ارتباط خواب، رویا و مرگ را باید در دو بخش جداگانه بررسی کرد. در بخش اول رابطه خواب و مرگ و فرض تشابه میان آن دو مطرح میشود. این بخش گستره وسیعی از حوزههای گوناگون معرفتی مانند اسطورهشناسی، ادبیات، مردمشناسی، عرفان، روانشناسی و غیره را در برمیگیرد و در نهایت با اتکا به یافتههای علمی، فرض دیرینه و فراگیر شباهت خواب به مرگ رد میشود.
در بخش دوم پیوندهای پیدا و نهان رویاهای انسان با موضوع یا مایه مرگ در اشکال مستقیم و غیرمستقیم خود آشکار میگردند و نقش این پیوندها در شناسایی منشا کشمکشهای روانی بررسی میشود. این مقاله از این سه مقوله و پیوندها و تفاوتهایشان میگوید.
باور به شباهت خواب و مرگ در بسیاری از افسانهها، آداب و رسوم اقوام ابتدایی وجود داشته است و در حال حاضر هم دیده میشود. این باور در ارتباط نزدیک با مفهوم اولیه نفس قرار میگیرد و از این رو در تاریخ روانشناسی نیز بخشی را به خود اختصاص میدهد. اکثر روانشناسان بر این اعتقادند که مفهوم نفس از تجارب اساسی بشر مانند تولد، مرگ، خوابیدن، خواب دیدن و هذیانها به وجود آمده است. مطابق تصورات اولیه انسان نفس یا روح در هنگام خواب، جسم یا بدن را ترک میکند و به گشت و گذار در عالم میپردازد و در این گردش به نفوس یا ارواح دیگر برمیخورد. این حالت پس از مرگ نیز وجود دارد و به نظر معتقدان به حلول ارواح تا جایی ادامه مییابد که نفس، بدن دیگری را بیابد و در آن جای گزیند. مولوی در شعر زیر به این گشت شبانه ارواح در هنگام خواب نظر دارد:
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی، میکنی الواح را
میرهند ارواح، هرشب زین قفس
فارغان، نی حاکم و محکوم کس
با این مقدمات و به کمک تخیل میتوانیم حدس بزنیم که انسانهای اولیه در ابتدا متوجه شباهتهای ظاهری خواب و مرگ شدهاند و آنگاه با انتزاع و تعمیم این مشاهدات و برخی رویدادهای دیگر به مفهوم مجرد نفس دست یافتهاند. این نتیجه گیری اولیه بر باورها و آرای متفکران و نسلهای بعدی تأثیر عمیقی داشته است و رد پای آن را در اساطیر، مذاهب، عرفان حتی فلسفه و علم نیز میتوان شناسایی کرد.
در اساطیر یونان، تاناتوس (thanatos) فرشته مذکر بالداری است که مجسم کننده مرگ است. او و برادر توامانش هیپنوس (Hypnos) که نمایشگر خواب محسوب میشود، پسران شب هستند. هیپنوس نیز معمولا به صورت فرشتهای بالدار مجسم میشود که پیوسته در حال گردش بر فراز زمین و دریا و خواب کردن موجودات است. روایتهای مشابه این داستان در اساطیر اقوام دیگر نیز وجود دارد.
شباهت خواب و مرگ در حوزههای زبانی گوناگون نیز تأثیر گذاشته است. در اکثر زبانها واژههای «خواب» و «مرگ» به جای یکدیگر به کار میروند و یا به صورت استعاره و تشبیه در شعر، ادبیات و ضرب المثلهای عامیانه مورد استفاده قرار میگیرند. در زبان و ادبیات فارسی خواب به صورت استعاره مرگ مکررا به کار رفته است. ترکیبهای لغوی خواب ابدی، خواب مرگ، خواب جاودانی، خواب دائمی، خواب عدم و خواب اجل به زبان محاوره نیز راه یافتهاند. ضرب المثل «خواب برادر مرگ است» که اسطوره یونانی ذکر شده را به یاد میآورد، در شعر اوحدی به این صورت انعکاس یافته:
خواب را گفتهای برادر مرگ
چو نخسبی همی زنی در مرگ
مولوی نیز با استمداد از حدیث نبوی «النوم اخوالموت ولایموت اهل الجنة» چنین میسراید:
نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان
زین برادر آن برادر را بدان
همچنین به نظر میرسد که ضرب المثل «از خواب قیاس مرگ گیر» از شعر خواجه عبدالله انصاری اقتباس شده باشد:
در ترک تعلق از بدن راحتهاست
از خواب قیاس مرگ میباید کرد
در حکمت و عرفان ایرانی و اسلامی هم که از فلسفه یونان و طب بقراطی تأثیر پذیرفته است، ذکر تشابه فوق مکررا دیده میشود. عنصرالمعالی مینویسد: «حکیمان خواب را موت الاصغر خوانند». به طور کلی عرفا و فلاسفه برای تصویر و تجسم دوری از علایق جسمانی و کسب نیروی روحانی به تمثیل خواب پناه میبرند و آن را مرگ کوچک و حشر اصغر میدانند و در مقابل، از حالت بیداری به عنوان قیامت کبری و حشر اکبر یاد میکنند. به قول مولوی:
هست ما را خواب و بیداری ما
برنشان مرگ و محشر دو گوا
حشر اصغر، حشر اکبر را نمود
مرگ اصغر، مرگ اکبر را زدود
البته عرفا به کمک این تمثیلها و تشبیهها آموزه فنای عرفانی را مطرح میکنند که از بحث ما خارج است.
خواب در علم
امروزه خواب به عنوان یک پدیده طبیعی فیزیولوژیک و اختلالات آن به مثابه یافتههای مرضی مورد مطالعات گسترده و آزمایشات دقیق قرار گرفته است. بر طبق یافتههای حاصل از این کوششها باید گفت که صرف نظر از شباهت سطحی و ظاهری میان خواب و مرگ، هیچ وجه تشابه دیگری میان این دو وجود ندارد. در حقیقت خواب را باید مرحله فیزیولوژیک فعالی به شمار آورد که مشخصههایی انحصاری دارد که آن را از حالت بیداری متمایز میکند. یافتههای به دست آمده در آزمایشگاههای خواب مراحل و انواع گوناگون خواب را با بررسی امواج مغزی مشخص کردهاند. در این آزمایشگاهها تغییرات فیزیولوژیک بدن در خواب مانند فشار خون، نبض، حرارت، قوام عضلانی و تنفس نیز مورد شناسایی قرار گرفتهاند که شرح جزیی این یافتهها مبحثی دیگر را میطلبد.
بدون تردید نخستین کوششهای بشر به منظور تعیین و دسته بندی رویاها از همان نخستین سدههای دستیابی او به جادوی اندیشیدن آغاز شد. از آن زمان تاکنون دنیای اسرارآمیز رویاها همواره یکی از جالب ترین و شگفتی آورترین قلمروهایی بوده که توجه انسان را به خود جلب کرده است. معهذا میتوان ادعا کرد که در مقایسه با مساعی یادشده، هنوز شناخت بشر از ماهیت رویاها به درجهای نرسیده است که بتوان با یقین و صحت علمی در مورد آنها سخن گفت.
طب بقراطی رویاها را به دو گروه تقسیم میکند. گروه اول رویاهای صادقه که خاصیت پیش بینی کننده دارند که نشان دهنده منشا مافوق طبیعی آنهاست. گروه دوم اضغاث احلام یا خوابهای پریشان و آشفته که مشغلههای ذهنی فرد یا تغییراتی را که پیش از بروز بیماری در او بوجود میآید نشان میدهند. ارسطو هم مانند بقراطیان معتقد بود که رویاها از وقوع بیماریها خبر میدهند و البته او به مفهوم کلی بیماری نظر داشت که بیماریهای جسمانی را نیز در بر میگیرد.
تا ظهور فروید تعیین رویاها از محدوده فرضیههای نظری و پیش فرضهای شبه علمی فراتر نرفت. تنها با پیدایش روانکاوی بود که رویا به صورت تجربی در ارتباط با محتویات ناخودآگاه و بروز روان نژندیها مورد بررسی قرار گرفت. یکی از مهمترین عناصر رویاها که از همان ابتدا توجه روانکاوان را به خود جلب کرده موضوع یا مایه (theme ) مرگ است که به اشکال مختلف در رویاها ظاهر میشود.
نظریه پردازان روانکاوی بر این باورند که در رویاها خاموشی و نهفتگی به مثابه نمادهای مرگ عمل میکنند. الهه مرگ همیشه خاموش است. میدانیم که در ناخودآگاه پدیدهها گاه توسط نمادهای متناقض خود نمایانده میشوند. از سوی دیگر گاه آدمی در عالم رویا مرگ را انکار و در برابر فناپذیری خویش طغیان میکند و ایزد بانوی عشق را جایگزین الهه مرگ میسازد. گفته شده است که این دو الهه با خدایان مادینه اقوام شرقی مرتبطند خدایانی که هم زمان سازنده و ویرانگر و آفریننده و کشندهاند. از این رو در برابر ایزد بانوان مرگ و عشق نیز احساساتی دوگانه و آمیخته از نفرت و محبت به وجود میآید. گزینش فوق در رویا از آن رو صورت میپذیرد که آدمی چون از اجتناب ناپذیری مرگ خویش آگاه است در قلمرو رویا میخواهد با انتخاب آن تسلط خود بر این پدیده را نشان دهد و به نوعی آتش سودای جاودانگی خود را در خواب و خیال فرونشاند.
اگر بپذیریم که فناپذیری بشر نقش مهمی در بروز بسیاری از روان نژندیها ایفا میکند، میتوان اندیشید که موضوع مرگ باید در اشکال غیرمبدل و سانسور نشده در رویاها ظاهر شود. مثلا یک فرد خودبیمارانگار ( hypochondriac ) رویای خود را به این صورت گزارش کرده است: «تانیمه در خواب خاک فرورفته بودم. یک پایم در خاک و پای دیگرم در خارج آن بود. گور خود را در زیر زمین جستجو میکردم. فردی از بالای سرم پرسید در جستجوی چیستی و من پاسخ دادم بهتر است که هرکس در زمان مناسب گور خود را جستجو کند.» مایه یا موضوع گور به طریق مشابهی در رویای زیر نیز دیده میشود: «در اعماق یک گودال هستم. کوشش میکنم بالا بیایم. قبلا به دهانه گودال رسیده و با دستهایم آن را گرفته بودم. فردی بر روی دستهای من پا میگذارد و من دوباره در اعماق گودال سقوط میکنم.»
فروم در رویای زیر موقعیت فردی را نشان میدهد که باور دارد از طریق اعمال خود با خطر مرگ آوری که دیگر اجتناب ناپذیر است روبرو میشود: «در راه باریکی به سوی یک مرداب گام برمیدارم. کاملا تاریک است. نمیتوانم راه را ببینم. گویا گم شده ام. احساس میکنم اگر قدمی به جلو بردارم، تعادل خود را از دست میدهم و غرق میشوم.» نمونههایی که ارایه شدند، به عنوان رویاهای مرگ، البته میتوانند تعابیر دیگری نیز داشته باشند. مثلا فروم بر شرایط مایوس کننده زندگی بیننده رویا انگشت میگذارد که همچون رویای او درک کوشش وی را به منظور خودکشی امکان پذیر میکند. تعبیراتی از این قبیل به هیچ وجه انحصاری نیستند، بلکه برعکس، باید گفت که تجربه عاطفی ترس و خطر در هریک از این موارد در سطح متفاوتی تحلیل میشود.
رویای زیر نشان میدهد که مایه یا موضوع مرگ حتی به صورت تصویری مستقیم تر نیز ممکن است بیان شود: «به خانه میآیم و در آپارتمان خود را میگشایم. پس از ورود، احساس میکنم کس دیگری هم در خانه هست. ابتدا راهرو سپس داخل آشپزخانه را نگاه میکنم. هیچکس نیست. آنگاه به درون اطاقم مینگرم. پیرمردی در آنجاست. بیشتر از شصت سال دارد. او را چند بار پیش از این در داخل اتوبوس دیده ام. او به مرگ شبیه است و مانند یک دزد وارد شده است. هراسان از آپارتمان خارج میشوم، اما نمیتوانم در را از بیرون ببندم. زنگ در همسایه را فشار میدهم و تقاضای کمک میکنم، اما کسی در را نمیگشاید. کاملا تنها هستم. آنگاه به آپارتمان بازمیگردم. آنجا که موجود کریه حضور دارد، به داخل اطاقم.» هرتزوگ درباره این رویا میگوید: «مرگ راه خود را به درون ما میگشاید، و نمیتوان در را به روی او بست یا خارج شد. ما باید به تنهایی با او روبرو شویم، بدون انتظار هیچ کمکی از جانب دیگران.»
موضوع بعدی وجود رویاهایی است که با مرگ دیگران سروکار دارد. آیا میتوان آنها را به عنوان آرزوهای مرگ تعبیر کرد؟ نظریه روانکاوی در مورد آرزوی مرگ بر این واقعیت بنا شده است که وضعیت ما در برابر کسانی که بیشترین محبت را نسبت به آنان احساس میکنیم وضعیتی دوگانه و مبهم است و در اعماق آن همیشه احساس تنفر پنهان شده است. فروید معتقد بود که این کش مکش دوگانه در هنگام مرگ به صورتی حاد درمیآید. لذا عزاداری شدید برای پنهان کردن این خصومت درونی ضرورت مییابد. احساس خصومت علیه گرامیترین و عزیزترین خویشاوندان در طول زندگی نهفته میماند.
به عبارت دیگر وجود آن به طور مستقیم یا به واسطه حضور یک جانشین در حوزه آگاهی درک نمیشود. پس از مرگ کسی که به طور همزمان مورد احساس عشق و نفرت است دیگر پنهان سازی ذکر شده امکان پذیر نیست و کش مکش موجود آشکار و حاد میشود. فروید در توتم و تابو بیش از این توضیح نمیدهد که چرا این دوگانگی در طول زندگی فرد مورد علاقه منجر به بروز کش مکش درونی نمیشود یا چرا وقتی او میمیرد نمیتوان آن را به کمک شیوههای دیگری حل کرد.
از دیدگاه روانکاوی علت آن که خصومت نسبت به فرد مورد علاقه به هنگام مرگ او آشکار میشود این است که آرزوهای مرگ او در این زمان به راستی و به وضوح درک میشوند و بازمانده با احساس تقصیر و پشیمانی به جای میماند، در حالی که دیگر قادر به انجام هیچ عملی در جهت اصلاح وضعیت موجود نیست. در نظر گرفتن این واقعیت ضروری است که خاتمه ناگهانی ارتباط با فردی دیگر توسط مرگ، برای بروز احساس رشک نسبت به آن دیگری که به طور ناگهانی این دنیای ملالت بار و کسل کننده را ترک و پیمان عشق و دوستی را یک جانبه نقض میکند، زمینه مساعدی فراهم میسازد. از همین روست که در بعضی کشورها خطابهای که هنگام مراسم تدفین خوانده میشود، بیشتر برای آرامش بخشیدن بازماندگان است تا بیان اضطراب و نگرانی در مورد سرنوشت مرده. در پرتو چنین تعابیری است که به نظر میرسد رویای مرگ افراد مورد علاقه شکلهای دیگری از ترس در برابر مرگ را آشکار میسازد.
از سوی دیگر آرزوهای نهفتهای که سرچشمه رویا و کش مکش درونی دوباره بیدار شدهاند، در هر سطحی، تمایلات مهم مربوط به وضعیت کلی فرد را منعکس میکنند. پس رویاهای مرگ، مانند نمونههایی که ذکر شد، بیش از آن که تنها مایه عمومی اضطراب و ترس را آشکار سازند، کوششهای ناموفق فرد را در مقابله با مرگ نشانه گذاری میکنند. گاه ممکن است نشانههای بلافصل، تلقی مرگ را تنها در شکل مشخص شده ترسهای ویژه در مورد سلامتی جسمانی و کارکرد اعضای بدن نشان دهند، همان گونه که در مورد فرد خود بیمار انگار گفته شد. پس، در تعبیر رویاهای مرگ، علاوه بر توجه به ترسهای بنیادی مربوط به مرگ، زمینه کلی شخصیتی و روحی فرد نیز باید مورد نظر قرار گیرد.
نظرات