دختر که باشی از بهار سبزتری
و برایت یک پنجره کافیست تا نوازش نسیم و پرواز پرنده را نظاره کنی
آرام آرام که مسیر زندگی را طی میکنی و در دنیای اطرافت منتشر میشوی
انسانهای پیرامونت را کشف میکنی و خطوط اصلی زندگی را میجویی
و در تابش نور لاجوردی طاقهای آینه کار،
درس مهربانی میآموزی
دختر که باشی، همپای عقربههای ساعت،
ناب ترین اتفاقها را برای خودت رقم خواهی زد
و زندگی را به یک بوم نقاشی زیبا بدل میکنی
سیب زمینی هایی که برای مادر سرخ میکنی شعر میشود،
کفشهای مهمانان پدر جعبههای رنگ رنگ
جوهر درونت را بیرون خواهی کشید و تعهدی جز وجدان خودت نیست
دختر که باشی، بزرگ که میشوی،
قدم به قدم نزدیکتر میشود این هراس و دلشوره زنانگیات
دخترم، بزرگ شدهام، قد کشیدهام تا لب طاقچهمان
از دیروزها گذشتهام اما امروز میترساندم
از نگاههای پرطمع، از ظواهر گرانبهای درون مندرس
از آن دخترانگی که خریدنیست، فروختنیست...
بزرگ شدهام و مظهر باروری و شکوفندگی زمینم
بزرگ شدهام و امنیت حریمم ایمنی دنیاست
در قفس تحجر پدر
در دلهره و اضطراب گرگهای آن دورها
دلگیرم،
شبنم صبح، اشک من است اینروزها
پدر قهر نکن، دعوا دوست ندارم،
مثل بچگیهام،
مهر مردانه میخواهم؛ منِ بزرگ،
تو که با کنایه حرف میزنی،
پچ پچ سرزنش آمیز زنان همسایه که میآید،
نگاه مهربان گرگها برایم دلپذیر خواهد شد زبانم لال...
دخترم،
من شکوفایی زمینم،
روشنی قلب توام،
قهر نکن،
میخواهم تو را... پر مهر،
دنیا را، رنگ رنگ،
پنجره را، نوره نور،
میخواهم نترسم پدر
نظرات
Sana
02 اسفند 1395 - 06:20فوق العاده زیبا بود ... قلمت سبز ....