اشاره: یاددشت پیش رو، بنا بود که به صورت مصاحبهی حضوری با آقای دکتر رشید احمدرش- دکترای جامعهشناسی (مطالعات توسعه از دانشگاه تهران) و صاحب نظر در حوزهی مسائل توسعهی اجتماعی و فرهنگی و برای ماهنامهی اندیشه اصلاح برگزار شود. اما با توجه به مقدور نشدن مصاحبهی حضوری؛ در قالب یادداشتی تحلیلی پیرامون نقش و جایگاه رسانههای ارتباطی در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی تنظیم شده است. آنچه بیشتر مورد توجه ماهنامهی اندیشه اصلاح بود، بررسی و تحلیل موردی مسائلی چون بروز واکنشهای مختلف اجتماعی در اثر انتشار اخبار واقعی و یا غیرواقعی در فضای مجازی بود. مخصوصاً وقتی که این واکنشها در فضای مجازی و بعضاً در فضای واقعی به پیروی از فضای مجازی؛ به خشونت کشیده میشود مانند آنچه در جریان حوادث پاریس در دفتر مجلهی طنزپرداز «شارل هبدو» یا در واکنش به خبر منتشر شده در جریان فرودگاه جدّه در مورد دو نوجوان ایرانی، به وقوع پیوست. با این وصف، یادداشت تنها محدود به مباحث تئوریک است و دربردارندهی تأمّلات جامعهشناختی نویسنده در ارتباط با زیست قدرت رسانههای ارتباطی نوین است از این رو، نویسنده به تحلیل موضوعات یاد شده به صورت موردی نمیپردازد. آقای احمدرش دارای تألیفات و ترجمههای منتشر شدهای در حوزهی جامعهشناسی توسعه و قومیت است.
۱-«زیست قدرت» (bio-power) به مثابهی اصطلاحی نوین در جامعهشناسی از دل مطالعات و اندیشههای جامعهشناس و اندیشمند برجستهی معاصر « میشل فوکو» سر برآورده است. در واقع این اصطلاح بیانگر همان چیزی است که «جورجیو آگامبن» تحت تأثیر فوکو از آن تحت عنوان «هضم و ادغام حیات برهنه در سیاست» سخن میگوید. البته آگامبن این رخداد را بر خلاف فوکو، شاخصهی صرف سیاست مدرن نمیداند و پیوند حیات برهنه و هستی سیاسی را در طول تاریخ بررسی میکند و معتقد است انسان مجبور بود برای ورود به پولیس (یا دولتشهر) یعنی عرصهی تحقق حیات نیک یا زندگی خوب مورد نظر ارسطو، حیات برهنه و حیوانیت خویش را به پولیس گروگان دهد. او از طریق حذف برهنگی حیات خویش، خود را در درون مرزهایی که بنا بود قلمرو قانون را از طبیعت جدا کند، ادغام کرد. از همین رو بود که تولد زیست قدرت با تولد تمدن توأمان گردید. در حقیقت زیست قدرت شاکلهی اصلی شکلگیری هویت و برساختن سویههای متکثر و چند لایه هویت را خصوصاً در عصر موسوم به «جامعه شبکهایی» تشکیل میدهد.
۲-فوکو در کتاب مشهورش تحت عنوان «مراقبت و تنبیه» با بکارگیری الگوی «سراسر بین» بنتامی سعی دارد تا به واکاوی و تحلیل سویهها و رویههای مختلف انضباطی در عصر مدرن بپردازد. «منظور بنتام نشان دادن این نکته است که میتوان انضباطها را از حبس در آورد و آنها را به شیوهای انتشار یافته و چندگانه و چند ظرفیتی در سراسر پیکر اجتماع به کار انداخت. عصر کلاسیک این انضباطها را در مکانهایی مشخص و نسبتاً بسته نظیر؛ سربازخانهها، کالجها، کارگاههای بزرگ ساخته و پرداخته کرده بود و کاربرد فراگیر آنها را تنها در مقیاس محدود و موقتی یک شهر طاعون زده در نظر داشت» (مراقبت و تنبیه، ص۲۶۰) فوکو با در نظر گرفتن الگوی بنتامی فوق و البته با گذار از انضباط منفی به رویههای انضباطی مثبت معتقد است که زیست قدرت میخواهد با محاصرهی بدن زنده و مدیریت نیروهایش، کل زندگی را به ابژه یا موضوع کنترل و شناخت خویش بدل کند. «بیشک، برای نخستین بار در تاریخ، امر زیستشناختی در امر سیاسی بازتاب یافت. قدرت دیگر فقط با سوژههایی حقوقی سر و کار ندارد که سلطهی نهایی بر آنها مرگ است، بلکه با موجودات زندهای سر و کار دارد که سلطه بر آنها باید در سطح خود زندگی اعمال شود، نه تهدید مرگ بلکه بیشتر به عهده گرفتن مسئولیت زندگی است که به قدرت امکان دسترسی –همهجانبه-به بدن را میدهد.» (مراقبت و تبیه، ص۲۶۷) لذا از نظر فوکو ابژهای که بیرون از گفتمان قرار دارد را میتوان با برملا ساختن مخفی بودنش تحت هدایت درآورد. در اینجاست که ماشین سراسربین به طور خودکار به کار میافتد اما نه از طریق نمایش خود، بلکه به وسیله امکانپذیر ساختن نمایش یافتن فرد در هر مکان و زمانی، نمایشی که دیوارهای لرزان زمان ومکان را در هم فروریخته به وادی فرا زمان و فرا مکان ورود پیدا میکند؛ در نتیجه، دیده و رصد شدن فرد همیشه امکانپذیر است و غیر ممکن است که فرد بتواند خود را از این وضعیت برهاند. مگر آنکه در شرایطی آرمانی به کل مجموعه برآمده از تجدد پشت پا زند که در عمل تقریباً دشوار و ناشدنی به نظر میرسد. در نتیجه، به تعبیری فرد «دچار» ماشین سراسر بین میشود! به خصوص اگر شرایطی را در نظر گیریم که در آن فرد در گرگ و میش «انبوه خلق» (The Multitude) سرگیجه گرفته است. صد البته که این دیده شدن پدیدهای دو سویه و قابل تأمل است!
۳-مارک پاستر در «عصر دوم رسانهها» تأکید میکند که در دورهی جدید که اینترنت و ارتباطات الکترونیک در جامعه سیطره دارد، این دادهها و اطلاعات و یا به عبارت دقیق کلمه، این اجتماعات مجازی هستند که هویت افراد را میسازند. از این منظر هویت در اجتماعات مجازی جامعهی اطلاعاتی در مسیر فراملیتیشدن حرکت میکند. در واقع ارتباطی که با اتکا به وسایل ارتباطی و اطلاعاتی جدید شکل میگیرد، چشماندازی از فهم و درک جدیدی از ذهنیت را آشکار میسازد. این ارتباطات راهگشای نگریستن به انسان به عنوان پدیدهای چندلایه، تغییرپذیر، منفعل و تکهتکه است؛ پدیدهای که شکل دادن خویش را به گونهای طراحی میکند که با هرگونه تثبیت هویت میستیزد. چنان که آنتونی گیدنز در کتاب پر آوازهی خود تحت عنوان «تجدد و تشخص» که رویههای تأثیرگذاری تجدد بر «هویت چند پاره و تکهبرداری شده» فرد مدرن را واکاوی میکند، معتقد است که «بیهودگی شخصی» در مدرنیتهی متأخر به صورت مسئلهای اساسی در میآید. از نظر گیدنز، این پدیده را باید با توجه به سرکوب بعضی پرسشهای اخلاقی که در زندگی روزمره مطرح میشوند و پاسخی نمییابند، مورد تأمل قرار داد.
۴-همانطور که گفته شد، زیست قدرت ناشی از تکنولوژیهای اطلاعاتی نوین نظیر؛ اینترنت و بهویژه اشکال نوین تلفنهای همراه و شبکههای اجتماعی متعاقب آنها و رویههایی که امانویل کاستلز آن را «جامعهی شبکهای» مینامد، با شدت و حدت و فراگیری و طبق الگوی «سراسربینی» بنتامی عمل کرده دیوار بین «امر خصوصی» و «امر عمومی» را برچیده است. از رهگذار چنین تأثیری «هویتهای سیال هرجایی» زمینهی رشد و بروز یافته، دیگر بدن به هیچ عنوان امری صرفاً خصوصی تلقی نمیشود. بدن دیگر مرزهای زیستشناختی خود را درنوردیده و واجد پارهای کارکردهای نوین از جمله کارکرد اقتصادی و سیاسی میگردد. با این وصف، کارکرد فرهنگی و اجتماعی شبکههای اجتماعی به مثابهی کاردی دو لبه است؛ از یکسو این شبکهها با فراهم نمودن بسترهای لازم برای ظهور و بروز آنچه که گفتمان «میکرو پالتیک» نامیده میشود، میتواند باعث همافزایی و توانمندسازی گروههای مختلف جامعه گردد و از دیگر سو، با فراهم نمودن زمینهی نسبی لازم برای اختفای «ظاهری» هویت کاربرانش حسی از آزادی و رهایی ظاهری هویت را برای آنان فراهم مینماید. معتقدم، دقیقاً نکتهی ظریف آسیبشناختی این مسئله در اینجاست که: این حس آزادی، تنها حسی خام و اولیه از «ارضا شدگی میل» است. نوعی از ارضا شدگی میل که مخاطب عموماً خام این قبیل از رسانهها را تا آستانهی ارضاشدگی با خود میبرد و در نقطهای بسیار حساس او را دست خالی به وادی ناکامی پرتاب میکند. پدیدهای که با اندک تساهلی میتوان آن را نوعی «شبه ارگاسم احساسی و عاطفی» نامید. شاهد این مدعا احساس تهی بودگی و سرکار گذاشته شدن و اتلاف وقت و حتی مورد آزار روانی و احساسی و جنسی قرار گرفتن بسیاری از مخاطبان به ویژه مخاطبان جوان این قبیل از شبکههاست. چنانکه برخی از کاربران افراطی گاهی به نوعی «سرگیجهی اجتماعی» مبتلا شده، چنان مرزها ی بین «امر واقعی» و «امر مجازی» برای آنان وهمآلود میشود که بازشناختن آن دو از یکدیگر که لازمهی زندگی معمول و معقول شهروندی است، دیگر تا حدودی غیر ممکن میگردد. ناگفته پیداست که این مسئله میتواند تا چه میزان برای فرد به مثابهی کنشگر اجتماعی و نیز کل پیکرهی اجتماع آسیبزا باشد!
۵-فرجام سخن اینکه، اتخاذ رویکرد آسیبشناسانه به فناوریهای نوین بهوسیلهی نگارنده به هیچ وجه به معنای تجویز نسخهی طرد و عدم به کارگیری آنها نبوده و نیست – که البته چنین نسخهای ناپیچیده باعث تهوع و سرگیجه و حتی اسهال بیمار میشود! - بلکه نخست به هدف تأمل و تفکر انتقادی و تئوریک در سویههای تمامیتخواهانه و سرکوبگرانه جامعهی شبکهای معاصر است و بعد روشنگری جهت استفاده معقول، محدود و سنجیده مخاطب از یک طرف و تلاش برای نوعی مهندسی نرم و معقول اجتماعی است تا مخاطب بتواند از رهگذر حضور خویش در این قبیل از رسانهها از عمق و شدت آسیبهای آن بکاهد و همزمان از سویههای مثبت آنها، بهرهی لازم را بگیرد.
نظرات