تشکلهای دینی
گروههای مذهبی و دینی، گروههایی هستند که افراد با میل خود و بدون درخواست مادی به آن روی میآورند و گروههای مردمسالار یا مردمی هستند. این گروهها بر اساس باورها و ارزشهای مردم شکل میگیرند و نه تنها مزدی دریافت نمیکنند، بلکه جان و مال و عمر خود را نیز صرف اهداف گروه میکنند.
مهمترین اثر و اهمیت یک تشکل مذهبی، هماهنگی و همافزایی در هر فعالیت و تخصص است و یک فرد با عضویت در گروه، ضمن پیگیری اهداف خود، یاریگر افراد دیگر در هدف مشترک خواهد بود و از سوی دیگر میتواند نمایندهی گروه خود در سازمان و یک تشکل بزرگتر باشد.
اهل سنت ایران امروزه دارای تشکلهای مدنی با سابقهی طولانی در موارد بسیاری هم قابل دفاع است. اگر چه در برهههای گوناگون تاریخی عاری از خطا و اشتباههای استراتژیک نبودهاند ولی در کل، ساختارهای از یک مجموعهی سازماندهی شده و دارای هدف و راهبردهای مشخص کاری بنیان گذاشته شدهاند که این روند روز به روز در حال پیشرفت و سر و سامان گرفتن بیشتری است. البتّه طی نمودن این مسیر پر فراز و نشیب خواهد بود و موانع و آسیبهای فراوانی هم ممکن است شکلگیری آنرا تهدید نمایند. هدف این نوشته بررسی همهی آسیبها و موانع پیش روی تشکلهای اهل سنت نیست بلکه در اینجا بر دو محور اساسی بیشتر تأکید میشود که در ادامهی یاداشت خواهد آمد.
گفتگو
امر گفتگو (دیالوگ) چند صباحی است که ذهن همه را به خود مشغول کرده و در واقع پیش کشیدن چنین موضوعی نه یک کنش بلکه واکنشی در برابر دوری جستن مردمان این سرزمین از گفتگو و توسل به روشهای نابخردانه برای حل مشکلات خویش است. این برخوردهای خشونتبار به صورتی سازمانیافته در تار و پود این جامعه نهادینه شده است. نگارنده در اینجا قصد واکاوی جامعه و تاریخ ایران به قصد پیدا کردن ریشههای تساهلگریز نداشته و فقط با نگاه کلی به امر گفتگو پرداخته و آن را مورد سنجش و ارزیابی قرار میدهد. شاید سخن گفتن از گفتگو و دیالوگ بدون هیچ توضیحی دربارهی مسألهی کثرتگرایی امری بیهوده و عبث باشد. کثرتگرایی یا پلورالیسم به معنی باور به ارزشمند بودن عقاید و دیدگاههای گوناگون در جامعه است. این بدین معنی است که ارزشها و عقاید گوناگونی در جامعه وجود دارد که هر عقیده به اندازهی دیگری قابل احترام است (البته عقاید و دیدگاههایی مورد احترامند که موجبات سلب آزادی دیگری را فراهم نکنند) به بیان دیگر هر کس از دیدگاه خویش به حقیقت مینگرد و آرای هیچ کس بازتاب کل حقیقت نیست. این پیششرط اساسی و اولیەی هر گفتگویی است. در گفتگویی که یکی از طرفین مدعی داشتن کل حقیقت و با پیش فرضهایی خودساخته وارد گفتگو میشود در آنجا گفتگو محل اعتنا نخواهد بود.
شرط دوم گفتگو به رسمیت شناختن همدیگر است. یعنی اینکه هرکدام از طرفهای گفتگو خواهان حذف یا به کنار زدن طرف مقابل نباشد. سوم شرط در این عرصه، احترام متقابل است.
شرط چهارم شرایط و جایگاه مساوی و برابر طرفین گفتگوست. وقتی که طرفی از گفتگو از مقام و موقعیت بالاتر و قدرت بیشتری برخوردار و درصدد اعمال آنها برای بدست آوردن هدفهای خویش در گفتگو باشد این گفتگو خود به خود منتفی میشود. در اینجا سخن کوتاه میکنم و در نکتهای بسیار کوتاه به فرق گفتگو (دیالوگ) با مباحثه میپردازم. در گفتگو دو طرف به قصد کشف حقیقت و بدون پیشداوری (البته نه به معنای ایدەآل آن) به طرح بحث و نظریات خود میپردازند ولی در مباحثه، هرکدام درصدد اثبات مدعا و پیشفرضهای خویش است.
همبستگی
میل به اجتماعی بودن انسان، امر مشارکت را برای هر یک از شهروندان ممکن میسازد. مشارکت در امور اجتماعی نشانگر وجود تعهد و مسٶولیتپذیر بودن شهروندان یک اجتماع است. این امر یک نوع همبستگی و تعامل سازنده را میان افراد جامعه شکل میدهد و ضامن موفقیت و عبور اجتماع از گذرگاههای دشوار و عامل فائق آمدن بر تهدیدها و کارآمدترین روش برای استفاده از فرصتها به شمار میرود.
مشارکت اجتماعی در واقع راهی برای شناخت میزان یکپارچگی جامعه است، به عبارتی همبستگی بین اعضای جامعه را نشان میدهد. این همبستگی حاصل ارتباط مناسب مردم، دولت و نهادهای اجتماعی است. به همین دلیل عملکرد اشتباه و نامناسب هر یک از این عوامل موجب اختلال در روند رو به رشد مجموعه میشود. حال اگر همبستگی در کل سیستم شکل بگیرد باعث بالا رفتن تعاملات سازنده میشود.
موانع و آسیبها
۱- نداشتن انسجام و اتحاد گفتمانی در بین تشکلها و جماعتهای که مدعی رهبری بخشی یا حتّی گاهی کل اهل سنت ایران هستند. هرچند در یک فضای دموکراتیک و مشی پلورالیسم (کثرتگرایی) که در بالا ذکر شد طبیعی است که قرائتهای مختلفی از نصوص و تعالیم دینی داشته باشیم و برای پیاده نمودن و تحقق عملی این تعالیم روشهای متفاوتی به کار گرفته شوند. همچنین برای یک حزب، تشکل یا جماعتی تا زمانیکه تعاملش تنها با اعضا و طرفداران درون حزبی خودش است، تطبیق این روشها و قرائتها، کاری ممکن است سهل و شدنی باشد. امّا وقتی رسالت خود را فراتر از این تعیین نماید و دعوت عموم مردم را به دین و رهبری و سازماندهی افکار عمومی در این هدف عظیم بداند و خود را به عنوان حزب پیشرو که برای پیگیری حقوق و تثبیت هویت دینی اهل سنت تلاش میکند فرض نماید قضیه کاملاً متفاوت خواهد بود.
مدیریت چنین تشکلی باید بداند که در مثلث سه ضلعی دولت- ملّت- تشکلها و احزاب، تشکل ایشان یکی از این ضلعها و تازه تشکلی در بین تشکلهای دینی است. بنابراین باید به قواعد بازی آشنا باشد و چارچوب آن را نیز رعایت نماید.
اگر نگاهی گذرا به گفتمان تشکلهای فعال اهل سنت داشته باشیم، متوجه میشویم که دایرەی وسیعی از دغدغهها، مطالبات و نیازهای اهل سنت را در بر میگیرند و شعاع این دایره مشخص نیست. فاصلهی دیدگاه زیاد و فاقد افق روشنی میباشند و حتّی گاهی تضاد تئوریک با هم دارند. چنین فضای برای ناظر بیرونی این تشکلها، چشماندازی غبار آلود و مبهم درست خواهد کرد.
۲- نداشتن روحیه و رویکر دگرپذیری و دیالوگ با دیگر افکار و جریانهای دینی که در شیوەی تفکر، چارەاندیشی و تعامل با دو ضلع دیگر مثلث (مردم-دولت) ممکن است متفاوت با آنها بیندیشند.
اکنون با توجه به موارد ذکر شده پرسشهایی بە ذهن میآید که توجه به آنها ضروری است؛ در عصری که وجود احزاب و تشکلهای مختلف یکی از مؤلفههای توسعه و نشانههای نهادینه شدن دموکراسی است، جایگاه و نقش تشکلهای دینی کجاست؟
به راستی تشکلهای دینی، با هر مشی فکری و استراتژی عملگرایانهی که دارند نقش خود را در روند تثبیت دموکراسی به عنوان فرایند رو به رشد، نسخهی بیبدیل و خواست نسبی بخش عظیمی از مردم تا کنون چگونه ایفا میکنند؟
تشکلهای دینی آیا مرحلهی گفتگوی درونی بین خود و تعامل و تعاون با همدیگر را پشت سر گذاشتهاند تا اینکه به مرحلهی دیالوگ و توافق با دگراندیشان و دگرکیشان برسند؟
اگر روزی ما مرحلهی گذار را پشت سر بگذاریم و به مرحلهی حاکم شدن فضای دموکراتیک و انتخاب کاملاً آزادنه برسیم، تشکلهای دینی با توجه به سابقه، تجربه و عملکردی که تا کنون داشتهاند تا چه اندازه، آمادگی تعامل با روند جدید و سازو کارها به خصوص پیامدهای آن خواهند داشت؟
با توجه به دستاوردهای بشری و تجارب تاریخی موجود به خصوص شرایط و وضعیت محیطی که در آن فعالیت مینمایند برای رسیدن به مقاصد شریعت، اهداف متعالی مورد نظرشان، تثبیت موقعیت و پیگیری حقوق و مطالباتی که مطرح میشوند، فکر میکنند کدام خط مشی واقع بینانهتر، مقرون به صرفه و منتج به نتیجه است؛ مشی اصلاحات تدریجی یا منتظر یک انقلاب و تغییر و تحول بنیادی ماندن؟
این پرسشها و چندین پرسش اساسی دیگر ممکن است مطرح شوند و باید مدیران و پیروان این تشکلها به پاسخ آنها بیندیشند.
در پایان ذکر چند نکته لازم به نظر میرسد:
۱- نتیجەی دو جنگ عظیم جهانی و کشته و آواره شدن میلیونها نفر، چارهای به جز صلح و توافق برای طرفهای دیگر و همچنین خلق شدن سازمان ملل متحد و دهها سازمان بینالمللی عامالمنفعه با هدف تأمین امینت، رفاه و آرامش جهانی نبوده است.
۲- نگاهی به تاریخ کشورهای توسعەیافته این اصل را برای ما یادآوری مینمایند که چنین کشورها ی پس از سالها مبارزه، جنگ و خونریزی داخلی و خارجی تا زمانیکه به اعتماد عمومی، اتحاد و همدلی و عنایت به تفاوتها به عنوان فرصت نه تهدید در داخل جامعهی خود نرسیدهاند و توافق و همکاری با دولتها و ملتها ی دیگر جزو دغدغهی اصلیشان به چنین توسعهی همەجانبهای که ما امروزه در این کشورها شاهد هستیم دست نیافتهاند.
۳- تلاش، مبارزه، تعامل با دولت، مردم و احزاب دیگر و تجارب موفق و ناموفق تشکلهای اسلامی در کشورهای منطقه مانند عراق، افغانستان، ترکیه، مالزی و... به خصوص کشورهای که درگیر بهار عربی بودهاند، چشماندازهایی برای تشکلهای اسلامی در داخل کشور ما ترسیم نمودهاند که باید به دقت بررسی و واکاوی شوند.
۴- اگر چه برای قضاوت نهایی در مورد فضای امیدوارانهی که پس از تغییر مدیریت اجرایی در کشور به وجود آمده هنوز زود است، امّا قراین و شواهد حاکی از نوعی خیزش بینالمللی برای بهبود روابط با کشورمان است. به طوری که حتّی بعضی از احزاب اپوزیسیون مخالف نظام هم بحث مذاکره و گفتگو با دولت را مطرح میکنند. در داخل کشور هم تحرکاتی مبنی بر نوعی تابوشکنیها و تلاش برای ایجاد فضای بیشتر برای تمام افکار و جریانها فعال و ذیحق صورت گرفته است.
هدف این نوشتار، پیچیدن نسخهی نهایی به ثمر رسیدن آنی این تلاشها نیست. آنچه باید بدان اذعان داشت، این است که اگر روزی دیر یا زود چنین تلاشها و مبارزههایی به ثمر بنشیند و از طرف دیگر زمینەی فعالیت و فضای آزادانەی بیشتری برای جریان و افکار متفاوت -حتّی آنها که غیر دینی هستند- فراهم گردد. با توجه به روند حاکم درون تشکلی و میان تشکلی جریانهای اسلامی داخل ایران به خصوص تشکلهای فعال اهل سنت، آیا میتوانیم حدس بزنیم و امیدوار باشیم که آمادگی پذیریش نوعی جبهەی فراگیر اهل سنت که دارای یک گفتمان مشخص برای (مردم- دولت و احزاب دیگر) و افق روشنی از آیندهی این اقلیت مذهبی داشته باشد به وجود خواهد آمد؟
نکتەی آخر اینکه چنانچه نخبگان مذهبی از معارف حقیقی دین فاصله بگیرند و به موضوعات بیارزش و رده پایین سیاسی و اجتماعی درگیر شوند، باعث جدایی جامعه از نخبگان مذهبی میشود. این امر باعث عدم رفع نیازهای مذهبی جامعه میگردد که فاصله گرفتن مردم از یکدیگر را در پی دارد و مانع همبستگی و همدلی در عرصههای مختلف هست.
اگر جامعەی مذهبی از معیارهای دینی خود فاصله بگیرد و ارزشهای دینی کمرنگ شود، باعث میشود آن جامعه شناخت صحیح نداشته باشد و دستورها و راهکارهایی را که در پیش میگیرد، اجتماع را به سمت سکولاریزه شدن سوق دهد که نتیجەی آن رشد تفکرات جدایی دین از سیاست و دوری جامعه از حقایق و معارف مذهبی است و یکی از عوامل یکپارچگی و همبستگی جامعه که مذهب میباشد کمرنگ شده و بەجای آن منفعتطلبی و فردگرایی رشد مییابد که منجر به یغما رفتن فرهنگ، اقتصاد و اعتقاد جامعه میشود.
هرچه جامعه از یکپارچگی و همبستگی بیشتری برخوردار باشد، اجتماع در عبور از بحرانها و تنگناها موفقتر عمل میکند. همچنین همبستگی اجتماعی باعث بالا رفتن سطح اعتماد در جامعه میشود که یکی از عوامل مٶثر در افزایش قدرت سیاسی نظام حاکم هست. این چنین حرکتی توسعەی فراگیر را برای جامعه به ارمغان میآورد.
نظرات