دكتر مصطفى خرّمدل عالم فرهیخته و سربلند کُرد ایرانی، مترجم، مفسر و قرآنپژوه نامدار مهابادی، پس از سپری کردن عمری پربار و سرشار از خدمت فرهنگی چشم از دیار فنا فروبست و به دیدار معبود شتافت. سلام علیه یوم ولد ویوم رحل ویوم یبعث حیا ... .
مردی بود به غایت شریف، فرزانه و فروتن. وفادار به هویت اسلامی و ملی. از کودکی از محضر قلم پربارش بهره میگرفتم. «نماز فرمان خدا»یش راهنمای مصور و مزین به تصاویر فرزند برومندش [دکتر] ژیان برای نوجوانان خانوادههای ملتزم بود. قاموس بسیار کوچک و البته بسیار مفید سهزبانهاش مبتدیان را با کُردی، فارسی و عربی آشنا میکرد.
کتابهای فاخر و ارزندهاش در باب صرف و نحو، محل رجوع طلاب و دانشگاهیان بود و هست. سالها از عمر پربرکتش را در سایهسار «فیظلالالقرآن» سپری کرد. نوجوان بودم همراه برادرانم دکتر احمد و دکتر اسعد در سفری که به سنندج داشتم، نخستین بار از نزدیک ایشان را زیارت کردم.
شاید سال ۶۷ بود. با کلی شور و یک دنیا شعور در مسجدی در سنندج، با حضور جمع کمشماری از نخبگان، جلسهی مدارسهی فیظلال را برگزار میکرد تا بر اتقان ترجمهاش بیفزاید. شاید برکت همنشینی با فیظلال بود که بعدها در اثر فاخر و ماندگار دیگرش «تفسیر نور» به بار نشست و در تجدید چاپهای مکرر، زینتبخش خانهها و کتابخانهها و راهنما و راهگشای جویندگان فارسی زبان فهم قرآن در ایران و خارج از ایران شد.
دکتر در وادی خدمت به کلام خدا، به ترجمهی فیظلالالقرآن و نگارش تفسیر نور بسنده نکرد؛ بلکه قلم پرتوان خود را در وادی زبان عرب هم به کار گرفت و تفسیر درخشان «المقتطف» را به دلدادگان قرآن عرضه کرد.
در سالهای اخیر هرگاه به مهاباد میرفتم، به نیت دیدار او، نماز مغربی را به مسجد حاج احمد لشکری اختصاص میدادم. راست قامت، پرانرژی، شیک و منظم، با لباس کامل کُردی در صف اول نماز او را مییافتم.
با اشتیاق منتظر میماندم تا نماز راتب و نیایشهایش را هم به پایان برد و مجالی برای دو سه دقیقه احوالپرسی فراهم شود.
برای من عبادتش، مکثش، مناجاتش و مکالمهی عادیاش هم درسآموز و لذتبخش بود.
سالها پیش، -زمانی که هنوز برگردان فارسی فیظلالالقرآن را در دست انجام داشت- در محل قدیم نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، با چند نفر دانشجو دور ایشان را گرفتیم .. جلد اول و دوم در دو قوارهی متفاوت چاپ شده بود؛ یکی از جوانان از روند ادامهی ترجمه پرسید؛ با مزاحی دلنشین پاسخ داد تا شما دو جلد قبلی را بخوانید، جلد سوم را هم تقدیم میکنم. ...
در محضرش همواره درک میکردی که این مرد بزرگ، وقتی برای تلف کردن ندارد و همواره در تلاش برای خدمتگزاری به باورها و آرمانهایش تکاپو میکند.
این ضایعهی دردناک را به عموم علاقهمندان ایشان و بالاخص به خاندان معزز خرّمدل و فرزند فرهیختهی فقید، همکار ارجمند، آقای دکتر ژیان خرّمدل تسلیت عرض میکنم. خداوند ذوالجلال با فضل و عنایت خود جای خالی این مرد فرزانه را پر کند و به دلهای ماتمزده تسلی و شکیبایی عطا فرماید.
اللهم اغفر لنا وله وتجاوز عنا وعنه ولقه برضاك یا أرحم الراحمین.
ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذین سبقونا بالایمان ولاتجعل في قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انك رئوف رحیم.
نظرات
اسماعیل رضائی
08 خرداد 1399 - 09:56خاطرهای زیبا از استاد خرم دل در بهار ۱۳۹۷ شمسی بە همراە، جناب ماموستا عبدالله قمری و جناب ماموستا ناظم مجید پور، بە خدمت استاد خرم دل در منزل شخصیشان شرفیاب شدیم... پس از پذیرائی همراە با ابراز محبت و مهمان نوازی غیر قابل وصفشان ، از مریضیشان برایمان گفت: حدود پانزدە سال پیش کە مشغول ترجمە بودم ــ اگر اشتباه نکنم فرمود: تفسیر فی ظلال ــ اوایل کارم بود و بسیار شور و شوق داشتم و شبانه روز مشغول فعالیت بودم که ناگهان مريض شدم... پس از مراجعه به بيمارستان و انجام آزمايشات و غيره، پزشکان تشخيص دادند که بيماريم سرطان است و بايد در اسرع وقت عمل شوم... مقدمات فراهم گرديد و قرار شد که فردا اول وقت به اطاق عمل بروم و تحت عمل جراحی قرار بگيرم... تنها دلهره و ضطرابم از اين بود که کار ترجمه ام نا تمام است!..و بايد تمام شود..و نگران این بودم که بعد از من چه کسی اين کار را به عهده ميگيرد و کار ترجمه چگونه پيش خواهد رفت؟!... در اين حالت با خالقم راز و نياز ميکردم و توفيق اتمام کار را از حضرتش طلب مينمودم،که خواب برمن چيره شد و به خواب رفتم.. ناگهان دو چهره مبارک و نورانی بر بالينم آمدند: يکی مربي و اسوه اخلاق: حضرت ختمی مرتبت ـ صلی الله علیه وسلم ـ و ديگری دوست و رفيق و يار غارش: ابوبکر صديق ـ رضیالله عنه ـ... حضرت نگاه ملیحی بر من انداخت و فرمود: مصطفی نگرانی؟!.. گفتم بله قربان.. ــ به خاطر کار ناتمام ترجمه ــ حضرت لبخندی زد و کاسهای کوچک پر از آش ـ احساس میکردم که عدس است ـ به من داد و فرمود نگران نباش و سپس رفتند.. ناگهان از خواب بیدار شدم!!.. تکانی به خود دادم انگار هر گیز مریض نبودهام!!.. صبح که شد اکیب پزشکی به بالینم آمدند تا مرا به اطاق عمل ببرند، اما من نپذیرفتم و گفتم : که من سالم و سر حالم و نیازی به عمل ندارم!.. یکی از پزشکان گفت: استاد جان وقت تنگ است و نباید تأخیر بکنیم! حتی یک دقیقه تأخیر میتواند عوارض جبران ناپذیر داشته باشد! شما باید در اسرع وقت عمل شوید... اما من اسرار داشتم که باید آزمایشات تکرار شوند!!.. علت را جویا شدند گفتم: بعد از تکرار آزمایشات خواهم گفت!... پزشکم به ناچار پذیرفت و دستور تکرار آزمایشات رو داد... هنگام اخذ جواب با واقعهای باور نکردنی رو به رو شدند!!!.. آن هم سالم بودن و عدم وجود مریضی من بود!!... جریان خواب را برایشان تعریف کردم، ساعت هشت صبح به جای رفتن به اطاق عمل ، بدون نیاز به یک عدد قرص ترخیص شدم و به خانه باز گشتم، و الله متعال توفیق اتمام ترجمهای فی ظلال را نصیبم کرد و.. از آن واقعه سالهاست که میگذرد و من الحمدلله در سلامت کامل هستم و مشکلی ندارم.... الله متعال رحمتش کند و مقامش را عالی نماید. آمین یارب العالمین. ۵ / ۳ / ۱۳۹۹ شمسی ...