اسلام، دین ارزش ها و شناخت و آگاهی است و همواره با تابش نور فراگیر خویش، قلب های پاکِ در جستجوی حقیقت را با کششی فوق العاده به سوی سعادت سوق می دهد.
«سهیلا جمهور یعقوب» زنی عراقی است که که قبلا پیرو دین مسیحیت بوده است. او مسیحیت را از آباء و اجدادش به ارث برده و پابند به باورهایش بود ولی اکنون مزین به زینت اسلام است و به یک زن مسلمان تبدیل شده است. وی داستان زندگی اش را چنین روایت می کند:
من در تاریخ 1944 میلادی در شهر اعظمیه عراق در خانواده ای پیرو دین مسیحیت به دنیا آمدم. قبل از تشرف به اسلام نامم سهیلا بود اما پس از آن به ملک خاتون (از اسم های رایج بلوچ درآن دوران) تغییر یافت. دارای چهار خواهر و سه برادر به نام های: أمل، نهی، حنا، صباح، صلاح و رفعت بودم. صباح و صلاح در لبنان در رشته الهیات مسیحی درس می خواندند، أمل خواهر بزرگم در آلمان غربی، رشته داروسازی تحصیل می کرد، خواهر سومم نهی که از بیماری رماتیسم رنج می برد با همین حال در دانشگاه علوم عراق مشغول به تحصیل بود و هدی در لندن مهندسی برق می خواند و حنا و رفعت هنوز خیلی کوچک بودند. میزان تحصیلات خودم تا سوم راهنمایی بود مادرم پرستار بود و پدرم در اداره آب و فاضلاب کار می کرد. اسم مادرم مریم و پدرم جمهور یعقوب بود. از لحاظ مالی در رفاه کامل بودیم تا جایی که حمل کیف و کتاب هایمان بر عهده خدمتکاران بود. در زندگی هیچ گاه کمبودی نداشتیم و در بهترین مدارس شهر درس می خواندیم. خانه ما یک ساختمان بود دارای دو طبقه ؛ حیاط پر از گل و گیاه داشتیم یک طرف خانه امان درختانی مانند نارنج و انجیر و طرف دیگرش درختان زردآلو وآلبالو و پرتقال بود که خدمتکاران زیادی از آنها مواظبت می کردند. پدرم همیشه ما را برای رفتن به کلیسا تشویق می کرد و همواره از ما می خواست که پایبند به باورهای دینی باشیم. به یاد دارم زمان کودکی در زیر آن درخت ها می دویدم و این قصیده را زیر لب زمزمه می کردم: ای مریم! تو چه صبری داری که فرزندت به دار آویخته اند(نصرانیان معتقدند حضرت عیسی علیه السلام توسط جهودیان به دار آویخته شده و وفات یافته است.)
مشقت های دوران کودکی:
دوران کودکی را با درد و رنج بسیار سپری کردم فقط ده سال داشتم که مادرم را از دست دادم، فراغ مادر مقدمه سختی های زندگی ام بود هر روز به مدرسه می رفتم و خود را با دوستان سرگرم می کردم تا سختی این خلاء بزرگ را کمتر احساس کنم. یکی از واحدهای درسی ما در مدرسه واحد تعلیمات دینی بود تا با مبادی دین مسیحیت آشنا شویم و ارتباط ناگسستنی با آن پیدا کنیم. اما من هیچ وقت در آن کلاس شرکت نمی کردم.
دوران نوجوانی و ازدواج:
در سن شانزده سالگی یک ازدواج ناموفق با مردی مسیحی به نام عازم بن عزیز بن تومه داشتم با اینکه به من و زندگیمان عشق می ورزید اما زندگی ما چند سال بیش تر دوام نداشت، حاصل این زندگی دو فرزند به نام های: ویسام و مهند بود. اختلاف و مشاجرات در زندگیمان از زمانی شروع شدند که...
عمه من با یک مرد مسلمان ازدواج کرده بود. روز یکشنبه که به همراه خانواده برای عبادت به کلیسا رفته بودیم، پس از آن شوهرم با دوستانش که آنها هم به کلیسا آمده بودند، ملاقاتی داشت در این گفتگو آنها به خاطر ازدواج عمه ام با یک مسلمان که آنرا باعث ننگ و عار قبیله و خاندان و نسل های آینده مان می دانستند، شوهرم را از تأثیر بد این عمل در تنزل رتبه و اصالت خانوادگی اش و آینده فرزندانش بیم دادند تا جایی که شوهرم اصرار داشت هر چه زودتر از هم جدا شویم ودر نهایت درسن بیست سالگی از هم جدا شدیم.
جدال بر سر حضانت فرزندان:
عازم بچه هایم را از من گرفت گرچه قانون این حق را به من داده بود که فرزندانم تا سن قانونی پیش من بمانند اما پدرم به خاطر اینکه دلبستگی من به فرزندانم بیشتر نشود اجازه نداد که آنها بیشتر از این پیشم بمانند. باران سختی ها پشت سر هم بر من می بارید...
سفر پدر و مادربزرگم به بیت المقدس برای حج:
بعداز وفات مادرم، پدر و مادربزرگم پس از سه سال برای حج به بیت المقدس سفر کردند، در آنجا پدرم با زنی از اهل سوریه به نام جوزفین آشنا شد و در همانجا با هم ازدواج کردند و بعد از آن به عراق باز گشتند. بعد از مادرم، مادربزرگم ساره سرپرستی ما را بر عهده داشت و بعدها جوزفین بود که در همان خانه به جمع ما پیوست. جوزفین یک زن خودخواه و مغرور بود با ما رفتار خوبی نداشت هرگز مهر مادرانه را از او تجربه نکردیم همیشه با من سر جنگ و دعوا داشت.
آغازآشنایی با یک جوان مسلمان
با مرد مسلمان ایرانی از یک خانواده سرشناس آشنا شدم که آشپز وزیر ... عراق بود، درست زمانی با او آشنا شدم که با جوزفین نامادریم دعوایمان شده بود. او به طور بی رحمانه مرا از خانه بیرون کرد، پس از ساعت ها پرسه زدن در کوچه و خیابان برای استراحت به خانه یکی از همسایه هایمان رفتم همسایه ما اهل ایران بود این جوان مسلمان با همسایه امان خیلی رفت و آمد داشت آنجا بود که با او آشنا شدم . تا پانزده روز منتظر بودیم که از طرف خانواده ام خبری برسد و پدرم به دنبالم برگردد اما هرگز کسی به دنبالم برنگشت...
در نهایت سفر به ایران و سختی های شیرین آن
زندگی پر فراز ونشیب دوران مسیحیت با همه رفاه و همه سختی هایش اما هرگز در آن احساس آرامش و خوشبختی نکردم به دنبال سعادت واقعی می گشتم به دنبال مأمنی که برای اولین بار در آن احساس امنیت کنم اگر چه در مورد اسلام چیزهای زیادی نمی دانستم اما برای اولین بار بود که اسلام را به صورت عملی از یک مرد مسلمان می دیدم، پس از آشنایی با او در مورد مسایل زیادی با یکدیگر گفتگو کردیم و این آشنایی باعث شد که به یکدیگرعلاقه مند شویم، پس از آن از بغداد به مقصد ایران خرمشهر حرکت کردیم وقتی به خرمشهر رسیدیم در خانه یکی از آشنایان مسلمان عرب زبان با یکدیگر ازدواج کردیم. بعد از چند ماه به بلوچستان آمدیم و پس از آن با اطمینان خاطر شهادتین را از برادر شوهرم تلقین کردم او آنرا بر روی تکه کاغذی می نوشت و من با دقت آنرا نگاه می کردم و به یاد می سپردم پس از ادای شهادتین آرامش بی نظیری در بدنم احساس کردم، دست به دعا برداشتم و گفتم: الهی من فقط به تو ایمان دارم و باید بگویم آن روز، روزی است که در دریای معرفت شناور شدم و به سلامت به ساحل امن نجات رسیدم، آن روز روزی است که دوباره متولد شده ام...!
پس از آن بر خود لازم دانستم که کلام الهی را فرا بگیرم و بر معانی آن تدبر کنم. بعد از اسلام آوردنم دیگر می دانستم باید خیلی چیزها را از زندگی حذف کنم،خانواده و تمام تعلقات زندگی گذشته را، از خوردنی ها و نوشیدنی ها گرفته تا پوشیدنی ها، گرچه در ابتدا بسیار سخت بود خود را وفق دادن با شرایط محیط، فرهنگ و آداب و قوانین جدید اما همیشه در سختی ها به وعده های الهی پناه می بردم که: «فاصبر إن العاقبة للمتقین.» هر چقدر با اسلام تماس بیشتری پیدا می کردم آن را بیشتر درک می کردم و اعتقادم به آن راسخ تر می شد از زندگی با مسلمانان احساس امنیت و آرامش می کردم زیرا آنها نه اهل دزدی بودند و نه اعمال خلاف و منافی عفت. آن ها برای نظام خانواده و شرف و پاکی و دوری از آلودگی ها اهمیت والایی قایل بودند و همچنین می دانستم اسلام تمام ارزشهایی را که حضرت مسیح علیه السلام به پیروانش دستور داده اند حمایت می کند و حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) را نه پسر خدا بلکه پیامبری بزرگ از جانب خدا می داند درست همانند حضرت محمد (صلی الله و علیه وسلم) که او را نیز از پیامبران اولوالعزم می شمارد. همانطور که خداوند متعال در کلام پاکش می فرمایند: «لقد خلقنا الإنسان فی کبد» که البته آفریدیم انسان را در مشقت و تکلیف. میدان زندگی سرتاسرمیدان آزمایش و ابتلاست اگر چه در زندگی دوم نیز خداوند عزیزترین ثمره های زندگی ام را، از من گرفت هر دو فرزندم را در سن جوانی بر اثر تصادف از دست دادم اما هرگز در برابر سختی های روزگار سر خم نکردم و تسلیم آن نشدم و همیشه با این مژده الهی روحم را تسکین می بخشیدم: «سیجعل الله بعد عسر یسرا».
پند و اندرز
خداوند بزرگ را بسیار شاکرم که نعمت اسلام را به من ارزانی داشت و باعث شد که با تمام وجود با دین اسلام آشنا شوم و از ظلمت و گمراهی رهایی یابم. در آخر نصیحت خود را متوجه زنان و دختران مسلمان می کنم: خواهر عزیزم! بدان هر چه در راه خدا به تو می رسد به اذن خداوند واحد و بخشنده رسیده است. مژده بده که در حدیثی از رسول الله (صلی الله و علیه وسلم) آمده است :"زنی که از دستورات پروردگارش اطاعت کند و نمازهای پنج گانه را بخواند و عفت و پاکدامنیش را حفظ نماید وارد بهشت می شود." هر جا که شریعت توقف کرد، بایست. خودت را به کتاب و سنت رسولش بیارای؛ چون تو مسلمان هستی، این شرف بزرگ و افتخاری مهم برای توست هر مسلمانی باید شکر خداوند را به خاطر نعمت اسلام به جای بیاورد و بر او لازم است که بر هویت اسلامیش تأکید و تمسک بورزد و بداند ایمان قلعه ای است که خود را باید در پناه آن حفظ کند. زنان بسیاری هستند که در سرزمین کفر به دنیا می آیند که یا مسیحی هستند یا یهودی یا کمونیست یا ملت های دیگری که با اسلام مخالف و مغایر است، اما الله تورا به عنوان زنی مسلمان انتخاب کرده است و از پیروان محمد (صلی الله و علیه وسلم) و مقتدیان عایشه، خدیجه و فاطمه (رضی الله و عنهن) گردانده است. خوشا به حالت که نمازهای پنجگانه را می خوانی، روزه رمضان را می گیری، بیت الله را زیارت می کنی، حجاب شرعی را رعایت می نمایی، خوشا به حالت که خوشنودی از اینکه الله پروردگارت، اسلام دین و محمد (صلی الله و علیه و سلم) پیامبر توست! و از غیر مسلمانان هم می خواهم از شرک و عقاید باطل دست بردارند و همواره در جستجوی حقیقت باشند و از هیچ سؤالی در راه رسیدن به حق و حقیقت دریغ نورزند.
تهیه و تنظیم: کلثوم تلاف؛ طلبه سطح سه
نظرات
بدوننام
08 آبان 1391 - 08:13سلام، مترجم را ذکر نکرده ايد!