سیاست، ابزارِ گسترش حوزه‌ی نفوذ است. این نفوذ یا در جهت خدمت (نفعِ عمومی) است یا در جهت منفعت (نفعِ شخصی)؛ یا در چارچوب اخلاق و رعایت موازین حقوقی است یا غیراخلاقی بوده و با نقضِ حقوق بشر همراه است. در هر صورت، سیاست‌مدارانِ ذی‌منصب می‌کوشند تا به آخرین پلّه‌ی قدرت برسند. این چشم‌انداز، آرزویی پاک اما تدبیری پوک است. هر ذی‌منصبی همچون فوّاره‌ی آب، اوجی دارد. آنکه اوج خود را شناخت و عرصه را در اوج ترک نمود، نامش در تاریخ، جاودان و ماندگار می‌ماند و آنکه حرص داد و زیاده‌خواهی کرد و چنگ و دندانِ بقا و توسعه‌طلبی بر کُرسی قدرت کشید، آغار افولش را باید به تماشا نشست.

حاکمانِ سیاسی تا وقتی در مسیر خدمت‌گزاری حرکت می‌کنند قابل دفاع‌‌اند؛ روزی که بر بقای خشونت‌طلبانه اصرار ورزیدند، دفاع از آن‌ها برای انسان‌های رشید، دشوار می‌شود. عارفان گفته‌اند آخرین و سخت‌ترین حُبّی که در فرایندِ تهذیبِ نفس از دل خارج می‌شود، حُبّ قدرت است. این یعنی ورود به مدارِ قدرت، حاجت به ظرفیت دارد. منظور از ظرفیت، پُر نشدن و گُم نشدن است. سنگین شدن و نیفتادن است. نلغزیدن و نباختن است.

در روزهای گذشته، «رجب طیّب اردوغان» رئیس جمهور ترکیه با استدلال پاکسازی عفرین از تروریست‌ها و تبدیل آن به منطقه‌ای قابل سکونت برای آوارگانِ سوریِ ساکن در ترکیه، اقدام به حمله‌ی نظامی به منطقه‌ی عفرین کرده است. عفرین از شهرهای استان حلب در شمال غربی سوریه می‌باشد که در جریان جنگ‌های داخلی سوریه، به‌طور کامل تحت تسلط PYD یکی از گروه‌های کُرد فعال در سوریه درآمده است. اردوغان در فلسفه، مسلمان و در سیاست، سکولار است. خدماتی را در مقطعی از حیات سیاسی‌اش به شهروندان ترکیه به ویژه اسلامگراها ارائه داده‌ است؛ لذا در مقطعی از حضورش، امید اسلامگراها بوده است. همچنین از اسلامگراهای دیگر کشورها حمایت کرده و آن‌ها نیز به او حُسن‌نظر داشته‌اند و به وی دلگرم بوده‌اند. با همه‌ی این‌ها، نباید از ماهیّتِ انسانی و خطاپذیر اردوغان مغفول بود و چشم از تصمیمات و رفتارهای غیرقابل دفاع و نقدپذیرش پوشاند. اردوغان، اولین و آخرین سیاست‌مداری نیست که در مقطعی از زمان، امید عده‌ای می‌شود تا نویدبخش تحوّلات مثبت باشد اما بعدها با تک‌روی و اصرار بر ایده‌های خود، هم باعث رنجش دوستانِ دور و نزدیکش می‌شود و هم ریشه‌های اُمید را در دلِ آن‌ها می‌خشکاند. این اتفاق در سرزمین‌های مختلف برای نسل‌های مختلف نیز پیش آمده است. این نکته‌ی اولی است که متوجّه بازیگران سیاسی می‌شود.

نکته دوم اما ناظر بر تماشاگران است. تماشای بازی‌های سیاسی نیز حاجت به ظرفیت دارد. آنکه مُدام به انکار یا سانسور وقایع می‌پردازد هیچ فرقی ندارد با آنکه وقایع را وارونه جلوه می‌دهد یا در تجلّیِ وقایع، اغراق می‌کند؛ هر دو در چنبره‌ی هیجان می‌زیند و خارج از ریلِ منطق و انصاف در حال حرکت‌اند. آرای هر دو مغلوبِ حُبّ و بغض‌ و گِره‌خورده به ریشه‌های تعصب است. تعصّبی که منشأ ظهورِ بلاهت است. تعصّب، تعصّب است؛ دینی یا ملّی؛ هر دو باعث پَر کشیدنِ منطق از ذهن می‌شوند. منطق که پَر کشید، اتاقِ ذهن می‌ماند با مُشت‌های برخاسته از هیجانی که مُحکم بر درب و دیوار این اتاق کوفته می‌شوند.

در این هنگام، ذهن، علیل می‌شود و زبان‌ها به طعن و لعن گشوده می‌شوند و فضا آکنده از انرژی‌های منفی می‌گردد. ذهنِ علیل از تصادمِ مُکرّر این انرژی‌ها، جهل و خشم می‌زاید و این دو، عصای دستِ تعصّب می‌شوند و روابط را که علامتِ صُلح و عاملِ رُشد است، ضعیف و سُست و کِدِر می‌کنند و پیوندها را می‌پوسانند. ادب نیز دراین فضای مُلتهب و غُبارآلود، عزم را بر ترکِ فضا جزم می‌کند و از آنجا رَخَت می‌بندد. نیکی‌ها می‌روند و زشتی‌ها می‌مانند. دوستی‌‌ها می‌روند و جنگ‌ها می‌آیند. شادی‌ها خُفته و خستگی‌ها برمی‌خیزند. جویبارِ مِهر و احترام مسدود گشته و رگ‌های خون و نفرت شکافته می‌شوند. کسی که همه چیز را سیاه یا سفید می‌بیند انسانِ استانداردی نیست و نباید اندیشه‌ی خود را به او تکیه زد. قباحتِ غلوّ و مداحی با قباحتِ تحقیر و فحاشی برابر است.

نیکی‌ها و زشتی‌ها را باید باهم دید و نیکی‌ها را تحسین و زشتی‌ها را تقبیح کرد. ذوب شدن در افراد یا نفرت از آن‌ها، باعث پَر کشیدن منطق از ذهن می‌شود و تحلیل‌ها را در چنبره‌ی حُبّ و بغض قرار می‌دهد. اینجاست که داشتنِ ظرفیت، اقتضای تماشای بازی‌های سیاسی می‌شود. اگر کسی توان و امکانِ ظلم‌زُدایی دارد از هیچ تلاشی دریغ نورزد. در غیر اینصورت، بهتر است بسترهای گفتگوی اثربخش و کارامد را فراهم آورده و در طی این گفتگوها، بجای تحکّم و تخلیه‌ی هیجان، به روشنگری و هم‌شناسی پرداخت و از تُندی و دُرُشتی و انکار و ابطال، امتناع ورزید و شرایط را برای تجدیدنظر و تعدیلِ همدیگر در پرتوِ آگاهی و انصاف، هموار نمود.

نکته‌ی سوم آن است آنچه که کیفیتِ صف‌بندی جنگ داخلی سوریه را تبیین می‌کند مرور تاریخِ کُل‌نگرانه‌ی تعارض‌های معاصر در این کشور است. دولت سوسیالیست حافظ اسد و فرزندش بشار اسد، چنان اسلامگرایان سُنّی را در انزوا و اختناق قرار داده بود که می‌توان ادعا کرد بخش عمده‌ی رادیکالیسم و خشونت‌ورزی گروه‌های اسلامی در این کشور، بیش از هر چیز ریشه‌ در همین رویکرد مدیریتیِ ناکارآمد داشته است.

از سوی دیگر، متحد شدن صالح مسلم رهبر حزب PYD با بشار اسد در سال ۲۰۱۲ سبب شد حزب PYD که متولی امور کردستان سوریه بود با دولت بشار اسد در یک صف قرار بگیرند و ترکیه نیز که از مخالفان بشار اسد حمایت می‌کرد با آن‌ها در صف‌ دیگر جای بگیرند. گرچه دولت‌ها، بِده ‌بستان‌ و بازی‌های سیاسی خود را به موازاتِ اهرم‌سازی خویش ادامه می‌دهند اما این صف‌بندی‌ها خواه‌ ناخواه در گذر تاریخ ممکن است بازهم تکرار شوند. تاریخ به ما نشان داده که احزاب و سازمان‌هایی که به منظور تعقیبِ حقوق و تحقّق مطالبات‌شان دست به سلاح می‌برند، اولاً هیچ‌ راه بازگشتی نداشته و نخواهند داشت و ثانیاً چه بخواهند و چه نخواهند، ابزار دست دولت‌ها و سرویس‌های امنیتی آن‌ها می‌شوند و خود را تبدیل به ورقی می‌کنند که با آن‌ها بازی می‌شود و خدا می‌داند سرانجام‌شان چه خواهد شد. خواه این سازمان‌ها دینی باشند و خواه غیردینی. خواه ملّی باشند و خواه غیرملّی.

نکته‌ی چهارم آن است که هیچ نیازی نیست از مقدّسات دینی یا ارزش‌های قومی برای توجیه‌ رفتارهای سیاسی استفاده کرد و دین یا نژاد را تابع و خادمِ سیاست نمود. آنچه در همه‌ی ساختارهای سیاسی اتفاق افتاده و تجربه نیز آن را ثابت کرده، این است که حفظ قدرت و منفعت، سوار بر همه‌ی ارزش‌های اخلاقی است. استفاده از مقدّسات دینی یا ارزش‌های قومی برای توجیه اقدامات سیاسی، نوعی«دماگوژی»(Demagogueمحسوب می‌شود که نهایتاً در درازمدّت به تباهی و ابتذالِ باورهای دینی و ارزش‌های قومی می‌انجامد. در دماگوژی یا مردم‌فریبی، سعی می‌شود از راه تحریک احساسات و هیجان‌های جمعی و توسل به عواطف و جوّ حاکم، نوعی تصدیقِ جمعی نسبت به نتیجه‌ی مطلوب خویش به دست‌آورد، به شیوه‌ای که تک تک مردم چنین بیندیشند که آن‌ها با پذیرش یک باور، به نوعی یگانگی با گروه رسیده‌اند و این یگانگی به آن‌ها امنیت و قدرت می‌دهد و اگر کسی با باور جمع مخالفت کند، از آن روحِ امنیت و قدرت محروم خواهد شد. به باور شخصی بنده، نباید دامان دین و مقدّساتِ دینی را در بازی‌‌ سیاستمداران آلوده کرد و بهتر است آن را ابزار توجیهِ رفتارهای سیاسی نکرد تا کارکردِ انسان‌سازِ خویش را در پرتوِ ترویجِ فضایلِ اخلاقی در جامعه، نبازد.