرو!
نظرات